بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

 فروردين 1387 ـ   آوريل  2008

 

ترقی خواهی، جنبش باب، اميرکبير، کسروی و دهخدا

 

سام قندچی، در پاسخ به مهرداد وجدانی

 

توضيح سکولاريسم نو: پس از انتشار رسالهء « پست و بلند ترقی خواهی در عصر کنونی ـ  قسمت دوم ـ افکار روشنفکران ايران و تطور انقلاب اسلامى» نوشتهء آقای سام قندچی، ياددداشت زير از آقای مهرداد وجدانی به دست ما رسيد:

 

آقای سام قندجی عزيز،

من از خواندن تمام مقالات شما لذت می برم، ولی اين مقالهء امروز بی نظير است. آيا شما دو رسالهء نوشتهء عبدالبهاء به نام های «رسالهء مدنيه» و «رسالهء سياسيه» را خوانده ايد؟ اگر نخوانده ايد، می توانيد آنها را در «کتابخانهء مرجع بهائی» در آدرس زير پيدا کنيد:

http://reference.bahai.org/fa/t/ab/

موفق باشيد. اميدوارم که روشنفکران ايرانی از نوشته های شما بهرهء کافی ببرند.

مهرداد وجدانی

 

ما اين يادداشت را برای آقای سام قندچی فرستاديم و چون پاسخ ايشان مطول تر از يک يادداشت زير مقالات شد مکاتبه را بصورت مجزا در اينجا می آوريم.

 

دوست عزيز، آقاي مهرداد وجداني،

با سپاس از محبت شما. مبحث ترقي خواهي در ايران اگر از نظر «تاريخي» بخواهد مورد بررسي قرار گيرد بسيار مفصل است. من، مثلاً، به تازگي نوشتاري مرتبط با همين موضوع نوشته ام، تحت عنوان «اصلاح طلبي ارتجاعي»، و در آن اميرکبير را، که اصلاح طلبی مترقي بود و حتي وقتي در حکومت بود رگش زده شد، مثال زدم و نشان دادم که او مانند آقاي خاتمي نبود، يعنی رئيس جمهوری که ادعاي اصلاح طلبي دارد و در حکومتش اصلاح طلباني نظير فروهر ها سلاخي شده اند و ايشان هنوز هم همهء جزئيات ماجرا را فاش نکرده اند. همچنين بسياري از اصلاح طلبان ديگر هواخواه ايشان نيز ـ که ظاهراً کعبهء نيروهاي مترقي ما هستند ـ با اينکه وقتي در زندان بودند تهديد کردند که اگر خواست هاشان برآورده نشود، حقايق قتل هاي زنجيره اي را بر ملا خواهند کرد، امروز هم که در زندان نيستند، و حتي بعضاً در خارج ايران هستند، هنوز حقايق را به مردم ايران نگفته اند.

به هر حال، من امير کبير را، در نوشتار زير، بعنوان سمبل اصلاح طلبي مترقي در تاريخ ايزان مثال زده ام:

http://www.ghandchi.com/249-ReactionaryReformism.htm

بعد از انتشار اين مقاله، يکي از خوانندگان از من دربارهء تصميم اميرکبير نسبت به «جنبش باب» پرسيد.  من در عين حالی که تصميم او را اشتباهی بزرگ می دانم اما هيچگاه وي را مانند آنها که «اصلاح طلبان ارتجاعي» مينامم و مزور هستند، بخاطر يک اشتباه هر چند بسيار مهم، آدمی ارتجاعی نمي بينم،

البته من توضيح دربارهء اين موضوعات را کار تاريخ نگاران علمي ميدانم، مطمئناً امثال اين نکات ـ هم در رابطه با ايدئولوژي ها و مکاتبی نظير بابيه و دين بهائي، و هم در رابطه با موضوعات تاريخي مختلف ديگر ـ مطرح هستند و خوشبختانه بسياري از تاريخ نگاران بنام ميهن ما در سال هاي اخير به اين موضوعات تاريخي پرداخته اند. بهر حال، اگرچه می توانم من نيز به سهم خود کاستي ها و خدمات بزرگاني نظير امير کبير را مطرح کنم اما در حال حاضر نمي خواهم وقتم بر روي مسائل تاريخي بگذارم؛ بخصوص که دوستاني که بسيار بيشتر از من به مسائل تاريخي مي پردازند ـ نظير آقاي اسماعيل نوري علا ـ مي توانند بهتر از من بعنوان مأخذ راهنما بشند. با اين همه، برای اينکه به اشارهء سربستهء شما پاسخی گفته باشم، نظرم را به اختصار مي نويسم.

بنظر من، اميرکبير در رابطه با جنبش باب بزرگترين اشتباه زندگي خود را کرد. وي تصور می کرد که جنبش باب جرياني بنيادگرا است (نظير جنبش خميني که در 1357 ديديم يعني فکر می کرد که اين جريان حرکتي مذهبي ارتجاعي است که آمده در برابر تکامل مدرنيسم نوپاي ايران بايستد. شايد اگر اميرکبير در سال هاي 1340 تا 1350 زندگي مي کرد و حضوری مؤثر داشت، نه رژيم شاه و نه جنبش سياسي ايران اشتباهي را که درباره خميني کردند، نمي کردند.

اما چرا امير کبير اشتباه کرد؟ بنظر من به اين دليل که جنبش باب در عصري روي داد که در اروپا جنبش هاي نوين اجتماعي قرن ها بود که ديگر زير پرچم مذهب تازه ارائه نمي شدند. در نتيجه، «شکل ايدئولوژيک» جنبش باب اميرکبير را به اشتباه انداخت. بنظر من، جنبش باب يک جنبش ليبرالي - پارلمانتاريستي بود و ابداً جرياني بنياد گرا نبود. اگر اميرکبير اين موضوع را درست درک کرده بود، شايد بهترين متحد خود را در جنبش باب می يافت و شايد سرنوشت وي گونه اي ديگر رقم خورده بود و تکامل جنبش باب هم شکل ديگري بخود می گرفت.

در نتيجه، فکر می کنم که در تاريخ ما شخصيت هاي بزرگ اصلاح طلب «مترقي»، و همچنين جنبش هاي فکري – اجتماعي عظيمی همچون جنبش باب و شکل گيري مذهب بهائي (که بيشترشان در مجموعه اي از تضادها، اشتباهات، و درک غلط از يکديگر حضور داشته اند) بسيار قابل مطالعه هستند. امروز، با اينکه ما در عصر اينترنت و ارتباطات زندگی می کنيم، هنوز در اغلب مواقع از شخصيت ها و جريانات فکري مختلف زمان خود درک درستي نداريم و بسياري از اوقات اختلافاتمان نه واقعي بلکه تخيلي هستند.

در زمينهء رفع سوء تفاهم که و مطرح کردن واقعيت ماجراها تاريخ نگاران راه گشا هستند. مثلاً، احمد کسروي نيز ويژگي ليبرالي - پارلمانتاريستي جنبش باب را درک نکرده و آن را به مثابه پديده ای همچون تشيع ـ که جرياني از قرون وسطاي ايران است ـ فهميده بود. اما وي نيز يکي ديگر از بزرگترين شخصيت هاي مترقي معاصر ايران بود. البته، در سال هاي اخير، تندروي های عقيدتی کسروی مورد نقد قرار گرفته است. مثلاً، نشان داده شده است که او گاهي تفاوت شعائر بي خطر و غير جنايتکارانه مذهبي نظير نماز را ـ که بيشتر می تواند حکم تأمل اندشمندانه داشته باشد ـ  با شعائر جنايتکارانه ای نظير سنگسار و قتل مرتد و قمه زني تفکيک نمي کرد. با اين همه، کوشش او براي مقابله با شعائر ارتجاعي و جنايتکارانه مذهبي نيز هنوز چندان درک نشده است.

در عرصهء سياسي نيز منقدين هيچگاه متوجه نشده اند که چرا حرکتي که کسروي شروع کرد به يک جنبش سياسي مترقي نيانجاميد و، به جاي آن، وي و طرفدارانش کارهاي غلطي نظير کتابسوزان را سازمان دادند. بنظر من، واقعيت آن است که کسروي نمي ديد که خردگرائي خويش را در عصري از تاريخ ايران مطرح ميکند که با دوران رشد جنبش سياسي پارلمانتاريستي در دنياي مدرن همزمان است. او ضرورت پيوند خوردن با آن جنبش را نديد و شايد به همين علت جريان ليبرالي - پارلمانتاريستي مذهب بهائي را هم درک نکرد.

به هر حال، بحث دربارهء موضوعات تاريخ اخير ايران از اين ديدگاه هم مفصل و هم ضروری است. مثلاً، اينکه چرا علامه دهخدا تصميم گرفت کار خود را به لغت نامهء عظيم خويش محدود کرده و ديگر آثاری همچون «چرند و پرند» را ننويسد و عملاً خود را ده ها سال پيش از فوتش بازنشسته کند، و در عرصهء سياسي فقط پشتيبان مصدق باشد، خود موضوع مطالعهء بسيار با اهميتی است. چرا؟ به اين دليل که دهخدا ـ برعکس دکتر مصدق ـ مدرنيسم را در ليبراليسم مي ديد و نه در ناسيوناليسم؛ و اگر در عرصهء سياست باقی مانده بود شايد جبههء ملي ايران نيز عملاً بيشتر لیبرال می شد تا ناسيوناليست.

اين ها بحث هاي تاريخي مهمي در جنبش مترقي ايران هستند. آنچه من دربارهء ترقي خواهي در ايران نوشته ام خيلي مختصر است و اميدوارم مورخين ما بيش از اينها به چنين موضوعاتی بپردازند. هدف من تاريخنگاري نيست. من خواستار طرح «گفتمان ترقي خواهي» در عصر کنوني هستم و، در نتيجه، به موضوعات مشخصی نظير جنبش باب يا مذهب بهائي يا اصلاحات امير کبير يا بحث هاي نظري کسروي و دهخدا و تکامل ليبراليسم و ناسيوناليسم در تاريخ معاصر ايران نپرداخته ام. متأسفانه، در حال حاضر نيز اصلاً بر روي موضوعات تاريخي کار نمي کنم و بيشتر تحقيقاتم متمرکز است بر روي مسائل فلسفي که در آخرين مصاحبه ام توضيح داده ام. همهء آنچه را تيز که در اينجا آورده ام از حافظه است و اميدوارم اين ياداشت مختصر مفيد باشد.

با سپاس مجدد از توجه شما

سام قندچي

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630