بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

ارديبهشت 1387 ـ   مه  2008

 

دربارهء استبداد و فرهنگ استبدادی ما

 

احمد سیف

 

بخش نخست ـ طرح چند پرسش

 

 

اجازه دهید، در ابتدا، پرسش هایم را مطرح کنم و بعد بکوشم در چند نوشتهء به هم پیوسته به شماری از این پرسش ها پاسخ دهم. آیا هیچ گاه برای شما این سئوال پیش آمده است که چرا ما ایرانی ها، قابلیت و آمادگی عوض شدن را نداریم؟ یعنی می خواهم بگویم که برای ما ایرانی هامهم نیست در قم زندگی می کنیم و یا در شیکاگو، رفتارمان، همه جا، خیلی شبیه یک دیگر است. یعنی، به سختی چیزهای تازه یاد می گیریم و، از آن سخت تر،  آن چه های بدی را که به خاطر داریم فراموش می کنیم.

حال بگذارید نکتهء دیگری را هم اضافه کنم: نمی دانم چرا و چگونه است که ما دو امر دیگر را هم با هم يکی گرفته و می گيريم. یعنی، فکر می کنم وقتی به خطای یک دیگر می رسیم کاری که باید بکنیم این است که خطا را به يکديگر ببخشیم ولی آن را فراموش نکنیم؛ صرفاً به اين خاطر که هر وقت پيش آمد که آن خطا تکرار شود بتوانیم جلوی تکرارش را بگیریم. يعنی، خطا را ببخشیم، آن هم به این خاطر که بشر می تواند از خطاهای خود یاد بگیرد و کمتر خطا بکند. قبول کنیم که آدم ها می توانند درگذر زمان تغییر کنند و اغلب هم تغییر می کنند.  اما ما درست به عکس عمل می کنیم: خطا را فراموش می کنیم و، طبعاً، اجازه می دهیم که تکرار شود ـ اما آن را نمی بخشیم. نتیجه این که، ذهن ما ایرانی ها، بی شباهت به دادگاه های بی در و پیکر خود ما نیست که اگرچه حساب  و کتاب ندارد ولی در آن همه متهم اند. ما هم به همین شکل رفتار می کنیم و معمولاً هم به خاطر خطاهائی که نبخشیده ایم - ولی احتمالا به یادش هم نداریم- دیگران را چوب می زنیم و طبعاً خودمان هم از دیگران چوب می خوریم!

این نکته مرا می رساند به وارسی یک نکتهء خیلی مهم دیگر؛ و آن اینکه آیا فکر می کنید در جامعه و فرهنگ ما چيزی به نام «چماق»، همین طور بیخودی، این نقش برجستهء تاریخی را ایفاء می کند؟ می دانم از من خواهید رنجید و احتمالاً خواهید گفت که «این بابا را باش! معلوم نیست از پشت کدام کوه قافی آمده است». اما، به نظر من، تنها تفاوتی که در ذهنیت های ما وجود دارد، و یا موضوع اختلاف نظری که با هم داریم، اغلب بر سر «تراش» این چماق است نه «خود» آن!

برای این که فکر نکنید همین طور شکمی دارم چیزی می گویم، اشاره می کنم به آنهائی که در فرنگستان می ریزد و جلسه دیگران را بهم می زنند و اين کار را دقیقاً به همان صورتی که لباس شخصی ها و حزب الهی های داخل کشور این کار را می کنند؛ کار آنها درست از همین «فرهنگ چماق دوست» ما متأثر است. یا چرا راه دور برويم؟ من فکر می کنم که ما حتی «چماق دار زبانی» هم داریم! چرا می خندید؟ حرفم آن قدر که فکر می کنید پرت و خنده دار نیست! نگاهی به خیلی از نوشته ها بیاندازید، این چماق زبانی را خواهید دید!

پس برسم به اساسی ترین پرسشی که، از نظر من، وجود دارد: چرا این گونه است؟ یا، چرا این گونه ایم؟

اولین پاسخ من به این پرسش ها این است که ما را یک «فرهنگ استبدادی» ناقص الخلقه کرده است و به همین خاطر نيز هست که هیچ چيزمان با هیچ چيز دیگرمان جور در نمی آید. یا اگر اندکی «روشنفکرانه تر» بخواهم حرف زده باشم، بگذارید سئوال را به شکل دیگری مطرح کنم. چرا در این سرزمین قدیمی، با این سابقهء طولانی تاریخی، که خودمان در باره اش سخنان بسيار می گوئیم،  همیشه استبداد داشته ایم؟ قبل از مشروطه، بعداز مشروطه، قبل از بهمن 57، و بعد از بهمن 57؟ بله، البته که تغییر هم کرده ایم ولی، در عين حال، در یک عرصهء اساسی و خیلی مهم، که استبداد باشد، به مصداق همان ضرب المثل مردسالارانه مان که « حرف مرد یکی است» (تو گوئی که حرف زن هزارتاست!) تغييری نکرده ايم ـ آنسان که گوئی تاريخ استبداد در ایران قبل و بعدی ندارد. حق و حقوق فردی ما، به عنوان انسان، نه در ذهنیت خودمان وجود دارد و نه در ذهنیت رهبران و سیاست پردازان ما و، نتیجه آنکه، جامعهء ما در طول تاریخ، به شیوه ای اداره می شود که می توان آن را تنها تجلی اشکال مختلف «بردگی عمومی» خواند.

پس دوباره می پرسم: چرا در این سرزمین قدیمی، با این سابقه طولانی تاریخی، به ویژه با آن اوصافی که خودمان در بارهء خودمان می گوئیم،  همیشه استبداد داشته ایم؟

این پرسش، بر خلاف ظاهر معصوم اش، پرسش ساده ای نیست و جواب سرراستی هم ندارد. در این نوشته ها سعی می كنم که، به سهم خويش، به گوشه هائی از این مسئله بپردازم.

قبل از هرچیز، به اشاره بگویم كه در دور دست های تاریخ، وضع در همه كشورها همین گونه بوده است. به عبارت دیگر، مقولاتی چون دموكراسی و آزادی، مقولاتی تاریخی اند كه با گذر زمان  تنها در شماری از جوامع پیدا شده اند. ما و دیگر كشورهای منطقه، این نیك بختی را نداشته ایم و، به همین خاطر، در قرن بیستم و بیست و یكم هم هنوز از همان بیماری قرون اول و دوم مان عذاب می كشیم. به ظاهر تغییر هم كردیم، از بعضی از مظاهر زندگی مدرن بهره می بریم،  اتوموبیل سوار می شویم، صاحب دانشگاه شده ایم، یخچال و فریزر داریم، ولی هنوز مثل پدران و مادران مان در قرن پنجم هجری زندگی و عمل كنیم. یعنی، به نظر می رسد كه، در عرصه های فرهنگی یا سیاسی، با همة ادعاهائی كه داریم، تغییری اساسی نكرده ایم. در قرن بیستم و حتی در اولین سال های هزارهء سوم، هنوز مطبوعات ما قاچاقی نفس می كشند، هیچ نوشته یا اثر هنری قبل از ممیزی چاپ و منتشر نمی شود، تحزب نداریم، انتخابات ما معنی دار نیست، خودمان هم امنیت نداریم، هنوز از قانون مداری در جامعهء ما خبری نیست. ما از 1906 به این سو دارای قانون شده ایم ولی نه دولتمردان ما به قانون عمل می كنند و نه خود ما. به یك روایت، شیوهء ابراز و نمود بیرونی عملكرد ما تغییر كرده است ولی، به گوهر، به مقدار زیادی همانی هستیم كه در آن دوردست ها بودیم. اگر به زمانهء سلطان محمود غزنوی، بازتاب استبداد رأی قدرتمندان به این صورت در می آید كه  شاهنامه را بشوئيم، به زمان محمد رضا شاه  یا در سال های پس از حكومت او، كتاب چاپ شده را خمیر می كنیم و ای بسا نویسنده و حتی ناشر و روزنامه نگاری را كه در باره «كتاب ضاله ای» قلم زده است به زندان می اندازیم.

من بر آن سرم كه مشكل ما فقط این نیست كه حكومت گران ما چنین ذهنیتی دارند. این اگرچه بسیار مهم است ولی، نکته در آن است که خود ما نیز اگر با خودمان صادق باشیم، می بينيم هر كدام مان جوجه مستبدی هستیم كه آب گیرمان نمی آید والا شناگران قابلی می بودیم.

همین جا یادآوری کنم كه اغلب ایرانیان مقیم خارج از ایران در برخورد به این مسئله آدرس غلط می دهند و می كوشند مشكل را به حكومت ایران و یا حداكثر به ایرانیان داخل ایران محدود كنند. به عبارت دیگر، با همهء شواهدی كه هست، خارج کشوری ها از این مصیبت فرهنگی و سیاسی برائت می طلبند! من در این نوشتار از رفتار و كردار ایرانیان مقیم خارج از ایران نمونه نمی دهم و تنها به گفتن اين نکته بسنده می کنم كه این جماعت و از جمله خودم-  به واقع با وجود  چندین دهه زندگی در جوامع به اصطلاح مدرن و دموكراتیك، هم چنان به همان روال همیشگی عمل می کند، هرچند که این كردار جای شرمساری دارد. اندكی با دقت بیشتر به نوشته ها و نقدهائی كه در همین سایت های انترنتی منتشر می شود نگاه كنید تا صحت گفته هايم روشن شود. البته كه عاقل را اشاره ای كافی است.

اهمیت وارسیدن جدی ریشه های استبداد در ایران فقط به خاطر مقبولیت ظاهری آن نیست. من براین عقیده ام كه پی آمدهای این ذهنیت و این فرهنگ استبدادی کار را به جائی رسانده است كه گذشته از همهء مصائب، دیگر از نظر اقتصادی هم اين وضع برای ما صرف نمی كند و، برعکس، رفته رفته رفتار و زندگی به همان شیوهء همیشگی را غیر ممكن کرده است. به عنوان مثال، در هزارهء سوم میلادی اقتصاد ما هنوز در حد «تعادل معیشتی» ـ یعنی وضعيت بخور و نمیر ـ اداره می شود و در داخل و خارج از ایران برای برون رفت از این وضعیت برنامه ای در دست نیست. 

در اغلب موارد، به خصوص در صد سال گذشته، دعوای ما با یك دیگر بر سر تقسیم دلارهای نفتی بوده است، و نه این كه چه كنیم تا از امكانات تولیدی بی شمار مملكت به نفع مردم همین مملكت بهره برداری كنیم. ذهنیت اقتصادی ما، با همهء ادعاهائی كه داریم، هنوز از عصر سوداگری - یعنی از اقتصاد ماقبل آدام اسمیت جلوتر نیامده است. هنوز احتكار و دلالی پر آب و نان ترین مشاغل این جامعه است. به همین خاطر هم هست كه  وقتی دنبال تجارت می رویم، دلال می شویم. و وقتی می خواهیم ادای بورژوازی را در بیاوریم، احتكار می كنیم.

البته می توان، هم چنان، همهء گناه را به گردن این یا آن قدرت خارجی انداخت، می توان دولت را مسئول دانست ولی، به این ترتیب، نمی توان اين واقعیت را تغییر داد كه ذهنیت اقتصادی ما هم چنان بدوی و ماقبل مدرن است، و همین ذهنیت بدوی و ماقبل مدرن، از جملهء عمده ترین عوامل داخلی فقر اقتصادی ماست.

و البته این نکته هم درست است كه فلات ایران، از نظر منابع طبیعی بسیار غنی است و، اگر از منایعش به نحوی مطلوب بهره برداری شود، امكانات زیادی فراهم خواهد شد، ولی در دنیای قرن بیست و یكم و در كشوری كه جمعیت اش از 70 میلیون نفر نیز گذشته، و در عین حال از نظر تركیب سنی جمعیت اش بسیار جوان است، نمی توان تنها با تكیه بر منابع طبیعی به نیازها پاسخ مطلوب داد. این جمعیت رو به رشد هم امكانات آموزشی و بهداشتی می خواهد و هم نیازهای طبیعی دیگری - همچون اشتغال، مسكن و راه - دارد. فقط با استخراج نفت یا منابع طبیعی دیگر، و حراج آنها در بازارهائی كه بر آنها كوچكترین كنترلی نداریم نمی توان زندگی اقتصادی بی دغدغه ای داشت.

البته هر وقت كه از بدوی بودن ذهنیت اقتصادی و فقر اقتصادی ایران حرف می زنم به بسیاری از دوستان ایرانی من بر می خورد و حتی بعضی ها به من ایراد می گیرند كه اندكی زیادی در غرب مانده ام و ایران را خوب نمی شناسم. در پاسخ  به این ایراد، چه می توان گفت؟  شما پول نفت را از این اقتصاد حذف كنید، تا ببینید كه نزدیك به 70 میلیون نفر جمعیت با نزدیک به 60 میلیارد دلار واردات و كمتر از هفت تا هشت میلیارد دلار صادرات غیر نفتی سالانه، و ـ در عين حال ـ گریزان از تولید و سراپا مصرف زده، چگونه باید زندگی كند؟ 

البته دقت می كنید كه نه فقط در 25 سال گذشته كه در 50 یا 60 سال گذشته وضع ما به همین صورت بوده است. در سال 1356 در برابر بیش از 13 یا 14 میلیارد دلار واردات، صادرات غیر نفتی ما 500 میلیون دلار بود؛ و این رقم در سال 1382 به نزدیك 30 میلیار دلار واردات و 4 یا حداكثر 5 میلیارد دلار صادرات غیر نفتی، رسیده است. و البته در همین فاصله جمعیت ما بیش  از دو برابر شده است.

این ساختار اقتصادی به شدت مخدوش، گذشته از عیوبی كه در دراز مدت دارد، حتی در كوتاه و میان مدت هم تا زمانی می تواند بر قرار بماند كه هر ساله این دلارهای نفتی برسد و ما هم آنها را، به همین نحو كه تا كنون كرده ایم، برای تأمین مصرف، هزینه کنيم. ذهنیت اقتصادی ما بی شباهت به ذهنیت وراث بی كفایتی نیست كه تنها با فروش ارث و میرات پدری یا مادری، « خوش» می گذرانند و ظاهراً هم كمتر كسی به آن روز می اندیشد كه وقتی «ثروت به ارث رسیده» تمام شود، چه باید كرد؟

به نظر من، تداوم همین ذهنیت است كه، مثلاً، حتی در پایان برنامهء چهارم هم قرار است با 1/42 میلیارد دلار واردات، صادرات غیر نفتی ما به 13 میلیارد دلار برسد (شرق 11 آبان 82) یعنی هم چنان سالی بیش از 29 میلیارد دلار كسری تراز تجارتی خواهیم داشت و روشن نیست كه اگر بخش نفت نتواند هم چنان بانك دار این ذهنیت سوداگرانه و تولید گریز ما باشد، چه باید بكنیم و تكلیف ما چه می شود؟ حالا اين واقعيت بماند که، حتی این برنامه به آخر نرسیده، واردات ما از مرز 60 میلیارددلار گذشته و رقم واقعی صادرات غیر نفتی ما به میزان يش بينی شده نرسیده است.

البته دولتمردان هم یاد گرفته اند که حالا که نمی توانند واقعیت را تغییر بدهند، پس، آمارها را دستکاری می کنند تا شاید، ذهنیت بعضی ها تغییر کند! منظورم البته دست بردن در آمارهاست که حتی مورد اعتراض وزیر کار همین دولت نیز قرار گرفته که می گويد هشتاد درصد آن چه را که به عنوان صادرات غیر نفتی عنوان می شود قبول ندارد. 

در وضعیت ما، گذشته از ذهنیت اقتصادی سوداگرانه، نكتهء قابل توجه دیگر این است كه نه مای ایرانی به دولت مالیات می پردازیم و نه این كه دولت خود را موظف می بیند به مای ایرانی پاسخ بدهد (خواستم بگويم «شهروند»، ديدم شهروند حق و حقوقي دارد، ما كه الحمدالله هيچ گاه در چشم دولت هاي مان حقوقي نداشته ايم و، به واقع، شهروند نبوده ايم). به عبارت ديگر، ما در ذهن خودمان حداقل، خود را محق می دانیم كه قوانین این دولت ها را كه در ذهنیت ما فاقد مشروعیت اند -  پشت گوش بیاندازیم و دولت هم  - كه منبع درآمدهایش عمدتاً « خدادادی» است و به بندگان خدا ربطی ندارد ـ دلیلی نمی بیند به ما پاسخگوئی داشته باشد. متاسفانه انتخابات معنی داری هم كه نداشته ایم و نداریم. در نتیجه، دولت های ما هر كار كه دلشان می خواهند می كنند و ما هم، به یك معنا، از هفتاد دولت «آزادیم» تا هركاری كه دوست داریم بكنیم! 

بریدگی تاریخی بین دولت و ملت در ایران، شاید به این خاطر باشد. و پی آمد این بریدگی هم آن است كه، از يکسو، دولت تنها با زور و سركوب می تواند ما را به همراهی با خود وادارد و، از سوی ديگر، ما نيز تنها با خشونت و انهدام می توانیم از  دست دولت های نامطلوب خود خلاص شویم. و این حالت جنگ دائمی بی گمان بدون پی آمدهای اقتصادی نیست.   

و اما، بطور كلی، باید گفت كه فرهنگ اقتصادی ما از همان گذشته های خیلی دور تا به همین امروز تنها دغدغهء توزیع و مصرف داشته است نه دغدغهء تولید. من فكر می كنم که، گذشته از عوامل دیگر، یكی از عوامل اصلی این رفتار و ذهنیت اقتصادی ما این است كه ما «ملتی بی آینده» ایم. این بی آیندگی ما هم ناشی از بی اختیاری ماست. یعنی نه اختیار جان مان دست خودمان است و نه اختیار مال مان؛ و تازه فاقد حق و حقوق اولیه هم هستیم.

و، متأسفانه، همیشه همین طور بوده ایم نه این كه در سال های اخیر این گونه شده باشیم. وقتی كسی امروز همه كاره باشد و فردا بر سر دار، بدیهی است كه نمی نشیند تا برای پس فردایش برنامه بریزد! این «پس فردا»، تا فرا نرسيده، در ذهینت مضطرب یك انسان ایرانی وجود ندارد و البته وقتی فرا می رسد، دیگر فرصتی  برای برنامه ریزی كردن در مورد آن وجود ندارد. و از همین روست كه ما اغلب در جامعهء ایرانی مان حس می كنیم كه «غافلگیر» شده ایم!

«تولیدگریزی» ما نیز، به گمان من، به مقدار زیادی از همین بی اختیاری تاریخی ما ناشی می شود. برنامه ریزی برای تولید، و هر كار خیر دیگر، به زمان نیاز دارد؛ ولی برای ما، زمان، یكی زمان گذشته است كه گذشته و دیگری نیز به غیر از زمان حال چیزی نیست. لازمهء «باور به آینده» داشتن اطمینان خاطر نسبت به امنیت جان و مال و حق و حقوق اولیه انسانی است كه مای ایرانی هیچ گاه آنها را نداشته ایم و، به همین خاطر، برای نمونه در عرصهء اقتصاد، همیشه دنبال آن چه هائی هستیم كه به سرعت قابل نقد شدن و نتیجهء آن قابل دفینه كردن باشد. در سابق مازاد را- اگر مازادی بود-  در حیاط خانه و گوشهء باغ چال می كردیم و الان هم، آن مازاد را در بانك های خارجی چال می كنیم.

پس، اگر چه به ظاهر تغییر كرده ایم اما پی آمد اين تغيير برای اقتصاد ما در هر دو حالت،  به یك صورت است. مازاد، وقتی در درون اقتصاد به جریان نمی افتد توانائی ارزش افزائی ندارد. در یکی دو سال گذشته، بنگرید که چه سرمایه ای از سوی ایرانی ها به دوبی رفته است! به عبارت دیگر، «كیك ملی» ما كوچك و حقیر باقی می ماند، و اگر در نظر داشته باشید كه شمارهء كسانی كه باید از این كیك ملی نوش جان كنند، هر روزه و هر ساله بیشتر می شود، آن گاه زمینه و شاید حتی منشاء بخشی از مصیبت اقتصادی ما آشكار می شود.

البته بگویم و بگذرم كه این نحوهء رفتار مائی كه فاقد آینده ایم نباید تعجب بر انگیز باشد. بی آیندگان همیشه در حال زندگی می كنند و  گاه به تقدس گذشته می نشینند تا  كمبود ها و مصیبت های حال شان قابل تحمل شود. وقتی امید به آینده وجود نداشه باشد كمبودهای زندگی در اکنون با رجعت به گذشته و با زندگی در گذشته جبران می شود.

نمی دانم آیا هیچ گاه برای شما این پرسش پیش آمده است كه چرا ما این همه در بارهء دست آوردهای خودمان در گذشته اغراق می كنیم؟

به این ترتیب، در همین جا می خواهم بر این نكته تأكید كرده باشم كه استبداد زدگی ما و جامعه و فرهنگ ما چیزی نیست كه بشود كتمان كرد و، بعلاوه، پی آمدهای مخرب و مضرش هم چندان کم نیست كه بتوانیم بیش از این ادای كبك ها را در بیاوریم یا فكر كنیم كه «انشاالله خیر است»، یا «خودش درست می شود».

و در اينجا منظورم از یك «جامعهء استبداد زده» جامعه ای است كه در آن آزادی و حق و حقوق فردی، تفكر و اندیشیدن آزادانه و مسئولیت پذیری حكم كیمیا را پیدا كرده است.

شما بگوئيد: آیا آن چه كه فهرست وار بر شمرده ام مختصات جامعه عزیز ایرانی خود ما نیست؟ و اگر هست شما بگوئيد که پی آمدهای آن به چه شكل هائی ظهور خواهد کرد؟

در بخش های آينده من نيز خواهم کوشيد تا به سهم خويش نظرم را در اين زمينه توضيح دهم.

 

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

تنها اظهار نظرهائی که نکتهء تازه ای را به بحث بيافزايند

در پايان مقالات ذکر خواهد شد

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630