بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

ارديبهشت 1387 ـ   مه  2008

 

برای جنبش دانشجویی

ع.آقایی

 

نمیدانم الان که دارم این مقدمه مینویسم حوصله ام

به فرستادنش کفایت می دهد یا نه.

نوشته باید در آنجا که باید منتشر شود.

مکان عرضه ی نوشتار جزئی از نوشتار است.

این مقاله را من برای نشریه فروردین نوشتم

در دانشگاهی که بی شک می رود که به قلب تپنده ی

جنبش دانشجویی تبدیل شود ( دانشگاه شیراز)

و برای دانشجویانی که خوب بلدند عمل و نظر را

در هم آمیزند.امیدوارم که انتشارش در اینجا بتواند

معنایی برای خود دست و پا کند؛

برای جنبش دانشجویی...

 

1. جامه‌های کهنه بر پیکر نحیف جنبش دانشجویی زار می‌زند. تا کی می‌خواهیم جملات قصار شریعتی و تصاویر رمانتیک مصدق بر در و دیوار نشریه‌هایمان بچسبانیم، که آری، ما پیرو خط ِایشان هستیم و از آن بدتر دعوت از چانه‌زن‌های سیاسی برای سخنرانی. آن‌ها چه برای عرضه دارند جز مشتی واقعیات گندیده که آری در سال فلان، فلانی اینطور کرد و ما اینطور به راه مصلحت رفتیم و آن گونه به دیدارهایمان با سران افزودیم و... . چانه زن‌ها را به حال خود واگذارید، آن‌ها طفیلی سفره‌ای‌اند که ما باید پهن کنیم. بگذارید جامعه شناسان محافظه کارِ آکادمیک مدام تز سر دهند که جنبش دانشجویی این است و آن نیست و تا دلشان می‌خواهد تحلیل کنند. ما تغییر می‌دهیم تا آن‌ها تحلیل کنند.

فرق ما با آنها در چیست؟ با سخنرانان و سران احزاب، با اساتید آکادمیک دانشگاه و انواع ژورنالیست‌های صفحه پر کن: آن‌ها با ایده‌ها فقط لاس می‌زنند ولی ما آن‌ها (ایده‌ها) را تجربه می‌کنیم. ما دقیقا درونِ گودیم. اینجا آنچه را حرّافان و تحلیلگران مدام دورش ول می‌چرخند را عیناً می‌توانیم تجربه کنیم. ما خودِ تجربه کردن را تجربه می‌کنیم. حالت ما با آن‌ها مثل حالت معنا است با زبان. زبان همیشه دور و بر معنا لول می‌خورد و گویا هیچ وقت به آن نمی‌رسد و بنابراین ملزم به زیاده‌گویی(حرافی) است. ما در مقابل آن‌ها مثل معناییم. اگر آن‌ها میل‌شان را به حرافی سرکوب کرده‌اند ما خودِ میل را آزاد می‌کنیم.

ایده‌ها در دست ما نمی‌گندند چرا که ما آن‌ها را حفظ نمی‌کنیم بلکه تجربه می‌کنیم. این نفس تجربه و ارتباط ایده با اکنونِ ماست که مفاهیم ما را هر روز تازه‌تر می‌کند و برنده‌تر. این مفاهیم همان چیزی‌هایی‌ هستند که ما بر سفره‌هایمان پهن می‌کنیم. آن‌ها طفیلی سفره‌ای‌اند که ما باید پهن کنیم.

 

2. آن چیزی که علی‌رغم وراجی‌های فراوان در سمینارهای فراوان‌تر درباره‌ی مدرنیته کمتر بدان پرداخته می‌شود، مفهوم تجربه است. گویا قرار است همیشه مدرنیته به عنوانِ ایده‌ای عجیب و غریب و صرفا خارجی فقط مورد بحث و شناسایی قرار گیرد تا شاید در خلال این بحث، ملتِ از پیش همه‌چیزدارِ ما، بتواند قسمت خوب مدرنیته را از قسمت بدش جدا کند و از این طریق، هم از پیشرفت‌های خارجی بهره‌ای برده باشد و هم فرهنگش دست‌نخورده و خوب باقی بماند. غافل از اینکه تندبادِ مدرنیته اصلاً ردپایی از اصالت برجا نخواهد گذاشت. مفهوم مدرنیته همبسته‌ی مفهوم تجربه است؛ آن هم نه تجربه‌ی این یا آن امر خاص بلکه همبسته‌ی نفس تجربه. فضای مدرن همان فضای امکانِ تجربه است. تجربه‌ای عینی و مشخص. این همان زهر ترساننده‌ی مدرنیته است که تنِ محافظه کاران را به لرزه می‌اندازد. حقیقت این است که هیچ آدم عاقلی با ایده‌ها مشکلی ندارد. ایده‌ها تا وقتی شخصی باشند برای همه محترم‌اند. ولی امان از روزی که این ایده ها از چار‌دیواری‌ها بیرون بیایند و بخواهند عیناً تجربه شوند. در واقع می‌توان چنین گفت که ترس از همان ایده‌ی تجربه ناشده هم دقیقاً از ترسِ تجربه‌شدنش برمی‌خیزد.

3. ایده‌های ما در میدان می‌رقصند. در مقابل ضربه‌های صرفاً قدرتیِ حریفِ گنده و خپل( از فرط بزرگی) جا خالی می‌دهند و مثل جن از جلویش محو می‌شوند و در پسش ظاهر. این‌جاست که سلطه سردرگم و احمقانه به همه طرف جفتک می‌پراند چون ما در همه جا هستیم، ولی هیچ‌یک به ما نمی‌خورد چون ما در هیچ‌جا نیستیم. این ماییم که باز هم آن‌ها و بالا و پایین پریدن‌های دلقک‌وارشان را دستمایه‌ی رقصِ دیونیزسی خود قرار می‌دهیم.

 

ما ایده‌آلیست نیستیم که ایده‌هایمان را از خودمان جدا کرده باشیم و آن‌ها را به عنوان چیزی جدا و دور از خود درک کرده باشیم. اتفاقاً ایده‌های ما درونی‌ترین چیز‌های مایند. ایده‌‌های ما از "میل" ما سرچشمه می‌گیرند. ما بیرون را به درونِ خود آلوده می‌کنیم.

 

4. یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری دوره‌ی نهم در فیلم رومانتیک-روحانیِ تبلیغاتی‌اش با "موزیسین" معرفی کردن خودش، ادعا کرد که وی "سمفونی کار" را نوشته. ما دانشجویان این فرصت یگانه را داریم که فعلاً فقط تماشاچی این سمفونی زیبا باشیم. تنها تماشاچی است که به خوبی می‌تواند رفتار نوازندگان ارکستر و رابطه‌ی آن‌ها با رهبران ارکستر را به خوبی تشخیص دهد چرا که رهبران همیشه از رهبری خویش مسرورند و نوازندگان هم شش دانگ حواسشان مشغول نت‌های نوشته شده‌ی رهبرِ ارکستر است. این یعنی فاصله از واقعیت که لازمه‌ی نقد واقعیت و لاجرم فرارفتن از آن است. ما چندان در بند تیک‌تاک مِترونُم نیستیم و از نت‌خوانی هم بیزاریم. ما شکافی هستیم بر پیکره‌ی سخت نظام سرمایه. نظامی که ارزش همه چیز به ارزش مبادله فرو می‌کاهد و همه چیز در آن یافت‌شدنی است مگر ذره‌ای حقیقت.

 

5. رخوت و خمودگی از در و دیوار دانشگاه بالا می‌رود. همین بزرگ‌ترین دلیل است برای تغییر و حرکت. رخوت آن جاست که میل از حیات جدا گردد. آزادی و میل مثل فنر می‌مانند ، سرکوب و فشارِ بیشتر بر آن‌ها باعث افزایش پتانسیل درونی آن‌ها برای فوران و رهایی‌شان می‌شود. این خصلت دیالکتیکی مفاهیم است. هر چیز ضدّش را هم در درونش دارد. درون سرکوب، آزادی نهفته است. مهم، تحریک و رهایش آن است. بدون درکِ فشار و ممانعت، سرکوب این تحریک امکان پذیر نیست.

 

        6. سرکوب عهد بوقی احمق‌تر از آن است که خودش را مخفی کند، او هنوز جسمانیت خویش را حفظ کرده است. می‌توان به راحتی مراکز و دست‌اندر‌کاران آن را مورد اشاره قرار داد. اصلاً مهم‌تر از همه همان فهمیدن خصلت مرکزگرای آن است. اوامر سرکوب از دستگاه‌ها و نهادهایی خاص بیرون می‌آیند که در حکم مراکز این قدرت افسار گسیخته‌اند. ولی قضیه به همین راحتی‌ها ختم نمی‌شود. باید پیکره‌ی سرکوب را تا حد امکان از دیدگان مخفی کرد و دستانش را هر چه بیشتر منطقی و طبیعی جلوه داد. در این سطح دیگر به زندان و شکنجه نیازی نیست، انسان خود بدل به سلول خود می‌شود. جامعه‌پذیر کردن سرکوب مستلزم ایدئولوژیک کردن آن است. در اینجاست که هر یک از ما به مرکزی از قدرت بدل می شویم، برای سرکوب خودمان. این آن چیزی است که جنبش دانشجویی ما اصلا بدان توجه نکرده است. با نگاهی به بیانه‌ها، همایش‌ها و نشریات دانشجویی براحتی می‌توان درک کرد که این جنبش به برداشتی باریک از سیاست قناعت کرده است. برای آن‌ها قدرت همواره به صورت امری متمرکز بوده که گویا حمله به این مرکز و آن مرکز می تواند گشایشی در امور ایجاد کند. آری این هست ولی فقط این نیست.

 

7. هنجارها، ردپای ایدئولوژی‌اند. آن‌ها رسوب تولیدات صنایع فرهنگی حاکمان‌اند. سلطه برای بقا باید فرهنگی شود. فرهنگ در کلی‌ترین تعریف، آن نظام معنایی است که ما در آن هستیم. پس فتحِ فرهنگ فتح الفتوح است. آیا تا کنون از خود پرسیده‌اید که چرا همیشه انقلابات فرهنگی پس از انقلاب در نظام سیاسی به وجود آمده‌اند؟ رسانه‌های گروهی، نظام آموزشی و نظام خانواده، این‌ها همه بازتولید‌کننده‌ی نظم موجودند و در ذاتشان محافظه‌کاری رخنه کرده‌است. کافی است نگاهی بیاندازید به چگونگی پروریدنمان در این نظامات. آن معلم‌هایی که جز نص صریح کتاب هیچ نمی‌فهمیدند، آن تزریقات ادبی که در خانواده صورت می‌گرفت و آن چرندیاتی که از بنیاد بانگ و رنگ به خوردمان می‌دادند اصلا فرفی ندارند، آن یکی که تا دیروز چماق به دست جلوی دانشگاه می ایستاد، امروزه به راحتی می تواند کار فرهنگی کند و فیلم بسازد به قول خودش در این" مدیوم "حرف‌هایش را بزند. مهم پیدا کردن ردپای چماق تا عرصه‌ی فراخ فرهنگ است.

 

8. استفراغ، تمرد است از هضم و بلع هر چیزی، مقاومت بدن است در مقابل آن چیز نامربوطی که به خوردش داده‌اند. این نوع مبازه را باید به عرصه‌‌ی عمومی آورد. استفراغِ سهوی، انقلاب ِ به موقع است، آن وقت که توده به تنگ آمده باشد و تکامل تاریخی نیز اجازه را صادر کرده باشد، شرایطِ عینی، خود انقلاب را رقم می‌زند. اما استفراغ عمدی، نوعی پراکسیس است از جانب سوژه. سوژه خود، دستش را در گلویش فرو می‌برد تا بیرون بریزد آنچه را به خوردش داده‌اند.

آنچه دست را به حرکت وا می‌دارد، تفکر انتقادی است. مهم، حساس کردن تفکر انتقادی است. در سایه‌ی این حساس کردن است که سوژه دست از گلویش بر نمی‌دارد و استفراغ به یک سنت تبدیل می‌شود. این امر با پرابلماتیک( معضل‌ساز) کردنِ امر واقع امکان‌پذیر است. باید به همه جا سرک کشید و در وضع موجود لول خورد، برای پیدا کردن تنِ لخت حاکم. از میان تناقضات که در حکم سوراخ‌ها و شکاف‌های ایدئولوژی حاکم‌اند می‌توان به این مهم نائل شد.

 

9. سوال اساسی این است که چطور می‌توان بر سرکوب درونی‌شده فائق آمد. سرکوبی که خود را منطقی و عقلانی نیز جلوه می‌دهد. آیا می‌توان عقل ابزاری را به جنگ خودش فرستاد؟ وضعیت ما مثل زندانی‌ای است که از ازل در زندان بوده. او به چه امیدی و بر چه اساسی تلاش می‌کند از زندان فرار کند؟ همان امید و همان اساس را باید در مقابل عقل خودمختار و ابزاری شده بیدار کرد.

"خیال" آن چیزی است که می تواند در ورای امر واقع سخت شده چیز دیگری را به ما نشان دهد. به قول هربرت ماکوزه : « عقل چیره می‌شود: نامطبوع اما مفید و صحیح است؛ تخیل مطبوع باقی می‌ماند اما بی‌مصرف و غیر حقیقی و بازی صرف است. بدین قرار، تخیل همچنان سخنگوی اصل لذت، آزادی از واپسزدگی امیال فارغ از ممنوعیت و کامیابی است، اما واقعیت مطابق قوانین عقل پیش می‌رود و دیگر پایبند به زبان رویا نیست.» درک زیباشناسانه از واقعیت می‌تواند ما را از این بن‌بست خارج کند. زیباشناسی از طرفی مواد خام‌اش را را از واقعیت موجود می‌گیرد ولی با والایش دادن همین امر واقع آن‌ را در نظام و سیستمی دیگر، به ما نشان می‌دهد. سیستمی که الزاماً حسی است (ترجمه واقعی Aesthetic که به زیباشناسی ترجمه شده و به فارسی درآمده‌ی همان امر حسی یا دریافت و استدلال حسّانی است) و معطوف به اصل لذت است.

 

10. «امر شخصی، سیاسی است ». این شعار اگر در دهه‌ی 70 در اروپا شعاری سیاسی و تندروانه بود برای امروز ما امری بدیهی و غیر قابل انکار است. ما در ایران شاهد غلبه‌ی همه جانبه ی سیاست هستیم. کوچک‌ترین مسائل ما به سرعت سیاسی می‌شوند( مثلاً عقب نشینی 2 سانتیِ روسری دختری) ، چرا که ما به نوعی سیاستِ از بالا و ایدئولوژیک روبروایم، سیاستی که می‌خواهد ریزترین امور شخصی و جزئی هم از کلیتِ یکپارچه‌اش دور نیافتد. سیاست برای ما نه در معنای حضور حذف‌شدگان و صدادار کردن بی‌صدایان بلکه به معنای دخالت دائم کل بر جزء، برای تنظیم و حذف آن است. از این جهت است که امور به غایت شخصی و لذت‌های فردی هم برای ما پتانسیلی می‌شود برای مبارزه. سیاست را باید سر جایش گذاشت، او باید حافظ منافع و حضور حذف شدگان باشد نه ...

 

11. «دوری از قدرت برای نقد آن» : چه تزِ احمقانه‌ای! مطرح‌کنندگان این تز باید پیش از هر چیز از برداشت محافظه‌کارانه و شبه‌فاشیستی‌شان از مفهوم قدرت دوری کنند. از نظر آن‌ها قدرت نردبانی است با پله‌هایی از جنس ارزش‌های موجود. و قدرتمند کسی است که بر فراز این ارزش‌‌ها و به وسیله‌ی همین‌ها بر ارزش‌مداران حکومت کند. نیچه به خوبی با پتکش برسر این قدرتمداران می‌کوبد و آن‌ها را به شتر‌هایی باربر همانند می‌کند که بیابان‌ها را یکی پس از دیگری به خیال قدرت درمی‌نوردند در حالی که باری سنگین را بر دوششان حمل می‌کنند: بارِ ارزش های هزارساله.

این قدرت میلی است به داشتن و به چنگ آوردن. داشتن چیزی که موجود است و به چنگ آوردن آن از دیگری. این به نظر نیچه یعنی فرومایگی. یعنی کینه توزی؛ کینه‌توزی‌ای که آن را میتوان در پس این تز نیز براحتی تشخیص داد.

ما به تعریف جدیدی از قدرت نیاز داریم. نه به خود تعریف بلکه به قابلیت پراتیک آن برای مبارزه با وضع موجود نیاز داریم: قدرت به مثابه آفریدن و دادن و نه داشتن و گرفتن. ما از نردبان ارزش‌های خودمان بالا می‌رویم و از خرد کردن پله‌های نردبان خودمان هم هیچ ابایی نداریم. در واقع قدرت را در همین می‌یابیم: در ساختن و ویران کردن؛ در تفسیر و بازیابی همه‌ی ارزش‌های موجود. باید به گونه‌ای از نظام دلالت ِ قیرگون موجود که همه چیز را در خود می‌بلعد فرار کنیم. ما باید نظام دلالت خود را برپا کنیم که اتفاقاً می‌تواند منفی باشد. یعنی در جهت خرد کردن و به هم ریختن نظم متوحش موجود. به همین جهت است که اتفاقاً « همیشه باید از افراد قوی دربرابر افراد ضعیف به دفاع برخاست».

 

12. فرم عمل سیاسی برای ما به شدت سخت و رسمی است، برای همین هم بنا به گفتاری معروف، دود شدن و به هوا رفتن کلیت عمل سیاسی دور از انتظار نیست. دیگر تاریخ مصرف سخنرانان عبوس با موضوعاتی عبوس‌تر از چهره‌هاشان گذشته است. ما بیشتر از آنکه به فلسفه و یادگیری مبانی ومبادی‌اش نیاز داشته باشیم به استراتژی نیاز داریم. استراتژی یعنی علم موقعیت‌شناسی. باید تبدیل مداوم و متناوب نظر به عمل را یاد گرفت و ایده را به هر سوراخ سمبه‌ای که ممکن است، سرایت داد. این کار مستلزم تفکری رِفلِکسیو است. تفکری که بنا به شرایط و وضعیت تغییر فرم می‌دهد و به اشکال گوناگون درمی‌آید.

ایده‌ی "کار اشتراکی" و "جماعت‌سازی" می‌تواند برای اکنون ما بسیار مفید باشد. در زمانه‌ای که انسان دارد به گرگ‌انسان بدل می‌شود و اتمیزه کردن جامعه با سرعت خیره‌کننده‌ای توسط سرمایه‌داری دنبال می‌شود رجوع به "جماعت" و "جامعه" و حتی شهرنشینی مدرن در ادامه‌ی راه مدرنیته می‌تواند حرکتی رادیکال و یک بازنگری اساسی در مفهوم "انسان" باشد. برای فرار از "توده‌گی" و سیب‌زمینی‌منشی باید از اول این را درک کرد که انسان برای چه انسان شد و چرا به شهرها روی آورد؟ همان دلیل را باید در مقابل این معضل بیدار کرد.

در سطح دانشجویی می‌توان و باید از ایده‌ی "جماعت‌سازی" دفاع کرد و جماعت‌هایی مربوط به سنت‌های خاص فکری که پیروان آن‌ها را بتوان مشخصاً به فلان عقیده در فلان مورد خاص به انگشت نشان داد. این یعنی جهت‌گیری فکری داشتن و قدرت تفسیر کوچکترین وقایع از مناظری خاص و نه دوباره لول خوردن در ایده‌آلیسمِ اخته و دفاع غیر مشخص و غیر پراتیک از مفاهیم گنده‌ای چون عدالت و آزادی.

بعد از این کار است که می‌توان "موقعیت"ها را یکی‌یکی تسخیر کرد و آلوده به "آزادی" شد.

 

برگرفته از سايت « فروردینی دیگر»:

http://farvardinmag.blogspot.com/2008/05/blog-post.html

 

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

تنها اظهار نظرهائی که نکتهء تازه ای را به بحث بيافزايند

در پايان مقالات ذکر خواهد شد

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630