نگاهی به برخی نوشتهها و مبارزات زنان در دوران مشروطيت
هما ناطق
در جريان تاريخ شايد مساله زن يكي از نادرترين مسائلي باشد كه نگرش مشرق زمين و اروپا را به هم پيوند ميزند. ادبيات اجتماعي، اخلاقيات، سياست و پند نامه و فرهنگ حاكم در اين جوامع، جامعه را به سكون و زنان را به تبعيت و فرمانبرداري فرا خوانده است. تصوير زن در شعر و ادبيات، تصوير موجودي است تجريدي و بيهويت، درباره او ميانديشند، اما به حسابش نميآورند. حتي افلاطون در راه پي ريختن مدينه فاضلهاش و در رساله «ضيافت» شاعران را پند ميداد كه با زنان در نياميزند و عشق نورزند تا به «پستي» و انحطاط نگرايند. در دورههاي بعد نيز افكار متفكرين در اين مورد تحول چنداني نيافته بود. روسو ميگفت: «تربيت زنان بايد... براي پسند مردان باشد... در جهت شيرين كردن و دلپذير كردن زندگي مردان باشد... اين است كه وظايف زنان در يك عصر و در هر زمانه.[1] پرودنT پدر «سوسياليسم انساني» گامي جلوتر برميداشت و هم او كه معتقد بود مالكيت و ثروت دوزي است و «بردگي و جنايت است» در مورد زن مينوشت: «زن را بايد تابع نگاهداشت، زيرا زن انعكاس ضد خلق است». اگر از اوامر شوي خود سرپيچي كرد بايد «مهر قيمت كه شده سركوبش» كرد و افتخارش اين بود كه زنش را به «اعمال شاقه» در خانه واداشته و دخترش را «بردهاي راستين» بار آورده است.[2] جان استورات ميل، بيشتر آزادي اعلام ميكرد كه قانون بايد: «حامي» زن باشد، اما «زنان را از مشاركت در توليد باز دارد.»[3] اين را هم بگوئيم كه پس از انقلاب كبير فرانسه در 1793، يكي از رهبران مبارزات زنان را كه فقط «بيانه»اي در «حقوق زن» نوشته بود، پاي گيوتين بردند و سر بريدند، زيرا دولت مي گفت هر كس براي «رهائي زن» فعاليت كند «ضد انقلاب» است.[4]
از ايران خودمان شايد «ناگفتنش» بهتر و آبرومندتر. همين قدر اشاره كنيم كه تا دوره مشروطه خريد و فروش زنان رايج بود. خانوادهها به بهانه فقر و يا از بابت فقر، دخترانشان بين 20 تا 40 تومان به اتباع خارجي ميفروختند.[5]
در قحطي و بلا، «خوردن زن و دختر بچه» رواج پيدا ميكرد.[6] تنها شغلي كه حكومت براي زنان به رسميت ميشناخت، پيوستن به «صنف فاحشه» بود.[7]
و زنان بيوه و رانده شده و فقير عضو صنف ميشدند و ماليات ميپرداختند.[8] افلاطونهاي وطني هم فراوان داشتيم كه در علم اخلاق به مردان درس «هيبت» ميآموختند و مينوشتند: «هيبت آن بود كه مرد خويشتن را در چشم زن مهيب دارد». پس نتيجه آن كه زنان را از «خواندن و نوشتن منع بايد نمود» و فرزند را طوري بار آورد كه «تمايل او به حقوق پدر» باشد كه البته «روحانيتر» است و نه «به حقوق مادر كه جسماني» است.[9]
چندين قرن بعد، هنوز سخن از آن «هيبت» بود. در جهت تربيت زنان مينوشتند: «رضاي شوهر رضاي خداست و غضب شوهر غضب خدا.. فاضلترين اعمال زنان اطاعت شوهر است». اگر شوهر نبود، براي نسوان «هيچ عمل فاضل تر از ريسمان ريستن نيست... حريص بودن به ريسمان ريستن، ساعتي، بهتر است زنان را از عبادت يكساله،» اگر شوهر داشته باشد و «ريسمان بريسد كه شوهر و اولاد او آن را جامع كنند و بپوشند، واجب ميشود، بر آن، زن بهشت، و حق تعالي ميبخشد به او دو برابر هر شبي كه ريسمان رشته باشد، شهري در بهشت. خداوند مهربان است بر زناني كه جامه شستن را خوش دارند، چنان كه «هر زني كه بشويد جامه شوهر خود را پاك ميسازد حق تعالي جميع گناهان آن زن را.» از نانپزي و خم شدن در تنورچه بگويم، «كه برانگيزد خداي تعالي هزار فرشته تا استغفار كنند براي آن زن.» البته تا وقتي كه «تنور گرم باشد.» پس براي هر ناني كه بيرون آرد «گويا آزاد كرده است يكي از اولاد اسمعيل بن ابراهيم را». ما واي به حال و روزگار زني كه در «خشم باشد با شوهر». بداند كه در روز قيامت زبان او را از پس سر او بيرون كشند، زنجيري از آتش بر سر وي زنند و آتش در دهان او» زبانه كشد. پس بهتر آن كه زن اطاعت پيشه كند، برده شوي خود باشد، اگر كابين خود را هم به مرد خود بخشيد كه ديگر هيچ «هم چنان بود كه هزار يتيمان گرسنه و برهنه را طعام و پوشش داده باشد». پس هر آن زني كه زندگي خود را فداي زندگي همسر كند، اگر اين دنيا را ندارد، عافيت را دارد، و بروز قيامت «از پل صراط آسان گذرد، مانند برق انشاء الله».[10]
ديگري ميگفت اين زنان جاهل و نادان روزگار ما را سياه كردهاند، دزدي ميكنيم تا شكم اين بيكارهها سير شود، خيانت ميورزيم، تا آنان راضي باشند. مرد از روزي كه در اين ملك زن گرفت، اگر تاجر است «خيانتكار» ميشود، اگر عوام بود «دزد» ميشود، اگر وزير شد «مال مردم» ميخورد، واگر قاضي بود «حكم به ناحق ميدهد».[11] و همه با هم مملكت را بر باد ميدهند تا از عهده خانه و خانواده برآيند.
از آن مالك هم ياد كنيم كه راهي سفر بود و اندرون خود را به مباشران ميسپرد و ميگفت: درب اندرون من بايد همواره بسته باشد، «عصمت و عفت كلفتهاي من ]يعني زنهاي من.[ بايد در غياب من زياده از حضور من باشد»، از اندرون «صداي حرف» و «آواز» بگوش نرسد، بالاي «بام و مهتابي» ديده نشوند، «به گردش و هواخوري» در باغ نروند، و اگر جز اين كنند، باباي قاپوچي بيايد «چوب و جوال بياورد و پوست از سرشان بكند.»[12]
اين بود نمونهاي از كانون گرم خانواده كه اديان به نثر و شاعران به نظم كشيدهاند. اين بود نمونهاي از زندگي آن موجوداتي كه همچون كرم در گوشه خانه ميلوليدند و از عشق و «رخسار چون ماهشان» و «دهان غنچه و ابروي كمانشان» البته اگر ميتوانست به رويت دست يابد)، سرها در گريبان، ديدهها گريان و دلها غمين و فكار بود. اگر همه آن ادبيات را در وصف زيبايي بيمثال و طراوت و لطافت جنس ضعيف خلاصه كنيم، حاصل جز اين نيست كه:
زن نو كن اي خواجه در هر بهار
كه تقويم پارينه نايد به كار
از زناني كه عليه آن فرهنگ حاكم و عليه رسالات تاديبي و اندرز نامهها برخاستند، بايد نخست از بيبيخانم و رسالهاش:«معايب الرجال» ياد كرد.[13] رساله او از نظر افكار اجتماعي و سياسي بسيار با ارزش است. خاصه اگر به زمانه و موقعيتي كه بيبيخانم در آن ميزيست توجه داشته باشيم. زبده كلام او اين كه: خواهران گوش به پند و اندرزهاي نويسندگان تاديب النسوان و افرادي از اين قبيل ندهيد. اين مربيان زنان كه خود را نادره دوران و اعجوبه جهان» ميدانند، بهتر آن كه اول به اصلاح صفات رذيله خود برآيند كه گفتهاند: « ذات نايافته از هستي بخش كي تواند كه بود هستي «بخش.» اين «عبارت پردازان» مهمل گو كه ميخواهند «بساط تمدن» را برچينند و «انسانيت» را تمام كنند. در قالب مغز متحجر خود تمام عالم را مثل خود فرض نموده و به اندازه وضع و خيالات خود ترتيب زندگاني و دستورالعمل به اهل عالم ميدهند.» اما خوشبختانه «مردم مختلفاند» و راي و طبايع متخالفاند. آنان ميدانند كه اين نصايح براي تاديب ما نيست، براي «اثبات ظلم بر مظلوم» است و «خداوند تعالي مردان را عاشق و معشوق با زنان خلق كرده و نه ظالم و مظلوم.»
يك عمر به ما آموختند كه: «نصيحت پذيريد تا در دنيا و آخرت رستگار شويد، خداوند تبارك و تعالي شما زنان را براي مردان آفريد، تا كشت و زرع مردان باشيد و نسل زياد كنيد» و گرنه «كار ديگر از شما به عمل نخواهد آمد.» به زن گفتند: «پيش خود تصور ننمائي كه عقل دور انديش داري كه كارهاي عمده از پيشبري، تا قوت و زور داري... كه با خصمان برابري كني»، يا آنقدر كفايت داري كه از كسب بازوي خود كفيل خرج شوي... پس عاجزه و ناقصة همه چيز هستي و بايد مطيع امر شوي خود باشي... هرگز بدون اجازه وي خود از خانه بيرون نروي، پيراية خود را بر مرد بيگانه نشان ندهي، هرگز از او چيزي نخواهي اگر از گرسنگي بميري،... در جنگ و نزاع خاموشي گزيني، مال شوي را بدون اجازه او به كسي ندهي، اگر از مال خودداري از او مضايقه نكني»، و هكذا.
زنان را وضع اجتماعي به اين روز انداخته و گرنه در اصل «نه هر مردي از هر زني فزونتر... است و نه هر زني از هر مردي فروتر. مريم و زهرا و آسيه و خديجه كبري از زناناند فرعون و هامان و شمر از مردان» فضيلت انسان به مرد يا زن بودن نيست چنان كه گفتهاند:
«راست رو را پير ره كن. گرچه زن باشد كه خضر
در سياهي چون شود گم ماديانش رهبر است.»
ما ميپذيريم كه از كسب معرفت به دور ماندهايم، «ممنوع از تمام مراودات و تحصيل محاسنات و ادب و تربيت گشتهايم»، معاشران ما موجودات ناقصالعقلي مانند كودكان هستند و كارمان به «صدمات و زحمات خانهداري و بچهداري» منحصر شده است. اما اين مربيان كه صاحبان خرد و كاملان جهاناند، كجا راه ديگري پيش پاي ما نهادند. بجاي اين كه ما را به راه و رسم انسانيت و مدنيت رهنمون گردند، قرنها نوشتند و گفتند كه: «زن بايد قدم آهسته بردارد، سخن را نرم و ضعيف بگويد مثل اينكه از ناخوشي برخاسته باشد». اين نصايح به كار ما فقرا نميخورد، براي مردمان مرفه خوبست. «مردم رعيت با اين همه كارهاي مشكل و دشوار»، چگونه ميتوانند «اين قسم رفتار» بياموزند و ادا و اطوار زنان ناخوش در آورند. اگر چنين كنند، چه كسي به كار مزرعه برسد؟ يا ميگويند بايد زنان به «نظافت» و «خوشبوئي» و لطافت بگرايند. اينها همه خصلت طبقات ثروتمند است. نظافت در جامعه وقتي ميسر است كه «اسباب كشافت مفقود» باشد. نظافت زائيده «غنا و ثروت» است و البته «فقر و فلاكت» آفرينندة كثافت. مردم فقير كه مثل ما «سي سال زير يك لحاف كرباس» سر ميكنند... و بضاعت عوض كردن آن را ندارند، چگونه ميتوانند پاكيزه باشند؟
گرنه «هر ذيشعوري» نظافت را بر كثافت ترجيح ميدهد و نيازي به نصيحت و پند و «اين همه رودهدرازي و عبارتپردازي نيست». اين مربيان نظافت در جهت راحت و آسايش خود تجويز ميكنند، هم چنان كه پوشاك ما را بنا به دلخواه و سليقة خود برميگزينند، يك روز «عرقچين ترمه»، بار ديگر «شلوار گشاد» آناناند كه ما را ميآرايند و به هر خوشايند خويش به آرايش مجبور ميكنند. گويا اين كه خود را «مستفرنگ» هم ميدانند. غافل از اين كه نه تنها «سي ويليزه» كه «نيم ويليزه» هم نيستند. وگرنه ما ميدانيم كه در فرنگ زنان را مثل «دسته گل» نگه ميدارند و هر يك «عالم به چندين علماند.»
اين مربيان، نه تنها براي ما كاري انجام ندادهاند، بلكه مملكت را هم به نيستي كشاندهاند. رجال نيستند و «دجال»اند. همه «عمر گرانمايه» را «بجاي خدمت خلق» صرف راحت خود كردند، نه «از خلق شرمي و نه از خالق آزرمي» دارند. به ما درس تقوي ميدهند و خود فراموش ميكنند كه «عبادت بجز خدمت خلق نيست»، ما كه در حرم اندرون و كنج مطبخ بوديم، پس اين همه فساد را اينان بپا كردند. ميبينيم از ثمره تبهكاري آنان است كه امروز در اين سرزمين هيچ نظم و نظامي در كار نيست، «كارها همه به بخت و اتفاق است»، «تكاليف غير معلوم... نفاق و شقاق موجود و الفت و اتحاد مفقود»، و چنان هرج و مرجي است كه «هيچ چيز شرط هيچ چيز نيست».
ديگر از رسالههاي معروف آغاز مشروطيت خاطرات[14] دختر ناصرالدين شاه است كه در قتل پدر با شادماني در مراسم تشييع او شركت جست و از قاتل او ميرزا رضا كرماني و از افكار «سوسياليستي» پشتيباني ميكرد. درباره وضع زن ايراني ميگفت: زنان ما در گوشه خانه است كه عمر خود را تباه ميكنند و به فساد كشيده ميشوند، در ايران مردان از زنان كمتر است، اما دو ثلث مملكت بيكار و معطل است، پس آن ثلث ديگر بايد كار كند» و«اسباب آسايش و خورد و خوراك و پوشاك دو ثلث ديگر را فراهم» نمايد. ناچار آن ثلث هم آن گونه كه شايد نميتواند در خدمت اجتماع باشد، چرا كه همواره در انديشه «عائله» است.
مثال ميآورد: يك عمله مزدور بايد در روز دو قرآن مزد بگيرد و آن خرج چند فرزند كند، به خواهر و خواهرزاده هم برساند، اما اگر اين زنان از طريق كار «در مغازهها و در دكانها و در ادارات» استقلال اقتصادي به دست ميآوردند، سربار يك مرد نانآور نميشدند. بديهي است، وقتي مزد كارگر كفاف نداد بايد بدزدد، وقتي مواجب كم آمد، مرد خانواده «مردم را ذليل ميكند» و مملكت را ميفروشد و به خيانت دست ميزند، مينويسد كه شهر و ده را قياس كنيم. روابط خانوادگي در روستا سالمتر است، زيرا در ده مرد و زن هر دو شاغلاند، ميبينيم كه فحشا هم در شهر هست و در ده نيست. در اعتراض به معلمش و به مرداني كه از استقلال شغلي زن حمايت نميكنند، ميگويد شما چرا به پا نميخيزيد؟ تا كي ميخواهيد «حمال و نوكر» زنان يا به عبارت درستتر «آقا و مالك اين بيچارگان باشيد؟... انسان آزاد و مختار خلق شده، انسان براي زندگي آزاد خلق شده چرا بايد نيمي از مردمان به ميل نيمي ديگر زندگي كنند، و محكوم به حكم ديگري باشند؟، پس اگر اين نظم برافتد و نظمي ديگر بيايد، من سوسياليسم را برميگزينم و مانند سوسياليستها زندگي ميكنم. « هيچ وقت با پول مردم خانه و پارك و اثاثيه و كالسكه و ... اتومبيل نميخرم» و «مسلكم را نه ارتجاعي قرار ميدادم و نه شخصي بلكه نوعي قرار ميدادم» و در عصيانهاي مردم عليه حكومت و سلطنت پدرش فرياد ميزد: «درود بر سلطنتي كه در ]حال[ زوال است».
در دوران مشروطه در جهت احقاق حقون زن «انجمن نسوان»[15] تشكيل شد. از محتواي آن آگاهي نداريم، اما در مجلس اول به كار درگيري لفظي ميان مرتجعان و آزاديخواهان كشيد. يكي ميگفت از اجتماع زنان «فتنه » برميخيزد، ديگري ميگفت:؟ «بايد به نظميه گفت قدغن كند»، و يا «اصلاً نبايد چنين انجمني تشكيل شود» و يا: «در اجتماع زنان بعضي گفتگوها ميشود كه ابداً من نميخواهم در مجلس مذاكره و صحبت شود». فقط يك نفر بر اين بود كه به «موجب قانون اساسي ايرادي بر اجتماع زنان نيست، زيرا لفظ ايراني شامل مرد و زن هر دو است».[16]
در 1327 در روزنامه ايران نو كه سوسيال دموكراتهاي ايراني ادارهاش ميكردند، مقالات زيادي درباره زنان و از خود زنان ميبينيم. گاهي وضع زنان را در عثماني و ساير كشورهاي اسلامي به رخ دولت ميكشيدند، از زنان چنين سخن ميگفتند كه در آنجا «چند روزنامه مخصوص از طرف خوانين وطنپرست به طبع و نثر ميرسد»[17] ديگري اعتراض ميكرد، كه چرا نميگذاريد ما استقلال مادي داشته باشيم: «مرد ايراني بايد با هزار زحمت روزي دو قران كار كند. و امورات چهار پنج نفر عيال و اولاد را متحمل شود» و زن عاطل و باطل يك روز براي كشتن وقت به حمام برود يك روز روضهخواني و «اسمش را بگذارد مشغول تربيت فرزندانم». و حال آن كه مسئله تربيت بهانه است، ما ميبينيم كه خانواده ايراني بيشتر همت خود را صرف اندوختن طلا و مال ميكند تا تربيت فرزند.[18] در شمارههاي ديگر زنان دنبالة سخن را گرفتند كه، زن ايراني را آن چنان در جهل نگهداشتهاند و به غفلت كشاندهاند، كه در حل هر مشكل به جادو اسطراب بيشتر پناه ميبرد تا به عقل و تجربه و دانش خويش پس واي به حال فرزندي كه زير دست اين زنان بار آيد.
در طي عصيانها و ناخرسنديهاي اجتماعي (كه در اين جا مجال گفتگوي آنها نيست) زنان را در تظاهرات و راهپيماييهاي خياباني نيز ميبينيم. همين قدر اشاره كنيم كه هر بار در ايران قطحي و كمبود و يا گراني ارزاق پيش آمد. زنان به صورت وسيع در تظاهرات شركت ميجستند و گاه كشته هم ميدادند. از مهمترين اين عصيانها شورش زنان در قطحي 1277قمري است كه دكانهاي نانوائي را چپاول كردند. آشوب برخاست، دروازهها را بستند، چند هراز زن با چوب و چماق هجوم آوردند، دروازهبان را از پاي در آوردند و ... حكومت] ناصرالدين شاه[ براي خواباندن شورش كلانتر را به طناب دار كشيد و بهاي نان را كم كرد.[19] نمونه ديگر، قطحي 1312 قمري است كه در اثر احتكار گندم ايجاد شد. محتكرين، مجتهد تبريز، مباشرين وليعهد و حاكم تبريز بودند. زنان تصميم به تظاهرات گرفتند. «در حدود سه هزار زن چوب به دست، در بازارها به راه افتادند و كسبه را به بستن دكان و پيوستن به راهپيمايان مجبور كردند.»
حكومت قشون مراغه را خبر كرد، دستور تيراندازي داده شد. «در دم پنج زن و يك سيد كشته شدند». در اين جا روحانيت معترض هم «عليه مجتهد بزرگ به زنان پيوست در قونسولگري روس تحصن كردند و سه يار از فرار ملائي كه ميخواست صحنه را ترك كند ممانعت كردند و با او به خشونت تمام رفتار نمودند». فرداي همان روز تظاهرات را از سر گرفتند، اين بار نيز سه زن كشته و تعدادي زخمي شدند. شعار نان تبديل به شعار سياسي و عليه سلطنت قاجارها شد.
حكومت هر اسيد و بار ديگر عقبنشيني كرد.[20]
در پايان شعري بياوريم از نيمتاج سلماسي دختر مسعود ديوان لك كه در انحطاط مشروطه و وقايع رشت و سلماس و اروميه، مردان را به قيام ميخواند.[21]
ايرانيان كه فر كيان آرزو كنند
بايد نخست كاوة خود جستجو كنند
مردي بزرگ بايد و عزمي بزرگتر
تا حل مشكلات به نيروي او كنند
آزاديات به دسته شمشير بسته است
مردان مرد تكيه خود را بدو كنند
زنهاي رشت زلف پريشان كشيده صف
تشريح عيب شما مو به مو كنند
دوشيزگان شهر ارومي گشادهرو
در يوزهها به برزن و بازار و كو كنند
بس خواهران به خطة سلماس بين كه چون
خون برادران همه سرخاب رو كنند
شد پاره پردة عجم از غيرت شما
اينك بياوريد كه زنها رفو كنند
اندر طبيعت است كه بايد شود ذليل
هر ملتي كه راحتي و عيش خو كنند
نوح ديگر بيايد و طوفان ديگري
تا لكههاي ننگ شما شستشو كنند.
***
دولت جاويد يافت هركه نكو نام زيست
كز عقبش ذكر خير زنده كند نام را
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - - J. J. Rousseau, EMILE, Paris, Garaier, P. 475
[2]- E. Gnoult, Le Feminisme au Masculin, Paris, 1970, P. 84- 86.
2- J. S. Milt, The Subjection of Women, London 1970.
[4]- Olympe de Gouge. Women as Revolutionary, Edited by P. G. Giffen, New York, 1973, P. 49.
[5] - گزارش درباره سفارت انگليس، اسناد وزارت امور خارجه ايران، 1283 قمري، فيلم كنابخانه مركزي دانشگاه، شماره 1/ 6669.
[6] - R. Kerr Porter, Travels in Georgia, Perisa, London, 1821, Vols. 2, P. 425- 6.
[7] - گزارش درباره سفارت انگليس، اسناد وزارت امور خارجه ايران، 1283 قمري، فيلم كنابخانه مركزي دانشگاه، شماره 1/ 6669.
[8] - R. Kerr Porter, Travels in Georgia, Perisa, London, 1821, Vols. 2, P. 425- 6.
[9] - خواجه نصيرالدين طوسي« اخلاق ناصري»، قرن هفتم، چاپ تهران 1356 ص 196، 216، 220.
[10] - تاديب نسوان، خطي، 1309 قمري. كتابخانه ملي تبريز.
[11] - بهشت و دوزخ اين عالم است، خطي.
[12] - هما ناطق: سندي درباره ملكداري و زنداري در قرن نوزده، در مصيبت وبا و بلاي حكومت تهران، 1358.
[13] - بيبيخانم «معايبالرجال»، خطي 1313 قمري.
[14] - تاجالسلطنه: خاطرات، خطي، كتابخانه مركزي دانشگاه تهران.
[15] - فريدون آدميت: ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، تهران، خوارزمي، 1351، ص 427.
[16] - همانجا.
[17] - روزنامه ايران نو، 18 رمضان 1327 قمري.
[18] - روزنامه ايران نو، ما اين مطالب را از شمارهاهي مختلف اين روزنامه خلاصه كرده و آوردهايم. مقالات اين روزنامه از نظر نقطههاي زنان زحمتكش بسيار مهم و ارزنده است.
[19] - شرح اين شورش به تفصيل در ماخذ زير آمده است: فريدون آدميت: انديشه ترقي و حكومت قانون در عصر سپهسالار، تهران، خوارزمي، 1359، ص 71- 78.
[20] - گزارش های هرگون از تبريز، اوت 1895، اسناد وزارت خارجهء فرانسه، جلد 42
[21] - مخبرالسلطنه هدايت: گزارش ايران چاپ سنگي، جلد چهارم، ص 27.
نشر اول:
کتاب جمعه، شماره ٣٠، ٢٣ اسفند ٥٨
برگرفته از سايت «روزانه ها»:
http://www.rouzaneha.com/Nashr-eDigaran/101-150/103.Nategh-ZananDarMasrouteh.htm
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) تنها اظهار نظرهائی که نکتهء تازه ای را به بحث بيافزايند در پايان مقالات ذکر خواهد شد |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |