بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

خرداد 1387 ـ   ژوئن  2008

 

من و فولادوند

امير سپهر

 

آنگونه که از اخبار هزار رنگ و خط دار و بی خط و گمانه زنی ها بر می آيد، فرود فولادوند در چنگ سربران رژيم انيرانی ملايان گرفتار آمده… از آنجا که من در زمينه ی رفتاری به گونه ی گوهری هيچ سنخيتی با فرود فولادوند نداشتم و ندارم، طبعاً نمی توانستم که با وی ميانه ی خوشی داشته باشم. بگونه ای که اگر حتا هم امروز هم دوباره به صحنه ی روشنگری بازگردد، مادام که همان رفتار را داشته باشد، باز هم نخواهم توانست که به او نزديک شوم. ليکن اين ويژگيهای متفاوت من و او، هرگز برای من دليل نمی شود که تمام خدمات و کوشش ها و جانفشانيهای آن مرد را ناديده انگارم. البته من اهل غلو و مرده پرستی سنتی ايرانی هم نيستم که از او يک بت بسازم، بويژه حال که شوربختانه وی سرنوشتی نامعلوم دارد. تنها کوشش من در اين نوشته پاسخ به ندای وجدان است، و حس مسئوليت.

اين « ندا از درون» که من بايد در حد بضاعت خود در باره ی او بنويسم. آنهم با راستی و با فراداشت وجدان و دادگری و اخلاق. زيرا شوربختانه بيش از نود در صد از آنچه که تاکنون در باره ی اين مرد گفته و نوشته شده، يا بسيار مغرضانه و از سر کين بوده و يا از روی شيفتگی و شيدايی. عده ای رسانه دار هم که البته بسان هميشه اين ميان برای جذابيت برنامه های خود و تآمين منافع پست و زودگذر فردی شان از اين امر استفاده ابزاری می کنند. 

همانهايی که تا آن مرد آزاد بود و چون رعد بر عليه اوباش اشغالگر ميهن خود، همان رسانه داران سفله، می غريد، هرگز به او تريبون ندادند. نه تنها اين، که اصلآ تمام مدت، آن مرد را با صفاتی رزيلانه چون فحاش و بد دهان و اهانت گر و لمپن و، و، و.. کوبيدند. چه که مبادا بيضه داران اسلام سربر از آنان آزرده شوند و ديگر از دادن آگهی فروش ترشی ليته و سنجد و فرش و پسته و سماق و سرکه ی وردا به ايشان سر باز زنند.

من خود از کسانی بودم که از فرود فولادوند ناسزاهای بسياری را شنيدم، آنهم بی اينکه کوچکترين بی احترامی در حق او کرده و يا اصلآ او را از نزديک شناخته باشم. اين بی مهری های او اما تنها در مورد من نبود. نيک می دانم که وی با آن خلق و خوی احساساتی و مزاج آتشينی که داشت، حتا بسياری از شفيق ترين ياران و دوستداران و نزديکان خود را نيز از خود دل آزرده ساخت و دور کرد.

ليکن من هيچگاه از گل بالا تر به او نگفتم. نه به خاطر خودش، بلکه به خاطر کار بزرگ و تاريخی که انجام می داد. من اهل شعار نيستم، پس از کنار گذاردن کار سياسی هم شرافتآ ديگر حتا ديناری هم برای درود ها و بارک الله و آفرين ها ارزش قائل نيستم که بخواهم از کسی دلبری کنم. بنا بر اين، از سر راستی می نويسم که من هرگز و هيچگاه منافع کشورم را فدای منافع پست خود نکردم. آنهم به خاطر وجدان و باور شخصی خودم، نه برای نمره بيست و آفرين گرفتن از کسی. من اگر پاسخ نگفتم، اگر او را نکوبيدم و به او حسودی نکردم ... همه بخاطر ايران و خودم بود که آن خاک ناسپاس را می پرستم. مهم تر از همه هم، امروز که ديگر سرنوشت او روشن نيست، وجدانم  مرا شماتت و توبيخ نمی کند.

فولادوند، آنگونه که من او را از برنامه های تلويزيونی اش شناختم، انسانی بود احساساتی که بسيار زود تحت تأثير قرار می گرفت. واکنش های بسيار تند و کودکانه ای هم داشت. بگونه ای که وقتی از کوره در می رفت، ديگر حتا چشمان خود را هم می بست. کافی بود که کسی به وی توهين کوچکی روا دارد، همين باعث می گرديد که او بکلی زمان و مکان و موقعيتی را که داشت و حتا سن و سال خود را هم بکلی از ياد برد.

او آنگونه پر حرارت و جسورانه به ميدان جدل کلامی وارد می شد که، پنداری پسری تازه ريش است که تمام وجودش انباشته از غرور نوجوانی است، و می خواهد در حضور دختری جوان، روی نوجوان ديگری را کم کند. و دردا و دريغا که همين خلق و خوی آتشين او هم سبب گرديد که وی گرفتار چنگ ضحاکيان خونخوار گرديده و ای بس حتا جان گرامی خود را هم بر سر سرسختی و آن روحيه ی لجوجانه خود نهد. اينها اما به خود او مربوط می شد.

فولادوند يک روشنگر بود. اين پرخاشگری هم ويژه ی فولادوند نبود و نيست. نگارنده در اينجا فصد مقايسه ی فولادند با کسی را ندارم، ليکن برای مثال اگر شما ويژگيهای رفتاری ولتر بزرگ را هم از قلم ويل دورانت بخوانيد، خواهيد ديد که او نيز کم و بيش همين عيب را داشته. همينطور مولير بی همتا که در قالب مسخرگی بد ترين توهين ها را می کرد. مگر ناسزايی چون «غر خواهر» يعنی خواهر کـ... يا قصه ی کدو (داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت می‌راند) و بيش از صدبار بار واژگان ذکر و کـ... و کـُــنده  و اصلآ ... را آوردن، چيزی از جايگاه رفيع  مولانا می کاهد؟ يا «عارفنامه» سراپا مستهجن شازده ايرج ميرزا. همينطور اين ليچار نويسی بی همانندش برای خالی کردن خشم خود بر سر قربانيان آيين سربری اسلام که البته بعد ها بيضه داران دين حنيف بسياری از واژگان آنرا تغيير دادند. بگونه ای که اگر دقت شود، کاملآ پيداست که بعضی ابيات آن سروده... از نظر صنايع شعری کاملآ ناقص است. آنهم يکصد و اندی سال پيش از فرود فولادوند و در آن فضای مذهبی. يا هجوياتی که در جای جای رساله دلگشای عبيد است و بد تر از همه هم در نزد سعدی فرزانه... يا ليچار های ميرزاده، هجويات هدايت در «نيرنگستان» و «توپ مرواری» و «حاجی آقا»، هجوياتی که استاد شهريار دار و مهدی سهيلی و...

ممکن است گفته شود که اين زشتی ها تنها در ادبيات نوشتاری ما است، پاسخ اين است که چه کسی می تواند بگويد اگر سنايی، سعدی ، ذاکانی، هاتف تبريزی، شهاب الدين سهروردی و بويژه مولوی بسيار کم حوصله و آتشين مزاج هم عصر ما بودند و می ديدند که اين اوباش عمامه بر سر، چه بر سر شرف و ناموس و حيثيّت ما آورده اند، از فرط عصبانيّت به اين بی همه چيز ها در راديو و تلويزيون فحش و خواهر و مادر نمی دادند؟ اصلآ همين هادی خرسندی زنده و حاضر که عمرش دراز باد، مگر هر روزه گل و شيرينی و مدال افتخار برای ملا های اوباش می فرستد!

آنگاه ما نشسته ايم اينجا و از فرود فولادوند « دوبلور»، و نه سعدی و مولانا و هاتف و ايرج ميرزا و هدايت، ايراد می گيريم که مثلآ چرا به اوباشی که دختران ميهنش را به فاحشگی کشيده، ديوس يا بی ناموس و يا تخم تازی گفته، و به اعتقادات همان دختران به روسپيگری کشانده شده و پدر و مادر آبرو باخته آنان توهين کرده؟ براستی که..!

من توجيه گر و مبلغ فحش و فحاشی و اهانت های مستهجن نيستم، ليکن زمانی که عده ای اوباش بی معرفت و اخلاق، آب دهان بر تمامی و غرور و تاريخ و شرف ملتی انداخته، همه ی هستی او را غارت کنند و حتا به نواميس آن ملت پر غرور هم رحم نکنند، اينگونه واکنش های گاه و بيگاه از پاره ای ايرانی جگر خون و هستی باخته کاملآ طبيعی است. همه که صبر ايوب نداشته و از سنگ و فولاد نيستند...

به هر روی، هر چه بود و هست، اينکه فولادوند کشته شده يا نه را اکنون هيچ کس نمی داند. ليکن آنچه مسلم است او اگر هم زنده باشد، ديگر بعيد است که تا رهايی ايران آزادی خود را باز يابد. پس، فولادوند را بايد جزو رفتگان به حساب آورد.بله اورفته، اما نهالی که همان به اصطلاح  دوبلور فحاش کاشته، با گام آهنگی«سرعتی» باور نکردنی در حال قد کشيدن است. دير يا زود هم همان راه و روش بر فضای بيرون حاکم خواهد شد، زيرا او راه را هموار کرده. در نهايت هم با پخته تر شدن همان انديشه ها بوسيله روشنگران ديگر ايران آزادی خود را باز خواهد يافت. از اين روی اگر بنويسم که فرود فولاد وند راه فرهنگی آزادی ايران را گشود، گزافه نويسی نکرده ام.

اصولآ با آن ويژگيهايی که من از وی آوردم، فرود فولادوند را نبايستی يک فرد سياسی دانست. و اين سخنی بود که من از همان ابتدا، يعنی همان شش ـ هفت سال پيش هم آنرا با چند دوست مشترک او و خود در ميان نهادم. در دو ـ سه مطلبی هم که تاکنون در باره او نوشته ام، اين اعتقاد خود را روشن آورده ام که آقای فولادوند انسانی ابداً سياسی نيست. صد البته آن گفتار ها و نوشتار های من هم پاره ای از دوستداران وی را خوش نيامد و از اين بابت هم چند ناسزا شنيدم.  ليکن اخلاقاً من حتا به دل گرفتن و رنجش از اين فحش ها در کار مبارزه برای آزادی ميهنم را هم اصلآ دون شأن خود می دانم.

به هر روی، من باز هم می نويسم که سياست، که پايه های اصلی آن «شکيبايی بی اندازه» و «موقعيت شناسی» و «پنهانکاری» و «گنجايش بالای ناسزا خوردن» و «تعامل» و «سازشکاری» است، اتفاقآ تنها کاری است که از انسان هايی همانند فرود فولادوند بر نمی آيد. به ويژه سياست نوع ايرانی پس از قادسيه ی دوم که اساسآ بنای آن بر «حيله گری» و «دروغگويی آشکار» و «بی شرمی» و «از رو لبخند زدن اما از زير دشنه فرو کردن» و «کمين کردن و حمله ناگهانی» و «پشت هم اندازی» و حتا «خيانت آشکار» استوار است.

اين سياست نوع اسلامی و امام زمانی «رهاورد تازيان و مواليان ايشان»، حتا از من مدعی «سر تا پا سياسی بودن» و «پوست کرگدن داشتن» و «پهلوان فحش خوری بودن» و «دلاور تهمت شنيدن» و « تهمتن شکيبايی» داشتن هم زياد بر نيامد، چه رسد به فرود فولادوند ناشکيبا و فلفل مزاج.

مردم امام زمانی و حور و غلمان پرست ما، چرب زبان های لالايی خوان را دوست می دارند، نرم گفتارانی را که به آنان وعده های وهم آلود و شيرين دهند، که صد البته تحقق آن رويا ها هم تنها در خواب فردوس برين ديدن ميسر است، نه کسانی را که با تکرار روشن و بی پيرايه کژی ها و کاستی ها و مبارزات ريشه ای و درست، آب به رخسار خمارشان می پاشند که فولادوند هم يکی از آن تعداد بسيار اندک آب پاشان بود.

فولادوند با آن آگاهی ها و زبان آتشين و رفتار های گاه بسيار نمکين و دَم گرمش، اگر يک سياست باز ايرانی بود، ترديد نکنيد که بجای ناسرانجامی و يا حتا جان بر سر سادگی خود گذاردن، امروز در اين سوی آبها و سواحل امن، صاحب چند تلويزيون و خانه چند ميليونی و اتومبيل آخرين مدل و خدمتکار و ای بسا حتا يکی ـ دو راننده ی شخصی بود. بی گمان هم يکی از کارشناسان درجه اول و نورچشمی صدای آمريکا و راديو فردا و سايت گويا و کانالهای تلويزيونی عرب زبان.

پس، فرود فولادوند نه يک فرد سياسی بود و نه اصلآ به درد اين کار می خورد. غير سياسی بودن فرود فولادوند اما هرگز و هرگز بدين معنا نيست که کار سترگ و درخشان فرهنگی که وی انجام داد کاری غير سياسی بود. بعکس، خدمت سياسی که او با روشنگری های بی سابقه اش به ميهن و مردمش کرد، اتفاقآ دستکم در اين سی ساله ی يکی از بزرگترين و حياتی ترين خدمات سياسی بود که يک ايرانی می توانست برای ميهن و مردمش انجام دهد.

در اين سال های سرد و خاکستری تاريخ ما، در اين روزگار بد بی وفايی ها به ايران، در اين سی ساله که انقلاب اهريمنی دريای سياست ايران را متلاطم کرده و همه ی گل و لای و لجن ها را به سطح آب آورده، اگر چشم ما فقط به ديدن ده مرواريد در ميان اينهمه لجن روشن شده باشد، بيگمان يکی از آن مرواريد های غلطان، فرود فولادوند بوده، و البته يکی از درشت ترين و صاف ترين و درخشان ترين آنها، حتا با تمامی آن کژی ها که در کارش بود.

روشنگری های دلاورانه و تاريخی که آن ايران شيدا انجام داد، از ديد من بزرگترين کاری سياسی بود که پس از زنده ياد دکتر کوروش آريا منش و دکتر شجاع الدين شفا در اين سی ساله انجام گرفته، و در بخش برگردان بسيار روشن و بی پرده «کتاب مسلمانان» به فارسی، حتا کاری يگانه در درازای اين هزار و چهار صد سال.

حاصل اينکه، فرود فولاد وند به هر سرنوشتی که دچار شده و يا پس از اين دچار گردد، اگر او را تکه تکه کنند، اگر او را تيرباران کنند يا بياويزند، اگر همين امروز او را جلو دوربين برای اعتراف بياورند و يک ميليون بار هم که گفته های خود را پس گيرد، اگر حتا به فرض محال اصلآ خود او شخصآ هم از کاری که کرده پشيمان گردد، و باز هم به فرض محال، اگر حتا فرود فولادوند عمامه گذاری هم که کند، کاملآ بی فايده است.

زيرا او صبو را آنچنان بشکسته است و خـُرد و خاک شير کرده و پيمانه را بگونه ای ريخته است که ديگر جمع کردن آنها حتا از اختيار و نيروی خودش نيز بيرون است. به همين خاطر هم فرود فولاد وند نه مرده است و نه خواهد مرد، و من با همين نگرش به فرود فولاد وند «به جاودانگی رسيده» درود می فرستم و در برابر آن دلاوری بی مانندش کلاه از سر بر می گيرم.

 

برگرفتهء کوتاه شده ای از وبلاگ نويسنده:

http://www.zadgah.com/

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630