بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

تير 1387 ـ   ژوئن  2008

 

اسلام آزادی، اسلام قدرت، اسلام اید ئولوژیک!

 

(نگاه مدافعين و منتقدين ايدئولوژی)

 

احمد فعا ل

www.ahmadfaal.com

 

1- مدافعان و منتقدان ایدئولوژی، تعاریف یکسانی از ایدئولوژی ارائه نمی‌دهند. نظرها درباره ایدئولوژی از «نسبت دادن سخن کذب به ایدئولوژی» تا ایدئولوژی را به معنای اصل و مبادی درک دنیا و مافیها تلقی کردن و تا کلید جادویی همه راه حل ها را در ایدئولوژی جستن، معانی مختلف پیدا می‌کند. تعاریف منتقدین و مدافعین ایدئولوژی خیلی روشن نیست. اما به نظر انگیزه‌ها و اهداف هر دو طرف از مخالفت‌ها و دفاع از ایدئولوژی، تا اندازه‌اي روشن باشد. هدف و انگیزه مدافعان ایدئولوژی اغلب دفاع از یک هویت ثابت و جامع مذهبی، قومی، ملی، فرهنگی تا حتی دفاع از یک هویت اقتصادی است. ایدئولوژیست‌ها پیشتر از آنکه دغدغهء راستی و ناراستی عقاید خود را داشته باشند، دفاع از هویت، برای آنها از اهمیت جدی‌تری برخوردار است. از همین رو، در هدف، غلبه کردن ایدئولوژی بر سایر ایدئولوژی ها، الویت اولیه مدافعان ایدئولوژی محسوب می‌شود. بسیاری از این مدافعان آیه «او کسی است که رسولی را به هدایت فرستاد و دین حق را فرستاد تا آن را بر سایر ادیان به ظهور برساند» (سوره توبه آيه 33)، را به گونه ای تفسیر می کنند که واژه "به هدایت" به "برای هدایت" (للهدا) و واژه "برای عرضه کردن" به "غلبه کردن" (لیغلبون) تغییر معنا پیدا کند.

2 - اما انگیزه و هدف مخالفان ایدئولوژی اغلب واکنشی است. واکنش علیه حاکمیت کمونیزم، واکنش علیه حاکمیت توتالیتاریسم، و واکنش علیه حکومت دینی، سه انگیزه مختلفی هستند که منتقدین ایدئولوژی را به مخالفت با ایدئولوژی فرا می‌خواند. توضیح اینکه، در یک قرن گذشته سه ایدئولوژی با سه نحله فکری مختلف به حاکمیت رسیدند. هر سه ایدئولوژی یا به توتالیتاریسم منجر شدند و یا تمایلات شدیدی از توتالیتاریسم در آنها وجود داشت. هر سه ایدئولژی تقدیرگرا بودند. ناسیونال سوسیالیست‌های آلمان به تقدیر طبیعت متکی بودند و آن فجایع را به بار آوردند و استالینیست‌ها در روسیه به تقدیر تاریخ متکی بودند و فجایعی کمتر نیافریدند و سرانجام در ایران تمایلات شدیدی به توتالیتاریسم وجود داشت که به تقدیر الهی معتقد بودند. توفیق و یا عدم توفیق این تمایلات مورد بحث این نوشتار نیست. از نقطه نظر نویسنده این یادداشت، انگیزه و هدف مخالفان ایدئولوژی به نحوی در واکنش به هر یک از این سه دسته صورت گرفته و در نتیجه، دغدغه مخالفت آنها بیش از دغدغه آنها به حقیقت است. پاره‌ای از ضد ایدئولوژیست‌ها هم وجود دارند که عملا ستیزه‌جو هستند. واژه ایدئولوژی برای آنان حکم همان ناسزایی است که ناپلئون با عنوان ایدئولوژی به روشنفکران زمانه خود نسبت می‌داد. برای آنان ایدئولوژیک بودن، مساوی است با مزخرف گفتن.

3- از نقطه نظر تجربي، واكنش عليه ايدئول‍و‍‍ژي بخشي از واكنش‌هاي جهاني است در برابر: موج جهاني شدن، تسلط و رهبري اقتصاد فراملي‌ها، نياز دول آمريكايي – اروپايي به عدم ظهور ايده‌هاي مقاومت در برابر سلطه بر بقيهء جهان، ترس از تبديل شدن ايدئولوژي‌ها به بنيادگرايي و موج جهاني تجاري شدن فرهنگ و تبديل شدن سرگرمی به فرهنگ. علاوه بر واكش‌ هاي جهاني، شرايط سياسي و اقتصادي در سه دههء اخير در درون كشور، واكنش‌ها عليه ايدئولوژي را شديدتر و افراطي ‌تر كرده است. شكست جريان كاذبي كه به نام چپ‌گرايي، بدترين دوران آزادي‌ها را در كشور تجربه کرد، محروميت‌ هاي اقتصادي، به ويژه يك دهه دوران جنگ و نامني‌ها و فقدان چشم ‌انداز اقتصادي روشن، گسترش موج روحيهء دلالي و كاسبكاري و محاسبه گري به موجب همين ناامني‌ها، رواج تئوري‌ بازي‌ها و سود و زيان كردن رفتارهاي سياسي به موجب همين روحيهء دلالي و محاسبه گري، بي‌هويت شدن جامعه و تهي شدن از آرمان‌ها و ايده ‌هاي رهايي‌ بخش، باز به موجب همين روحيات، رواج اباحه‌گري، مدرك ‌گرايي و بي‌هدفي در نسل جوان، به مثابه اصلي ‌ترين نيروي محركهء جامعه، اینها بخشي از عواملي داخلي هستند كه واكنش‌ ها عليه ايدئولوژي را شديدتر کرده است. بدين‌ترتيب، جريان روشنفكري كه بايد الگو و سرمشق جامعه خود شمرده مي‌شد، با واكنش نشان دادن در برابر ايدئولوژي ‌گرايي، و اعلام مرگ عصر آرمان ‌گرايي و مقاومت، سرمشق از منحط ترين آثار فرهنگي جامعه خود مي‌گيرند. بنابراين، واكنش‌ها چون از كنش انديشه اجتماعي و روشنفكري سرچشمه نمي‌گيرند، صرفنظر از درستي و يا نادرستي اصل ايدئولوژي‌گرايي، چنين مخالفت‌هايي نمي‌توانند ناظر بر حقيقت باشند.

4- مخالفين ايدئولوژي اغلب تعاريف و تفاسيري از ايدئولوژي ارائه مي‌دهند كه محكوم كردن ايدئولوژي كار پُر زحمتي نباشد. اگر انگيزه و هدف مخالفين و منتقدين ايدئولوژي تنها حكم محكوميت ايدئولوژي به موجب ماهيت تماميت‌خواهي، جزم‌انديشي و دولت‌گرايي ايدئولوژي‌ بود، ادعاي آنها پذيرفتي و اي بسا نويسنده اين سطور به موجب بي علاقگي خود به استفاده شايع از واژه‌ها و مفاهيم غيرفارسي، واژه ديگري براي ادعاهاي خود بر مي‌گزيد و در استفاده از كلمه ايدئولوژي به شدت امتناع مي‌كرد. اما از آنجا كه مي‌داند ديدگاه منتقدين بيشتر ناظر به واكنش‌هايي است كه پيشتر رشته اي از آن را فهرست كرده و در دو مقاله «پايان ايدئولوژي» و «پايان انقلاب»، به تفصيل شرح داده است، و نيك مي داند كه هدف اين منتقدين پايان بخشيدن به تلاش‌هاي بشر براي جستجو يك ايده راهنماي عمومي است، استفاده از واژه ايدئولوژي را، تنها به وجه عاريه، مجاز مي‌شناسد. نويسنده نيك مي داند كه تلاش‌ها عليه ايدئولوژي بخشي از تلاش‌هاي فراملي‌ها با هدف شكستن مقاومت عمومي بشر، عليه روابط سلطه و زير سلطه است. اين است كه همواره از بنيادگرايي، به عنوان بديل مستقيم ايدئولوژي‌ گرايي ياد مي‌شود، تا لحظه‌اي ذهن مخاطبان در ترس دائمي از ايدئولوژي، رها نشود. در ادامه به بخشي از اين كوشش‌ها اشاره خواهم داشت.

5- يكي از واكنش‌هاي ديگر، واكنش در برابر ايده‌هاي حداكثرخواهي است. اين واكنش به ويژه در سال‌هاي اخير به شدت باب شده است كه در مقابل ايده‌هايي چون، دولت حداكثرگرا، دموكراسي حداكثرگرا، اسلام حداكثرگرا، انتظارات حداكثري، موجي از جنبش حداقل‌گرايي به وجود آمد. اين جنبش عموماً از ناحيه اصلاح‌طلبان هدايت شد و هدف آنها توجيهِ چگونگيِ زيستنِ حداقلي در كانون قدرت بود. اخيراً آقاي دكتر سروش در مصاحبه خود در باره دكتر شريعتي، دليل مخالفت خود را با ايدئولوژي، مخالفت با دين حداكثري مي‌شمارد. به زعم او، ايدئولوژي‌ها مي‌كوشند تا تفسير حداكثري از ايده‌ها ارائه دهند. ايدئولوژيك كردن دين، تفسير حداكثري دين است. اين تفاسير به جاي لاغر كردن دين، به فربه كردن دين مي پردازند: اين داستان بلندي است. من در جايي به صراحت و خلاصه گفته‌ام كه مرحوم شريعتي دين را فربه مي‌كرد و من دين را لاغر مي‌كنم. فربه كردن دين همان ايدئولوژيك كردن دين بود و بالا بردن انتظار از دين. من اما حقيقتا می کوشم که انتظارات از دين را کمتر کنم.

 آقاي دكتر سروش در ادامه مراد خود را از لاغر كردن دين شرح مي دهد : مرحوم شريعتي دين را خيلي دنيايي مي‌كرد و مي‌گفت كه ديني كه به درد اين دنيا نخورد به درد آن دنيا هم نمي‌خورد. من اما گمان مي‌كنم كه دين اصلاً و اساساً براي اصلاح امر آخرت است و اگر انسان از جهان و حيات پس از مرگ برخوردار نبود، دين هم نداشت و خداوند پيامبري براي او نمي‌فرستاد و اصلي‌ترين آموزه‌هاي دين، آدمي را براي زندگي ديگري آماده مي‌كند.2

كوتاه كردن دست دين از دنيا، از آن روايت شگفتي است كه نه تنها با صدها آيه محكم قرآن مغايرت دارد، معلوم نيست كه چگونه اصلاح امر آخرت، بدون آباد كردن امر دنيا صورت عملي به خود مي‌گيرد؟ اما به نظر هدف واقعي آقاي دكتر سروش، كوتاه كردن دست دين از دامن قدرت و حكومت است. اما اگر او دين را بيان آزادي مي‌شمرد، لازم نبود تا با لاغر كردن دين دست او را از قدرت كوتاه كند. او بايد به جاي «از دست انداختن دين به حكومت»، به «از چنگ انداختن دين بر حكومت» كوشش مي كرد.

به علاوه اين سخن به جاي خود باقي است كه آقاي سروش و ساير روشنفكران ديني، چرا يكبار از خود نمي‌پرسند، آيا دين بيان آزادي است و يا بيان قدرت؟ اگر دين بيان قدرت است كه با لاغر كردن آن هيچگاه دست از قدرت و دست از حداكثر خواهي نمي‌شويد. با لاغر كردن قدرت، هيچ قدرتي دست از حداكثر خواهي بر نمي‌دارد. تنها با انحلال قدرت است كه تمناي حداكثر خواهي رخت مي‌بندد. به قول قرآن، تنها در قبرستان است كه قدرت دست از تكاثر بر مي‌دارد.

و اگر دين بيان آزادي است، در لاغر كردن دين و لاغر كردن آزادي، چه سود؟ روشنفكران ديني اگر دغدغه و نگراني حداكثر خواهي دين را در سر مي پرورانند، خوب بود كوشش خود را روي آزاد كردن دين از زبان و بيان قدرت مي گذاشتند. اگر دين بيان آزادي مي‌گشت، به جاي لاغر كردن آن، همان به كه فَربه كردن آن بپردازيم.


کوشش‌ها برای تبدیل اسلام آزادی به اسلام خشونت

«ریون پاز»، عضو ارشد مرکز تحقیقات گلوریا و طرح تحقیقی در باره جنبش ‌های اسلامگرا، در مطالعات خود تمامی جریان‌های اسلامی درون جامعه‌ها و کشورهای مسلمان را در زمرهء فرهنگی می‌گنجاند که از آن به عنوان «فرهنگ تروریسم اسلامگرا» یاد می‌کند. او هنگام تفسیر این فرهنگ، به یک مثلث هرمی شکل اشاره دارد که «قاعده این هرم مشتمل بر فعالیت گسترده گروه‌های میانه‌رو و غیر خشونت‌طلب تا انجمن ها و نهادهای گوناگون اسلامی است. در رأس این هرم، اسلامگرایان تندرو و فعالیت‌های طرفدار تروریسم قرار دارند. در میانه هرم نیز، فرایندهایی فعال هستند که عناصر اجتماعی خاصی را به سوی انزجار، انتقام و قدرت و خشونت طلبی هدایت می کنند3». مشاهده می‌کنید که نقطه نظرها در مطالعه اسلامگرایی و ایدئولوژی مسلمانان، باید به گونه ای تنظیم شوند که اسطوره تروریسم، تمام فضاهای فرهنگی و سیاسی جهان مسلمانان را زیر چتر خود توجيه كند. از این نقطه نظر، تروریست‌ها کسانی نیستند که مخاطبان خود را از میان اقشار محروم، یا ارتش بیکاران و یا به قولی از میان توده‌ هاي بي‌ هويت جذب می‌کنند. طبقات متوسط مانند پزشکان، حقوقدانان، داروسازان و مهندسان و چهره‌های دانشگاهی و آنها که خود را پیشگامان اصلاحات اجتماعی می‌شناسند، همه در ذیل این تفسیر، کسانی هستند که «نظریه‌های اسلامی و اسلامگرا را مبنای نزاع اجتماعی‌شان قرار داده‌اند4». از اين نظر، تمام گرايش‌هاي اسلامي، بطور مستقيم و غير مستقيم، در «هرم فرهنگ تروریسم» جاي می‌گیرند. استناد به صاحب‌نظران بنیادگرا مانند، دكتر طارق حلیمی با این عبارت که «ابراز تنفر از آمریکا عبادت خداست» و مفتيانی چون شیخ محمود الشعیبی (سلفیگرای عربستان سعودی) و شیخ سلمان العوده سعودی که در واكنش با سکولاریست‌های خشونت‌گرا، روايت پايان تاريخ را از ديد يك بنيادگراي آخرالزماني مي‌نويسد، همه گزارشگر تصاويري است كه نشان دادن اسلام ستيزه جو را در دستور كار خود قرار داده است.

آقاي بهمن آزاد، نويسندهء مقالهء «امپرياليزم، بنيادگرايي و تروريسم»، اساسي‌ترين عامل رشد بنياد‌گرايي را بحران نظام سرمايه داري و آينده تاريكي مي‌شناسد كه به موجب جهاني‌سازي به وجود آمده است. اين آينده تنها بر پيشاني مردم عادي و ملل ستمديده رقم نخورده است. طرفداران سرمايه داري و طبقات حاكم نيز نسبت به بهبود وضعيت خود كاملاً نااميد هستند. اين وضعيت دو نوع واكنش متفاوت پديد آورده است، كه در عين حال مكمل يكديگر هستند.

از يك سو «براي اولين بار در تاريخ جامعه ‌هاي بشري و نسل آينده هيچ اميدي به اينكه در مقايسه با نسل گذشته از زندگي بهتري برخوردار باشند، وجود ندارد5»؛ در نتيجه، بخش‌هايي از جامعه چشم به گذشته‌اي طلايي چشم دوخته‌اند تا با احياء زندگي باستاني، از تبعيض ‌ها و فساد هاي ناشي از سرمايه‌ داري بياسايند. و از سوي ديگر، چون طبقات جناح راست و حاكم نيز اميد خود را نسبت به آينده از دست داده‌اند، نگاه خود را از آينده، به دوره طلايي بازار آزاد و تجديد حيات سرمايه‌داري رقابتيِ قرون 18 و 19، دوخته‌اند. بنيادگرايي سرمايه داري به ويژه نزد نئوكان هاي آمريكايي، در نتيجه اين اميد به وجود آمده است.

آقاي بهمن آزاد به درستي به بحران نظام سرمايه‌داري و شكل‌گيري بنيادگرايي نئوكان‌ها اشاره مي‌كند. اما اگر او نگاه خود را دقيق‌تر مي‌كرد در مي‌يافت كه بنيادگرايي مذهبي نتيجه بلافصل بحران ها نبوده و نيستند. بنيادگرايي مذهبي نتيجه بلافصل، مبارزه با اسلام آزادي است. به عنوان مثال، مي‌توان به پيروزي جبهه نجات اسلامي در 1991 در الجزاير اشاره كرد. اين جبهه كه از نيروي‌هاي وابسته به طبقات متوسط و روشنفكران تشكيل شده بود، با استفاده از روش دموكراتيك و شركت در انتخابات پارلماني الجزاير، به پيروزي قاطعانه دست يافتند. دولت شاذلي بن جديد به اتفاق دول آمريكايي – اروپايي، انتخابات دموكراتيك و پيروزي مسلمانان را برنتافتند و به طور هماهنگ و يكپارچه با نتيجه انتخابات مخالفت كردند. آنها با تبليغات گسترده بين‌المللي زمينه كودتا توسط ارتش را فراهم كردند. نتيجه آن شد كه وقتي راه‌هاي مسالمت‌آميز پيروزي براي مسلمانان بسته شد، نيروي های خشونت‌طلب و غيردموكراتيك در جامعه الجزاير، در موقعيت متوق قرار گرفتند. نتيجه انتخابات الجزاير گواه مسلمي بود كه چگونه دول اروپايي – آمريكايي با سد كردن اسلام آزادي، راه را براي پيروزي اسلام خشونت باز مي‌كنند. چه آنكه، آنها نيك مي‌دانند كه تنها با رشد و تقويت اين اسلام به مثابه محور شرارت، مي‌توانند دشمناني از جنس خود پديد آوردند و مدار قهر و سلطه را با وجود اين دشمنان مسدود كنند.

انقلاب اسلامي ايران به منزله پنجمين انقلاب به ثبت رسيده در جهان، پيام جديدي از بيان آزادي و رشد براي جهانيان و پيام رهايي براي ملل ستمديده به ارمغان آورد. دول آمريكايي- اروپايي نيك مي دانستند كه اگر اين پيام بر اصول راهنماي آزادي و اسلام آزادي استوار بماند، جانشين بلافصل خلاء ايدئولوژي در جهان امروز شمرده خواهد شد. نيك مي دانستند كه پديده جنگ، بيان اسلام آزادي را به اسلام قدرت و پيام رهايي بخشي را به پيام گسترش قدرت بر مي‌گرداند. تحميل جنگ بر ايران با هدف اين تغيير صورت گرفت. كوشش‌ها براي مهار كردن انقلاب اسلامي و محدود كردن آن درون مرزها، آغاز شد. همزمان با اين كوشش‌ها نبرد سنگيني آغاز شد تا آثار اسلامگرايي و رهايي‌بخشي انقلاب، در بيرون از مرزها، به صفر تقليل پيدا كند. آنها توانايي ِ محاجه، نبرد و برخورد با اسلام آزادي را نداشتند. از همين رو كوشش‌ها معطوف به اين حقيقت شد كه، اولا با تبديل اسلام آزادي به اسلام قدرت، امكان برخورد و نبرد با آن فراهم شود، ثانيا با تبديل پيام آزادي به پيام قدرت و خشونت، بار مبارزه و جنگ با انقلاب اسلامي و جريان اسلامگرايي را بر دوش جهانيان بياندازند.

با اسلام آزادي، نمي‌توان با زبان خشونت و جنگ برخورد كرد. وجدان جهاني به آساني هدف جنگ ‌طلبان را خواهد يافت و اسلام آزادي راه خود را در وجدان‌ها بازخواهد گشود. اسلام آزادي، اسلام روشنگري و روشنفكري است. مخاطب اين اسلام با صاحب كرامت شمردن انسان، با مطلق شمردن آزادي، با حقوقمند شمردن انسان، با مقابل نشاندن آزادي و قدرت، و با مستقيم شمردن رابطه انسان با خدا، اقشار تحصيلكرده و روشنفكر هستند و با اصل مساوات و عدالت، با مبارزه عليه تبعيض و مبارزه با ستم و خشونت، ساير ملل ستمديده مخاطب اين اسلام قرار مي‌گيرند.

اما به آساني مي‌توان عليه اسلام قدرت، هم از خشونت مستقيم استفاده كرد و هم زبان خشونت بكار برد. اين است كه وقتي کشیش‌هایی مانند پت رابرتسون و جری فال ورل و نویسندگانی چون پال جانسون و ویلیام لیند، استدلال مي‌كنند که اسلام دین سرکوبگری و عقب‌ماندگي است6 و همچنين استراتژيست‌هايي چون ساموئل هانتيگتون، ستيز اسلامگرايي را عليه تمدن غرب، دلالت بر حسادت مسلمانان نسبت به غرب مي‌شمارد7، جز با تبديل اسلام آزادي به اسلام خشونت، نمي توانستند چنين زبان به نفرت بازگشايند.

گفته مي‌شود، هنگامي‌كه گورباچف به پاریس سفر كرد، عده اي از روشنفکران فرانسوی به او گفتند، غرب در ارائهء ايدهء راهنما ناتوان شده است، اين ايده مگر در شرق ظهور پيدا كند. پيرو همين ابراز ناتواني بود كه گراهام فولر به اين باور رسيد كه اين انديشه راهنما می تواند در یکی از کشورهای ایران و مصر و هند و چین پديد آيد. او همچنين شرايطي براي ظهور اين انديشه فهرست مي‌كند كه عمدتاً در ايران وجود دارند. حقيقت اين است كه جهان دموكراسي و غرب با همه پيشرفت‌هاي شگرف در زمينه مسائل تكنيكي، و توانايي‌ها در تفسير جهان، اما از وجود ايده راهنمايي كه به فهم جهان و رويدادها كمك كند، به شدت رنج مي‌برد. اين است كه پاره اي از روشنفكران و فلاسفه اروپايي فرياد بر مي‌آوردند: تفسير جهان بس است، توسعه بس است، بياييد اندكي جهان را فهم كنيم. بياييد اندكي در فكر عوامل جنگ، نابرابري‌ها، تبعيض‌ها و خشونت‌ها و از ميان برداشتن آنها باشيم.

با توجه به اينكه اسلام تنها ديني بود كه مي‌توانست به منزله ايده راهنما خلاء فكري و ايدئولوژيك جهان امروز را پُر كند و نيز دول آمريكايي – اروپايي به اين حقيقت نيك آگاه بودند، كوشش‌‌ها به اين هدف معطوف شد كه چگونه مي‌توان اسلام آزادي را به اسلام خشونت تبديل كرد؟ رشد اسلامگرايي بنيادگرا نتيجه ناگزير اين كوشش‌ها بود.


عصر سرخوشي‌ها و پايان ايدئولوژي‌ها

زماني كه توماس اسپريگنز اعلام كرد كه نظريات سياسي داراي ماهيت براندازنه هستند، هدف او اين بود كه نشان دهد، چون نظريات سياسي نظريات پيشين را به چالش مي‌كشند، با هدف جايگزين كردن يك نظم جديد بيان مي‌شوند. از نظر اسپريگنز، نظريات سياسي گزارشگر وضعيتي هستند كه ديگر قابل تحمل نيستند. به عكس، وقتي در جامعه‌اي نظريهء سياسي به وجود نمي‌آيد، معناي آن اين است كه نوعي رضايتمندي كه علامت سرخوشي جامعه است، وجود دارد، بطوريكه جامعه در مقابل پذيرش نظريات سياسي جديد مقاومت مي‌كند. به گفته اسپریگنز، هر نظریهء سیاسی از این حیث براندازانه است، چرا که نهایتاً کوشش دارد تا یک نظم سیاسی صحیح را توضیح دهد. بدیهی است که توضیح این نظم در پرتو ویرانسازی نظم مستقر صورت می‌گیرد. اسپریگنز كه نظریه خود را از ادموند‌برگ اقتباس می‌كرد، از قول او مي نويسد: «توده‌های مردم وقتی خوش‌اند اشتیاقی به نظریه‌های سیاسی ندارند و حس کنجکاوی نسبت به آن نشان نمی دهند8». به عبارتي، هرگاه جامعه‌ای و يا دولتي نسبت به نظریه‌های سیاسی بی‌توجه می‌شوند، بدین معنی است که جامعه و دولت به طریق درستی اداره می‌شوند. در نتیجه، در وضعيتي كه نظريه‌هاي سياسي يا به وجود نمي‌آيند و يا در دوره‌اي پايان نظريه‌ها و ايده‌هاي سياسي مطرح مي‌شوند، مبين اين حقيقت است كه جامعه و نظام‌هاي سياسي در آن دوره، نیازی به نظریه‌هایی سیاسی که اساساً ماهیت براندازانه دارند، از خود نشان نمی‌دهند.

پديد آمدن آثاري چون «پايان ايدئولوژي»، نوشته دانيل بل در دهه 1950 روايتي از همين سرخوشي در جامعه آمريكايي بود. عوامل مختلفي دست به دست هم دادند كه اين سرخوشي را رقم زدند. وقتي دول آمريكايي – اروپايي در قامت دول فاتح از جنگ بين الملل دوم به خانه‌هاي خود بازگشتند و پيروزي خود را بر عليه فاشيسم در ايتاليا و ناسيونال سوسياليست‌ها در آلمان، جشن گرفتند، موجي از سرخوشي جامعه‌هاي آنان را فرا گرفت. اجراي طرح مارشال و هموار كردن مسير پيشرفت و توسعه از اروپا تا حوزهء شرق آسيا، قدم‌هاي مهمي بود كه در اين دوران برداشته شد. اگر بر عوامل فوق، فعال شدن بانك جهاني و صندوق بين المللي پول، در اعطاء وام و ارائه الگوهاي توسعه را اضافه كنيد، ملاحظه خواهيد كرد كه چگونه طرح‌ها و روش‌هاي اجرايي، عملاً جانشين ايدئولوژي‌هايي شدند كه وعده رهايي و اتوپياي آرماني، به جامعه‌ها مي‌دادند. چنين شرايطي بود كه جامعه آمريكايي – اروپايي را دچار نوعي سرمستي و سرخوشي و بي‌نيازي از هر گونه نظريه سياسي نمود. و به گمان كوشش داشتند تا اين سرخوشي را به تمام جهان تعميم دهند. اما ديري نپاييد كه موج نگراني‌ها و بحران‌ها به پايان عصر سرخوشي منجر شد.

ظهور ايدئولوژي‌ها و به ويژه ايدئولوژي چپ در دهه‌هاي 60 و 70 آغاز ارائه چشم‌اندازهايي بودند كه موج اميد را در ملت‌ها و به ويژه در ملل ستمديده، جانشين موج نگراني‌ها مي‌ساخت.

شكستن ديوار برلين در سال 1989 و فروپاشي بلوك شرق، آغاز عصر دوم سرخوشي‌ها در جامعه آمريكايي – اروپايي، محسوب مي‌شد. نوشتن كتاب «پايان تاريخ» از سوي فوكويا، نمايش اين سرخوشي‌ها بود. فوكوياما به عنوان يكي از تئوريسين‌هاي بنيادگرايي نومحافظه‌كارها، با اعلام پايان تاريخ، نويد عصري را اعلام كرد كه همه جوامع در مسير تكامل و پيشرفت خود، سرانجام در بازار جهاني رقابت، ادغام خواهند شد. وضعيت دموكراسي ليبرال آمريكا پايان اين نقطه است. همه راه‌هاي پيشرفت، سر به سوي همان مدينه‌اي مي گذارند، كه آمريكائي‌ها امروز بدانجا رسيده‌اند.

چند سال بعد فوكوياما از قول الكساندر كوژو، فيلسوف فرانسوي – روسي، نقل مي‌كند كه «اتحادیه‌ی اروپا نسبت به ایالات متحدِه کنونی با دقت بسیار بیشتری به پایان تاریخ شباهت دارد. تلاش‌های اتحادیه اروپا در فراتر رفتن از حاکمیت‌های ملی و سیاست‌های زورآزمایی سنتی که با بنیاد نهادن حاکمیت قانونی چند ملیتی صورت گرفت، در مقایسه با تداوم ایمان به خدا، حکومت ملی و نظامی‌گری در آمریکا، هم‌سویی بیشتری با جهانِ پس از تاریخ دارد9».

اين ديدگاه‌ها از سوي فرانسيس فوكوياما و الكساندر كوژو تلاش‌هاي نظرمندان امريكايي – اروپايي براي نشان دادن يك دوره سرخوشي است. آموزه استراتژيست‌هايي است كه به ملت‌ها يادآور مي‌شوند كه دست از نظريه ‌سازي و ايدئولوژي ‌پردازي برداريد و فرداي بهتر خود را در همراهي با وضعيتي جستجو كنيد كه آماده و حاضر پيشاروي شما قرار دارد. بديل‌هاي ديگر، ايده‌ها و ايدئولوژي ‌هايي را به شما نشان مي دهند كه هم عصر آن به پايان رسيده است و هم سرخوشي جهان امروز را بهم مي ريزند.

در حقيقت ايده پايان تاريخ، سرآغاز عصري بود كه قدرت امپراطوري آمريكا را به مثابه تنها ابر قدرت نمايش مي‌داد. اين امپراطوري به تنهايي يك ايدئولوژي تمام عيار را در عرصه‌هاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و بين‌المللي نمايندگي مي‌كرد. در اقتصاد، جادوي رقابت چون كليدي مي‌ماند كه هيچ بازاري تاب مقاومت در برابر آن نداشت. در سياست، ايده دموكراسي و حقوق بشر چونان بسته‌هايي مي‌ماندند كه به گوش هر جامعه‌اي كه برسند، به نوش جان سر مي‌كشند. در عرصه فرهنگ، فرهنگ ناتو با اشاعه و بسط «فرهنگ والا» مي‌تواند جهاني را از شر ميكروب‌هاي سياسي و ايده‌هاي ماليخوليايي برابري پالايش دهد.

فرهنگ والا همچنين مي‌تواند با بسط ايده رقابت، به عصر حاكميت مورچگان پايان ببخشد10. سرانجام در عرصه بين الملل، دكترين پيشرفت و امنيت آمريكايي مي‌توانند دو بال اسطوره نجات قلمداد شوند، كه خيمه سعادت را بر سراسر جهان بگسترند.

از همان آغاز عصر دوم سرخوشي و اعلام پايان تاريخ، علائمي از نگراني در سراسر جهان ايجاد شد. پس زمينه‌هاي اين نگراني خيلي سال‌ها پيش در انقلاب اسلامي ايران نطفه بست. جريان اسلامگرايي فراورده نقطه اميدي بود كه انقلاب ايران به ملل ستمديده انتقال داد. اما براي اينكه اين نقطه اميد به سرمستي و سرخوشي فراملي‌ها پايان نبخشد، تبديل اسلام آزادي به اسلام خشونت در دستور كار قرار مي‌گيرد. ساخت و شكل‌گيري اسلام طالبان توسط آمريكايي‌ها با هدف همين جانشيني صورت گرفت. در ادامه اين كوشش موجي از خشونت، انفجار، ترور و وحشت جهان را تهديد كرد. حمله به مرکز تجارت جهانی با کامیون در فوریه سال 1993، حمله به بالگرد آمریکایی در سومالی ، حمله به دفتر مدیر برنامه ریزی گارد ملی عربستان در ریاض، حمله به برج‌های مسکونی در منطقه الخبر عربستان در ژوئن 1996 و کشته شدن 19 آمریکایی، دو حمله همزمان به سفارتخانه‌های آمریکا در نایروبی کنیا و دارالسلام تانزانیا كه طي آن 224 نفر کشته و هزاران نفر زخمی شدند، بخشي از اين تهديدها به شمار مي رفت. و سرانجام حادثه 11 ستامبر 2001 با حمله به مركز تجارت جهاني، به عنوان آخرين حلقه اين تراژدي، مي‌تواند به منزله پايان عصر دوم سرخوشي نئومحافظه كاران ليبرال، تلقي شود.

پیش از حادثه 11 سپتامبر، کانون های تصمیم گیرنده قدرت، استراتژی آمریکا را در سه محور و سه قلمرو پیکار طراحی کردند. پیکار با بنیادگرایی قومی، پیکار با بنیادگرایی مذهبی و پیکار با تروریسم، سه محوری بودند که استراتژی آمریکا را برای ورود به قرن بیستم و يكم، طراحی کردند. حمله به كوزوو و سرکوب دولت میلوشوویچ نخستین گام اجرایی كردن این استراتژی، شمرده می‌شد. بنا به روایتی، حادثه 11 سپتامبر مقدمه ای برای اجرایی کردن گام دوم و سوم استراتژی آمریکا بود. پس از این حادثه میلیتارهای آمریکایی فاتحانه وارد سرزمین افغانستان و عراق شدند و پیروزی خود را بر بنیادگرایی مذهبی و پیکار علیه تروریسم، جشن گرفتند. می توان این پیروزی و سرمستی را آغاز عصر سوم سرخوشي براي آمريكائي‌ها تلقي كرد. اين سرخوشي با اعلام پايان عصر ايدئولوژي بينادگرا و پايان تروريسم آغاز شد. این پیروزی همچنین دستاوردهای بزرگی برای استراتژیست‌های آمریکایی در پی ‌داشت. آنها توانستند با این پیروزی، خود را به مثابه منادیان صدور دموکراسی و حقوق بشر نشان دهند.

برای پیشبرد دموکراسی و حقوق بشر هیچ نیازی نبود تا استراتژیست‌های آمریکایی دست به تئوری‌سازی بزنند. نیازی نبود تا ایدهء دموکراسی و حقوق بشر در بسته ‌های فلسفی، تئوری ‌سازی شوند. به همین دلیل بود که آمریکایی ‌ها در بیان صدور دموکراسی و حقوق بشر، حتی به ابتدایی ‌ترین تئوری های جامعه شناختی و فلسفهء سیاسی اعتنا نمی‌کردند. از نظر آنها مهم نبود که جامعه شناسان و فلاسفه سیاسی یادآور شوند که، تحقق دموکراسی و حقوق بشر به پیش ‌زمینه‌های تاریخی، اقتصادی، نيازمند است. مهم نبود كه ثابت كنند شکل‌گیری دموكراسي به نهادهای مدنی و حتی شکل‌گیری یک طبقهء اجتماعی متوسط نیازمند است، تا بتواند نهادهای دموکراتیک را نمایندگی کند. از نظر استراتژیست ‌های آمریکایی، دموکراسی چیزی جز اجرای دموکراسی نیست. شاید تلاش آمریکائیان در نفی ایده‌ها و نظریه‌ها، بازتابی از سرخوشی وضعیت پست‌مدرن باشد. همانگونه که لیوتار به درستی نشان می‌دهد، دیگر هیچ چیزی وجود ندارد تا بخواهد خود را به حیث حقیقت به کرسی اثبات بنشاند. «قابلیت اجرایی شدن چیزها»؛ این آن چیزی است که جانشین نظریه‌ها و ایدئولوژی‌ها می‌شود. استراتژیست‌ها نیز رهنمود سرخوشی‌های پست‌مدرن را با جشن پیروزی خود در سه حوزه پیکاری، به کرسی اجرا نشاندند.

اما همچنانكه آغاز سرخوشي‌ها در دههء 1990 با ايجاد يك رشته نگراني‌ها همراه شد، آغاز عصر سوم سرخوشي خيلي زود به رشته اي از نگراني‌ها تبديل شد. حجم عملیات تروریستی در عراق هیچ نشانه ای از پایان تروریسم که بدست نمی داد، هیچ، حکایت هولناکی از چند برابر شدن حجم عملیات تروریستی بدست می‌داد. اينك اين بنيادگرايي بود كه از قول و قلم شيخ سلمان العوده، در نوشته هايي چون «پايان تاريخ» اعلام مي‌كرد : جهاد جهاني عليه كافران خدا بر روي زمين تحقق يافته است11.

اما وجدان‌هاي علمي نيك مي‌دانند كه پايان بنيادگرايي، پايان عصر سرخوشي هر دو دسته بنيادگرايي است، كه مكمل يكديگر هستند. نيك مي‌دانند كه جز با اسلام آزادي، عصر چنين سرخوشي‌هايي راه به پايان نخواهد برد. برخلاف بنيادگرايي، اكنون تاريخ آغاز شده است، زيرا مقدمات آزادي انسان از زندان قدرت، آغاز شده است.


زيرنويس ها:

1. گفتگوي رضا خجسته رحيمي با دكتر عبدالكريم سروش با عنوان ديدارمان به قيامت
2. همان منبع
3. مقاله ریشه‌های آمریکاستیزی اسلامگرا، نوشته ریون پاز، ترجمه حمید پشتوان
4. همان منبع
5. مقاله امپرياليزم، بنيادگرايي و تروريسم، نوشته بهمن آزاد
6. مقاله، خاورمیانه دموکراسی؛ جهان گسترده اسلام و خاورمیانه، نوشته فريد ذكريا، ترجمه امير حسين نوروزي
8. مقاله جنگ تمدن، عصر جنگ هاي مسلمانان، نوشته ساموئل هانتيگتون، ترجمه امير موسوي
9. براي مطالعه در آراء توماس اسپريگنز و ادموند برگ، به كتاب فهم نظريه‌هاي سياسي، نوشته توماس اسپريگنز، ترجمه فرهنگ رجايي، انتشارات آگاه مراجعه شود.
10. مقاله تاريخ در پايان تاريخ، نوشته فرانسيس قوكوياما، ترجمه ابراهيم اسكافي
بيش از يكصد سال پيش فردريش نيچه معتقد بود كه ايده برابري به حاكميت مورچگان در جهان منجر مي‌شود، به كتاب فراسوي نيك و بد، نوشته فردريش نيچه، انتشارات خوارزمي مراجعه شود.
11. به مقاله ریشه‌های آمریکاستیزی اسلامگرا، نوشته ریون پاز، ترجمه حمید پشتوان مراجعه شود.

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

و يا مستقيماً در اينجا:

ای - ميل شما (در صورت تمايل به دريافت پاسخ لازم است!)

 

 

لطفاً از افزودن تصوير در اين ای  ميل خودداری کنيد چرا که انتقال آن بدين وسيله ممکن نيست.

Your message:             : پيام شما

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630