توضیحی دربارۀ مفهوم فرهنگ دینی
آرامش دوستدار
فرهنگ، بهمعنی اعمش، آن تمامیت بنیادی یا آن کلیتیست که در چهرههای گوناگون هماهنگش جلوههای فردی، جمعی و قومی یک جامعه را متعین میکند و آنها را در برابر نمودهای موازی از جامعه و قوم دیگر مشخص مینماید، خواه در جنبههای متعارف، خواه در جنبههای متعالی. بنابراین، چنین مفهومی میتواند در تخصیصش به جامعهای معین و واحد اطلاق گردد و آن را از جوامع بیگانه از یکسو و از جوامع خویشاوند از سوی دیگر جدا نماید، یا در توسیعش جوامع خویشاوند را در ویژگیهای مشترکشان دربرگیرد. به این قیاس میتوان مثلاً فرهنگهای هلندی، آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی و انگلیسی را از یکسو متفاوت شمرد و از سوی دیگر آنها را در ارگانیسم مسیحیت اروپایی و شالودهی یونانیشان همپیوند و همساخت یافت.
دینی، آنطور که من فرهنگ را بدان متصف ساختهام، با روحانی به معنای عام یا خاصی که
این صفت به ذهن متبادر میکند یکی نیست. بنابراین در دایرهی موضوعی ما دینی اصولاً
به پدیدهای اطلاق نمیگردد که از آنِ جهان مذهبی یا دنیای روحانیان باشد در مقابل
حوزهها و جنبههایی از فرهنگ که سروکارشان در رویداد تاریخی مستقیماً یا موضوعاً
با دین نبوده است، همچون حوزههای دیوانی، دبیری، تاریخنگاری، علمی، شاعری، فلسفـی
و غیره. اینگونه تقابل میان شرع و عرف، هر آینه اگر تعارضی جوهری میبود، هیچگاه در
فرهنگی که دین در آن سیطره دارد بوجود نمیآمد. دین، هرگاه در فرهنگ مستولی باشد
ساحتیست برتر از برآیند نیروهای متنافر یا متعارض آن، ساحتی که بهسبب سرمنشأ
آنجهانیاش نه فقط رستگاری اخروی فرد و جمع را تضمین میکند، بلکه عملاً و همیشه
خود را معیار و داور زیست روحی و جسمی اینجهانی افراد میداند، یعنی حکم مرجع را
برای ارزشهای حسی، فکری و اخلاقی آنها دارد. با سیطرهی دینی آنجا سروکار داریم
که دین مانع هرگونه رویش و پرورش بر ضد بنیادها و ارزشهای خود میگردد و هر
مقابلهای را اگر بتواند در نطفه میکشد. ناگفته پیداست، هرگاه سرمنشأ آنجهانی را
حذف نماییم، دین و به همین منوال دینی در چنین تعینی میتواند به هر نظامی نیـز
اطلاق گردد که خود را حتا دشمن دین بداند. مثالش جوامع سوسیالیستی در حدی که آزادی
در آنها محکومیت دیگراندیشی و دیگرخواهی بوده است. چه در واقع این جوامع با تکیه
بر گونهای «ساحت برتر» بصورت «قانون تکامل طبیعی و تاریخی»، که اینبار از همین
جهان خاکی برخاسته و معالوصف تقدس آسمانی یافته، خود را متحقق و موجه کردهاند،
هرچند نامهای دیگری به این «ساحت برتر» و انباشته از ارزشهای مطلق و انتزاعی خود
دادهاند، دلایل وجودی دیگری برای آن آوردهاند و آن را رسماً ضددینی خواندهاند.
نظام دینی آن است و آنجا فرمان میراند که شبکهای از ارزشهای بلامنازع و
یکسانخواه از درون و برون در بافت و ساخت جامعه میتند و آن را در چنگ قهر خود نگه
میدارد. یا در واقع بافت و ساخت جامعه را از همسان و همسازکردن افراد آن میریزد.
در چنین شبکهای من، تو، او وجود ندارد. تفاوتها از میان برداشته میشوند.
همه در یک مُسنَد که «ما» باشد یکدل و یکجان میگردند تا منویات «ساحت برتر» تحقق
پذیرند. همهی منها، توها، اوها در آن «ما» تحلیل میروند و بهصورت
ورودیها و خروجیها یا سوراخهای گوارشی آن درمیآیند برای فروبردن و پسدادن
خوراکهای دینپخت، و اگر در مجازی دیگر و نزدیکتر به واقعیت بگویم، چشمها و گوشها
و دهنهای همه جا باز و فعال او میشوند و در نتیجه همه یکبین، یکشنو و یکگو.
این است که هر آدمی در نظامهای دینی فرهنگ میان نهایتهای هرچند بندرت متعارض آن
زیست نوسانی میکند، بیآنکه به معنای این حال متغایر، متغیر و متضاد آگاه باشد.
مثلاً از اینسو به سخن سرفراز و خویشتنمند فردوسی مینازد و به پشتگرمی او معلوم
نیست برای که سینهاش را جلو میدهد و از آنسو برای عرفان و بینش نیستگرایش سینه
چاک میکند تا در سودازدگیهای آن به اوج بیخویشتنی و خاکساری دست یابد، یا به
تعبیری دیگر بیخویشتنی و خاکساری را با شگرد عرفای کارکشتهی ما در خودستایی
درویشانه به اوج رساند. اینکه جانشینان خودگزیده و هواداران هوراکش نیما یوشیـج با
وجود کارکرد منحصر بهفرد شعری او هنوز به شنیدن گلبانگ معنوی حافظ و نفسکش لاهوتی
مولوی عرش را سیر میکنند، بهترین نشانهی آن است که شعر خویشتنزای او عملاً
دستاندازی بیش در سراسر راه کوبیده و هموار شعرگویی نوسرایان ما نبوده و هرگز
نتوانسته آنها را بهخویشتن آورد، در خود پیافکند.
فرهنگ دینی کلاً و در وهلهی اول فرهنگیست که از شکم آن «ما»ی برتر و لاهوتی زاده
و در دامن آن پرورده است. ارزشهای خود را از آرزوها، هیجانها و بر رویهم از
عوارض پیشزایمانی، زایمانی و پسزایمانی اجتماعی آن دارد. هربار هم نوری بیگانه از
درز و شکافی به درون تاریک و در نتیجه نامرئیاش تابیده، چشمش را بیشتر زده و خیره
کرده است تا باز و بینا. اینگونه لحظات ظاهراً چشم و گوش بازکن کم پیش نیامدهاند،
اما برای خویشنگری و خودسنجی حتا بسیار مقدماتی تاریکخانهی فرهنگی ما بیثمر
بودهاند. از این نوع است تأثیر چه بسا منفی فلسفه و دانش یونانی در فرهنگ ما. چون
با گذر آنها از غربال اقتباس ما جز شیوهای استدلالی و بیمحتواشده برای
زرهپوشکردن کورذهنی دینی ما باقی نمانده است.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |