آرشيو آثار نويسنده در اين سايت پيوند به بخش اول بخش دوم بخش سوم بخش چهارم
آيا
اسلام می تواند غيرسياسی شود؟
عبدی کلانتری
آنچه می خوانيد در چهار بخش تنظيم شده است. بخش های اول و دوم به جامعه شناسی سياسی اسلام می پردازد و بخش های سوم و چهارم به يک بررسی مقايسه ای دربارهء تحول تاريخی ايمان به دين. اصطلاح «تجربهء مدينه» را از محمد آرکون اسلام شناس الجزايری ـ فرانسوی گرفته ايم تا به يکی از مهمترين و قدرت مندترين خيالواره (imaginary) های سياسی ـ دينی جهانی در آغاز شکل گيری تاريخی خود، يعنی مرحلهء نطفه بندی تئولوژی سياسی آن، نگاهی بيندازيم. بخش های سوم و چهارم ــ باز هم در چشم اندازی تاريخی ــ روند نهادی شدن ايمان قلبی، جمود و چيزگون شدن (reification) آن را در هيأت اديان رسمی بررسی می کند. در اين بخشها از پژوهش های ويلفرد کنت ول سميت، اسلام شناس و يکی از مهمترين مراجع بررسی تطبيقی اديان در جهان سود برده ايم.
بخش سوم: چيزگون شدن ايمان
دين آميزه ای است از پارسامنشی درونی ِ فردی و نهاد اجتماعی بيرونی. بهتر گفته باشيم، دين، از جمله، آميزه ای است از احساس پارسامنشی فردی و نهاد اجتماعی و تاريخی دين. تاريخ اديان همان تاريخ نهاد اجتماعی دين و زندگی فرهنگی ِ مشترک مؤمنان است. پرسشی که در طول تاريخ اديان به شکل های مختلف مطرح بوده و همهء ما با آن آشنا هستيم اين است که آيا يک فرد مؤمن می تواند ديانت خود را در وهلهء اول در پارسامنشی فردی و ارتباط بی واسطهء شخصی با پروردگار خود (يا هر امر ترانساندال و فراباشنده ی قدسي) تعريف کند، نه در شبکه اجتماعی نهاد دين و ارتباطات اجتماعی ـ سياسی ِمجموعهء رهبران و پيروان دين؟
از ديدگاه ما هيچ نهاد اجتماعی وجود ندارد که فاقد ساختار «قدرت» و «ايدئولوژي» باشد. به عبارت ديگر، قدرت و ايدئولوژی، در عملکرد و بازتوليد نهادهای اجتماعی همواره حضور دارند بدون آنکه در نظر اول آشکار باشند. خانواده، فاميل، خانوار، مدرسه، بيمارستان، درمانگاه، دانشگاه، کارخانه، بازار، ادارات، «جنسيت» (نقش جنسی و رفتار جنسي) و البته ساختارهای بزرگ و تعيين کننده نظير اقتصاد، دولت، و طبقات اجتماعی همه شامل اين حکم می شوند. نهاد اجتماعی دين نيز از اين قاعده مستثنی نيست.
برخی جامعه شناسان برآنند که حتا کوچکترين واحد اجتماعی، به محض آنکه تعدادش از يک تن بيشتر شد، خود حامل ديناميسی است ــ آگاه يا ناآگاه ــ برای گرفتن دست بالا، تفوق، گرفتن امتياز تاکتيکی و استراتژيک، و خلاصه رقابتی پنهان بر سر «قدرت». برخی ديگر کاربرد زبان را در جامعه شامل اين تعريف می کنند و معتقدند کوشش زياد لازم است تا بتوان زبان را از چنگ قدرت (استفاده استراتژيک از زبان) رهانيد و آنرا به ميدانی بی طرف برای مفاهمه و گفتگوی برابر وارد کرد. چه بسا «دوستي» و «عشق» نيز در نهان رفتاری از همين دست باشد. در چشم متفکران بدبين، رفتاری چون نوعدوستی و ايثار نيز پوششهايی هستند برای ارادهء معطوف به قدرت يا ارادهء تسليم به قدرت. طبق اين ديدگاه، چه بسا عارفان از زمرهء سادومازوخيست ترين انسانها باشند!
با اينهمه، اخلاقگرايان و مصلحان اجتماعی، از جمله اصلاح طلبان دينی، بر «فطرت» نيک بشر (فطرت دينی يا همان طبيعت و ذات دايمی بشر) تأکيد کرده اند و بر اين امکان که شايد بتوان ذهنيت و وجدان فردی را، بدون وساطت قدرت و ايدئولوژی، با منظومه ای از اخلاق و رفتار نيک در ارتباط قرار داد به نحوی که خشونت استراتژيک (پنهان و آشکار) در ساختارهای اجتماعی جای خود را به صلح پايدار دهد. اخلاقگرايان دينی از اين احتمال صحبت به ميان می آورند که «ايمان» (faith) را می توان و بايد از «دين» نهادی شده (religion) تفکيک کرد. به گفتهء يک اسلامشناس بزرگ غربی، «وظيفهء مصلح دينی مدرن آن است که به مؤمنان کمک کند نگذارند دين شان بين آنها و خدا جدايی بيفکند.» (ويلفرد کنت ول سميت، معنی و پايان دين، انگليسی، ص ۱۲۷)
دين ِ نهادی شده همان دين تاريخی است. دينی که در زمانی مشخص درتاريخ تأسيس شده، مؤسس يا بنيانگذار(پيام آور)ی داشته، و سپس توسط اصول عقايد و «کتاب» اش، و دستگاه سلسله مراتبی کاهنان و واليانش («کليسا»)، و قوانين و شريعت اش، خود را برنشانده و از ديگر اديان و نظامهای عقيدتی متمايز کرده، و تنها برای «پيروان راستين» يا امت خود ــ در مکانيسم توليد خود/ ديگری ــ شرايط رستگاری اخروی را تعريف کرده است.
دين نهادی شده گرايش به آن دارد که ساختار عواطف، احساس، و روان پيروان اش را متعين سازد. برای دين نهادی شده، پارسامنشی مستقل از اين نهاد معنی ندارد. کاری که منتقدان فرهنگ دينی می کنند آشکار کردن مکانيسم توليد و بازتوليد خشونت و تبعيض در سطوح زبانی، روانی، و گروهی توسط نهاد دين است. (لازم به گفتن نيست که خشونت و تبعيض در ساختارهای اجتماعی غيردينی نيز توليد و بازتوليد می شوند.)
همانطور که گفتيم اخلاقگرايان دينی و اخلاقگرايان سکولار به قصد کاهش خشونت و تبعيض در دين، به جستجوی راههايی می روند که پارسامنشی شخصی و ايمان قلبی دينی از حوزه های نهادی شدهء قدرت و ايدئولوژی در جامعه به دور بمانند.
يکی از اسلامشناسان بزرگ و متخصص مطالعات تطبيقی اديان درغرب، ويلفرد کنت ول سميت (Wilfred Cantwell Smith) در بحث معروفی که دربارهء آغاز شکل گيری اديان کرده، اين نظريه را مطرح می کند که آنچه در غرب «دين» (Religion) نام گرفته، هميشه از ابتدا چنين نامی نداشته، و مهمتر اينکه امور دينی و ايمانی در اساس تحت عنوان «دين» رسميت پيدا نمی کردند.
ويلفرد کنت ول سميت نخست بر خصلت تاريخی بودن يا تاريخيت همهء پديده های اجتماعی تأکيد می کند. تاريخيت يعنی دگرگونی پديده ها در زمان؛ و متعين شدن اين پديده ها از شرايط مشخص زمانی ـ مکانی. ويلفرد کنت ول سميت می نويسد:
«ما می دانيم جهان در حال دگرگونی دايمی است. مثل همهء جنبه های زندگی انسان، جنبهء دينی نيز به عنوان جنبه ای تاريخی، متحول شده و بايد آنرا هميشه در حال شدن ديد. هر تلاش [در عصر] مدرن برای روشن کردن اينکه چه چيزی را دين می ناميم، اکنون بايد اين پرسش را هم دربرگيرد که دين در مراحل گوناگون توسعه [ی تاريخي]ی خود چه بوده است. حتا اگر نخواهيم به حدس و گمان متوسل شويم که دين در آينده چه خواهد شد، دستکم اين را تشخيص می دهيم که دين نيز مثل همهء چيزهايی که بر روی زمين می شناسيم، همچنان به تغيير ادامه می دهد.» (همان، ص ۳)
ويلفرد کنت ول سميت معتقد است تعريف مفهوم دين کاری است به نهايت دشوار. توافق بر سر چنين تعريفی اگر غيرممکن نباشد، با دشواری های بسيار روبرو است. کاربرد مفهوم «دين» در زندگی اجتماعی، بيشتر از آنکه فايده داشته باشد، همبستگی جامعهء جهانی را دچار مشکل می سازد. ويلفرد کنت ول سميت تا آنجا پيش می رود که پيشنهاد کند بهتر است لفظ و واژهء «دين» را به کار نگيريم. شکی نيست که چه واژه «دين» را به کار بگيريم چه نگيريم، پديده های دينی در جهان وجود داشته و خواهند داشت. اما موجوديتی مستقل و متمايز به نام «دين» يا يک «دين حقيقي»، نيازی را در جهت همبستگی انسانی برنمی آورد. (همان، ص ۱۷).
«يک فرد مسيحی يا يک فرد مسلمان فقط زمانی به درک کافی از ايمان خويش نائل می شود، يا در واقع درک از ايمان خويش و ايمان ديگری باهم، که قادر باشد خود را از اين مشغلهء ذهنی فارغ کند که ذات يا ماهيت «مسيحيت» و «اسلام» چيست؛ زمانی که بتواند توجه اش را از سوآلاتی نظير «مسيحيت حقيقی چيست؟» و «اسلام حقيقی چيست؟» برگرداند. هم يک فرد هندو و هم محققی که به مطالعهء ايمان هندوها پرداخته، اگر بخواهند وقت صرف اين کنند که «هندويسم» چيست، به بيراهه ای جدی درخواهند افتاد.» (همان، ص ۱۲)
ويلفرد کنت ول سميت نظريهء بدعت آميز خود را حدود نيم قرن پيش مطرح کرد و در دهه های بعد آنرا از جوانب گوناگون پروراند و گسترش داد. از همان هنگام، کتابهای او در زمينه زبانشناسی دين و بررسی های تطبيقی و تاريخی اديان مورد تأييد الاهيات شناسانی چون جان هيک قرار گرفت. از ميان کتابهای متعدد ويلفردکنت ول سميت می توان از اين عنوانها نام برد: اسلام در تاريخ مدرن (۱۹۵۷)؛ معنی و پايان دين (۱۹۶۲)؛ ايمان و اعتقاد ـ و تفاوت آندو (۱۹۷۹)؛ اعتقاد داشتن ـ يک چشم انداز تاريخی (۱۹۷۷)؛ به سوی يک الاهيات جهانی (۱۹۸۱)؛ چندگونگی دينی (۱۹۸۲)؛ نصّ مقدس به چه معنی است؟ (۱۹۹۳)؛ فرهنگ مدرن از ديدگاهی مقايسه ای (۱۹۹۷).
چيزگون شدن ايمان
پديدهء دين را در ريشه يابی زبانشناسانه اش به دو تعبير در تاريخ مشاهده می کنيم: دين به معنای احساس درونی، و دين به معنای امر(يا آمر) بيرونی. حرکت از احساس قلبی دينی به سمت نوعی انسجام و ماديت سخت بيرونی، حرکتی است که می توان آنرا «چيزگون شدن» امر ايمانی نام نهاد.
چيزگون شدن (reification) به چه معنی است؟ هرگاه احساسی زنده و تجربه ای بی واسطه به تدريج تبديل به چيزی جامد، صـُلب، و مرده شود که که حضور اجتماعی اش را از بيرون تحميل می کند، می گوييم آن احساس يا تجربه «چيزگونه» شده است. چيزگونه شدن می تواند در عواطف، در روابط اجتماعی، در هنر، يا در دين صورت بگيرد.
اين چيزگون شدن همچنين در زبان، و نتيجتاً در انديشه، رخ می دهد. در منطق صوری زبان، در روشن تحليلی و دقت تحليلی تعاريف، و در مفهوم سازی های فلسفی، خطر چيزگونه شدن انديشه را تهديد می کند. اصحاب تفکر ديالکتيکی (هراکليت، هگل، مارکس، آدورنو ـ برای نمونه) در طرز نوشتن و انديشيدن سعی در شکستن موانع و مرزهای چيزگون کننده داشته اند. پس از آنها متفکران پسامدرن (به ويژه ساختار زدايان مکتب دريدا) سعی در جلوگيری از جامد شدن معانی در زبان کرده اند. ويلفرد کنت ول سميت در بررسی مقايسه ای اديان، پيشنهاد بازگشت از ديد عقلي/علمی و مدرن ارسطويی به سمت ديد افلاطونی را می دهد که می دانيم در فرهنگ هايی چون فرهنگ ما، به ناچار به سمت عرفان می گرايد. ما در بحث های گذشتهء نيلگون از جمله به تفاوتهای بينشهای پيشامدرن عرفانی و گرايش های پسامدرن (هريک، با چاره يابی هايی خود در برابر خشونت روندهای چيزگون شده يا بيگانه ساز) پرداخته ايم.
در جوامع بدوی، رفتار دينی مناسکی است. ويلفرد کنت ول سميت از اينکه در چنين جوامعی هنوز فکر تحليلی در صدد برنيامده اين رفتار دينی را به نحوی عقلی تعريف کند و توضيح دهد، می خواهد نتيجه بگيرد که چنين رفتاری همان ايمان هنور چيزگون نشده است: «آنها مراسم و مناسک خود را برگزار می کردند، اساطير خود را به ياد می آوردند و روايت می کردند، هنجارهای خود را به جا آورده و اين حالات را از لحاظ احساسی و عاطفی تجربه می کردند، بدون آنکه برهمهء اينها به نحوی تحليلی [عقلی ، مفهومی، تفکيک اجزا، شناخت، و ترکيب دوباره] تأمل کنند يا از لحاظ زبانی به آنها عموميت ببخشند.» (معنی و پايان دين، ص ۵۴)
همانطور که گفتيم روش بررسی ويلفرد کنت ول سميت، روشی تاريخی است. او با همين روش از زبان آغاز می کند، زيرا نحوهء به کارگيری واژه ها در زبان، خود نشانهء مهمی از از نحوهء انديشيدن است. کنت ول سميت می نويسد، «برای فهم جهان، يا فهم خودمان، بايسته است که در کاربرد واژه ها و مفاهيم به ديدهء انتقاد بنگريم. علاوه بر آن، برای فهم مردمان ديگر و دورانهای متفاوت [از دوران خود ما]، واجب است که فرض را به نحوی غيرنقادانه بر اين نگذاريم که معنای واژگان نزد آن مردمان همان بوده که اکنون نزد ما است.» (همان، ص ۱۶)
ويلفرد کنت ول سميت در يک بررسی مقايسه ای در زبانشناسی تاريخی، سعی می کند تحول و دگرگونی ايمان دينی به سمت نهاد دين را نشان دهد. اين تحول نوعی چيزگونه شدن زبانی و فکری و سپس اجتماعی را نشان می دهد. در يونان و روم باستان، واژه های گوناگونی برای حالات دينی وجود داشته، بدون آنکه کلمه ای خاص معادل آنچه ما امروزه «دين» (رليجن) می ناميم به کار گرفته شود. برای مثال واژهء «پيه تاس» (pietas) به تقريب معادل چيزی بوده که امروزه در انگليسی به آن پارسامنشی (پايه تی / piety) می گوييم؛ يا در زبان يونانی کلماتی که از ريشهء «سب» (seb-) می آيند شباهت به همين معنی داشته اند. برای نمونه کلماتی نظير «اوسی بيا» (eusebeia) و «تئوسی بيا» (theosebeia) نزديک تر به معنای امروزين پارسايی بوده است تا دين. «آنچه در يونان باستان غايب بود عبارت بود از هرگونه مفهوم دين به عنوان يک چيز وحدت يافتهء سيستماتيک يا تاريخی ــ موجوديتی که بتوان آنرا از موجوديت های همسان ديگر، يا حوزه های ديگر اجتماعی تفکيک کرد.» (همان، ص ۵۴) يونانيان به خدا يا خدايان می انديشيدند اما چيزی به نام دين نمی شناختند. همين حقيقت را در مصر باستان به طرز بارزتری می توان شاهد بود.
در ايران باستان نيز، بنا به نظر ايرانشناس معروف آلمانی «اچ اس نيبرگ» (H. S. Nyberg)، هرگز يک ايدهء انتزاعی به نام «دين» نمی يابيم و کلمهء «دائنا» (daena) در پارسی باستان که گاه به لفظ دين ترجمه شده، معنای امروزين دين را نمی رسانده است (همان ص ۲۴۸). «دائنا» در کاربرد اوستايی اش، بيشتر جنبهء شخصی داشته و حالتی روانی را توصيف می کرده در واکنش به حقيقتی روحانی، يا خدا، يا دستورات اخلاقی.
ويلفرد کنت ول سميت با بررسی يافته های زبانشناسان برجسته ای چون نيبرگ، ويدنگرن (Widengren)، آندرئاس ـ هنينگ (Andreas-Henning)، اميل بن ونيست (E. Benveniste)، مری بويس (Mary Boyce) و ديگران، اين نتيجه را می گيرد که دائنا در ابتدا به معنی ايمان شخصی يا دين شخصی فهميده می شده و قرنها طول می کشد تا با تحول آن به «دن» و «دين» (den, din, dyn) در کاربرد دين مزديسنا، درعملکرد سلسله مراتب مغان، و در دين مانی، تبديل به نهاد رسمی بيرونی يا دين رسميت يافته شود. حتا در اين مورد اخير نيز هنوز اين پرسش باقی است که آيا دين (در پارسی ميانه)، به «مجموعهء دينداران و دين باوران» اطلاق می شده يا به «اصول عقايد سيستماتيزه شده» و نهاد مستقل رسميت يافته.
ويلفرد کنت ول سميت به همين شيوه به تمدنهای آزتک، هند، چين، و ژاپن نظر می اندازد و به نحوی منفی به نتايج مشابهی می رسد. باورهای ايمانی اين تمدنها به نحو منفی نشان می دهد که احساس و پندار دينی در قبال جهان و کائنات می تواند بدون اعتقاد به يک حقيقت عام مطلق يا يک سيستم فورمولبندی شدهء بيرونی صورت پذيرد. دين به عنوان دين، در حالت چيزگون شدهء خود، به زعم ويلفرد کنت ول سمت عبارت است «افلاطونی کردن دين خودی [همچون ذات حقيقی دين] و ارسطويی ديدن اديان غيرخودی [همچون پديده هايی که می توان آنها را به طور عينی مطالعه کرد و کذب آنها را نشان داد.]» (همان، ص ۵۷)
ريشهء لاتينی کلمهء دين، «رليجيو» (religio) است که در ابتدا کاربردها و معانی گوناگون داشته بدون آنکه بر يک تعريف معين و دقيق اطلاق شود. حالات و رفتار دينی ، معطوف به جايگاههای متعدد حضور امر مقدس يا احساس خاصی که در مواجهه با اين جايگاهها روی می داد بوده است. مناسک و برخی تشريفات اجتماعی نيز، با صفت «ديني» (religious) مشخص می شده. در کاربرد زبانی، صفت بيشتر از اسم حضور داشته است. به عبارت ديگر، امور دينی و رفتارها و احساس های دينی قابل تشخيص بوده اما چيزی خاص و قطعيت يافته به نام «دين» وجود نداشته است. اگر تأکيد را بر صفت بگذاريم آنگاه محور توجه انسانها هستند که واجد صفت دينی و دينگونه زيستی هستند يا نيستند. اما اگر تأکيد را بر نام به عنوان ذات و هويت ثابت بگذاريم، آنگاه تقدم با آن «چيز» خواهد بود که ذات دين است و سپس ارزش رفتار انسان در رابطه با آن چيز سنجيده می شود.
صفات «مقدس» و «الاهي» درکاربرد لاتينی ـ رومی، در ابتدا به اعمال تشريفاتی و مناسک اطلاق می شده، نه به موجودی به نام «خدا». اين نحوهء ديدن و احساس کردن جهان، بدون تصور از وجودی انتزاعی به نام «خالق» که هميشه حاضر و ناظر بر همه چيز باشد، برای انسان امروزی به سختی درک کردنی است. امروزه تشريفات دينی هدفی در خود نيست بلکه وسيله است برای رسيدن به چيزی فراتری يا ترانساندانتال. همان امر فراتری است که قدسی و الاهی تلقی می شود، نه رفتار و احساس انسانها در مناسک دينی.
در تحول هزار سالهء ايمان دينی به دين در غرب، دو گام اساسی را بايد بازشناخت. گام اول زمانی برداشته می شود که ايمان دينی در اشکال گوناگون خود نزد اقوام و تمدنهای مختلف خاور نزديک و حوزهء مديترانه، تبديل می شود به نوع ويژه ای از رابطه با يک ذات فراباشندهء واحد. اين يک گام افلاطونی است که کسانی چون سنت آگستين برمی دارند (قرن چهارم و پنجم ميلادي) ، زمانی که انواع امور نيک يا دينگونهء اينجهانی را در مرحلهء ثانوی قرار می دهند تا فورم افلاطونی به مثابه شکل ايده آل و ذات حقيقی و آنجهانی ِ دين برکشيده شود.
در گام اول هنوز نامی از يک دين خاص برده نمی شود تا معرف دين حقيقی و برتر باشد؛ اما ديانت حقيقی به طور عام از ديانت کاذب تفکيک می شود يعنی ديانت آنطور که به بهترين صورت خود در کردار عيسا مسيح تبلور يافت. زندگی عيسای ناصری نمونهء ديانت حقيقی بود برای پيروان او و شيوهء زيست رهبانی آنان، نه عامل تأسيس يک نهاد دينی به نام «مسيحيت». تنها در گام دوم است که چيزی به اسم «مسيحيت» به صراحت خود را شاخص و معرف آن فورم افلاطونی و تنها دين حقيقی معرفی می کند. ميان گام اول و دوم چندين قرن فاصله است. گام اول يک گام عارفانه (mystical) است که شکل ايده آل وحدت انسان و آفريدگارش را برمی کشد اما آن را وابسته به دستورات يک نهاد رسمی بيرونی و اصول عقايدش نمی کند. در گام دوم، نهاد يک دين خاص است که برای رستگاری اخروی نسخه می دهد و راههای بهشتی را از راههای دوزخی بازمی شناساند. برای يک افلاطونی، همهء اديان و نظامهای عقيدتی دينی تجلی های اينجهانی و ناکامل يک ذات برتر (شکل ايده آل يا فورم) هستند. آنچه در وهلهء اول اهميت دارد همان فورم ايده آل است نه جلوه های آن. يک افلاطونی مسيحی با يک افلاطونی از دين ديگر احساس نزديکی بيشتری می کند تا با يک مسيحی که افلاطونی نمی انديشد.
متن کانونی اديان در غرب «کتاب مقدس» (بايبل / Bible) است شامل عهدعتيق و عهد جديد. ويلفرد کنت ول سميت می نويسد، «در زبان عبری کلاسيک واژه ای که دلالت بر "دين" کند وجود ندارد. شايد به استثنای يک کلمهء منفرد که از پارسی گرفته شده [کلمهء داتا و داتم ــ data, datumــ به معنی "قانون" در پارسی باستان که به زبانهای آرامی و عبری وارد شده، در عباراتی چون «قانون مادها و پارسيان»]، که در پايان کار اخذ شده، در عهد عتيق نه اين کلمه و نه مفهوم آن حضور ندارد . . . در عهد جديد واژه ای اصلی "ايمان" (پيستيس / pistis) و فعل مربوط به آن است که در کاربرد تازه ای به نحو مکرر مورد تأييد قرار می گيرد. شکل های متعدد اين ريشهء لغوی به تعداد ۶۰۲ بار به کار رفته است.» (همان، ص ۵۹)
پيروان عيسا مسيح که يهودی بود برای آنکه جمع خود را از ساير يهوديان متمايز کنند صفت «مسيحي» را که نخست مخالفان شان برآنها گذاشته بودند پذيرفتند. در سده های نخستين شکل گيری جامعهء مسيحی، هربار که نام «کريستيانيسموس» به کار می رفت به معنی «مسيحيت» نبود بلکه به معنی راه و رسم عيسا مسيح در تمايز با راه و رسم يهوديان (يا در ارجحيت بر يهوديت قومی ِ پيروان مسيح) بود. لفظ متداول در قرون وسطا برای روال زيست مسيحيان و باورهای آنها «ايمان مسيحي» (فيدس کريستيانا / fides Christiana) بود. کلمهء مسيحيت (Christianity) تنها پس از عصر اصلاحات دينی مرسوم شد. (همان، ص ۷۴)
در برخی از مهمترين متون کانونی مسيحيت در دوران جديد، مثلاًدر نوشته های مارسيليو فيچينو در عصر رنسانس، صفت «مسيحي» بيشتر از آنکه به معنی هواداری از نهاد رسمی دين باشد، اشاره به آن صفاتی دارد که در زندگی و کردار عيسای ناصری بروز کرد و می شود به او نسبت داد. در نوشته های لوتر، زوينگيلی و کالوين در عصر اصلاحات دينی، واژه «دين» بازهم به معنی ايمان قلبی و شخصی معطوف به خداست، به نحوی که نهاد رسمی دين برضد و مقابل «دين حقيقي» قرار گرفته، به دين کذب متهم می شود.
دين به مثابه يک موجوديت صـُلب بيرونی و سيستم مند (نظاميافته)، محصول دعواهای فرقه ای و ديد ابژه ساز و علمی روشنگری در قرون هفدهم، هجدهم، و نوزدهم است. همين برداشت از دين است که به ما رسيده و امروزه در غرب رسميت پيدا کرده است. اين حکمی است که ويلفرد کنت ول سميت از بررسی کاربرد افعال، صفات، و نامها در متون متعدد مذهبی و غير مذهبی غربی در بستر معنايی شان طی اين سه قرن، به آن می رسد.
پس ملاحظه می کنيم که روند شی گون شدن ايمان حرکتی است که طی تاريخ، ايمان عام و قلبی دينی را نخست تبديل می کند به ديانت انتزاعی افلاطونی و سپس در دوران بعدتر به نهاد رسميت يافتهء يک دين معين که با نام ويژه ای خود را از ديگر اديان متمايز می کند.
در اين ميان اما يک استثنا وجود دارد. موردی عجيب و تکاندهنده از دينی که برخلاف يهوديت و مسيحيت، از همان ابتدا خود را نامگذاری می کند و از همان بدو تأسيس ايمان قلبی را در نهاد رسميت يافتهء دين به نحوی جدايی ناپدير ادغام می سازد. همان که هم برای دين کلمهء «دين» را دارد و هم نام آنرا خود پيشاپيش ، قاطعانه و آمرانه، به جهان اعلام می کند: اِنّ الدّين َ عِندالله ِ الاسلام . . .
منبع ذکر شده در متن:
Wilfred Cantwell Smith, The Meaning and End of Religion, 1962, Fortress Press edition, 199
* با تشکر از انوشه م. برای راهنمايی های گرانقدرش ـ ع. ک.
برگرفته از سايت نيلگون:
http://nilgoon.org/archive/abdeekalantari/articles/Abdee_Kalantari_Islam_and_Politics.html
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |