بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

دی   1387 ـ ژانويه  2008 

پيوند به ديگر نوشته های نويسنده در سکولاريسم نو

در دفاع از «ملی گرائی» و مخالفت با «نژادپرستی»

 

دکتر منصور بيات زاده

 

در سايت «شهروند امروز» (شنبه، 23 آذر  ١٣٨٧) متن گفتگوئی با آقای دکتر موسی غنی نژاد ، يکی از استادان دانشگاه های وطنمان ايران، تحت عنوان « انسان گرایی مهم تر از ملی گرایی»(١) درج شده است. عنوانی که نمی تواند مورد تائيد هر فرد و يا سازمان انسان دوستی نباشد. با اين حال اين گفتگو حاوی نکاتی است که سعی می کنم در زير به بعضی ازآنها اشاره نمايم.

 

آيا  اين نسبت «مهم تر»  بودن « انسان گرایی » بر «ملی گرایی» ، در هر شرايط سياسی ـ اجتماعی بايد مطرح باشد؟

آقای دکتر غنی نژاد در گفتگوی خود توضيح نداده اند که آيا  اين نسبت «مهم تر»  بودن «انسان گرایی » بر «ملی گرایی»، در هر شرايط سياسی ـ اجتماعی  بايد صادق باشد. اگر چنين است، بد نخواهد بود اگر توضيح دهند که در کدام نقطه ای از جهان تا کنون چنين عمل کرده اند؟ آيا  شرايط سياسی روز در چنين انتخابی کوچکترين  نقشی نداشته است؟

تاريخ مبارزات اجتماعی بيانگر اين واقعيت است که در بسياری از موارد، شرايط سياسی روز ، در انتخاب شعارها و در صدر قراردادن ارزش ها، نقش تعيين کننده ای با خود بهمراه داشته است! بطوريکه موضوع «ملی گرائی»، «دفاع از استقلال و تماميت ارضی ايران»، در دوران ملی شدن صنعت نفت و يا مقابله با جنگ تهاجمی صدام حسين و دولت بعثی عراق و متحدين اروپائی و آمريکائيش ...،  در صدر تمام مسائل سياسی  روز قرار گرفت!

 البته اين گفتار باين معنا نبايد تلقی گردد که، در چنان حالت و وضعيتی ، پايمال شدن و بی توجهی به حقوق بشر از سوی حاکمين وقت اشکالی ندارد و دولت وقت می تواند تحت نام دفاع ملی و حفظ تماميت ارضی و استقلال کشور از آن موقعيت برای پايمال کردن حقوق شهروندان و سرکوب و نابودی نيروهای مخالف و دگرانديش سوء استفاده کند! چنانکه رهبران وقت جمهوری اسلامی در جنگ عراق، از آن موقعيت سوء استفاده کرده و به اصل ٩ قانون اساسی نيز کوچکترين توجهی ننمودند.

مگر در انقلاب بهمن 1357، « آزادی » و « استقلال» در کنار «جمهوری اسلامی» به مهمترين شعار روز تبديل نشده بودند؟

مگر در تبليغات جنگی دستگاه های تبليغاتی رژيم جمهوری اسلامی ، واژه «امت » در بسياری از موارد جايش را به «ملت قهرمان ايران » نداد؟

آيا  در زماني که کشوری مورد تهاجم دولت استعمارگری قرار گرفت و بخشی از نيروهای سياسی کشور اشغال شده بجای مقابله با اشغالگران، بخاطر منافع شخصی و احيانأ منافع قومی و يا مسئله ايدئولوژيک، همدست و همصدا با اشغالگران شوند و عليه استقلال ، منافع ملی و تماميت ارضی کشور دست به توطئه زنند، نبايد بفکرمسائلی همچون حاکميت ملی و منافع ملی و حفظ تماميت ارضی کشور بود و بازهم  بايد، از «مهم تر» بودن «انسان گرايی» صحبت نمود؟

 آيا در چنان حالتی که اشاره رفت، بصرف « دفاع از حقوق بشر»، بايد  اجازه داد تا افراد و نيروهای منحرف و تجزيه طلب ايرانی دست در دست نيروهای استعمارگر، استقلال وطن و منافع ملی را بباد دهند و بکوشند تا سرزمينی که در سازمان ملل بنام «کشورايران»، استقلال و تماميت ارضی اش (مرزهايش) برسميت شناخته شده است، به کشوری تحت الحمايه تبديل شود و يا احيانأ به کشورهای کوچک قومی تجزيه گردد؟

 

چگونگی پيدايش «ملی گرائی» در فرهنگ سياسی ايران

آيا آقای دکتر موسی غنی نژاد اصولا باين موضوع فکر کرده اند که، پديده «ملی گرائی» چرا و بچه دليل  در عرصه سياسی ايران پيدا شد ، شکل گرفت و به يکی از ارزش های محوری بخشی از نيروهای سياسی ايرانی، تبديل گرديد؟

آيا اين استاد محترم  دانشگاه به اين موضوع فکر کرده اند که اگر تهاجمی از سوی دولت های استعمارگر جهانی وجود نمی داشت و منافع ملی، استقلال و حفظ  تماميت ارضی ايران بخطر نمی افتاد، اصولا می توانست  آن جريان فکری که با سياست های استعماری و اشغالگرانه مخالف بود، در بين ايرانيان ــ صرفنظر از وابستگی قومی شان ــ بعنوان يک نظريه سياسی شکل بگيرد؟  همان  جريان فکری که در اواخر سلطنت قاجاريه و اوائل انقلاب مشروطيت در صحنه سياسی ايران بنام «ملی گرائی» شکل گرفت!

پس بايد قبول کرد که «ملی گرائی» يک طرز تفکر سياسی است که با بار سياسی «تدافعی»، آنهم بخاطر مقابله با نيروهای «استعمارگر» در ايران شکل گرفته و نه يک طرز تفکر با بار «تهاجمی»! بهيچوجه حق نداريم ارزش های فکری مبارزين آزاديخواه و وطن دوستی همچون ستارخان ها و باقرخان ها ... را مخدوش و فراموش کنيم!

دکتر موسی غنی نژاد، استاد محترم دانشگاه در گفتگوی خود با خبرنگار «شهروند امروز»، ملی گرائی را مورد انتقاد قرار داده و در آن رابطه  به استقلال طلبان حمله برده اند. برای من روشن نيست که اين جناب استاد بر پايه کدام منطق و دليل به اين نتيجه رسيده اند که «ملی گرائی» و «استقلال طلبی» برابر با «نژاد پرستی» است؟ چنين ادعائی از سوی هرکس که مطرح شود، ادعائی غلط ، بی پايه و غير علمی است.

با خواندن مطالب گفتگوی مورد بحث، اين سئوال برايم مطرح شد که آيا اين استاد محترم نمی داند که بين ارزش ها و ضد ارزشهای عناصر تشکيل دهنده مقولات،«وطن دوستی ، وطن خواهی، ، وطن پرستی، ميهن دوستی» که بزبان آلمان «پاتری يوتيسم» معنی می دهند و «نژاد پرستی»  که در همان زبان بمعنی «راسيسم، شونيسم» است، تفاوت بنيادی  وجود دارد؟!

چرا و بچه دليل، کسی که بدرستی  می گويد که تعريف «ملت» و خصوصيات آن را غربی ها برای اولين بارارائه دادند، به اين نکته توجه نمی کند که همين غربی ها همچنين در فرهنگ سياسی خود ،مقولات «وطن دوستی» و «نژاد پرستی» را دو مقوله کاملا متفاوت از يکديگر می دانند؟!

 

«وطن دوستی» و  «نژادپرستی» دو مقوله کاملا متفاوت هستند، اگرچه هر دو در رابطه با «ناسيوناليسم» مطرح شده و می شوند!

«وطن دوستی ، وطن خواهی، وطن پرستی، ميهن دوستی » در فرهنگ جوامع غربی ، از جمله همين جامعه آلمان، همان کشوری که حزب «ناسيونال سوسياليسم» هيتلری در آن شکل گرفت و بخاطر تکيه آن حزب بر اصل نژادپرستی، بخش بزرگی از جهان را بخاک و خون کشيد، دارای بار سياسی ای کاملا عکس بار سياسی مقوله  نژادپرستی است. در زبان آلمانی وطن دوستان را «پات ری يوت» می گويند، در حاليکه به نژاد پرست، «راسيست» خطاب می کنند!

«پاتری يوتيسم»(وطن دوستی)، هميشه دارای بار مثبت می باشد و ملقب کردن سياستمداران و يا فعالين سياسی و يا احزاب و سازمانهای سياسی در جوامع غربی از جمله در آلمان، به چنين هويتی در مقطع کنونی ،يکی از افتخارات آن سياستمداران ، فعالين سياسی ، احزاب و سازمانهای سياسی محسوب می شود؛ درحاليکه در همين جوامع غربی، «نژاد پرستی » که معنی آلمانی آن «راسيسم، شونيسم » است، دارای بار منفی و توهين آميز است! در واقع معانی اين دو مقوله با چنين تفاوتی فاحش، جهانشمول شده اند.  

بد نيست يادآور شود که حتی سازمانها و احزاب نژادپرست جوامع غرب با توسل به هزار دوزو کلک سعی دارند در افکار عمومی چنين جلوه دهند، که آنها «نژادپرست» نيستند! اما هر فرد و گروه و سازمانی  که نژاد خود را برتر از نژادهای ديگر تصور کند، يعنی مدعی گردد که نژاد ايرانی برتری دارد بر نژاد ترک و يا عرب و يا روس و يا هند ... و يا نژاد ترک برتری دارد بر ايرانی و يا عرب و انگليسی و فرانسوی ... نژادپرست است.

 برپايه همين طرزتفکر بود که «ناسيونال سوسياليست» های آلمانی چون نژاد خود را برترين نژاد می دانستند به نابودی و قتل مليونها يهودی، روما و سينتی و ... دست زدند و يکی از بزرگترين جنايات بشری راثبت تاريخ کردند!   

با توجه به اين واقعيت انکار ناپذير که اين دو مقوله سياسی «وطن دوستی» و«نژاد پرستی»  هر دو در رابطه با « ناسيوناليسم» ، مطرح شده و می شوند. ولی همانطور که اشاره رفت، هردوی اين مقولات «وطن دوستی» و «نژاد پرستی» ، دارای معانی جهانشمول هستند که ارزش و بار سياسی متفاوتی را بيان می دارند. بی خردی صرف است، اگر فردی بخواهد تفاوت ماهوی اين دو مقوله  را ناديده بگيرد و آنها را برابر با هم ارزيابی کند!

 در واقع اين سئوال از آقای دکتر موسی غنی نژاد بعنوان يک استاد دانشگاه مطرح است که چرا و بچه دليل ايشان نخواسته اند در گفتگوی خود با خبرنگار «شهروند امروز»، به مقوله «وطن دوستی» (پاتری يوتيسم) و بار مثبت آن نيز اشاره ای نموده و پس از روشن کردن تفاوت آن با مقوله «نژاد پرستی» ( راسيسم، شونيسم) و بار منفی اش، سپس نظرات خود را در طرد «ناسيونال سوسياليزم» عرضه کنند؟

چرا و بچه دليل اين استاد محترم با سرپوش گذاشتن بر جنبه مثبت «وطن دوستی» ، مغرضانه سعی نموده اند «ملی گرائی» را برابر با «ناسيونال سوسياليزم» و «نژاد پرستی » (راسيسم، شونيسم) به خوانندگان متن گفتگوی خود حقنه کنند؟! سئوالی است که ايشان در پاسخگوئی بآن ناچارند! ولی بهرحال بايد بدانند که چنين شيوه کاری مطرود و محکوم است!

البته من بهيچوجه نمی خواهم ادعا کنم که در بين نيروهای سياسی ايرانی و اصولا ما ايرانيان ، صرفنظر از وابستگی قومی مان ، نيروهای «نژادپرست» وجود ندارند!

 متأسفانه نيروهای نژادپرست در صفوف نيروهای سياسی ايرانی ، چه صفوف هيئت حاکمه و چه در بين نيروهای مخالف آنها وجود دارند. پی بردن به اين واقعيت تلخ ، روشنگری و موضعگيری درآن مورد و در نتيجه فاصله گرفتن از چنان طرزتفکری ، وظيفه تمام انسان دوستان و آزاديخواهان می باشد!

اما اگرچه وجود نيروهای نژادپرست در بين نيروهای سياسی ايرانی يک واقعيّت انکار ناپذير است ولی برای من روشن نيست که وجود چنين نيروهائی در بين آنان، چه ربطی به  «ملی گرائی» و « دکترمصدق» دارد؟!

برخی از فعالين سياسی بخاطر «مشکل معرفتی» که با آن دست بگريبانند، بجای تاکيد بر حقوق شهروندی و برابری حقوق ايرانيان، گذشته از وابستگی قومی شان ، به غلط  واژه «ملی گرائی» را برابر و يکسان با «نژادپرستی» فرض کرده و می کوشند تا منافع اقوام ايرانی را در مقابل يکديگر قرار دهند. راهکار غلطی که نبايد مورد تائيد قرار داد و با اين نابخردی همسو شد. فراموش نکنيم که  دستگاههای تبليغاتی دولت پرزيدنت بوش هم که روزی از «خاورميانه بزرگ » دم می زد ، از همين سياست پيروی می کردند.

 

«اجنبی‌ستیزی»

آيا نمی بايستی کوچکترين اعتراض و مقاومتی از سوی مردم ايران نسبت به عملکرد و سياست های نيروهای استعمارگر انجام می گرفت تا کسی متهم به «اجنبی‌ستیزی »  نگردد؟!

اصولا روشن نيست که چرا اين استاد محترم دانشگاه به چگونگی  و چرائی شکل گرفتن طرز تفکری که بعدها در تاريخ معاصر ايران به « نهضت ملی» معروف شده است، «نهضتی » که در مخالفت با نفوذ و دخالت های سياسی ـ اقتصادی سرمايه داران خارجی ، يعنی سرمايه داران غير ايرانی ( و يا بزبان عاميانه،سرمايه داران بيگانه و اجنبی) در بين ايرانيان وطنخواه و ايران دوست شکل گرفت ، کوچکترين توجهی ننموده است و مغرضانه و بغلط ،آن مبارزات و فعاليتها را «اجنبی‌ستیزی » ناميده است؟!

مگر عملکرد سرمايه داران خارجی در دوران سلطنت پادشاهان قاجار بيشتر در خدمت کسب «امتياز» در بسياری از امورتجاری و اقتصادی ، حتی کسب امتياز «گمرکات کشور» و ذخائر و منابع  زير زمينی از جمله «امتياز نفت» دور نمی زده است؟

روشن نيست که اين استاد محترم دانشگاه ، چرا در گفتگوی خود با خبرنگار شهروندامروز به اين موضوع مهم توجه ننموده است که کسب «امتياز» ذخائر و منابع کشور که بيشتر با پرداخت رشوه به پادشاهان قاجار و دولتمداران با نفوذ آن زمان کسب می شده است، نه تنها با خود چپاول و غارت منابع رو و زيرزمينی وطنمان ايران را بهمراه داشته، بلکه عملی در خدمت گسترش نفوذ و دخالت دولت های استعمارگر انگليس ، روسيه ... در هيئت حاکمه ايران و تعيين سمت و سوی سياست های ملی در آن مقطع تاريخی بوده است؟

روشن نيست که اگر آقای دکتر موسی غنی نژاد، با متهم کردن ايران دوستان و وطن خواهان، يعنی نيروهای «طرفدار استقلال و حق حاکميت ملی»، به «اجنبی‌ستیزی»، از سوئی قصد تحميق مردم و گول زدن فعالين سياسی کم اطلاع را ندارند، که بنظر من دارند!!  و از سوی ديگر خوش آيند عناصری از هيئت حاکمه که ضد دکتر مصدق و «راه مصدق» هستند و همچنين ترغيب نيروهای «قوم پرست» و «تجزيه طلب» مطمح نظرشان نيست ، ضرورت دارد تا برپايه اصول فرهنگ همين کشورهای غربی ـ که آن جناب شيفته عملکرد سرمايه  و بازار «آزاد» حاکم بر آن جوامع هستند، آنهم آن نوع سيستم سرمايه داری که از عملکرد «سرمايه» بدون هيچگونه کنترل و محدوديت حمايت می کنند ( سيستمی که بر ايالات متحده آمريکا و بسياری از کشورهای جهان حاکم است و آن جوامع را در رابطه با همين «آزاد » بودن عملکرد سرمايه و وجود نداشتن کنترل و محدوديت، با چنين بحران شديدی روبرو کرده است) ، افکار عمومی  را روشن کنند که بر مبنای  کدام منطق و ضوابط بين المللی ، مخالفت با نفوذ و دخالت سياسی ـ اقتصادی کشورهای استعمارگرجهانی در ايران را می توان، «اجنبی‌ستیزی » ناميد؟ و رادمرد بزرگ تاريخ معاصر ايران ، دکتر محمد مصدق را متهم به داشتن «تفكر بیمارگونه » نمود؟! 

ــ مگر جنبش تنباکو ، که يکی از مبارزات بزرگ مردم ايران برهبری ميرزای شيرازی در مخالفت با نفوذ و دخالت سياسِی ـ اقتصادی استعمارگران در دوران سلطنت ناصرالدين شاه قاجار نبود؟ بسياری از تاريخ نگاران و فعالين سياسی جنبش تنباکو را ، شروع شکل گرفتن آن جنبش سياسی در ايران می دانند که بعدأ به «ملی گرائی» معروف شد!

ــ مگر دولت های استعمارگر انگليس و روسيه تزاری ، يکسال پس از پيروزی انقلاب مشروطيت، در سال ١٩٠٧  و بعدأ در سال  ١٩١٥ ، ايران را طبق قراردادهای  مخفی بين خود، به دو منطقه تحت نفوذ تقسيم نکرده بودند؟

ــ مگر پس از پيروزی انقلاب اکتبر (١٩١٧) در روسيه ، که رهبران آن انقلاب (لنين، ترتسکی و استالين)، تمام معاهده های استعماری دولت تزاری روسيه ، از جمله معاهده ١٩١٥ با دولت انگليس که منطقه شمال ايران را جزو منطقه نفوذ دولت روسهای تزاری برسميت شناحته بود را، ملغی کردند؛ دولت استعمارگر انگليس سعی نکرد تا طی قرارداد 1919 (١٢٩٨)  با نخست وزير وقت ايران ، وثوق الدوله ، ايران را به يک کشور تحت الحمايه خود درآورد؟ 

ــ مگر مأمورين نظامی و سياسی دولت انگليس در کودتای 1299 سيد ضياء و رضاخان ميرپنج ، نقش نداشتند؟

 ــ مگر سازمان های جاسوسی انگليس و آمريکا ( انتليجنت سرويس و سيا) در همکاری با دربار محمدرضاشاه پهلوی  و نيروهای ارتجاعی و عقبگرا در سرنگونی د ولت ملی و قانونی دکتر مصدق در ٢٨ مرداد ١٣٣٢  دست به کودتا نزدند؟  و مگر در همه اين موارد خواستاران استقلال و آزادی ايران در برابر اين توطئه ها به مقاومت بر نخاستند؟ آيا اين مقاومتها «اجنبی ستيزی بيمارگونه»  بودند؟

ــ مگر خواست «استقلال» در کنار خواست «آزادی»، يکی از خواست های محوری انقلاب بهمن 1357 نبود؟ انقلابی که در پيروزی آن ، مليونها ايرانی از اقوام  آذری، کرد، لر، ترکمن، فارس، بلوچ، عرب ... در اقصی نقاط ايران سهم داشتند؟

...

پس چرا نبايد مبارزه با استعمار گران، دفاع از استقلال و حاکميت ملی کشور بحساب آيد و نا بخردانه به، «اجنبی ستيزی» متهم گردد، سئوال بزرگی که آقای دکتر موسی غنی نژاد بايد پاسخگوی آن باشد؟

اگر آقای دکتر موسی غنی نژاد، با بيانات انحرافی خود قصد تحميق فعالان جوان و کم اطلاع ايرانی را ندارند و با حمله کردن به استقلال طلبان و اتخاذ مواضع خصمانه عليه  ملی گرائی ، خدای نکرده قصدشان بوجود آوردن فضای سياسی بنفع نيروهای استعمارگر جهانی نيست، که اميد است نباشد، لازم است توضيح دهند که  چرا و بچه دليل در اواخر سلطنت پادشاهان قاجار و اوائل انقلاب مشروطيت ، بعضی از سياستمداران و فعالين سياسی آن مقطع تاريخی ايران، که اکثرأ افراد با نفوذی در وطنمان ايران بودند ، در بين ايرانيان به «روسوفيل»(طرفداران روسيه) و «آنگلوفيل»(طرفداران انگليس) ...  معروف شده بودند.

با آنچه که در رابطه با چگونگی عملکرد دولتهای استعمارگر و وابستگان ايرانی شان در ايران اشاره رفت، دقيقأ روشن شد که: آن بخش از نيروهای سياسی که حاضر نشدند به قيموميت بيگانگان تن دردهند و همچون روسوفيل ها و آنگلوفيل ها، آمريکو فيل ها ... با آنها همسو و همصدا شوند بلکه حتی عليه آنها بمبارزه برخاستند، به «نيروهای ملی»  و در واقع نيروهای «ملی گرا»معروف شدند؟! (٢)

حال اگر آقای دکتر موسی غنی نژاد در آن گفتگوی مورد بحث سعی کرده است تا  پرزيدنت بوش، يکی از نمايندگان مرتجعترين جناح های امپرياليسم جهان خوار آمريکائی را بعنوان نماينده «ملی گرا» های آمريکائی معرفی کند، و بخيال خود يک «اين همانی» بين «ملی گرا» های ايران و «استعمارگران » آمريکائی بوجودآورد، هرگز نخواهد توانست ذره ای از اهميت و ارزش«ملی گرائی» و «ملی گرايان» در ايران بکاهد. چنين مقايسه بی خردانه ای فقط بيانگر اين واقعيت است که اين استاد محترم در باره موضوعی اظهار نظر کرده اند که در خوش بينانه ترين حالت می توان گفت که از آن کمترين اطلاعی ندارند!!

آيا آقای دکتر موسی غنی نژاد هيچ از خود سئوال کرده اند، آن فردی که برای عملکرد «روسوفيل ها» ، «آنگلوفيلها» ، «آمريکوفيلها» ... ، حقانيت قائل می شود ، بدون اينکه در گفتار و نوشتار خود کوچکترين اشاره ای به چگونگی نفوذ و دخالت بيگانگان و نيروهای استعمارگر در تمام شئون مملکتمان ايران بنمايد و با وقاحت تمام به نيروهائيکه عليه نفوذ و دخالت دولتهای استعمارگر در اين مملکت دست به روشنگری  و مبارزه زده اند، حمله کند و عليه آنها جوّسازی نمايد، اصولا هيچگونه صلاحيتی  ندارد که در باره چگونگی مبارزات نهضت ملی و شخصيت های استقلال طلب، وطن خواه، و ملی گرای وطن ما از جمله ملی شدن صنعت نفت و شخص دکتر مصدق قضاوت نمايد؟

 قضاوت چنين فردی اگر برای دستگاههای تبليغاتی کشورهای استعمارگر جهانی و وابستگان داخلی شان خوش آيند باشد، که هست؛ برای استقلال طلبان و مخالفين  استعمار و وابستگی به بيگانگان ، پشيزی ارزش ندارد و مطرود است.

به نظر من بی جا نخواهد بود در رابطه با ادعای متهم کردن دکتر مصدق به «اجنبی‌ستیزی » ، به نقل قولی از مرحوم مهندس بازرگان در رابطه موضوع خلع يد از شرکت غاصب نفت انگليس بپردازم.

در بخش دوم ، جلد اول کتاب خاطرات مهندس بازرگان که مربوط به موضوع «مأموريت خلع يد از شرکت نفت انگليس و ايران» است و در آن بخش به چگونگی انتخاب مهندس بازرگان درهيئت مديره خلع يد، اشاره رفته است، می خوانيم:

« [مهندس کاظم] حسيبی گفت "نخير، دکتر مصدق نمی خواهد با انگليسی ها در بيفتد و به آنها دهن کجی کند. مصدق فکر کرده که اگر حالا امثال فلاح و شيوا را آنجا بگذارد، بر انگليسی ها خيلی گران خواهد آمد. کسانی را که قبلا زير دست و عضو کوچک آن ها بوده اند، بالاتر از خودشان ببينند. اين کار به اين معنی خواهد بود که از اول با آنها در افتاده باشيم. بنابر اين فعلا صلاح نيست از آن افراد برای چنين منظوری استفاده شود. اما چنانچه لازم باشد می توانی از همکاری و مشاوره آنها استفاده کنی". در اينجا بی مناسبت نيست اين نکته را راجع به سياست دکتر مصدق ياد آوری کنم که درست برحلاف بعضی از حرکت های سياسی و جريانات متداول برخورد مصدق با انگليسی ها و خارجی ها به هيچوجه با خشونت و اهانت و تندی همراه نبود و مخالفتی با اصول و مقررات مورد تعهد نداشت. خيلی مقيّد بود که رعايت ادب و انسانيت ، مخصوصآ حقوق و موازين    بين المللی را بنمايد و اين حرف هايی که مهندس حسيبی به من گفت حکايت از آن ديدگاه می کرد. يعنی دکتر مصدق نمی خواست بهانه تبليغاتی به دست انگليسی ها بدهد. او می خواست آنچه را که اعلام می کند، بر اساس حق و منطق باشد. تا دنيا و تاريخ حق را به ايران بدهند.» (٣)

با توجه به مطالب تاريخی بالا، دقيقأ روشن می گردد که جناب دکتر موسی غنی نژاد موضع سياسی ضد استعماری و استقلال طلبی دکتر مصدق را با « اجنبی ستيزی» يکسان فرض کرده و برپايه اين فرض غلط  بتحريف تاريخ دست زده است!

دکتر مصدق بنام نخست وزير در پيام خود در 30 خرداد 1330 در باره علل صدور دستور اجرای عمليات« خلع يد» ، می گويد:

«... امروز يکی از آن ايامی است که شما هم وطنان می توانيد صفحه جديد و مقدسی در حيات اجتماعی و اقتصادی خود باز کنيد و پس از پنجاه سال که از استقلال و آزادی سياسی ما نامی بيش باقی نمانده بود دوره نوينی را در برابر   نژاد معاصر و نسل آينده به وجود بياوريد. رشد و نبوغ سياسی شما می تواند امروز را مبدأ تحول و نهضت اصلاحی آينده قرار دهد، يا خدای نکرده موجب سرشکستگی و خجالت و انفعال بشود. پيمودن اين دو راه اکنون در احتيار عزم و اراده و همت شما است. من ترديد ندارم که شما هم وطنان عزيزم آن طريق را انتخاب خواهيد کرد که با شرافت ايرانيت و با غرور ملی و احساسات وطنی مطابقت دارد، بايد يک بار ديگر به دنيائی که چشم دقت به سوی ما دوخته است نشان بدهيم که لياقت حفظ مواريث گران بها و پر عظمت نياکان خود را داريم و می خواهيم کاملا آزاد و فارغ از تحريکات و دسايس اين و آن زندگانی قرين عزت و احترام و سربلندی را در پيش گيريم.... از روز اول زمام داری تمام سعی و مجاهدت اين جانب به حل مسالمت آميز قضيه معطوف گرديد و در تمام مکاتبات و مذاکرات با نمايندگان و وابستگان کمپانی سابق مکرر تذکر دادم که اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت برای اين است که ملت ايران از يک طرف بندهای سياسی را از گردن خود بردارد و از طرف ديگر به فقر و بدبختی غلبه کند. آن چه توانستيم تسهيلات فراهم آورديم و طرق حل مشکلات را پيش بينی کرديم و دست خريداران سابق نفت را برای خريد آن باز گذاشتيم و موافقت کرديم آنان هم چنان گردش چرخ صنايع مملکت خويش را با نفت خوزستان تأمين کنند، ولی ناچار بوديم قانون را اجرا کنيم.» (٤)

 

«مسئله اقوام»

جالب اينکه برخی از افراد و نيروهای سياسی ايرانی که می کوشند تا به فعاليت های سياسی تحت لوای «هويت طلبی» در سراسر ايران دامن زنند، وبی مسئولانه سعی  می کنند تا دفاع از حقوق بشر در ايران را به سازمانهای مختلف حقوق بشری اقوام مختلف ايرانی تقسيم نمايند، با نظرات آقای دکتر موسی غنی نژاد استاد محترم دانشگاه عليه «ملی گرائی» همسوئی دارند. روشی که مورد تائيد انسان دوستان و علاقمندان به تحقق حقوق بشر و در عين حال طرفدار استقلال و تماميت ارضی ايران نيست!

 آقای مهندس حميد رضا خادم، يکی از فعالين سياسی ملی گرا و طرفدار راه مصدق، تحت عنوان «آشفتگی در تحليل و يا موضعگيريهای مغرضانه»، مطلبی را به نگارش درآورده اند، که در آن مطلب به موضوع «هويت طلبی» اشاره نموده اند. علاقمندان به کسب اطلاعات بيشتر در اين مورد می توانند به آن نوشته که آدرس لينکش در شبکه اينترنتی در پانويس همين نوشته آمده است، مراجعه کنند. (٥)

اين واقعيتی است که اگر در ايران حقوق فعالين سياسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی  از سوی حاکمين جمهوری اسلامی پايمال می شود، بهيچوجه بدين خاطر نيست که آن فعالين و مبارزين از اقوام کرد، لر، بلوچ، ترکمن، آذری، عرب هستند و نه قوم فارس. رهبران تماميت خواه جمهوری اسلامی ايران با تمام دگرانديشان آزاديخواه و مخالف با «ولايت فقيه» ، «حکم حکومتی» و «نظارت استصوابی» صرفنظر از وابستگی قومی شان، سرعناد و دشمنی دارد. بنظر من نبايد با دامن زدن به موضوع «قوم گرائی»، مبارزات آزاديخواهانه و دمکراتيک مردم ايران را منحرف نمود!!

 نگاهی به ترکيب هيئت حاکمه جمهوری اسلامی بيانگر اين واقعيت است که آن هيئت متشکل  از افراد وابسته به « اقوام » مختلف ايرانی است. اگر به ترکيب هيئت حاکمه انتقاد و ايرادی وارد باشد گذشته از مخالفت همگی آنها با برقراری حاکميت قانون و نظام دمکراسی، اين ايراد و انتقاد به آنان وارد است که همگی از طرفداران مذهب شيعه ، آنهم جناحی معروف  بنام «روحانيون شيعه دولتی» می باشند و کسی از طرفداران مذاهب ديگر، ازجمله طرفداران سنی مذهب در بين آنها نيست!!  

 البته تاکيد بر مواضعی که اشاره رفت ،بهيچوجه باين معنی نيست که من بعنوان يک  سوسياليست مصدقی ، براين نظرم که ما در ايران با مشکلی بنام «مسئله اقوام» روبرونيستيم. اما بنظر من ، حل مسئله اقوام در ايران و پاسخ به اين مشکل ، سيستم حکومتی فدرال که برپايه حکومت قومی شکل گيرد، آنهم در چارچوب نقشه جعرافيائی مورد نظر بعضی از احزاب قومی ، نمی تواند باشد!

صرفنظر از اينکه سيستم حکومت فدرال احتياج به فرهنگ سياسی مربوط به خود آن سيستم دارد ــ فرهنگی که متأسفانه ما ايرانيان کمتر با آن آشنا هستيم ــ من فرض را بر اين قرار می دهم که در بين گروه های «هويت طلب» ، اصولا نيروهای تجزيه طلب وجود ندارد،  که اميد است چنين باشد؛ در چنين حالتی  و در صورت تحقق چنان سيستم حکومتی در کشور، تازه  در تمام استانهای کشور با اقليت های قومی ديگری روبرو خواهيم شد، و در نتيجه  نه اينکه به «مشکل اقوام » که بنظر من  بيشتر بر محور مسائلی فرهنگی دورمی زند، پاسخ مثبتی نداده ايم ، بلکه مشکل جديدی بر مشکلات موجود در وطنمان ايران افزوده ايم!

بنظرمن ، (منصور بيات زاده) بهترين راه حل اين مشکل و چگونگی اداره استان های کشور برپايه قبول حقوق مساوی و برابر تمام شهروندان ايرانی صرفنظر از وابستگی «قومی» آنها می باشد. چگونگی سيستم حاکم بر ايالات متحده آمريکا، بيانگر اين واقعيت است که اگر آلمانی تبار ها  بيش از ٢/١٥در صد مردم آن کشور را تشکيل می دهند يعنی بيش از ٨/٤٢ مليون نفر هستند و يا ايرلندی تبارها که ٨/١٠ در صد ساکنين آن کشور ، يعنی ٥/٣٠ مليون نفرهستند ، آفريقائی تبارها که ٨/٨ در صد ، يعنی ٩/٢٤ مليون نفر هستند ، انگليسی تبارها که ٧/٨ درصد ، يعنی  ٥/٢٤ مليون نفر هستند، مکزيکی تبارها که ٥/٦ درصد يعنی ٤/١٨ مليون نفر هستند، ايتاليائی تبارها که  ٦/٥ درصد ، يعنی ٦/١٥ مليون نفر هستند، لهستانی تبارها که  ٢/٣درصد ، يعنی ٩ مليون نفر هستند، فرانسوی تبارها که ٣ درصد ، يعنی  ٣/٨ مليون نفر هستند، اسکاتلندی تبار ٧/١ درصد، يعنی ٩/٤ مليون نفرهستند، هلندی تبارها ٦/١ درصد، يعنی ٥/٤  مليون نفر هستند،  نروژی تبارها ٦/١ درصد، يعنی ٥/٤  مليون نفر هستند، سوئد تبارها ٤/١ درصد ، يعنی ٤ مليون نفر هستند ... هيچکدام از آنها در هنگام بيان مليت خود  از اصل و نسب آلمانی، ايرلندی ، آفريقائی، انگليسی، مکزيکی، ايتاليائی، لهستانی ، فرانسوی ، اسکاتلندی، هلندی ، نروژی، سوئدی، ... صحبت نمی کنند، بلکه همگی  معتقدند که در کشور ايالات متحده آمريکا بيشتر از يک ملت وجود ندارد و آنها هرکدامشان بخشی از ملت ايالات متحده آمريکا می باشند، ايالاتی که برپايه تقسيم بندی « قوميت» و «مليت» ساکنين آن کشور، شکل نگرفته است. همچنين ضروريست يادآور شد که از کل جمعيت ايالات متحده آمريکا، آمريکائی ها ١/٧ درصد، يعنی ٢/٢٠ مليون نفر هستند، و آمريکائيهای سرخ پوست  ٨/٢ در صد، يعنی ٩/٧ مليون نفرهستند ...(6)ء

چون همگی شهروندان ايالات متحده آمريکا صرف نظر از اصل و نسب و تبار خود به اصل برابری حقوق تمام شهروندان در مقابل قانون  پی برده اند و در روند مبارزات سياسی ـ اجتماعی، آن اصل را به يکی از ارزش های هويتی خود تبديل کرده اند؛ در آن جامعه هيچکس و يا هيچ گروهی، موضوعی بنام «هويت طلبی قومی و تباری» را مطرح نمی کند، چون مبارزه و فعاليت های سياسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی آنها بخاطر گسترش حقوق دمکراتيک تمام شهروندان، در مقابل قانون است.

حال اگر فردی با تقسيم بندی استانی کشور بر پايه «قوميت» ، مخالفت نمود و خواستار حقوق مدنی برابر برای تمام شهروندان ايرانی صرفنظر از وابستگی قومی  و مذهبی شان شد و بر تماميت ارضی  و استقلال وطنش ايران تاکيد ورزيد، آيا  چنين فردی نژادپرست است و يا مخالف با حقوق بشر؟! بنظر من کسانی که طرز تفکر چنين فردی را برابر با «نژادپرستی»  و مخالفت با «حقوق بشر» ارزيابی می کنند، با مشکل معرفتی روبرو هستند!!

ما سوسياليست های مصدقی در هنگام تأسيس سازمان سوسياليست های ايران در سی تير 1363 ، طرفدار نظام «جمهوری فدراتيو» بوديم، چون در روند فعاليتهای سياسی خود متوجه بدفهمی و برداشت های غلط بعضی از عناصر و گروه های سياسی، بخصوص برخی از سازمانها و احزاب چپ و قومی  از مضمون «جمهوری فدراتيو» شديم، برای جلوگيری از هرگونه تعبير سوء از نام «جمهوری فدراتيو» ، با توجه به حفظ اصل محوری شرکت وسيع مردم در تعيين سرنوشت کشور و همچنين تاکيد بر تماميت ارضی وطنمان ايران، در خواست «جمهوری فدراتيو» تجديد نظر کرديم و آن خواست را از « اصول و اهداف » سازمان خود حذف کرديم.(٧)

 

«انسان گرايی»

سازمانی که من در آن عضويت دارم ، «سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق»، برای متحقق کردن اصل مهم انسان گرائی، بر «اصل فرديت » تاکيد می ورزد و در همين رابطه است که ما بر اين نظريم، زمانيکه صحبت از حقوق بشر و حقوق احاد ملت و مردم می شود ، بايد «انسان (بشر) » صرفنظر از مذهب ، نژاد، قوميت، جنسيت، وابستگی سازمانی و حزبی، مقام ، شغل و ثروت ... معيار سنجش و قضاوت در باره چگونگی حقوق باشد و نه چارچوب و روابطی که ايدئولوژی ها و مکتب ها  برای انسانها تعيين کرده و می کنند. در همين رابطه است که حقوق ملت مندرج در قانون اساسی جمهوری اسلامی را ناقص و حتی برخی از آن اصول را غير دمکراتيک می دانيم و براين نظريم که آن نقايص و عيوب و کمبودها بايد در اثر روشنگری و مبارزات مردم ايران با تجديد نظر دراصول قانون اساسی، اصلاح و کامل گردد!

اما همانقدر که ما سوسياليست های مصدقی برای «انسان گرايی» و «آزاديخواهی» ارزش قائليم، همانقدر نيز ارزش های «استقلال » و «تماميت ارضی» وطنمان ايران برايمان مهم است. در رابطه با همين ارزشهائی  که اشاره رفت ، با وجود اينکه سازمان ما ،«سازمان سوسياليست های ايران»، بعنوان يک تشکيلات «چپ» و «سوسيال دمکرات» در سی تير 1363 ، يعنی در 25 سال قبل تشکيل شد، سازمانی که در برگيرنده افراد سوسياليست، سوسياليست دمکرات و سوسيال دمکرات هست، خود را جزو طيف ملی و مصدقی بشمار آورد. با توجه باين توضيح ، روشن است که «ملی گرائی» ، بخشی از ارزش های هويت سياسی ما می باشد! آنهم بدين خاطر که چون برخورد اکثريت بزرگی از افراد و سازمانها و احزاب چپ ايران با حقوق بشر، برخوردی «طبقاتی» بوده و هست، مواضعی که غلط هستند زيرا به نظر من «حقوق دمکراتيک » انسانها را بايد بخاطر «انسان» بودنشان محترم شمرد و نه اينکه چون وابسته به طبقه معين اجتماعی هستند!

آقای دکتر موسی غنی نژاد بايد بداند که نمی تواند با فحاشی به «ملی گرائی»،خود را بعنوان پرچمدار «انسان گرائی» بمردم  ايران حقنه کند. کسی که به مبارزات مردم ايران و مبارزين راستين عليه نفوذ و دخالت دولتهای استعمارگر خرده می گيرد و آن مبارزات را « اجنبی ستيزی» می نامد، اصولا نمی تواند «انسان گرا» باشد! آقای دکتر غنی نژاد بايد بداند که تنها صاحبان سرمايه، انسان نيستند، آن چندين مليارد افرادی که کوچکترين ثروتی در اختيار ندارند و هر روز، هزاران نفر از آنها بخاطر گرسنگی جان خود را از دست می دهند و يا مليون ها نفرشان  در بدترين وضعيت معاش بسر می برند، نيز انسان اند!

آقای دکتر غنی نژاد، بايد بداند که بسياری برای اغفال و منحرف نمودن مردم، بغلط ادعای دفاع از «انسانگرائی» کرده و می کنند. مگر همين پرزيدنت جورج دابليو بوش تحت نام «انسان گرائی»  و «دفاع از حقوق بشر»  به عراق و افغانستان حمله نکرد، مگر آن جناب نمی خواست بخاطر دفاع از انسانگرائی و دمکراسی مورد نظرش، «خاورميانه بزرگ» بسازد؟ آيا آن پرزيدنت جنايتکار با ماسک انسانگرائی خود، باعث مرگ صدها هزار نفر مردم بيگناه آن جوامع و آواره شدن و بی خانمان نمودن مليونها انسان بی پناه نگرديد؟

با توجه به متن گفتگوی آقای دکتر موسی غنی نژاد و بسياری ديگر از نوشته های اين جناب، بايد چنين نتيجه گيری کرد که در طرز تفکر اين استاد محترم دانشگاه ، مقولات «استقلال» و «استقلال طلبی» و «ملی گرائی» با خود بار منفی بهمراه دارند. با توجه به اين واقعيت تلخ، نابخردانه و غير معقولانه بايد باشد که از چنين فردی ــ اگرچه مدعی دفاع از «انسانگرائی» است، ولی گفتار و نوشتارش توجيه گر سياست وابستگی به استعمارگران است ــ انتظار داشت که همچون آزاديخواهان و استقلال طلبان ايرانی به افتخارات و پيروزيهای سياسی ايرانيان ، همچون مبارزات نهضت ملی شدن صنعت نفت در 29 اسفند 1329 ،

خلع يد از شرکت غاصب نفت در 29 خرداد 1330 و يا پيروزی انقلاب  ٢٢ بهمن ١٣٥٧ افتخار نمايد!ء

دکتر موسی غنی نژاد بايد بداند، کسی که مدعی دفاع از «انسانگرائی» است، حق ندارد با تقلب و نيرنگ در مخدوش کردن تاريخ سياسی وطنش بکوشد. مگر محمدرضاشاه پهلوی و دستگاههای تبليغاتی اش کوشش ننمودند تا بخيال خود نام مصدق و «راه مصدق» را از تاريخ ايران محوّ کنند؟ بيچاره آن افرادی که خيال می کنند با فحاشی به دکتر مصدق و ملی گرائی  و منفی شمردن خواست استقلال طلبی، می توانند هويت سياسی دکتر مصدق  و نهضت ملی ايران را خدشه دار نمايند!

 

«حريم امنيتی»

در مملکتی که فعالان جنبش زنان، جنبش دانشجوئی، جنبش کارگری ، معلمين ، استادان دانشگاهها ، روزنامه نگاران، وبلاگ نويسان و ديگر نيروهای سياسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی  در رابطه با «اتهامات واهی» وابستگی به دولتهای بيگانه تحت پيگرد قرار می گيرند، بازداشت می شوند، شکنجه می شوند، بزندان محکوم می گردند، سئوال انگيز است که  چگونه افرادی همچون آقای دکتر موسی غنی نژاد تنها بخاطر اينکه عليه دکترمصدق و ملی گرائی  قلم فرسائی می کنند و به جوّ سازی عليه آن نيروها و ملی گرائی دامن می زنند، دارای «حريم امنيتی» هستند! در پناه چتر همين «حريم امنيتی» است که جناب دکتر موسی غنی نژاد، بدون نگرانی از هيچگونه پيگرد قضائی، «استقلال طلبی» را بزير سئوال می برد!

 آری قضاوت در باره استقلال طلبی  در جمهوری اسلامی، بر پايه معيار يک بام و دوهواست!!

متأسفانه در جمهوری اسلامی  برای بخشی از هيئت حاکمه،دشمنی با ملی گرائی و دکتر مصدق دارای آنچنان اهميتی شده است که، مخالفين نهضت ملی و دشمنان  استقلال طلبی می توانند بآسانی با فحاشی و بدگوئی به دکتر مصدق و ملی گرائی، ارزش استقلال طلبی  را بزير سئوال برند! برای آشناشدن با چنين شيوه کاری، بی جا نخواهد بود يکبار با دقت متن گفتگوی آقای دکتر موسی غنی نژاد با شهروند امروز،بنام « انسان گرایی مهم تر از ملی گرایی» را خواند! (٨)

 

«اجنبی پرست»

من اين نوشته را با نقل قولی از بيانات دکتر مصدق در سی و چهارمين  جلسه دادرسی در محکمه نظامی رژيم وابسته به امپرياليسم محمدرضاشاه پهلوی که در روز شنبه 28 آذر 1332  برگزار شده بود، پايان می دهم. تا روشن گردد که چرا و بچه دليل عناصر و نيروهای «اجنبی پرست» با دکتر محمد مصدق، رهبر نهضت ملی شدن صنعت نفت، سرستيز داشته و دارند:

دکترمصدق در محکمه نظامی رژيم محمد رضاشاه ، می گويد:

«  آری تنها گناه من و گناه بزرگ من اين است که صنعت نفت ايران را ملی کرده ام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سياسی و اقتصادی عظيم ترين امپراطوريهای جهان را از اين مملکت برچيده ام و پنجه در پنجه مخوف ترين سازمانهای استعماری و جاسوسی بين المللی درافکنده ام و به قيمت از بين رفتن خودم و خانواده ام و به قيمت جان و عرض و مالم خداوند مرا توفيق عطا فرمود تا با همت و ارداه مردم آزاده اين مملکت بساط اين دستگاه وحشت انگيز را درنوردم. من طی اين همه فشار و ناملايمات، اين همه تهديد و تضييقات از علت اساسی و اصلی گرفتاری خود غافل نيستم و به خوبی می دانم که سرنوشت من بايد مايه عبرت مردانی شود که ممکن است در آتيه در سراسر خاورميانه در صدد گسيختن زنجير بندگی و بردگی استعمار برآيند.»(٩)

يکشنبه ٨ دی ۱٣٨۷ -  ۲٨ دسامبر ۲۰۰٨

www.ois-iran.com

 

پانويس:

١ ـ انسان گرایی مهم تر از ملی گرایی/گفتگو با موسی غنی نژاد

به نقل از سايت ادوارنيوز

http://advarnews.info/idea/8433.aspx

و به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران

www.ois-iran.com/ois-iran-4019-dr.ghaninejad-ensangheraie_mohemtar_az_melligheraie.htm

٢ ـ دکتر منصور بيات زاده ، کتاب دکتر مصدق و «راه مصدق»، صفحه ١٠٧،جلد اول ، بخش شانزدهم .

www.rahe-mossadegh.ois-iran.com

٣ ـ  مهندس مهدی  بازرگان، شصت سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس مهدی بازرگان در گفتگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی ، صفحه ٢٧٦ ، جلد نخست، مؤسس خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول / ١٣٧٥

 ٤  ـ  دکتر محمد مصدق، متن پيام نخست وزير، دکتر مصدق در باره علل صدور دستور اجرای عمليات خلع يد، در تاريخ ٣٠ خرداد ١٣٣٠

معرفی وشناخت دکتر محمد مصدق، بقلم محمد جعفری قنواتی ، صفحات ٢٣٢ و ٢٣٣،  چاپ اول: ١٣٨٠ ، نشرقطره .

ــــــــــ

اجرای عمليات خلع يد از انگلستان و پيام دکتر مصدق در باره علل صدور دستور اجرای عمليات خلع يد، در تاريخ ٣٠ خرداد ١٣٣٠

 به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران:

http://www.ois-iran.com/ois-iran-4020-ejrahe_khaleyad_wa_payame_dr.mossadegh_dar_30_khordad_1330.htm

٥ ـ  مهندس محمد رضا خادم ، آشفتگی در تحليل و يا موضعگيريهای مغرضانه،

به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران

www.ois-iran.com/ois-iran-4018-khadem-mozaagirihaye_mogrezanah.htm

٦ـ چگونگی درصد ترکيب ملت ايالات متحده آمريکا،

http://de.wikipedia.org/w/index.php?title=Datei:Census-2000-Data-Top-US-Ancestries.jpg&filetimestamp=20050518214502

٧ ـ  تاريخچه سازمان سوسياليست های ايران ، تجديد نظر در برخی از اصول و اهداف سازمان، صفحات  ٣٢  و  ٣٣ .

www.ois-iran.com/tarix/page32.htm

 ٨ ـ انسان گرایی مهم تر از ملی گرایی/گفتگو با موسی غنی نژاد

به نقل از سايت ادوارنيوز

http://advarnews.info/idea/8433.aspx

و به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران

www.ois-iran.com/ois-iran-4019-dr.ghaninejad-ensangheraie_mohemtar_az_melligheraie.htm

٩ـ  مصدق در محکمه نظامی، به کوشش: جليل بزرگمهر ، صفحات ٢٧٨ و ٢٧٩، جلد دوم، چاپ اول، زمستان ١٣٦٣ ، نشر تاريخ ايران .

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630