بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

جمعه گردی ها

يادداشت های هفتگی اسماعيل نوری علا

 

   آرشيو                                              9 اسفند 1387 ـ   27 فوريه 2009

«جامعهء مدنی» يا «جامعهء سکولار»؟

          در پی حدوث انقلاب 57 و تبديل شدن حاکميت ايران به استبداد مطلقهء مذهبی و برقراری سلطهء شرع بر جامعه، و ظاهراٌ بمنظور کوشش برای درک موانع رشد دموکراسی در ايران، يکی از مفهوم های کهن علم سياست که در دههء دوم انقلاب  بشدت مطرح شده و مورد بحث متفکران ايرانی قرار گرفت مفهوم «جامعهء مدنی» بود. ما اوج سلطهء فکری اين «گفتمان» را در انتخابات دوم خرداد 1376 و بقدرت رسيدن «اصلاح طلبان خودی» مشاهده کرديم. در واقع، دههء 1370 را می توان دههء پيدايش مفهوم سحرآميزی به نام «جامعهء مدنی» دانست که قرار بود پاسخگوی همهء حرمان ها و شکست ها و براندازندهء همهء موانع استقرار دموکراسی باشد. اين امر حتی به متفکر سطحی و کم سوادی همچون سيد محمد خاتمی اجازه داد تا، با مطرح ساختن شعار ضرورت استقرار «جامعهء مدنی»، به کارگزاری ولی فقيه برسد، بحث را از «جامعهء مدنی» به «تمدن» بکشاند و، در جهان پر آشوب کنونی، از يکسو، دربارهء «گفتگوی تمدن ها» سخن بگويد و، از سوی ديگز، به امکان ايجاد «مردمسالاری اسلامی» اشاره نمايد.

          آنگاه، طی هشت سال عوامفريبی، پرده پوشی، خفت پذيری، و ترس از فروپاشی «رژيم ولايت فقيه» ـ که اصلاح طلبان، در کلام رهبرش، يکی از بال هايش محسوب می شوند ـ موجب شد تا خاتمی از يکسو توضيح دهد که در هنگام مبارزات انتخاباتی 1376 قصدش از «جامعهء مدنی» رسيدن به «جامعهء مدينة النبی» بوده است و، از سوی ديگر، متفکران اصلاح طلب دوم خردادی (يا «اصلاح طلبان خودی») نيز دست از پرداختن به مفهوم «جامعهء مدنی» بردارند و سر خود را به مطرح کردن مفاهيم معوج شدهء ديگری در زمينهء علوم سياسی گرم کنند.

در چهار سالهء حکومت نظامی احمدی نژاد هم اساساً انديشهء جامعهء مدنی که سهل است، خود دموکراسی آنچنان به پشت صحنه رانده شده که ديگر در کسی دل و دماغ پرداختن به آن و ارتباط اش با «جامعهء مدنی» باقی نمانده و کل چنين فکری با اين سخن احمدی نژاد که «ما در جمهوری اسلامی دنبال دموکراسی نيستيم بلکه می خواهيم حکومت اسلامی را پايدار کنيم» و اظهار نظر زعمای دينکاران شيعی که «اسلام بالاتر از دموکراسی است» يا «در اسلام دموکراسی وجود ندارد» به بايگانی ذهن مردمی سپرده شده که در تنگناهای معيشتی «عشق را از ياد برده بودند».

          اما، اکنون که کشور ما ديگرباره در آستانهء بازگشت احتمالی «اصلاح طلبان خودی» قرار گرفته است، و شک نيست که در صورت حدوث چنين واقعه ای بازار مفهوم «جامعهء مدنی» و توضيح ارتباط آن با «دموکراسی اسلامی» يا «مردمسالاری دينی» گرم خواهد شد، پرداختن صادقانه و علمی به اين مفهوم کليدی را در اين مرحله از تاريخ معاصرمان بی فايده نمی بينم.

در واقع، بايد اقرار کرد که در آستانهء بقدرت رسيدن «اصلاح طلبان خودی»، متفکران اين گروه بسيارانی را، حتی در محيط های آکادميک، غافلگير کردند؛ و فقدان کوششی در راستای طرح معناهای واقعی مفاهيم بکار رفته از جانب آنان (لابد به اين اميد که «انشاالله گربه است» و خطاها و ناخوانی ها و ناهماهنگی های موجود در طرح مفاهيم اساسی سياسی از جانب آنان نه از سر تعمد که بر اثر بی اطلاعی است و متفکران «اصلاح طلبان خودی» ی نشسته در قدرت در عمل به تصحيح نظرات خود خواهند پرداخت) موجب شد تا بقدرت رسيدگان بصورتی بلامنازع يکه تاز ميدان باشند. در حاليکه اکنون، عطف به تجربه ای تقريباً بيست سال، بنظر می رسد که وارسی درست و بيان روشن مفاهيم کليدی سياسی ـ آن هم پيش از حدوث «واقعه» ـ می تواند از «تجديد مضحک تاريخ» جلوگيری کند و «اصلاح طلبان خودی» را وادارد که، اگر دری به تخته خورد و بقدرت رسيدند ـ بی پرده پوشی و جعل بکار خود مشغول شوند، بردگان زندگی روزمره را با لقمه ای نان و عقب تر کشيدن روسری ها، و ظهور مطبوعاتی مزور، و باز کردن لای در آزادی های صوری خوشحال کنند، و بکار ابقای رژيمی که در آن سگ را بسته و «گرگ ها» را گشوده و آنها را بصورت نخبگان جامعه درآورده است مشغول شوند.

          باری، در اين مختصر قصد دارم نشان دهم که معنای واقعی مفهوم دزديده شده، تجاوز شده، و بی حاصل شدهء «جامعهء مدنی» ـ البته  به دست «اصلاح طلبان خودی» ـ چيست و چرا تحقق آن در حکومت ولايت فقيه ناممکن است و، در نتيجه، در زير سقف اين «جمهوری» (؟!) پرداختن به «مردمسالاری دينی» نيز مضحکه ای بيش نيست.

          مفهوم «جامعهء مدنی» بر حول محور تصور فيلسوفان يونانی عهد باستان از چيزی به نام «پوليس polis» ساخته شد که ما آن را در فارسی به «شهر» ترجمه کرده ايم اما نزديکترين واژهء مربوط به خودمان در اين زمينه را که «پرسه پوليس» باشد (به معنای «شهر پارس ها») بهمان صورت نگاه داشته و از ترجمهء آن خودداری کرده ايم. در عين حال، هنوز خرابه های «آکرو پوليس» در آتن کنونی وجود دارند و کاربرد واژهء «پوليس» را نشان می دهند.

در نزد فيلسوفان يونان باستان، مردمی هم که در «پوليس» زندگی می کردند «پولی تئيا politeia» خوانده می شدند، که امروزه ما در فارسی از آنها با عنوان «شهروند» ياد می کنيم، و فن و هنر گرداندن شهر نيز «پوليتيکpolitike » خوانده می شد که اگر بخواهيم واژه ای فارسی برای آن اختراع کنيم احتمالاً ـ بعلت کاربرد واژهء «شهرـ داری» بايد از ترکيبی همچون «شهرگردانی» استفاده کنيم (که البته فردوسی آن را بصورت «شهر ـ ياری» می آورد) اما ما، متأسفانه و بدون توجه به پيوند بين کلمات، اکنون در اين مورد از واژهء «سياست» استفاده می کنيم.

          در نزد فيلسوفان يونان باستان (که اتفاقاً در تدوين نظرات خود به «شهر» دوران هخامنشی و «شهرياری» بزرگانی همچون کورش هخامنشی توجه تام داشتند) «شهر» يک پديدهء فيزيکی حاصل از جمع خانه ها و خيابان ها و ساختمان های دولتی و تجاری نبود، بلکه جايگاه نوعی زندگی خارج شده از عهد توحش و منظم شده بر بنياد آداب و رسومی خاص محسوب می شد و به همين دليل در نزد آن متفکران مفهوم «شهرنشينی» با مفهوم «شهروندی» تفاوت می يافت. هرکس که در شهر زندگی می کند شهرنشين است اما اگر يک شهرنشين با آداب و رسوم و طرز زندگی اجتماعی شهری آشنا نداشته باشد، و يا آن را رعايت نکند، شهروند محسوب نمی شود.

          (همينجا اين معترضهء کوچک را نيز يادآور شوم که «شهر» یونانی با «شهر» ايرانی از آن جهت قرابت داشته که «شهر» در فرهنگ ايران ـ مثلاً در واژگان شاهنامه ای و در ترکيباتی همچون «ايرانشهر» ـ بيشتر به معنای «کشور» است و شايد بهتر می بود که «پوليس» را به «کشور» و «پولی تئيا» را به «کشورمندی» ترجمه می کرديم که نکرديم و در نتيجه اکنون مجموعهء همپيوند واژگانمان در ده ها جا از هم گسيخته شده است. باشد تا شايد روزگاری فرا رسد که بتوانيم پالايش زبانمان را از محدودهء واژه سازی به حوزهء توجه به پيوند خانوادگی واژه ها منتقل کنيم).

          باری، فيلسوفان يونانی از «پوليس» به «پولی تئيا» و از آن به «پولی تئوما politeuma» رسيدند که اين آخری همان وصف «چگونگی شهروند بودن و شهروندی» است. آنان بيشترين تفکرات خود را معطوف توصيف چگونگی «شهروندی» کردند و از دل اين توصيفات بود که به مفهوم «زندگی نيک توأم با همزيستی» رسيدند و «شهر»  را همچون «محل همزيستی شهروندان برای داشتن زندگی نيک» توصيف کردند و، آنگاه، هر متفکر به ارائهء نظرات خود در مورد شرايط لازم برای برقراری «همزيستی شهری» پرداخت.

مثلاً، فقط برای نشان دادن يک نمونه از شرايطی که «زندگی نيک توأم با همزيستی» را ممکن می ساخت، می توان به نظريات سقراط رجوع کرد که شهروندی را «ايجاد فضائی برای حل اختلاف از طريق گفتگو (ديالکتيک)» می دانست، و خودبخود روشن است که او به «انواع روش های ديگر حل اختلاف!» هم نظر داشته و اين يک روش را تجلی خروج از قانون جنگل و «پولی تئوما» يا «شهروندی» می دانست.

          افلاطون «شهر» را با مفهوم «جامعهء عادل» يکی می گرفت و معتقد بود که شهروندان بايد همگی در خدمت «خير جمعی» بوده و در اين راه از فضائل چهارگانهء خردمندی، شجاعت، ميانه روی و عدالت بهره مند باشند و هر شهروندی، بر اساس «شايسته سالاری»، بکاری مشغول باشد که در آن توانائی و مهارت های بيشتری دارد.

          آنگاه، ارسطو اين «تعامل خردمندانه، شجاعانه، و عادلانهء بين شهروندان» را به زيور «آزادی» آراسته و «تعامل آزادانه» را همچون نخ گردن بندی می دانست که انواع گروه های اجتماعی را بهم پيوند می زند. او معتقد بود که مجموعهء اين گروه ها ـ و روابط بين شان ـ زندگی شهروندی را ممکن می سازد. او در واقع، در کتابی که دربارهء «علم شهرـ ياری politike» تدوين کرد، مجموعه ای را ارائه داد که از دل آن تصور امروزی ما از «مدنيت» بيرون آمده و چند و چون بنيادين «انسان و جامعهء مدنی» را تعريف و مشخص می کند، آنگونه که همهء تحولات و تطورات مفهوم «جامعهء مدنی» در نزد صاحب نظران بيشمار اين تعريف کلی از مدنيت را منسوخ نساخته است.

          در عين حال، رسيدن به مفهومی که ما آن را به «مدنيت» ترجمه کرده ايم، نشان می دهد که چگونه متفکران اسلامی، به هنگام ترجمهء کتب فلاسفهء يونان باستان، در برابر «پوليس» واژهء «مدينه» را و در برابر «پولی تئوما» واژهء «مدنيت» را قرار دادند و، صرفنظر از اينکه ـ بدينسان ـ راه را به سوء استفاده هائی همچون قرار دادن «مدينة النبی» بجای «مدينهء فاضله» گشودند، مفهوم پيچيده اما قابل درک «تمدن» را به ما ارزانی داشتند. خوشبختانه بنظر می رسد که امروزه، هنوز در جامعهء ما کسی اين نکته را نفی نکرده است که «جامعهء متمدن» جامعه ای است که در آن اختلاف با بحث و گفتگو حل می شود و مردمان نسبت بهم رفتاری دوستانه، همراه با اعتدال و تحمل و برخاسته از خرد دارند. يعنی، تعريف يونانی «جامعهء مدنی» هنوز زنده است.

          در اين ميان، و تا از يونان باستان دور نشده ايم، بايد ناگفته نگذارم که، در تصور فيلسوفان کهن يونان از «شهر»، جدائی و تفاوتی بين شهروندان و حاکميت (و البته دولت) وجود نداشت و از دل همين پيوند انداميک (ارگانيک) بين آنها بود که مفهوم «دموکراسی» بوجود آمده بود. در اينجا واژهء «پولی تئيا» و «دمو» در هم آميخته شده و دموکراسی را، نه به معنای «مردم سالاری» که به معنای «شهروند سالاری» خلق کرده است. يعنی، اين فقط «انسان متمدن» (انسان گفتگو کننده، شجاع، عادل، ميانه رو و آزاد) بود که به مقامی می رسيد که می توانست حاکمان جامعه را معين ساخته و اختيار کار را به دست شان بسپارد، عملکردشان را زير نظر گيرد، به آنها اعتراض کند و اگر لازم شد از مقامی که دارند خلع شان نمايد. در تصور کهن يونانی از «شهر»، حاکمان و شهروندان در تعاملی آزادانه و مشفقانه بسر می بردند. (در اين مورد نيز توجه اين فيلسوفان به مفاهيم «شهروندی» و «شهرياری» در ايران باستانی امری بلاترديد است).

          اما چرخ تاريخ گشت، تمدن يونان باستان رو به زوال گذاشت و، در غرب آن سرزمين، تمدن روم جانشين و ميراث خوار يونان شد. زبان روميان «لاتين» خوانده می شد و آنان نخستين کسان (و قرن ها پيش از مسلمانان) بودند که دست به ترجمهء آثار متفکران يونان باستان زدند و در برابر هر واژهء يونانی واژه ای لاتين را نشاندند.

          و در طی اين روند بود که واژهء محوری و مرکزی «پوليس» ـ با حفظ معناهای خود ـ به واژهء لاتين «سيتا citta» تبديل شد و از دل آن واژه های گوناگونی، از «سيتادل citadel» گرفته تا «سيتی city» ی امروزی، استخراج شد. «پولی تئيا» تبديل به «سيتيزن citizen» شد و «پولی تئوما» به دو واژهء «سیتيزن شيپ citizenship» و «سيويليزيشن civilization» مبدل گشت.

و عاقبت اين «سيسرو»، خطيب بزرگ روم، بود که عبارت «societas civilis» را خلق کرد که امروز بصورت «سيويل سوسايتی civil society» در آمده و به «جامعهء مدنی» ترجمه شده است و در واقع ـ با ملاحظات مختلفی که جای بحث آن در اين مقاله نيست ـ معادل «جامعهء متمدن» نيز بکار می رود و همان معانی ناشی از تمدن و مدنيت را با خود دارد.

          اما، پيش از اينکه مفهوم «جامعهء مدنی» ی يونانی ـ رومی به دوران مدرن برسد، مجبور بوده است که از کورهء گدازانی عبور کند که در حرارت ذوب کنندهء خود شرط جديدی را برای تحقق «جامعهء مدنی» به شرايط ديگر پيشين افزوده است. نخست اجازه دهيد به ماهيت خود آن کورهء گدازان بپردازيم.

          جامعهء بشری ـ بخصوص غربی ـ پس از استقرار نظام «بزرگ مالکی»، به نوعی تضاد و تعارض دچار گشت. بدين معنی که، بصورت همزمان، دو نيروی متقابل و متضاد در جامعه بوجود آمدند. يکی نيروی بازمانده از عصر کهن بود که در قالب «حاکميت» و «دولت» (و پادشاه) مطرح می شد، و ديگری نيروی «بزرگ مالکی» بود که مخارج پادشاه را فراهم کرده و در جنگ ها سربازان ارتش او را تأمين می کرد. در واقع، «فئوداليسم» شکل اوليهء آن چيزی است که امروزه «فدراليسم» خوانده می شود ـ و اين يکی شکل متمدنانه و خردمندانهء آن ديگری است. در فئوداليسم هم دو نيروی «محلی» و «مرکزی» روبروی هم قرار داشتند و ناگزير به نوعی همزيستی دردناک و از سر نياز با يکديگر بودند.

          آنچه ورود تاريخ مغرب زمين به دوران «قرون وسطی» خوانده می شود چيزی نيست جز اينکه پادشاهان، برای بدست گرفتن حاکميت مطلقه و سرکوب فئودال های محلی، تصميم گرفتند تا «حقانيت» حکومت خود را نه از طريق جلب موافقت بزرگ مالکان فئودال (نوعی دموکراسی اشرافی)، که از جائی بکلی مجزا از آن تأمين کنند و برای اين کار بهترين راه را توسل به مذهب ديدند. اينگونه بود که مذهب، بعنوان نهادی که فرامين آمده از عالم غيب خداوند را بر زمين جاری می ساخت، اين وظيفه را بر عهده گرفت که «حقانيت» حکومت پادشاه را به «مشروعيت» (يعنی مطابق «شرع» بودن) تبديل کند و اثبات نمايد که پادشاه منصوب خدا است و نه فتودال ها.

          بدينسان پادشاه از حمايت کامل مذهب برخوردار می شد و مذهب هم بازوی نظامی و سرکوبگر پادشاه را در اختيار خود می گرفت. و اين چيزی نبود جز يکی شدن حکومت و مذهب.

و مذهب بقدرت رسيده تاخت و تاز آغاز کرد، راه خرد را بست و راه وحی و الهام را گشود، راه قانونگزاری انسان ها را سد کرد و بجای آن «شريعت نبوی» را مستقر ساخت، کنجکاوی و کشف و نوآوری را ممنوع کرد و اينگونه امور را کفر و زندقه و ارتداد و خروج از دين ناميد. اينگونه است که وقتی از قرون وسطی، يا اعصار تاريک اروپا، نام می بريم در واقع منظورمان زمانی است که پادشاه از مردم می برد و به کليسا می آويزد (و هرگونه شکلی از دخالت مردم در حکومت را از ميان بر می دارد تا به ولايت مطلقهء پادشاه برسد) و کليسا نيز به کار قلع و قمع آزادی فکر و شجاعت بيان و عدالت و تساهل و تسامح پرداخته، دادگاه های انکيزيسيون براه می اندازد و، به عبارت ديگر، «جامعهء مدنی» را تعطيل می کند.

آنگاه، عصر روشنگری با فکر بازگشت به ماقبل قرون وسطی و به دوران شگفت يونان باستان آغاز می شود و متفکرانی که عليه وضعيت تاريک قرون وسطی برخاسته بودند به جستار  آن بر می آيند تا راه های اين بازگشت و استقرار شرايط بازسازی جامعهء مدنی را بيابند.

آنها، در جستجوهای خويش، به زودی متوجه آن شدند که حکومت کليسا ـ که از بازوی نظامی و سرکوبگر دولت استفاده می کند ـ مهمترين مانع خروج از عصر تاريکی و بازگشت به (يا رنسانس = نوزائی) ی تفکرات عهد يونان است؛ و تا حکومت و مذهبی ويژه دست در دست هم دارند راهی برای اعادهء آزادی، دموکراسی، عدم تبعيض، و همزيستی مسالمت آميز وجود ندارد.

اينجا بود که متفکرين عصر روشنگری شاه کليد گشايش در بستهء تاريخ خويش را در مفهوم ـ واژهء «سکولاريسم» يافتند و آن را «جدائی مذهب از حکومت» (و نه دين از دولت، که بحث انحرافی ديگری است و بايد در جائی ديگر به آن نيز پرداخت) تعريف کرده و برای تحقق اين مهم همت گماشتند و از دل اين کوشش بود که بازآفرينی جامعهء مدنی، و بازگشت مدنيت و زندگی متمدنانه ممکن شد.

باقی نکته ها و فکرها در اين زمينه همه مربوط به بحث هائی است در قلمروی علم گرداندن جامعهء مدنی (politica) که امروزه با نام «علوم سياسی» مطرح است و دربارهء دولت، حقوق شهروندی، و روابط اين دو با هم بحث می کند و پرداختن به حتی رئوس مطرح شده در اين علم و تاريخ تحولات انديشهء سياسی مربوط به آن در دوران مدرن کار يکی دو صفحه نيست.

اما آنچه می خواهم از اين تفصيلات نتيجه بگيرم آن است که همين تجربهء تاريخی اروپا نشان می دهد که هر آن گاه، و هر کجا، که حاکميت و مذهب يکی شوند، آنچه بلافاصله بخطر می افتد و از بين می رود «جامعهء مدنی» است و در حاکميت مذهبی راهی برای استقرار جامعهء مدنی وجود ندارد و ماهيت فريب بزرگ «اصلاح طلبان خودی» در کشورمان از توجه به همين قاعدهء تجربی و نظری آشکار می گردد.

در واقع، درست ترين تعبير از «برقراری جامعهء مدنی در سايهء ولايت فقيه» همانی است که سيد محمد خاتمی، با شعبده بازی برای توجيه بی وفائی خود نسبت به مردم، مطرح ساخت. بله، حکومت مذهبی می تواند «جامعة النبی» بيافريند اما از ايجاد «جامعهء مدنی» عاجز است. اين دو نوع جامعه با هم متنافر اند و در يکجا جمع نمی شوند، فرقی نمی کند که اين «جامعة النبی» ی قرون وسطای اروپا باشد يا «جامعة النبی» ی مستقر در کشور ايران؛ اين هر دو به يک سان از «مدينهء فاضله» ی متفکران يونان باستان ـ که خود آن را از ايران عهد خويش الهام گرفته بودند ـ به دور اند.

و بالاخره، امروزه، با توجه به ضرورت برقراری سکولاريسم بعنوان پيش شرط رسيدن به «جامعهء مدنی»، بيراه نخواهد بود که بگوئيم  بجای عبارت «جامعه مدنی» براحتی می توان از «جامعهء سکولار» سخن گفت و از اين طريق راه را بر مغلطه های کسانی همچون سيد محمد خاتمی بست.

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630