پيوند به آرشيو مطالب مربوط به احزاب در سکولاريسم نو
تغییرات در نیرو های مخالف در سی سال گذشته
در نشست دفتر پژوهش حزب مشروطه ايران
سخنرانی آقای رحیمی:
خیلی خوب بود اگر می شد امروز که در مورد «اپوزیسیون» صحبت می کنم می توانستم یک خط از اعلامیهء تازهء حزب مشروطهء ایران را، که در مورد مبارزهء بانوان صادر شده، در مورد اپوزیسیون هم بیاورم. در اعلامیه آمده است: "با گفتمانی سراسر مدرن، بی هیچ تظاهر به مظلومیت و شهادت، بی هیچ توسل به نماد های مذهبی، شیوهء مبارزه ای را بر گزیدند که با پیام آنها هم خوانی دارد." نیرو های زیادی امروز مخالف جمهوری اسلامی هستند، از چپ افراطی تا راست افراطی، نیرو های تجزیه طلب که امروز خود را هویت طلب می نامند؛ احزاب وابستهء دیروز، یتیمان امروز توده ای، مجاهدین و غیره... ولی ضعف نیرو های اپوزیسیون تا آنجا می رود که به سختی می شود تشخیص داد که آیا این نیرو ها با خودشان در مبارزه هستند یا با جمهوری اسلامی؟
اکثر این نیروهای اپوزیسیون، البته منظور سازمان هاست نه منفردین، بیشتر به منافع کوتاه مدت خود فکر می کنند تا به منافع ملی ایران. بجای اینکه کار درست و طرح درست را دنبال کنند اگر کسی طرح درستی را هم ارائه کند به مقابله با آن بر می خیزند که چرا خود آن طرح را مطرح نکرده اند و یا مالک آن نیستند. بر سر اصول یا مصلحت مردم توافق نمی شود. بیشتر توافقات در همان حد قبیله ای و باند بازی خودی و غیر خودی مانده است. با اینکه به همه ثابت شده است که محتوی نظام سیاسی اصل است و شکل نظام نقشی در ادارهء کشور ندارد، هنوز شکل نظام در اکثر تصمیم گیری ها نقش اصلی را بازی می کند. هنوز برای خیلی از این نیرو ها از بین بردن نیروهای دیگر و به شکلی آنها را منزوی کردن مهم است.
به عنوان مثال، اگر نیرویی در داخل جمهوری اسلامی تا حدی آزادی عمل داشته باشد و بتواند فعالیتی بکند و تمام فعالیتش در جهت منافع ملی باشد آن را «سوپاپ اطمینان نظام» می نامند و سعی در از بین بردن آن دارند. یا می بینیم که در چپ ایران، با تمام تغییر و تحولی که صورت گرفته و آنها هم در راه حقوق بشر، تمامیت ارضی و همبستگی ملی فعالیت می کنند، هنوز این نیرو ها به اتهام طرفداری و شرکت در انتخابات و همکاری با خمینی از طرف نیرو های راست منزوی و طرد می گردند. با گذشت سی سال از فروپاشی حکومت پادشاهی، هنوز کسانی می خواهند هرگونه فعالیت نیرو های راست را با آن حکومت یکی کنند بلکه بتوانند آنها را بی اثر نمايند.
در مورد نیرو های تجزیه طلب می شود بعدها بیشتر صحبت کرد و عقیده من بر این است که این نیرو ها نه تنها به رشد مبارزات مردم و در جهت مردم قدمی برنداشته اند بلکه باعث شده اند که عده ای دست از مبارزه بکشند یا اینکه طرف مبارزه نروند. اگر نیرو هایی تا دیروز شعار سرنگونی می دادند امروز فکر می کنند بعد از سرنگونی نظام چه پیش خواهد آمد؟ چون اين خطر وجود دارد که اگر نظام ساقط بشود، با توجه به طرز تفکر این نیرو ها، ایران مانند لبنان خواهد شد. ایران کشوری خواهد شد تکه تکه. از این رو اینها هیچ کمکی که نکردند عملاً در جهت خواسته های نظام عمل کردند. يعنی، با اینکه بر علیه نظام عمل می کنند و اسلحه به دست گرفته اند ولی کارشان در جهت کمک به نظام است.
البته همه چیز به این تیره و تاری نیست. تغییر و تحولاتی بزرگی در بخشی از این نیروها که می رود فردای بهتری را در پی داشته باشد حاصل شده است، روی هم رفته می شود نیرو های مخالف جمهوری اسلامی را که در ایران فعالیت می کنند به چهار نحله فکری تقسیم کرد مذهبیان، ملی گرایان، چپ ها و طیف راست.
به طور خلاصه به تک تک این نیرو ها می پردازم:
مذهبیان یک دست در انقلاب اسلامی شرکت کردند ولی کم کم در درون خود این گروه ها تغییر و تحولاتی پیش آمد و بحث هایی در گرفت که باعث دگرگونی شد، افرادی مانند سروش، گنجی، کدیور، شبستری، زیبا کلام و... اندیشه های دیگری را در جامعه مطرح کردند و گفتمان آنها می شود گفت کمک زیادی به گفتمان اصلاحات در اواخر دوران رفسنجانی کرد. از نظر جذب نیرو می توان گفت با توجه به آزادی عملی که در جمهوری اسلامی داشتند موفق ترین گروه در جذب افراد و ساختن نهاد های مدنی هستند. چون کم نیستند نیروهایی که با انواع و اقسام اسم های اسلامی یا با توجه به وابستگی به این نیروها امروز در ایران فعالیت می کنند و می شود بر روی آنها حساب کرد.
نحلهء دوم فکری ملی گرایان هستند. متأسفانه، این نحلهء فکری در همان افکار قدیمی خود منجمد شده است، آنها همه چیز را در دکتر مصدق می دانند، تاریخ را با بیست و هشت مرداد یکی کرده و بیست و هشت مرداد را با مصدق یکی می دانند. در واقع، گذشته و حال و آیندهء این گروه ها مصدق است و بس، و هیچ گونه تغییر و تحولی را نمی توان در آنها دید. کوچکترین ایراد به مصدق عبور از خط قرمز این افراد است و با امامزاده سازی که کرده اند می شود گفت که از هر نیروی مذهبی، مذهبی تر هستند. این نیرو ها در مورد تمامیت ارضی هم باز همه چیز را می برند به دکتر مصدق و موضوع نفت و در واقع نخست وزیری دکتر مصدق که باز همه را با بیست و هشت مرداد یکی می کنند.
و اما نیرو های چپ. می بینیم که تغییر و تحولات زیادی در این نیرو ها به وجود آمده است. چپگرایان سی سال پیش با شعار اردوگاه چپ و دیکتاتوری پرولتاریا یا انترناسیونالیسم کمونیستی و کارگران جهان متحد شوید فکر می کردند. امروز خوشبختانه تغییر تحولاتی در طیف گسترده ای از انها بوجود امده است که امروز به کشور و ملت می اندیشند. انها از انقلاب اسلامی هر روز بیشتر فاصله می گیرند، حقوق بشر و دموکراسی و توسعه امروز بخش گستره ای از دیدگاه این نیرو ها شده است، بجای کمونیسم امروز به سوسیال دمکراسی که حقوق بشر، دموکراسی و توسعه و عدالت اجتماعی اجزای آن هستند می اندیشند. در درون خود بحث های زیادی را مطرح می کنند و من فکر می کنم در آینده ای نزدیک تغییر و تحولات بسیاری در آنها شکل خواهد گرفت. حال این سوال پیش می آید که با این تغییر و تحول ها چگونه است که اگرچه هنوز با اینکه با نظام جمهوری اسلامی در تضاد هستند در همه نوشته ها و گفتارهایشان هنوز دست از مبارزه با نظام پادشاهی بر نداشته اند؟
امروز من به سایت این دوستان می روم و می بینم که اینها از بسیاری از مسائل دیگر نیز فاصله گرفته اند. به عنوان نمونه، تا پارسال اینها دوم بهمن را به حزب دموکرات کردستان ایران و جریان جمهوری مهاباد تبریک می گفتند که امسال خوشبختانه من اثری از این موضوع ندیدم که این خود نشان دهندهء فاصله گرفتن اینهاست.
دوستان دیگری هم صحبت کرده اند، مثل اقایان فریدون احمدی و عبدالرحیم پور که بسیار جالب است. نوشته اند جریان چپ از آن ر و جریان مدرن است که می تواند همراه زندگی دگرگون شود و خود را دگرگون کند. چپ اصالتش در این است که می تواند با دگرگون شدن زندگی خود را دگرگون کند. مدرنیته یعنی در حال شدن، که می بینیم این با تفکر گذشته بسیار فاصله دارد.
حال می رسیم به نحله فکری راست که خود ما جزو آن هستیم. این نیرو سی سال پیش وجود نداشت یا اگر داشت به آن صورت نمایان نبود. افراد آن با انقلاب اسلامی به بیرون پرتاپ شدند، بیشتر افکار این گروه ها را افکاری نوستالژیک و دایی جان ناپلئونی تشکیل می داد که «ما داشتیم ژاپن دوم می شدیم از ما می ترسیدند این بلا را خارجی ها بر سر ما اوردند». آنها معمولاً در حال بستن چمدان ها بودند. کم کم این نیروها به فکر ساختار تشکیلاتی افتادند، سازمان های زیادی را بوجود آوردند که بیشتر بر گرد پادشاهی جمع امده بودند. در درون این طیف هم تغییر و تحولاتی به وقوع پیوست. بخشی از این طیف شروع کرد به انتقاد کردن از نظام پیشین و جستجوی اينکه «چگونه شد این اتفاق افتاد؟ چگونه شد انقلاب 57 روی داد؟ اينکه نمی شود که تمام کارهای آن نظام درست بوده باشد و آن اتفاق افتاده باشد». بعد در طیف راست تلاش کردند که این نیرو را از بین ببرند ولی موفق نشدند. امروز این بخش طیف راست یکی از بزرگ ترین مدافعان مدرنیته است، مدافع حقوق بشر و حقوق شهروندی است، و می شود گفت که چون نیرویی نبوده که بشود نسبت به گذشتهء آن قضاوت کرد می توان آن را دنبالهء همان افکار مشروطه و مدرنیته دانست. ولی متاسفانه اين نيرو هنوز به جایی نرسیده است که بتواند از طرز تفکرخود به خوبی دفاع کند و فاصله ای را که لازم است بگیرد؛ که باز من این را روند فکری و پروسهء مبارزاتی می دانم. به هر حال اين نيرو یک روزی موفق به این کار خواهد شد. در مورد آن خیلی راحت می شود گفت که «لیبرال دموکراسی» را قبول دارد ولی جرأت این را که به خودش و به حزب بگويد «یک حزب لیبرال دموکرات» پیدا نکرده است که بتواند راحت از گذشتهء خود عبور کند. همچنين، در خیلی جاها خود را با پادشاهی یکی می داند؛ و در همان حال، مشروطیت را به همان عصارهء اصلی آن یعنی مدرنیته و توسعه و تمامیت ارضی ایران تعبیر می کند.
بر روی هم می توان گفت بیشتر نیرو های اپوزیسیون تغییر و تحول در جهت درست پیدا کرده اند، امروز بخش بزرگ تر نیروهای اپوزیسیون، قبل از خراب کردن آن چیزی که می خواهند، می دانند چه چیزی را می خواهند جایش بگذارند، و به هر قیمتی حاضر نیستند رژیم جمهوری اسلامی را به قیمت مثلاً تمامیت ارضی سرنگون کنند. خوب اینها همه اش مثبت است. اگر همین اپوزیسیون را قبل از انقلاب 57 داشتیم اصلاً انقلابی در نمی گرفت.
البته فراموش نکنیم که تکنولوژی کمک زیادی کرده و امروز اخبار به طور سریع به همه
جا می رود و نمی توان دیگران را به راحتی گول زد یا هر گونه اطلاعاتی یا اخباری را
به افراد القا کرد. اتحاد جماهیر شوروی به کل از هم پاشیده است. رفت و آمد ها زیاد
شده و مردم می توانند ببینند که هر طرز تفکری چه اشکالات و مزایائی دارد.
اظهار نظر ها
* چپ های ایران کلاً مخالف با جمهوری اسلامی نیستند و می خواهند آن را اصلاح کنند.
در چپ ایران درست است که اقلیتی دموکرات شدند و سوسیال دموکرات، اما اکثریت هنوز به
آرمان های جمهوری اسلامی احترام می گذارند. ما این را در جنگ غزه دیدیم که چپ ایران
چطور یک طرفه از تروریست های غزه دفاع می کند. یا در حال حاضر مورد انتخابات را
داريم که می خواهد در آن شرکت کند.
در رابطه با اینکه راست تحولاتی پیدا کرده می توانیم بگوییم بله، تنها گروهی از
اپوزیسیون ایران که توانسته در سی سال گذشته پیشرفت بکند و اندیشهء خودش را در
جامعه مطرح سازد فکر می کنم حزب مشروطهء ایران بوده است و ما بايد به این مسئله
افتخار بکنیم. و اینکه چرا نمی خواهیم نام لیبرال دموکرات را اختیار کنیم چون از
روز اول ما یک اصولی را قبول کردیم و هنوز به آن اصول اعتقاد داریم و تا روزی که
این اعتقاد هست فکر می کنم نام حزب را احتیاجی نداریم تغییر بدهیم.
* در سی سال گذشته یک مسئله بزرگ نحوهء برخورد اپوزیسیون با مقولهء اسلام سیاسی
است. تا حداقل ده سال گذشته ما در اردوگاه چپ این را نمی دیدیم که بخواهند با اسلام
سیاسی مقابله بکنند؛ چه ملی ها و چه چپ گرایان و چه اصلاح طلبان، اما از سال هفتاد
و شش به بعد آرام آرام اندیشه های لائیک و اندیشه های سکولار رشد کرد و امروز به
نقطهء اوج خودش رسیده است و این را در برخورد با قضیه ای مانند آیت الله بروجردی به
عنوان یه مسئله سکولار در مقابل یک چیزی مثل جندالله در بلوچستان می بینیم. فکر می
کنم تفاوت عمده ای که اپوزسیون کرده این است.
* در مورد ملیون همه شان منجمد شده در بیست و هشت مرداد نیستند. همه می دانیم که
چقدر اینها دارای شاخه و برگ هستند و چقدر فردی و تک تک شده اند. در داخل ملیون یک
چیز جالب این است که خیلی ها نشستند و خودشان را نقد کردند اما تحولی که در اکثر
آنها بشود به وضوح دید نیست.
* ادامهء چالش سنت و مدرنیته را ما در سی سال گذشته داشتیم و وزن آن به نوعی به نفع
مدرنیته در بطن اجتماع سنگين شده است. ناسیونالیزم، تحت تاثیر جمهوری اسلامی،
بالاگرفته است؛ یعنی با تلاش برای از بین بردن ملت و تبدیل ان به امت این
ناسیونالیزم خودش را به عنوان ضد آن رشد داده. حقوق بشر، سکولاریزم و مدرنیته و
بالا گرفتن گفتمان لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی همه در این مقوله می گنجد.
اما اینها نهادینه نشده و تا وقتی که فرصت طلبی در فرهنگ سیاسی مان هست می بینیم که
اینها در حد یک پوسته است و زمانی اگر برسد به نظر من خیلی از این گروه ها ان پوسته
را کنار خواهند زد و خود را اسیر باد خواهند کرد. بعضی بدیهیات که ما قبل از انقلاب
فکر می کردیم و بعد دیدیم برعکس در آمد مثلا اینکه خمینی، یک آدم عقب افتاده، به
قدرت برسد. امروز هم برای خیلی چیز هایی که ما بدیهی می دانیم که مردم اینها را
قبول ندارند باید یک احتمالی را همیشه بگذاریم. برداشت من این است که این مفاهیمی
که ما با آن روبرو هستیم در حال عمیق شدن است ولی هنوز عمیق نشده است. این را در
طیف راست می بینیم و همین طور در طیف چپ.
پاسخ آقای رحیمی:
سازمان فداییان در ماه اگوست اعلامیه ای صادر کردند دربارهء جایگاه حقوق بشر در میان آزادی خواهان ایران که من مقداری از آن را می خوانم: «پیکار برای حقوق بشر باید هم در راهبرد و هم در کارهای آزادی خواهان ایران نقش کلیدی بیابد. در شرایط کنونی، یکی از کارهای احزاب و سازمان های سیاسی حمایت از جنبشی است که مستقل از ارادهء ما برای دفاع از حقوق بشر در ایران شکل گرفته است. این جنبش از اجزا و نیروهای بسیار گسترده و متنوع شکل گرفته است اما حقوق بشر حقوق بشر حلقهء مرکزی پیوند دهنده این گروه ها با هم است».
در سازمان چریک های فدایی که من عضو ان بودم، قبل از 57 یا حتی بعد از آن، در فکر ما نمی گنجید که این گونه مطلب بنویسیم. این چیز ها طاغوتی و دستاورد های امپریالیسم بود. اما امروزه دفاع از حقوق بشر شعار مرکزی این گروه ها می شود. به نظر من، باید این گروه ها را پشتیبانی کنیم. درست است که چند نفری در این گروه ها هستند که خلاف این مسائل را مطرح می کنند ولی ما هم باید کمک کنیم که این تفکر نقش اصلی را پیدا کند. من این را تغییر و تحولات را مثبت می دانم و این گونه هم فکر نمی کنم که همه خیلی سریع رشد بکنند. من این توقع را نه از آنها دارم و نه از حزب مشروطه ایران که «لیبرالیسم» را به یک باره قبول کند. نه، همین خوب است که درش بحث هست و وقتی هم قبول شد درست قبول می شود و نه اینکه بگویند به ما قالب شده است. درباره اش بحث می شود و آن بحث به عنوان یک گفتمان در جامعه جا می افتد.
اینکه بسیاری از نیرو های چپ هنوز منتظرند از مذهب استفاده سیاسی بکنند درست نیست. چند نفر از طرف سازمان چریک های فدایی خلق بودند که استفاده از مذهب را به عنوان یک راهکار پیشنهاد کرده بودند.
در مورد ملیون منظور من افراد نیست. من بیشتر در مورد گروه ها و سازمان ها و دسته
های سیاسی صحبت کرده ام. احزاب را هم با این فرد يا آن فرد نمی شود سنجید. افرادی
هستند که گروه مادر یعنی جبهه ملی داخل کشور مرتب انها را طرد و بیرون می کند و
هنوز به جائی نرسیده اند. در ادبیاتی که این طیف استفاده می کند متاسفانه ما جز
مصدق چیز دیگری نمی بینیم.
جمع بندی:
در صحبت های دوستان همهء گوشه های تحولی که در گفتمان سیاسی ایران پس از انقلاب پیدا شده است بررسی شد و فقط می توانیم آن را بسط بدهیم. اساس قضیه این است که تغییر گفتمان و پارادایم روی داده و در این تردیدی نیست. حالا ممکن است به عمق نرفته باشد و تظاهر و پوسته باشد، ولی فرق نمی کند. گفتمان مقدار زیادی تظاهر است و پوسته. گروه های بزرگ و اکثریت جامعه از یک گفتمانی پیروی می کنند و لازم نیست که همه شان آن را فهمیده باشند. موضوع اصلی این است که مد عوض شده باشد. در جامعه یک چیزی مد شده باشد؛ حالا چقدر این موضوع را فهمیده اند در درجهء دوم اهميت است. در انقلاب اسلامی هم دیدیم که «مد آن روز»، گفتمان اسلامی بود، خیلی ها هم نمی فهمیدند و حتی مخالف بودند ولی دنبالش راه افتادند چون مد بود. حالا هم همین طور است.
ما این تغییر گفتمان را و پارادایم را به خوبی می بینم. یکی از نمونه هایش اعلامیهء جدید حزب در مورد جنبش زنان است. این «کمپین یک ملیون امضا» اصلاً دنبال این حرف ها نمی رود که مثل مصدق در دادگاه خودش را سیدالشهدای دوم ببیند یا مثل گلسرخی با آن سوابق چپی یک دفعه مولانا علی از آب در بیاید، و این مهم است که زنان که بخش سنتی تر جامعه و شاید هنوز بخش مذهبی تر هستند در مبارزشان به کلی فاصله گرفته اند. یک مبارزهء مدرنی انجام می دهند و یک هدف مدرنی دارند که هم زبانش مدرن است هم روشش. همین جمع کردن امضا کار بسیار تازه است در ایران و کار بسیار ابتکاری است در دنیا و فوق العاده است.
مدرنیته و توسعه آمده است به مرکز بحث، حالا کاری نداریم که چه اندازه این را فهمیده اند. امروز در سامانه حزب مقاله ای می خواندم که نویسنده اش یک سری مشخصاتی را از مدرنیته ذکر کرده است، مانند احساسات گرایی. این چه ارتباطی با مدرنیته دارد؟ انسان در بحث فلسفی اساساً احساساتی است و احساسات همیشه بوده است و ربطی به مدرنیته و غیر مدرنیته ندارد. ولی نویسنده می خواسته کند و کاو کند و موضوع را بسط دهد و از سه خاستگاه کلاسیک مدرنیته، یعنی خرد گرایی، فرد گرایی و عرفی گرایی تجاوز کند.
از این جزیات که بگذریم، بالاخره این بحث بسط پیدا کرده و همه جا مطرح شده و مهم این است که ما یک چیز هایی را بیاوریم در مرکز بحث. همین طور گفتمان «حقوق بشر» برای خود ما هم تازگی داشت ولی حالا کسی جرات نمی کند در مورد حقوق بشر حرف نامربوط بزند. حقوق بشر امروز مثل هوا لازم است برای جامعه و همه با این موضوع توافق دارند. یا ناسیونالیسم که از طرف دیگر ناسیونالیزم قومی که حالا دیگر ناسیونالیسم قومی را هم قبول ندارد و ملت ها را مطرح می کند بالا گرفته است و تودهء اصلی جمعیت و جریان اصلی سیاسی به شدت احساسات ناسیونالیستی دارد، خیلی بیشتر از دوران قبل از انقلاب ـ هم در واکنشی نسبت به آخوندها و هم در واکنشی نسبت به قومگرایان و هویت طلبان. و ما شاهد نوزایی ناسیونالیزم ایرانی هستیم، حتی جبهه ملی که اینها گرایش ناسیونالیستی داشتند اما آن قدر مصدق مصدق می کردند که از همه این حرف ها غافل بوده اند. اینها هم پیوسته اند به دفاع از ایران و این را در چپ ایران نیز می بینیم.
تفاوت کوچک تری که می شود در این گرایش ها دید نگاه به انقلاب است که در این گروه ها دیده شده است. اولش که انقلاب با شکوه و مقدس بود، بعدها آرام آرام چشم ها باز شد و گفتند انقلاب خیلی هم خوب بود و اجتناب ناپذیر بود اما به انقلاب خیانت شد و دزدیده شد که این را یک عمله انقلاب مطرح کرد. یکی دیگر باران می خواست سیل آمد. اندک اندک بقدری اوضاع ایران بد شد و جمهوری اسلامی بد عمل کرد که دیگر نمی شود از این حرف ها زد. تمام اینها می گفتند که مصادره شده و این بهترین پناهگاه شده بود که ما انقلاب کردیم برای آزادی که دزدیده شد و مصادره شد. حالا می بینیم از خود گرایش چپ، نه یک نفر نه دو نفر، می گویند چه کسی به دنبال آزادی بود؟ اصلاً چه کسی می فهمید آزادی چیست؟
این عوض شدن نگاه به انقلاب تاثیر زیادی در نزدیک کردن کلی گرایش های سیاسی به هم خواهد داشت چون یکی از بزرگ ترین آفاتی که گرایش ها را غیر از شکل حکومت (پادشاهی و جمهوری) از هم دور می کرد همین بود که انقلاب چیز خوب یا بدی بود و اکثریت کسانی که از ایران بیرون آمده بودند و اکثریت نیرو های سیاسی که در ایران مانده بودند می گفتند انقلاب خوب است چون درش شرکت کرده بودند؛ و یک اقلیتی که شکست خورده بود می گفتند بد است. اما امروز همه می گوییم انقلاب بد است.
یا بگيريم نگاه به تاریخ صد ساله ایران را. نگاه کنید ببنید راجع به انقلاب مشروطه و به خصوص رضا شاه چقدر تغییر کرده است؟ الان در خود ایران انقلاب مشروطه و رضا شاه بالاترین جاها را دارند. بگذریم از اینکه هنوز هم یک عده ای دارند تلاش می کنند که مصدق را جلوی رضا شاه و مصدقیسم را جای انقلاب مشروطه بگذارند، ولی اینها بقایای گذشته اند. این تودهء ایرانی که دارد می آید بالا، آن هفتاد در صد جوان تر ها، خیلی نظر مساعد هم به انقلاب مشروطه دارند هم به رضا شاه.
در میان گرایش های سیاسی هم می بینم که این دو دارند جایشان را باز می کنند و غیر از جریان مصدقی حتی در میان چپ ها نيز در مورد رضا شاه ما حرف های خوب می شنویم و نویسندگان چپ که به زبان انگلیسی کتاب نوشته اند، مانند آبراهامیان و بروجردی، خیلی از رضا شاه تعریف می کنند و خوب اثر خواهد کرد.
راجع به بیست و هشت مرداد یک تجدید نظر کلی در جریان است، با توجه به اسنادی که در آمده. خیلی بحث های جدید دارد می شود، بیست و هشت مرداد برای خیلی ها دیگر از آن حالت خارج شده است و یک موضوع تاریخی است که می شود در رابطه اش حرف زد. جبههء ملی و مصدقی ها و چپی ها سعی کردند بیست و هشت مرداد را تبدیل به یک اسلحه بکنند که بشود به سر هر کسی کوبید و ساکتش کرد و هرچیزی را با آن توجیه کرد. دیگر این طور نیست، و قابل بحث است و هر کس نظر خودش را دارد. و از نظر ما هیچ اهمیتی ندارد که افراد روی بیست و هشت مرداد چه عقیده داشته باشند، اهمیتی که ما می دهیم به این است که این موضوع از حالت مرگ و زندگی بحث اصلی نیرو های سیاسی در بیاید. شرم آور است که مسئله نیرو های سیاسی کشوری با این همه مشکلات بیست و هشت مرداد باشد.
کمبود هایی هنوز هست، هر گرایشی کمبودهایی دارد. بیش از همه گرایش مصدقی که غیر متشکل ترینش هم هست. حقیقتاً حاضر نیستند هیچ تغییری، تجدید نظری در خودشان بدهند و، جز تعداد محدودی که تکفیر و اخراج می شوند، برخورد بقیه شان با دگر اندیشان به کل حزب اللهی است. یعنی دشنام و اتهام و ترور شخصیت. ولی این دوام نخواهد آورد؛ برای اینکه اساس ندارد و نمی شود تاریخ ایران را در یک نفر خلاصه کرد و نمی شود یک جریان سیاسی فقط بر روی نام یک مرده بچرخد و اگر اینها می خواهند آینده ای در ایران داشته باشند باید تغییری در خود بدهند. امروز در ایران دربارهء مصدق راحت می شود صحبت کرد ولی این دلیل نیست که آیندهء ایران زیر سایه یک نام برود.
چپ ایران هنوز از عادت ها و قالب های ذهنی آزاد نشده است، و اگرچه بسیار تغییر کرده اما، متأسفانه، با یک انحراف دیگر تجدید عهد کرده، و خواسته و ناخواسته گرایش های تجزیه طلبانه را تقویت می کند. بسیاری از اینها که به این بحث می پیوندند قصد تجزیهء ایران را ندارند ولی توجه نمی کنند که نتیجهء این فعالیت ها همانی هست که بازرگان گفت که «ما باران می خواستیم سیل آمد». این خواست ها و این استدلالات و این پس و پیش کردن اصطلاحات و این دلبخواهی رفتار کردن با مسائل اجتماعی و سیاسی و علمی آخرش به جاهای باریک خواهد کشید که شاید مورد نظر شان نیست. احتمالاً. ولی این گرفتاری چپ است که از معایب گفتمان گذشته اش خلاص نشده با سر در این فرو رفته است. رسالت و سرنوشت چپ تجزیهء ایران نیست و نباید اینگونه اندیشید و همان طور که یکی از دوستان هم گفتند باید کمکشان کنیم.
اسلامی ها هرچه هم پیشرفت کنند هم نمی توانند تغییر کنند، هر چه به اسلام و دوم خرداد و اینها متوسل می شوند در همان حدود هستند. منتها در جوامع اسلامی و میان مسلمان ها ما این جوانه های تحول را می بینیم و این خیلی خوب است، ما نباید انتظار داشته باشیم که همه ی مذهبی ها و ملی ـ مذهبی ها مثل ما فکر کنند، ولی هر گونه گرایشی به سمت ما یعنی در جهت عرف گرایی در جهت خرد گرایی، در جهت فرد گرایی، یا انسان گرائی، به سود جامعهء ایرانی است و باید سعی کنیم که گوشه های تیز این گرایش را بگیریم که بتوانند جا بیفتند در یک جامعه شهروندی.
می ماند گرایش خود ما. اینجاست که باید اعتراف بکنیم که کار ما هنوز خیلی زحمت دارد. این بند ناف شیفتگی به یک شاه، به یک فرد، را باید برید. ما طرفدار پادشاهی هستیم بحث هم ندارد خیلی هم به صراحت نوشته ایم و هیچکس هم به این صراحت ننوشته است. نام پادشاه آینده ایران را هم که ما دوست داریم آورده ایم که دیگر جای هیچ خواستنی نمی ماند. اما دیگر این تظاهرات، این دست بوسیدن و به خدا رساندن و تعریف ها و تملق ها را باید کنار گذاشت. این خوب نیست، بلکه خطرناک است. هیچ فردی نیست که بتواند در مقابل این ژست ها مقاومت کند. هر کسی خودش را گم می کند و از بقیه بالا تر می گیرد. باز یک عده مگس دور شیرینی را دور خود جمع می کند. این فکر را نکنید که یک نفر دموکرات و آزاد منش است. نه، فضا به سرعت او را عوض می کند. بارها در تاریخ ایران این اتفاق افتاده است. باید طرفداری از پادشاهی را از شاه پرستی جدا کنیم. ترسی هم نداشته باشیم. در طول این سی سال طرفداران سنتی پادشاهی هر کاری از دستشان بر می آمده برای پائین آوردن ایران به حد یک مقام کرده اند. خوشبختانه خود شاهزاده می داند که از طریق آنها به هیچ جا نخواهد رسید. در نتیجه به آنها توجه نمی کند و آنها نمی توانند تا ابد کاسه داغ تر از اش بشوند و به این نتیجه می رسند که باید کوتاه بیایند. اما این مسئله آنهاست.
ما که در گذشته رفتارمان بهتر بود در این چند ماه گذشته ناگهان رگ شاه پرستی مان بالا زده است. ما باید از خودمان شروع کنیم تا بعد به بقیه برسیم. در عین اینکه به اعتقادات مان پایبندیم و عوض نشده ایم و برای پادشاهی مبارزه می کنیم باید برگردیم به آن سنت مشروطه خواهی. اصل، مشروطه خواهی است و ماهیت لیبرال دمکرات آن؛ یعنی دمکراسی محدود به حقوق بشر. شکل مشروطه خواهی برای ما پادشاهی است، در این شکی نیست ولی اصل از شکل مهم تر است. ایران با یک جمهوری لیبرال دمکرات، خواهد ماند ولی با یک پادشاهی غیر لیبرال دمکرات، یک دیکتاتوری بی خبر از حقوق بشر، از بین خواهد رفت.
نتیجه ای که از صحبت دوستان می گیریم این است که این سی ساله بکلی تلف نشده است،
درست است که گرایش های سیاسی ایران به اندازهء سی سال پیشرفت نکرده اند ولی ای طور
هم نیست که بگوییم فرقی نکرده اند و همان است و با حالت بدبینی رفتار کنیم. نه. این
جامعه از اینجا شروع کرد که عکس آدمی را در ماه دید. این در جهان سابقه ندارد. حتی
در افریقا این اتفاق نیافتاده، در میان آمازون های عصر حجر چنین اتفاقی نیافتاده
است. ما آن قدر پائین رفتیم که بیشتر از آن نمی شد رفت و از آنجا شروع کردیم و حالا
به اینجا رسیدیم. پس خیلی پیشرفت کرده ایم.
بحث جديد:
* احزاب سیاسی ما، اگر طرحی در جهت منافع ملی را سازمان سیاسی دیگری مطرح کرده باشد
نه تنها حمایت نمی کنند بلکه علیه آن هم وارد عمل می شوند. فکر می کنم حزب مشروطه
ایران تنها حزبی بوده که این تابو را شکسته و این گونه عمل نکرده و نمونه اش هم این
که در سخنرانی شاهزاده رضا پهلوی در کنگرهء حزب موضوعی مطرح شد که تمامیت ارضی
ایران به خطر می افتاد و حزب خیلی درست و استوار در مقابلش ایستاد؛ خیلی هم
محترمانه بدون اینکه توهینی بشود. این خودش جای امیدواری است که فردا می شود راه
همکاری هم باز بشود. خوب، بسیاری از این احزاب دم از حقوق بشر می زنند یا این تبدیل
به جهان بینی شان شده است ولی با ما همکاری نمی کنند، نمونه اش را هم در جنبش
رفراندوم دیدیم که ایده ای بود که دست آخر گفته شد هنوز زمانش نرسیده است، در حالی
که هم مردم پشتیبانش بودند چون ما احزاب گروه ها را در نظر بگیریم 500 یا 600 نفر
بیشتر از آنها نبودند که امضا کردند ولی هزاران تن مردم عادی آن را امضا کردند و
دیدیم که موضوع درستی بود ولی به محض آنکه طیف راست به آن پیوست دوستان چپ جا خالی
کردند و دست آخر حزب مشروطه را متهم به هژمونی طلبی کردند. چگونه می شود اپوزیسیون
ایران سعی کند چنین مطالب درستی را پشتیبانی کند؟
اولاً موضوع پادشاهی و جمهوری هنوز در میان گروه های سیاسی گره اصلی است؛ یعنی عدهء زیادی هستند از گرایش های مختلف که عملاً حاضر به همه چیز هستند مگر برگشت پادشاهی به ایران. این هنوز عقدهء سیاست ایران است. در بیرون اکثریت بزرگ نیرو های فعال سیاسی تا هشتاد در صد در این مقوله می گنجند، در داخل خبر نداریم ولی هیچ بعید نیست که این گونه باشد. پس هرجا اسم پادشاه و طرفداران پادشاهی بیاید همین بساط است. حداکثر و بهترین صورتش ندیدن و همکاری نکردن است و الا خرابکاری و حمله. حالا ببينيد که ما چقدر کوشش کردیم و چقدر کوششمان موثر بوده که آن فحاشی ها کاهش پیدا کرده است.
اما راجع به واکنش چپ افراطی در ایران، غیر از سلطنت طلب ها که بیشترین نمایش های فاشیستی را داده اند، در دو گرایش می بینیم که این تمایلات فاشیستی بالا گرفته است، یکی در گرایش های جدایی خواهانه که کار به جاهای خطرناک رسیده است. در شرایطی که دستشان به جایی نمی رسد خط و نشان هایی برای همکاران خودشان در گروه های دیگر قومی می کشند که خیلی ترس آور است. دیگری چپ افراطی است که حالت نوع حیوانی به خطر افتاده را دارد. این انواع حیوانی وقتی به خطر می افتند، یعنی عده شان آن قدر کم می شود که رو به زوال می روند، سراسر می شوند غریزهء دفاعی و برای دفاع از خودشان دیگر حد نمی شناسند. چپ افراطی چنین حالتی پیدا کرده است. نیرویی است که می بیند دارد نابود می شود و این در و آن در می زند برای حفظ خودش و اصولاً هم چپ افراطی با فاشیسم از همان دههء سی خیلی نزدیک بوده است؛ شیوه هاشان طرز تفکرشان خیلی نزدیک است. منتها فاشیست ها آن توحش ضد یهودی را به آنجا رساندند که خوشبختانه هیچ وقت کمونیست ها نرساندند؛ ولی تعداد کسانی که چپ افراطی نابود کرده ده برابر نازی ها بوده خوب به دلایلی دیگر.
یک کینهء فرو ننشسته هم به امریکا دارند که ارباب و زیارتگاهشان را از بین برد و حالا به هر چیزی متوسل می شوند. ولی اینها مهم نیست، حداکثر این کاره ما می شود تروریسم اسلامی. وقتی که تروریست اسلامی رو به فنا باشد، که به نظر من هست، دیگر به نسل آینده نخواهد کشید. اینها که دیگر جای خود دارند.
در امر همکاری نیرو ها مشکل آن عقدهء پادشاهی است و نمی توانیم منتظر حل اش بشویم و باید بسازیم. همکاری هم نکنند مسئله ای نیست. عمده این است که همه بر یک گفتمان کم کم توافق می کنند، گفتمان حقوق بشر و دموکراسی. بقیه اش را دیگر با هم همکاری بکنند یا نکنند اهمیت ندارد. اینکه آن تفاهم پیدا شود، گفتمان عوض بشود، تغییر پارادایم بشود، ما وارد پارادایم دموکراسی و حقوق بشر بشویم، اين امر اهمیت اساسی دارد، که دارد اتفاق می افتد و موج آینده است. و همین طور است تعهد به توسعه، به دموکراسی، به مدرنیته. بقیه اش دیگر مسائل تاکتیکی است که به موقع خواهد شد.
اگر کار به جایی برسد که امیدی به سرنگون کردن جمهوری اسلامی باشد اینها به هم نزدیک می شوند. فعلاً ما نه لازم است از این موضوع ناراحت باشیم و نه دنبالش برویم. ما زمینه را فراهم نگه می داریم هر وقت آنها خواستند بیایند.
http://www.irancpi.net/sokhanrooz/matn_79_0.htm
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |