کامبوج: همزيستیِ جلاد و قربانی
فلورانس کومپين(*)
برگردان: سيامند
مردی در حال چرت زدن داخلِ ننويی سرهمبندی شده و آويزان ميانِ دو درختِ کاپوک [نوعی پنبه] است. آتشدانی از جنسِ رُسِ پخته سوپِ برنجِ روزانه را گرم می کند. چند سگِ گرسنه و استخوانی در مسيرِ پر دستانداز ول میگردند. صحنهی بی دغدغهی روستايیِ کامبوج اما، واقعياتی بسيار گرانبار را در پسِ خود پنهان دارد: سی سال پس از نسلکشیِ خمرهای سرخ، نسلکشیای که به قيمتِ جان يک ميليون و هفتصدهزار نفر تمام شد، جلاد و قربانی محکوم به همزيستیاند، گاه حتی پهلو به پهلوی يکديگر، مثلِ چونگپوی، روستای دورافتادهای در برنجزارهایِ استانِ کاندال.
تِم راووت، افسر پليس 41 ساله، هر روزه کسی را که به دزدیِ تخممرغ متهمش کرده و در آب داغش فرو برده، همان که به جرم اين که در سد سازی جديت زيادی به خرج نمی دهد، تا سرحد مرگ کتکش زده، میبيند و سلامش می کند. «به اسمِ آشتیِ ملی، بايد او را عمو خطاب کنم، اما امروز هم دلم میخواهد با دستِ خودم بکشمش. فقط کشتنش کمی آرامم می کند. می خواهم همانطور که من رنج بردم، او هم عذاب بکشد.»
جنوبِ کامبوج، فرورفته در لَختی ِ ابتدای فصلِ گرما، تيولِ پيشينِ تا موک، فرماندهی نظامیِ مخوفِ خمرهای سرخ است، که در پیِ خود تنها کشتار باقی گذاشته. و آنهايی که اين منطقه را تحتِ نامِ راديکالترين انقلابِ تاريخ در خون غرقه کردهاند، هنوز همين جايند. تم راووت که چهل نفر از نزديکانش را در رژيمِ پل پت در فاصلهی سال هایِ 1975 تا 1979 از دست داده میگويد: «سه چهارم اهالیِ روستا از خمرهای سرخِ سابقند... آنها در اطراف روستا هر کسی را دم دستشان بود می کشتند. وقتی گودالی پر از جنازه بود، رويش خاک میريختند، بعد صبر میکردند تا خاک بنشيند و از حجمش کاسته شود، بعد دوباره رويش جنازه میريختند. وسطِ برنجزارها، وسطِ بامبوها همه جا جمجمه پيدا میکنی.»
شوقِ انتقام
او به ياد میآورد که در 1979، پس از رسيدنِ نيروهای ويتنام و سقوطِ خمرهای سرخ، «صدها نفراز جان به در بردهها رئيسِ روستا، "خدای سنگدلی" را لينچ کردند. من وقتی رسيدم، او ديگر مرده بود، اما دو تا چوب برداشتم و با همهی توانم به جانِ جنازه اش افتادم. بعد هم زن ها با لگد به جانِ جنازهاش افتادند».
اگر چه حرکاتِ انتقام جويانه پس از 1987، يعنی بعد از خروج نيروهای ويتنامی، که به حکومت خمرهای سرخ در 1979 پايان دادند، رو به کاهش رفت، اما خشم بهِ گسترهی همهی جان بدربرده ها و بازماندگان است. از نظرِ آنها، کادرهای محلی، چهرهی عمومیِ «آنگکار» ند، همان سازمان اسرارآميزی که به زيرِ يوغشان کشيده بود.
بر پايهی گزارشی از مرکزِ حقوق بشر، منتشره در ماهِ ژانويه، نيمی از کامبوجیهایِ موردِ سئوال واقع شده، میگويند که همزيستی با اعضای سابقِ خمرهای سرخ در يک اجتماع را به دشواری تحمل میکنند. چهار پنجمِ آنان احساسِ نفرت و دشمنیِ خود نسبت به خمرهای سرخ را پنهان نمیکنند. بيش از 70% آرزو دارند شاهدِ رنج کشيدنشان باشند و يک سومِ آنها آرزو میکنند قادر به انتقام گيری باشند. يوک چهانگ، مديرِ مرکزِ اسنادِ کامبوج، که از 1995 اسناد قتل عام را آرشيو میکند، معتقد است «من فکر میکنم بيشتر حرکاتِ خونبار پيش از اين صورت گرفتهاند، از بقيه هم امروزه اطلاع دقيقی دردست نيست. بيشترش عمدتا احساسی است»،
تم راووت، که شبحِ کشته گانش دائما آزارش میدهد، میخواهد بداند کجا و چگونه عزيزانش کشته شدهاند. اما هرجا که قربانيان با شکنجهگرانشان در تماس قرار میگيرند، سکوت حاکم میشود. میگويد «از اين موضوع صحبت کردن بسيار دشوار است» و ادامه میدهد «ما آموختهايم چگونه خود را محسوب نداريم». اما گاهی مواقع همه چيز يک جا بيرون میزند، اهالی روستا متهم می کنند :«تو اعضای خانوادهی مرا کشتی».
تم راووت با همسايهاش، فوئون، شکنجهگر دورانِ کودکی اش، هرگز از گذشته سخن نگفته. کسی که از قفای علفزاری پرپشت پيدايش میشود. امروز ديگر مردی ظريف و شکننده در قد و قوارهای کوچک است، با پوستی آفتاب سوخته، که به نظر میرسد بیرحمی و سنگدلیاش به خرفتی تقليل يافته. در برنجزارهای آن سو، گاوهايش سرگرمِ خوردنِ کاهِ خشک شده اند. دو مرد از يکديگر اجتناب میکنند. گفتگويی نه چندان خوشايند ميانشان برقرار میشود. تم راووت، مردی قوی بنيه، به ناگاه در خود مچاله شده، کز میکند. با صدايی که از ته چاه درمیآيد، به خود جرئت میدهد تا بگويد «ما هردو از يک ملتيم، چرا اينطور بیرحمانه با من بد کردی؟» زندانبانِ پيشينِ زندانِ کودکان، با صدايی مغرور، در عين اينکه «کراما» (چفيهی چهارخانهی کامبوجی) اش را به حالتی عصبی تا و مچاله میکند پاسخ میدهد: «من نگهبانی بيش نبودم، من فقط به دستورات مافوقم عمل میکردم». بعد هم مشکل را حل میکند: «تنها گناهکار پلپت است، که او هم مرده». فوئون هم پيش از اين گذشتهی خونبارش را کنار گذاشته: «من هم مثلِ همه، کمی هواداريشان را میکردم. من هم متحمل رنج بودم. من هم يکی از قربانيانِ خمرهای سرخ هستم». و به اين ترتيب نتيجهگيری میکند. همسرش بيشتر نگران است و بی وقفه میپرسد: «بگوئيد ببينم، قرار نيست که او مجازات شود؟» و تم راووت زمزمه می کند:«نترس، امروزه ديگر کسی را نمیکشند».
در بازگشت به خانهاش روی چهارپايهی گذاشته شده در حياط خانهاش مینشيند، کاملا مشهود اشت که اين روبرويی تکانش داده، تحليل میکند: «فوئون میگويد که او تنها يک زندانبان بوده، خوب وظيفهی زندانبان ها کشتن بود. او حتی يک دفعه هم واژهی پشيمانی را به زبان نياورده.»
به زبان آوردنِ عمومیِ ندامت در کامبوج امری است ناياب. يوک چهانگ، پژوهشگرِِ نسل کشی، میگويد :«ما بيش از 4000 نفر از خمرهایِ سرخِ پيشين را مورد سئوال قرار دادهايم، تنها يک نفر اعتراف کرده که آدم کشته است». در کامبوج، عاملين کشتار تنها «از اوامرِ فرمانبری کردهاند»، محصور در تشکيلاتِ بستهء کامپوچيای دمکراتيک، کاملا بیخبر از جريان قتلعام بودهاند. میبينيم ميليونها قربانی در مقابل داريم و گناهکاری نيست، در کشوری که هنوز زخم آن سه سال وحشيگری خمرهای سرخ را بر خود دارد. درياچهای را خشک میکنند و در کفِ آن لانهء موريانهای ساخته شده از جمجمهها و اسکلتهای انسانی میبينند. ميوهی يک درختِ ژاکيه[1] حسابی شيرين شده، روستائيان استدلال میکنند، چون که ريشه در گور جمعیِ بازداشتگاهِ مرکزیِ کودکان دوانده. مرکزِ اسناد کامبوج تا کنون 20000 گور جمعی را شناسايی کرده و شمارِ جنازههای رها شده در کشتزاران مرگ را 1 ميليون و 400000 نفر تخمين میزند.
«هيچ کس جرئتِ بازگويی برای بچهها را ندارد»
يوک چهانگ معتقد است در اين کشوری که گذشتهاش به نابودیاش کشانده، که با «جانهای سرگردان» اش به عذاب دچار آمده، دادگاهی که میبايست از 30 آوريل برای رسيدگی به تاراج و سرکوبِ انجام گرفته توسط پنج نفر از مسئولينِ خمرهای سرخ تشکيل شود «آخرين راه حل برای نسل کشی» است. زيرا که برای دو سومِ جمعيت، که پس از سقوطِ خمرهای سرخ به دنيا آمدهاند، کشتارها امری انتزاعی است. مرد مدرس دانشگاهی توضيح می دهد: «به دشواری بتوان آنچه که بر ما گذشت را باور و يا تشريح کرد. معمولا، خاطرات دردناک در ميانِ خانوادهها مهروموم شدهاند».
تم راووت، افسرِ پليس میگويد: «هيچ کس جرئتِ بازگويی برای بچهها را ندارد، من توضيحی ندارم که به آنها بدهم». يکی از پسرانش می گويد چند حکايتی که مکررا بازگو میشوند همه «مسخره و منزجرکننده» اند. پدران و مادران که قادر به تعريف کردن آنچه بر آنها گذشته نيستند، از پلپت «برادر نمرهء يک» که در 1988 طی دورانِ زندگیِ مخفی اش مرد، لولوخُرخُرهای ساختهاند، تهديدی که هر موقع بچهها غذايشان را تا به انتها نمیخورند يا درس و مشقشان را به درستی انجام نمیدهند برای ترساندن آنها طرح میکنند. در غيابِ هر اشارهای در کتبِ درسی مدارس، بسياری از نوجوانان باور کردهاند که «اين داستانِ خمرهای سرخ» افسانهای بيش نيست.
دکتر کا سونباونات که يکی از پايهگذاران درمانِهای روانکاوی در کامبوج است، معتقد است «يتيمهای پلپت والدينی متعادل نخواهند شد». تم راووت هم همين را می گويد: «همهی اين خاطرات، همهی اين خونها و همهی اين توان و انرژیِ خشونتبار منتقل میشوند و مردم به آسانی به جان هم میافتند».
(*) فرستادهی ويژهء فيگارو به چونگ پوی(جنوبِ کامبوج)
( Jaquier) 1 درختی از جنوب شرقی آسيا، در مناطق حاره برای ميوه اش کشت می شود، چيزی شبيه درخت نان (توضيح مترجم)
فيگارو – اول آوريل 2009
http://siaamand.blogspot.com/2009/04/blog-post.html
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |