بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

فروردين   1388 ـ آوريل  2009 

 

کامبوج: همزيستیِ جلاد و قربانی

فلورانس کومپين(*)

برگردان: سيامند

 

مردی در حال چرت زدن داخلِ ننويی سرهم‏بندی شده و آويزان ميانِ دو درختِ کاپوک [نوعی پنبه] است. آتشدانی از جنسِ رُسِ پخته سوپِ برنجِ روزانه را گرم می کند. چند سگِ گرسنه و استخوانی در مسيرِ پر دست‏انداز ول می‏گردند. صحنه‏ی بی دغدغه‏ی روستايیِ کامبوج اما، واقعياتی بسيار گرانبار را در پسِ خود پنهان دارد: سی سال پس از نسل‏کشیِ خمرهای سرخ، نسل‏کشی‏ای که به قيمتِ جان يک ميليون و هفتصد‏هزار نفر تمام شد، جلاد و قربانی محکوم به همزيستی‏اند، گاه حتی پهلو به پهلوی يکديگر، مثلِ چونگ‏پوی، روستای دورافتاده‏ای در برنجزارهایِ استانِ کاندال.

تِم راووت، افسر پليس 41 ساله، هر روزه کسی را که به دزدیِ تخم‏مرغ متهمش کرده و در آب داغش فرو برده، همان که به جرم اين که در سد سازی جديت زيادی به خرج نمی دهد، تا سرحد مرگ کتکش زده، می‏بيند و سلامش می کند. «به اسمِ آشتیِ ملی، بايد او را عمو خطاب کنم، اما امروز هم دلم می‏خواهد با دستِ خودم بکشمش. فقط کشتنش کمی آرامم می کند. می خواهم همانطور که من رنج بردم، او هم عذاب بکشد.»

جنوبِ کامبوج، فرورفته در لَختی ِ ابتدای فصلِ گرما، تيولِ پيشينِ تا موک، فرمانده‏ی نظامیِ مخوفِ خمرهای سرخ است، که در پیِ خود تنها کشتار باقی گذاشته. و آنهايی که اين منطقه را تحتِ نامِ راديکال‏ترين انقلابِ تاريخ در خون غرقه کرده‏اند، هنوز همين ‏جايند. تم راووت که چهل نفر از نزديکانش را در رژيمِ پل‏ پت در فاصله‏ی سال ‏هایِ 1975 تا 1979 از دست داده می‏گويد: «سه چهارم اهالیِ روستا از خمرهای سرخِ سابقند... آنها در اطراف روستا هر کسی را دم دستشان بود می کشتند. وقتی گودالی پر از جنازه بود، رويش خاک می‏ريختند، بعد صبر می‏کردند تا خاک بنشيند و از حجمش کاسته شود، بعد دوباره رويش جنازه می‏ريختند. وسطِ برنجزارها، وسطِ بامبوها همه جا جمجمه پيدا می‏کنی.»

 

شوقِ انتقام

او به ياد می‏آورد که در 1979، پس از رسيدنِ نيروهای ويتنام و سقوطِ خمرهای سرخ، «صدها نفراز جان به در برده‏ها رئيسِ روستا، "خدای سنگدلی" را لينچ کردند. من وقتی رسيدم، او ديگر مرده بود، اما دو تا چوب برداشتم و با همه‏ی توانم به جانِ جنازه اش افتادم. بعد هم زن ها با لگد به جانِ جنازه‏اش افتادند».

اگر چه حرکاتِ انتقام جويانه پس از 1987، يعنی بعد از خروج نيروهای ويتنامی، که به حکومت خمرهای سرخ در 1979 پايان دادند، رو به کاهش رفت، اما خشم بهِ گستره‏ی همه‏ی جان بدربرده ها و بازماندگان است. از نظرِ آنها، کادرهای محلی، چهره‏ی عمومیِ «آنگکار» ند، همان سازمان اسرارآميزی که به زيرِ يوغ‏شان کشيده بود.

بر پايه‏ی گزارشی از مرکزِ حقوق بشر، منتشره در ماهِ ژانويه، نيمی از کامبوجی‏هایِ موردِ سئوال واقع شده، می‏گويند که همزيستی با اعضای سابقِ خمرهای سرخ در يک اجتماع را به دشواری تحمل می‏کنند. چهار پنجمِ آنان احساسِ نفرت و دشمنیِ خود نسبت به خمرهای سرخ را پنهان نمی‏کنند. بيش از 70% آرزو دارند شاهدِ رنج کشيدن‏شان باشند و يک سومِ آنها آرزو می‏کنند قادر به انتقام گيری باشند. يوک چهانگ، مديرِ مرکزِ اسنادِ کامبوج، که از 1995 اسناد قتل عام را آرشيو می‏کند، معتقد است «من فکر می‏کنم بيشتر حرکاتِ خونبار پيش از اين صورت گرفته‏اند، از بقيه هم امروزه اطلاع دقيقی دردست نيست. بيشترش عمدتا احساسی است»،

تم راووت، که شبحِ کشته‏ گانش دائما آزارش می‏دهد، می‏خواهد بداند کجا و چگونه عزيزانش کشته شده‏اند. اما هرجا که قربانيان با شکنجه‏گرانشان در تماس قرار می‏گيرند، سکوت حاکم می‏شود. می‏گويد «از اين موضوع صحبت کردن بسيار دشوار است» و ادامه می‏دهد «ما آموخته‏ايم چگونه خود را محسوب نداريم». اما گاهی مواقع همه چيز يک جا بيرون می‏زند، اهالی روستا متهم می کنند :«تو اعضای خانواده‏ی مرا کشتی».

تم راووت با همسايه‏اش، فوئون، شکنجه‏گر دورانِ کودکی اش، هرگز از گذشته سخن نگفته. کسی که از قفای علفزاری پرپشت پيدايش می‏شود. امروز ديگر مردی ظريف و شکننده در قد و قواره‏ای کوچک است، با پوستی آفتاب سوخته، که به نظر می‏رسد بی‏رحمی و سنگدلی‏اش به خرفتی تقليل يافته. در برنجزارهای آن سو، گاوهايش سرگرمِ خوردنِ کاهِ خشک شده ‏اند. دو مرد از يکديگر اجتناب می‏کنند. گفتگويی نه چندان خوشايند ميانشان برقرار می‏شود. تم راووت، مردی قوی بنيه، به ناگاه در خود مچاله شده، کز می‏کند. با صدايی که از ته چاه درمی‏آيد، به خود جرئت می‏دهد تا بگويد «ما هردو از يک ملتيم، چرا اينطور بی‏رحمانه با من بد کردی؟» زندانبانِ پيشينِ زندانِ کودکان، با صدايی مغرور، در عين اينکه «کراما» (چفيه‏ی چهارخانه‏ی کامبوجی) ‏اش را به حالتی عصبی تا و مچاله می‏کند پاسخ می‏دهد: «من نگهبانی بيش نبودم، من فقط به دستورات مافوقم عمل می‏کردم». بعد هم مشکل را حل می‏کند: «تنها گناهکار پل‏پت است، که او هم مرده». فوئون هم پيش از اين گذشته‏ی خونبارش را کنار گذاشته:  «من هم مثلِ همه، کمی هواداريشان را می‏کردم. من هم متحمل رنج بودم. من هم يکی از قربانيانِ خمرهای سرخ هستم». و به اين ترتيب نتيجه‏گيری می‏کند. همسرش بيشتر نگران است و بی وقفه می‏پرسد: «بگوئيد ببينم، قرار نيست که او مجازات شود؟» و تم راووت زمزمه می کند:«نترس، امروزه ديگر کسی را نمی‏کشند».

در بازگشت به خانه‏اش روی چهارپايه‏ی گذاشته شده در حياط خانه‏اش می‏نشيند، کاملا مشهود اشت که اين روبرويی تکانش داده، تحليل می‏کند: «فوئون می‏گويد که او تنها يک زندانبان بوده، خوب وظيفه‏ی زندانبان ها کشتن بود. او حتی يک دفعه هم واژه‏ی پشيمانی را به زبان نياورده.»

به زبان آوردنِ عمومیِ ندامت در کامبوج امری است ناياب. يوک چهانگ، پژوهشگرِِ نسل کشی، می‏گويد :«ما بيش از 4000 نفر از خمرهایِ سرخِ پيشين را مورد سئوال قرار داده‏ايم، تنها يک نفر اعتراف کرده که آدم کشته است». در کامبوج، عاملين کشتار تنها «از اوامرِ فرمانبری کرده‏اند»، محصور در تشکيلاتِ بسته‏ء کامپوچيای دمکراتيک، کاملا بی‏خبر از جريان قتل‏عام بوده‏اند. می‏بينيم ميليون‏ها قربانی در مقابل داريم و گناهکاری نيست، در کشوری که هنوز زخم آن سه سال وحشيگری خمرهای سرخ را بر خود دارد. درياچه‏ای را خشک می‏کنند و در کفِ آن لانهء موريانه‏ای ساخته شده از جمجمه‏ها و اسکلت‏های انسانی می‏بينند. ميوه‏ی يک درختِ ژاکيه[1] حسابی شيرين شده، روستائيان استدلال می‏کنند، چون که ريشه در گور جمعیِ بازداشتگاهِ مرکزیِ کودکان دوانده. مرکزِ اسناد کامبوج تا کنون 20000 گور جمعی را شناسايی کرده و شمارِ جنازه‏های رها شده در کشتزاران مرگ را 1 ميليون و 400000 نفر تخمين می‏زند.

 

«هيچ کس جرئتِ بازگويی برای بچه‏ها را ندارد»

يوک چهانگ معتقد است در اين کشوری که گذشته‏اش به نابودی‏اش کشانده، که با «جان‏های سرگردان» اش به عذاب دچار آمده، دادگاهی که می‏بايست از 30 آوريل برای رسيدگی به تاراج و سرکوبِ انجام گرفته توسط پنج نفر از مسئولينِ خمرهای سرخ تشکيل شود «آخرين راه حل برای نسل کشی» است. زيرا که برای دو سومِ جمعيت، که پس از سقوطِ خمرهای سرخ به دنيا آمده‏اند، کشتارها امری انتزاعی است. مرد مدرس دانشگاهی توضيح می دهد: «به دشواری بتوان آنچه که بر ما گذشت را باور و يا تشريح کرد. معمولا، خاطرات دردناک در ميانِ خانواده‏ها مهر‏و‏موم شده‏اند».

تم راووت، افسرِ پليس می‏گويد: «هيچ کس جرئتِ بازگويی برای بچه‏ها را ندارد، من توضيحی ندارم که به آنها بدهم». يکی از پسرانش می گويد چند حکايتی که مکررا بازگو می‏شوند همه «مسخره و منزجر‏کننده» ‏اند. پدران و مادران که قادر به تعريف کردن آنچه بر آنها گذشته نيستند، از پل‏پت «برادر نمرهء يک» که در 1988 طی دورانِ زندگیِ مخفی اش مرد، لولوخُرخُره‏ای ساخته‏اند، تهديدی که هر موقع بچه‏ها غذايشان را تا به انتها نمی‏خورند يا درس و مشق‏شان را به درستی انجام نمی‏دهند برای ترساندن آنها طرح می‏کنند. در غيابِ هر اشاره‏ای در کتبِ درسی مدارس، بسياری از نوجوانان باور کرده‏اند که «اين داستانِ خمرهای سرخ» افسانه‏ای بيش نيست.

دکتر کا سونباونات که يکی از پايه‏گذاران درمانِ‏های روانکاوی در کامبوج است، معتقد است «يتيم‏های پل‏پت والدينی متعادل نخواهند شد». تم راووت هم همين را می گويد: «همه‏ی اين خاطرات، همه‏ی اين خون‏ها و همه‏ی اين توان و انرژیِ خشونت‏بار منتقل می‏شوند و مردم به آسانی به جان هم می‏افتند».

 

(*) فرستاده‏ی ويژهء فيگارو به چونگ پوی(جنوبِ کامبوج)

( Jaquier) 1 درختی از جنوب شرقی آسيا، در مناطق حاره برای ميوه اش کشت می شود، چيزی شبيه درخت نان (توضيح مترجم)

 

فيگارو – اول آوريل 2009

http://siaamand.blogspot.com/2009/04/blog-post.html

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630