بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

فروردين   1388 ـ آوريل  2009 

پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو

اوباما و «جهان اسلام»

الاهه بقراط

باراک اوباما، رييس جمهوری آمريکا، پس از شرکت در نشست گروه بيست در انگليس و جشن شصت سالگی ناتو در آلمان، به ترکيه و عراق نيز رفت. بی‌ترديد آرمانگرايی اوباما بخش مهمی از جهان را به ويژه در ميان جوانان به وجد آورده است. گفته می‌شود حتی در ايران نيز مدال اوباما فروخته می‌شود آن هم در حالی که در «جشن هسته‌ای» عکس‌های وی و پرچم آمريکا همراه با شعار «مرگ بر اوباما» سوزانده شد.

اوباما به نماد «تغيير» تبديل شده است. اين «تغيير» تا آنجا که به وضعيت داخلی آمريکا باز می‌گردد، همانا با انتخاب خود اوباما به عنوان يک سياه پوست نه تنها آغاز شده، بلکه تحقق يافته است. برخی اصلاحات در زمينه تأمين اجتماعی نيز با وجود بحران اقتصادی کاملا انجام شدنی هستند و می‌توانند بخش وسيعی از مردم آمريکا به ويژه طبقه متوسط را خشنود سازند. در صحنهء جهانی اما تغيير چهرهء آمريکا و جايگاه معنوی آن که با تغيير سياست‌های اين کشور گره خورده است، ناشی توقعاتی هستند که از زمان وعده‌های انتخاباتی اوباما و طی همين چند ماه رياست جمهوری وی در ذهن همگان شکل گرفته است؛ تغييراتی که نهايتاً بايد به تغيير مناسبات بين‌المللی بيانجامد؛ مناسباتی که هر کشوری در آن از راه‌های مختلف در پی اثبات نقش خود است؛ نقشی که گاه در تناقض آشتی ‌ناپذير با نقش ديگران قرار می‌گيرد. برای نمونه، نقش جمهوری اسلامی با حفظ مواضع کنونی آن، يکی از آن نقش‌های متناقض و آشتی ‌ناپذير است که ربطی به تغييرات وعده داده شده از سوی اوباما ندارد.

 

سلاح کهنه

راهی که رژيم جمهوری اسلامی از ابتدای تأسيس خود در پيش گرفت، تقابل با جهان و به ويژه با کشورهای غربی، و در رأس آنها ايالات متحده آمريکا، بوده است. اين راه البته نقش مهمی به جمهوری اسلامی در مناسبات بين‌المللی بخشيد؛ نقشی که جامعهء جهانی را به تقابل با خود کشاند و، در عوض، کشورهای ناتوان و تنگدست و حکومت‌های ايدئولوژيک چپ و اسلاميست را به يارانی تبديل ساخت که جمهوری اسلامی دوستی آنها را به بهايی گزاف و از جيب مردم ايران خريداری می‌کند.
از قضا، در همان زمان تأسيس جمهوری اسلامی، جهان می‌رفت تا با غلبه بر سلسله‌ای از تناقضات سياسی و اقتصادی، روند جهانی شدن را آغاز کند؛ روندی که با فرو ريختن ديوار برلين به مثابه نماد آغازِ از ميان برداشته شدن مرزهای سياسی و اقتصادی و فرهنگی، امکانات نوينی را به روی جامعه بشری می‌گشود.

جوامع سنتی و حکومت‌های ايدئولوژيک اين بی‌مرزی را برای خود بزرگترين خطر می‌شمارند. آنها گمان می‌کنند از سوی «دشمن» مورد حمله قرار گرفته‌اند. حال آنکه سيال شدن مرزها تا زمانی که در آينده‌ای نامعلوم از ميان برداشته شوند، به معنای نابودی يکی و غلبه ديگری نيست. بلکه به معنای تبادل و داد و ستد سياسی، اقتصادی و فرهنگی است. يعنی رابطه‌ای که در آن هر آنچه ديگر به کار نيايد، فرقی نمی‌کند به کدام طرف تعلق داشته باشد، بنا به ضرورت از بين می رود و جا و راه را از يک سو برای هر آنچه بيشتر کارآيی دارد و از سوی ديگر به روی امکانات نوين می‌گشايد. در واقع تنازع بقا اجتماعی که همواره در مرزهای ملی و محدوده‌های جغرافيايی و فرهنگی جريان داشته است، اين بار مرزها را پشت سر نهاده و در ميان ملت‌ها و جغرافياها و فرهنگ‌های گوناگون جريان می‌يابد. اين تنازع بقا، درست همانگونه که در چهارچوب‌های ملی و فرهنگی، همواره نبرد بين کهنه و نو است، در عرصه جهانی نيز نهايتاً محتوايی جز اين نبرد ندارد؛ نبردی که با خود تناقضات بی‌شمار حمل می‌کند، همواره در حال تغيير و تحول است، با حل مشکلات پيشين با مشکلات تازه روبرو می‌شود و در يک نمودار کلی، همواره در چالشی بی‌پايان رو به آينده دارد.

در چنين شرايطی، هر آن نيرويی که بقای خود را در کهنه و گذشته می‌بيند، در برابر اين روند احساس خطر می‌کند. از همين روست که «بنيادگرايی» يک «پديده مدرن» به شمار می‌رود؛ مدرن نه به معنای حامل مدرنيته، بلکه به معنای واکنش ناگزير نيروهای سنتی و رو به نابودی عليه مدرنيته. مدرن به معنای آنچه پيش از اين وجود نداشته و همزمان با مدرنيته شکل گرفته است. در واقع، مدرنيته پديدهء بنيادگرايی را با خود و در خود پرورانده است. وجود و ادامهء مدرنيته بدون اين تناقض تصور پذير نيست. تا کهنه نباشد، هرگز نويی پرورده نخواهد شد. تا سنت نباشد، هرگز مدرنيته پرورده نخواهد شد. و تا نبردی بين اين دو در نگيرد، هرگز حال و آينده شکل نخواهد گرفت. در اين ميان، درست است که مدرنيته با ويژگی‌هايی که می‌شناسيم به دوران معينی از تاريخ گفته می‌شود که هنوز جريان دارد، ليکن نبرد بين کهنه و نو، نبردی ازلی و ابدی و بی‌پايان است.

بنيادگرايی اسلامی، که به دليل شرايط معين سياسی و تاريخی و حتی جغرافيايی، ايران را بهترين پناهگاه و جايگاه تثبيت شده خود يافت، در مرزهای ايران اما محدود نماند. اگر در ايران به شکل حکومت اسلامی و ولايت فقيه بروز کرد (و اين در حالي ست که پيش از آن، پاکستان با يدک کشيدن عنوان نخستين «جمهوری اسلامی» و عربستان با وجود داشتن «امت محمد» و پياده کردن قوانين شريعت، ناتوانی خود را در به دست گرفتن اين پرچم نشان داده بودند) در افغانستان به شکل طالبان و در عربستان به شکل القاعده پا به عرصه وجود نهاد. با تأکيد بر اين نکته که همه اينها، از جمهوری اسلامی در ايران تا طالبان و القاعده، در چهارچوب سياست کمربند سبز، پيدا و پنهان از سوی «بلوک غرب» پشتيبانی می‌شدند. اينکه بعداً اينها چون مارهايی که در آستين پرورده شدند، اسلحه خود را به سوی غرب گرفتند، نتيجهء شرايط پس از فروپاشی بلوک شرق و تشديد روند جهانی شدن بر بستر رشد و گسترش سرسام‌آور تکنولوژی ارتباطات بوده است. با فرو ريختن ديوارهای شرقی، ديگر نه نيازی به کمربند سبز برای حفاظت غرب بود و نه چيزی برای استتار بنيادگرايان باقی مانده بود. دست‌ها همه رو شد.

 

آينده نو

جهان همواره در تلاطم و در جنگ بوده است. گاهی بيشتر و گاهی کمتر. گاهی فراگير و گاهی محدود. چه به دليل سرشت فردی و جمعی انسان، و چه به لحاظ مناسبات سياسی، اقتصادی و فرهنگی که اين سرشت در آن پروده می‌شود، تصور يک جهان سراسر صلح و بدون سلاح و جنگ، تنها يک آرمان انسانی باقی خواهد ماند. با اين همه، اين آرمان آنقدر دوست‌داشتنی هست که بايد برايش مبارزه کرد تا بتوان دست کم در پيرامون خود چنين جهانی را هر چند برای مدتی نامعلوم آفريد.

امروز اوباما ديگر در مبارزهء انتخاباتی نيست. او نيازی به شعار دادن ندارد. هنگامی که وی از يک جهان عاری از سلاح هسته‌ای سخن می‌گويد، در مقام رياست جمهوری قدرتمندترين کشور اتمی جهان چنين دلبری می‌کند ـ آن هم در شرايطی که دست کم با دو حکومت، رژيم کمونيستی کره شمالی و رژيم اسلامی ايران، بر سر سلاح هسته‌ای شديداً درگير است. اوباما با اين سخن اما نه تنها از داخل آمريکا، بلکه قاعدتا بايد مجموعه‌ای از کشورهای قدرتمند جهان را با خود درگير می‌کرد. همه اما، به جز روشنفکران و مدافعان صلح، سکوت کردند. در واقع به روی خود نياوردند. رييس جمهوری آمريکا البته يک سياستمدار قدرتمند با اختيارات گسترده است. ليکن اين قدرت و اختيارات از يک سو در چهارچوب آمريکا و منافع آن است و از سوی ديگر در جايی که مثلاً به دفاع از عضويت ترکيه در اتحاديه اروپا مربوط می‌شود، کشورهايی مانند آلمان و فرانسه تمام قد در برابرش می‌ايستند و نارضايتی خود را آشکارا از سخنان يا «دخالت» نابجای اين رييس جمهوری محبوب و قدرتمند نشان می‌دهند.

نه، مناسبات جهان به شکلی تنيده شده است که آرمانگرايی در آن ممکن است برای يک سياستمدار محبوبيت به همراه بياورد، ليکن برای «تغيير» در آن مناسبات تنها چيزی که به کار نمی‌آيد، همانا همين آرمانگرايی است. سياست واقعی، به ويژه آنجا که چرخ‌های عظيم اقتصاد آمريکا، و کشورهای قدرتمند اروپايی و هم چنين روسيه و چين و ژاپن، را می‌گرداند، بر پايه‌های استواری قرار گرفته است که کارخانجات اسلحه‌سازی، توليدات عظيم صنعتی و صنايع شيميايی و داروسازی، اساسی‌ترين بخش‌های آن را تشکيل می‌دهند. آرمانگرايی رييس جمهوری آمريکا و هر سياستمدار ديگری در کشورهای قدرتمند جهان نمی‌تواند در خدمت حفظ اين مناسبات نباشد. آن هم به يک دليل ساده: رفاه و امنيت اين جوامع (يعنی وظيفه و آرمان واقعی اوباما برای جامعهء آمريکا) بر اساس همين مناسبات شکل گرفته است و هر آرمانی در خدمت حفظ و گسترش اين رفاه و امنيت است و نه برای به خطر انداختن آنها.

با همين آرمان است که اوباما در استانبول به ديدن مسجد اياصوفيه می‌رود که به موزه تبديل شده است؛ مسجدی که پانصد و پنجاه سال پيش هنوز کليسا بود و پس از حملهء عثمانی‌ها و سقوط قسطنطنيه، سلطان محمد دوم با اسب وارد آن شد و کليسا را به نام الله و پيامبرش محمد غسل تعميد داد و آن را به مسجد تبديل کرد. اوباما تلاش می‌کند اوج بردباری و نهايت حسن نيت خود را در برابر «جهان اسلام» به نمايش بگذارد. اما «جهان اسلام» کدام است؟

«جهان اسلام» يک مفهوم سياسی است و در عالم واقع وجود ندارد. درست همان گونه که «جهان مسيح» و «جهان يهود» و يا «جهان بودا» وجود ندارد. چه بسا در ميان پيروان اين سه دين آخر در کشورهای مختلف وجوه مشترک بيشتری وجود داشته باشد که در «جهان اسلام» چنين وجوهی را نمی‌توان يافت. مثلا چه چيز مشترکی بين مردم اندونزی و مردم ايران و يا عربستان و کشورهای مسلمان‌ نشين آفريقا وجود دارد؟ حتی اسلام‌شان نيز از يکديگر متفاوت است. کدام رشته‌های تاريخی و فرهنگی وجود دارند که بتوانند گذشته و حال مردم اين کشورها را به يکديگر چنان پيوند بدهند که از آنها يک «جهان» بسازند؟! راست اين است که «جهان اسلام» مانند بسياری طبقه ‌بندی ‌های ديگر، اختراع کشورهای غربی است تا بتوانند همهء آن کشورها و به ويژه مردمی را که در خاورميانه و نزديک زندگی می‌کنند، يک کاسه کنند و بر اين اساس تلاش نمايند يک مدل اسلامی ترسيم، اختراع، تجربه و يا توليد کنند؛ مدلی که بتواند از يک سو منابع سوخت آنها را، که از بخت بدشان در اين منطقه قرار گرفته است، تضمين کند و از سوی ديگر در داد و ستد جهانی، دروازه ‌های بازار پر جمعيت اين کشورها را به روی آنها بگشايد. اين همه البته به سود کشورهای «جهان اسلام» نيز هست. ولی اين برچسب تا کنون هرگز به سود آنها عمل نکرده است چرا که همواره سايهء سنگين خود را بر پيشينه و ويژگی‌های تاريخی، ملی و فرهنگی آنها که «دين» فقط بخشی از آن را تشکيل می‌دهد، انداخته است.

«جهان اسلام» نيز مانند طالبان و القاعده و جمهوری اسلامی سرانجام گريبان مخترعانش را خواهد گرفت چرا که اين «جهان» با سيال شدن مرزها از همه نظر، خود را در اروپا و آمريکا می‌گستراند و اين موج عظيم مهاجران که نه تنها بر شمارشان افزوده می‌شود، بلکه شمار زاد و ولدشان نيز در کشورهای ميزبان گاه از صاحبخانه نيز بسی پيشتر است، اگر قرار باشد فقط با «دين» تعريف شود، آنگاه ديگر دو سه نسلی کافيست تا کار از «جهان اسلام» بگذرد!

با اين همه تلاش اوباما برای کسب همگرايی و جلب اعتماد مسلمانان را بايد جدی گرفت؛ چرا که حکومت اسلامی در ايران و تمامی کسانی را که تصويرشان از «دشمن» مخدوش می‌شود، دچار سردرگمی می‌کند و سياست ضد آمريکايی آنها را دچار انسداد می‌سازد. اگرچه پاسخی برای اين تناقض پيدا نمی‌شود که در شرايطی که بخشی از «جهان اسلام» اعم از حکومت‌ها و مردمانش اساساً با آمريکا ضديتی ندارند، چرا اين تلاش به يکی از محورهای اصلی در سياست خارجی آمريکا تبديل می‌شود؟! از اندونزی و پاکستان تا ترکيه و عربستان سعودی، از افغانستان و عراق تا کشورهای ثروتمند حاشيهء خليج فارس و مصر، همگی از دوستان و متحدان آمريکا به شمار می‌روند.

اينجاست که معلوم می‌شود تلاش ‌های اوباما «بنيادگرايان» را هدف قرار داده است. نرمی و انعطاف يک کشور قدرتمند که هم سلاح تحريم و هم سلاح تهديد را اين بار به پشتوانهء محبوبيت رييس جمهوری ‌اش با شدت بيشتری می‌تواند به کار اندازد، اتفاقاً با خطاب به «جمهوری اسلامی ايران» و «رهبر» آن به مراتب بيشتر در ميان بنيادگرايان تفرقه می‌اندازد. آنها، از جمله جمهوری اسلامی، در برابر اين نرمش که جهان شاهد آن است يا بايد عقب‌نشينی کنند و يا به سياست‌های خصمانه و مقابله‌جويانه خود ادامه دهند. در چنين شرايطی، معاملهء پشت پرده نمی‌تواند وجود داشته باشد.

بزرگترين اشتباه زمامداران جمهوری اسلامی اين است که اين نرمش را از موضع ضعف تلقی کنند و به اين توهم دچار شوند که اقتدار نظام آنها آمريکا را به کرنش و عقب‌نشينی وا داشته است. اين عقب‌نشينی نيست. «پليتيک» برای خلع سلاح، در هر دو معنی، است. آمريکا سياست خارجی خويش را، خود تعيين می‌کند. ايرانيان نيز بهتر است خود به فکر سياست داخلی خويش باشند. اين هم از عجايب است که هم حکومت اسلامی برای بقايش و هم کسانی که خواهان تغيير آن به يک نظام دمکراتيک و مبتنی بر حقوق بشر هستند، چشم به سياست خارجی آمريکا، که ايران تنها بخش کوچکی از آن است، دوخته باشند. در شرايطی که تحريم‌ها و بحران اقتصاد جهانی، گريبان رژيم جمهوری اسلامی را چنان گرفته است که خود شعار «تغيير» می‌دهد تا «تغيير» نکند، سياست دولت جديد آمريکا نيز آزمونی است که خطايش را پيشاپيش نمی‌توان تعيين کرد.

www.alefbe.com

http://news.gooya.com/politics/archives/2009/04/086452.php

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630