پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو
اسلامگرایی،
توتالیتاریسم زمانهء ما
بهرام محیی
پیشگفتار
اسلامگرایی یا بنیادگرایی اسلامی چگونه پدیدهای است؟ آیا این پدیده، واکنش جهان اسلامی به «ستم کشورهای غربی» است؟ آیا نوعی بیماری روحی است؟ چرا اکثریت قریب به اتفاق تروریستهای کنونی مسلمانان متعصب هستند؟ آیا اساساً میتوان اسلامگرایی را به تروریسم اسلامی فروکاست؟ آیا تروریستهای اسلامی واقعاً از دین خود سوء استفاده میکنند؟ چه رابطهای میان اسلام و اسلامگرایی وجود دارد؟ اینها پرسشهایی هستند که دستکم از پس از رویداد ۱۱ سپتامبر، دستمایهی بحث صدها کتاب و مقاله و گردهمایی بودهاند.
هارتموت کراوس، جامعهشناس آلمانی، یکی از پژوهشگران حوزهی نقد دین و ایدئولوژی
است. وی آثار پرشماری در زمینهی نظریههای مربوط به آگاهی انسان و تحلیل و نقد
خردستیزی، به مفهوم روشنگرانهی آن منتشر کرده است. اسلامگرایی نیز یکی از
موضوعهای کانونی پژوهش اوست. کراوس با کاوشی همهجانبه، بر پدیدهی اسلامگرایی
معاصر پرتو میافکند و آن را قیامی بر ضد رهایی روحی انسان از تصویر خدامحوری جهان
و نیز علیه «خدازدایی» از مناسبات آدمی با جهان ارزیابی میکند. به باور وی، «اسلام
خوب» و «اسلامگرایی بد» اسطورهای بیش نیست و فروکاستن اسلامگرایی به اشکال بروز
تروریستی آن، جز بیخطر جلوهدادن و حتا تلطیف آن کاری انجام نمیدهد. کراوس،
اسلامگرایی را در مجموعهی صورتهای پدیداری آن، دارای ویژگیهای یک جنبش
نوتوتالیتر ارزیابی میکند. نوشتهی زیر، گزارشی فشرده از آرای وی در این زمینه است
که در رسالهای تحت عنوان «اسلامگرایی، چونان تامگرایی دینی» (۱)
بازتاب یافته است. در متن این گزارش، شماری از منابع
مورد استفادهی وی، برای مراجعهی علاقمندان به این مباحث آمده است.
عنصر خشونت در
اسلامگرایی
کراوس، در تحلیل خود، به خشونتهای بربرمنشانهی اسلامگرایان افراطی، به عنوان یکی از ویژگیهای این جنبش اشاره میکند. وی یادآور میشود که «محمد بویری» قاتل «تئو فانگوخ = تئو ونگوک»، پس از آنکه این فیلمساز هلندی منتقد اسلام را در تاریخ ۲ نوامبر ۲۰۰۴ با شلیک چند گلوله از نزدیک از پای درآورد، با خونسردی گلوی او را برید و سپس با ضربهای نیرومند کارد را در سینهی او جای داد. بر دستهی کارد پیامی چهار صفحهای به چشم میخورد که در آن، از جمله «آیان هیرسیعلی» نمایندهی پارلمان هلند و دیگران نیز به مرگ تهدیدشده بودند. بویری که از «فرهنگ کافران» بیزار است، پس از این جنایت، رو به عابری فریاد کشید: «میبینید چه در انتظار شماست». پلیس هلند بعدها در خانهی «بویری»، فیلمهایی ویدیویی یافت که صحنههای مراسم سنگسار، سربریدن و قطع آلت تناسلی مردان در ملا عام را نشان میدهند.
افزون بر نمونهی یاد شده، هماکنون در سایتهای اسلامگرایان افراطی، ویدیوهای پرشماری دربارهی شکنجه، سربریدن و مراسم سلاخی «کافران» وجود دارد. سربریدن «نیک برگز» توسط باند زرقاوی تروریست اردنی در عراق، یا اعدام «دانیل پرل» روزنامهنگار یهودی آمریکایی در سال ۲۰۰۲ در پاکستان، نمونههای دیگر هستند. پیش از آن نیز فیلمی از یک سرباز طنابپیچ شدهی روسی پخش شد که توسط یک تروریست چچنی با کارد بزرگی سر از تناش جدا میشد. از جنوب تایلند نیز گزارش شده که اسلام گرایان متعصب، آموزگاران «نامسلمان» را با گلوله از پای درمیآورند و سپس سرمیبرند.
این ددمنشیها در سراسر جهان، درست همانند گسترش حملههای تروریستی و سوءقصدهای اسلامگرایان افراطی، تجلی ارادهی آگاهانهی نفرتی ویرانگر نسبت به همهی کافران، مرتدان و «نامسلمانانی» است که در برابر استقرار یک حاکمیت جهانی اسلامی، مطابق شیوهی زندگی برپایهی الگوی شرع قرار گرفتهاند. به باور کراوس، مدتهاست که کتاب «نبرد من» هیتلر، همتای اسلامی خود را یافته است. درونمایهی این کتاب تازه این است: طرحی نو برای «جهاد اسلامی» به یاری بمب و جنگافزار کشتار جمعی. به همین دلیل، وجود جنگافزار اتمی در دسترس اسلامگرایان (در نمونهی پاکستان) و تلاش برای دستیابی به آن (در نمونهی ایران) بسیار حساس است. عربستان سعودی نیز اعلام کرده که به ساختن بمب اتمی علاقمند است.
ماهیت واقعی اسلامگرایی
از دیدگاه کراوس، نفرت ویرانگر پیشگامان اسلامگرایی افراطی در سراسر جهان، که مقاصد خود را به شیوههای گوناگون بیان میکنند، نه آنگونه که بعضی مدافعان اسلام وانمود میکنند «بیماری روحی» است و نه آنگونه که بعضی شرقشناسان «نیکسرشت» ضدامپریالیست ادعا میکنند، واکنشی قابلفهم در برابر ستم غربی. بلکه باید آن را بیشتر محصولنهایی پردازش به تضاد و بحرانی واپسگرایانه، برپایهی یک ایدئولوژی استیلاگرایانه افراطی دید که از گذرگاه برتریطلبی نظام ارزشی اسلامی، در وحدتی از دین مطلق، جهانبینی مطلق، اخلاق مطلق و دریافتی مطلق از حقوق بروز میکند. این، فینفسه تجربهی «ناب» تناقضهای اجتماعی و پیامد بحرانهای مربوط به آن نیست، بلکه گونهی تعبیر این تجارب، مطابق رهیافتی ذهنی به یک ایدئولوژی است. حال این ایدئولوژی هر اندازه میخواهد خردستیز و پریشان باشد.
در کانون قیام اسلامی، نه پیکار علیه سرمایهی غربی، بلکه نفرتی افراطی نسبت به فرهنگ مدرنیته یا هر آنچه هنوز از آن باقی مانده است جای دارد: جدایی دولت از دین، حقوق بشر، آزادیهای دمکراتیک، برابری حقوقی زن و مرد و مومن و بیدین، حق نقد دین به یاری نوشته، تصویر و صدا و غیره. آنچه اسلامگرایان و بنیادگرایان اسلامی رنگارنگ را برآشفته میکند، تجربهی تاریخی واقعی فرهنگی است که از یک جنبش ضدفئودالی و منتقد دین برخاسته است و نیروی عملی ـ انتقادی پیروزمند خود را نهایتا از رهایی روحی از تصویر خدامحوری جهان و نیز «خدازدایی» از مناسبات انسان با جهان میگیرد. این انسانگرایی رهاییبخش، تحقیر و خوارشماریخویشتن و ازخودبیگانگی آدمی را هدف گرفته بود و گرفته است، جریانی که با انگارهی سپهر متافیزیکی امر الهی به راه افتاده بود.
اسلامگرایی تاثیرگذار در جهان کنونی، چونان توتالیتاریسم تازهی سدهی بیستویکم، اصلیترین تهدید سیاسی و ایدئولوژیک عصر حاضر است. ولی این واقعیت، درست در غرب ناشناخته مانده است. با نگاهی دقیقتر میتوان دریافت که پیش از هر چیز دو رویکرد بنیادین واقعیتگریز، منطق ناهشیاری نسبت به اسلامگرایی و بیخطر جلوهدادن این پدیده را میسازند:
۱ـ نخست اسطورهای که اسلام را خوب و اسلامگرایی را بد میداند و از این طریق، هم پیوندهای تکامل دینی و جزمگرایانه و هم مناسبات فرهنگی و تاریخی این دو را میگسلد و مآلا اسلامگرایی و بنیادگرایی اسلامی را به گونهای مصنوعی از بستر فکری، تاریخی و اجتماعی آن جدا میکند.
۲ـ دیگر اینکه با تمرکز بر روی تروریسم که فعالیتی «جنبی» است، از درک کارکرد اسلامگرایی به عنوان یک مجموعهی کلی عاجز میماند.
اسلام در میان افکار عمومی کشورهای غربی، غالبا به گونهای واقعیتستیزانه فقط به عنوان دین به معنای پارادایمی برای زندگی مومنانه تصور میشود. در حالی که اسلام عملا فقط «دستگاهی ایمانی» نیست، بلکه یک آموزهی جهاننگرانهی جامع و مطلق است که به صورت دین بیان شده و برپایهی سیستم حقوقی مختص به خود، یک ایدئولوژی سیاسی و طرحی برای نظامی دولتی استوار است. از این گذرگاه است که اسلام میتواند نیروی تاثیرگذار خود را به عنوان مجموعه قوانینی فرهنگی ـ هنجاری برای یک الگوی حکومتی اقتدارگرایانه و هیرارشیک و نیز دستگاهی دینی و فرهنگی آزاد سازد که درونمایهی آن یک نظام حکومتی پیشامدرن است.
درست به همین دلیل است که اخیرا نارواداری افراطی،
چونان یک عنصر ذاتی ساختار سلطهی اسلامی، به شیوههای گوناگون مجال بروز یافته
است: به صورت کارزار تحریکآمیز و اغتشاشات پرخاشجویانه به مناسبت چاپ کاریکاتورهای
محمد در دانمارک، به صورت واکنش افراطی و هیستریک در برابر سخنرانی پاپ بندیکت
شانزدهم در دانشگاه رگنسبورگ، جایی که وی از مانوئل دوم، قیصر بیزانس دربارهی محمد
نقلقولی آورد که «پیامبر اسلام دستور داد ایمانی را که موعظه میکرد با شمشیر رواج
دهند»، و به صورت پیشامدهایی که آزادی بیان و از جمله نقد علمی و عملی اسلام را در
غرب، در معرض شدیدترین سرکوبها قرار میدهد، از قتلهای مذهبی و فراخوان به قتل
گرفته تا تهدید به اعمال خشونت و شانتاژ. همزمان، بخشی از دولتمردان غربی از مردم
اروپا این توقع بیجا را دارند که در برابر این هجوم چندگانهی جریانهای ارتجاعی و
محافظهکار اسلام، از خود «رواداری» نشان دهند.
اسلامگرایی چونان جنبشی چندسویه
به باور کراوس، تنها از زمان حملات غوغابرانگیز تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نیست که اسلام به عنوان مناسبترین زمینه برای اتحاد نامقدس دین، خشونت و ترور در سراسر جهان مطرح شده است. به ندرت روزی سپری میشود که در آن خشونتگران مسلمان، به نام الله و برای خوشایند او، «کافران» را به کام مرگ نفرستند. البته طبعا همهی مسلمانان تروریست نیستند، ولی ازسوی دیگر، اکثریت قریب به اتفاق تروریستهای زمانهی ما، مسلمانان عمیقا معتقدند. بر خلاف این ادعای کلیشهای رسانهها که جهادگران خشونتطلب، از اسلام برای به کرسی نشاندن اهداف خود به گونهای هدفمند سوء استفاده میکنند، باید گفت که تروریستهای اسلامی و سوءقصدکنندگان انتحاری، به هیچ وجه بازیگرانی نیستند که بخواهند دین خود را آگاهانه و راهبردی تحریف و از آن استفادهی ابزاری کنند و به دیگر سخن، تعمدا فریبکاری کنند. برعکس، ما در اینجا با انسانهایی سروکار داریم که اعتقادات ژرف دینی دارند و تفسیر خود از امور ایمانی را «تنها تفسیر راستین» میشمارند.
فاجعه بار آن است که از قرآن و سنت، میتوان گفتهها و «الگوهایی» بیرون کشید که اقدامات تروریستها را مستدل و توجیه میکنند. کراوس در این پیوند به پژوهشگرانی استناد میکند که در کتاب خود تاکید کردهاند، سوءقصدکنندگان و عاملان انتحاری اسلامگرا، از نظر روانی تحتتاثیر آخرالزمان (آپوکالیپتیک) اسلامی هستند و در این افق، خود را خادمان واقعی و ابزار الله میپندارند. در این زمینه، عنصرهای عرفانی و جذبه نیز نقش دارند که دربارهی آن پژوهش چندانی انجام نشده است. بسیاری از شواهد و قراین بیانگر آن است که خودکشی فیزیکی عاملان انتحاری، اقدامی خلسهگونه و مقدس مانند ذکر در تصوف است که پیشدرآمد آن، نابودی روحی فرد است. (۲).
ولی نمیتوان و نباید اسلامگرایی را که روایت ارتدوکس اسلام است، به گونهی بروز خشونتآمیز و غوغابرانگیز آن فروکاست. بسیار مهمتر و تهدیدکنندهتر از جنبهی بمبگذاری تروریستی پدیدهی اسلامگرایی، پراتیک دیکتاتورمنشانهی روزمره و نیز «تروریسم اخلاقی» آن است. چنین پدیدهای به گونهای چندشآور، در بربریت دینی حکومت طالبان بروز یافت، ولی نمونههای آن را میتوان در دیکتاتوریهای اسلامی از نوع ایران و عربستانسعودی هم دید. در این کشورها و شمار زیادی از دیگر کشورهای با اکثریت مسلمان، قوانین مطلقا هنجارگذار و انسانستیز شرع حاکم است. در آنها اصول بنیادین لیبرالیستی مانند آزادی اندیشه، برابری حقوق، حق گزینش جهان بینی و خودمختاری اخلاقی و غیره لگدکوب میشود و انسانها تحت تضییقات قدرتی مراقب و کنترلکننده، پلیس مذهبی، مدارس قرآن، روحانیت مرتجع، خانوادهای پدرسالار و باندهای شبهنظامی «پاسداران اخلاق» و خبرچینان قرار دارند.
بر این پایه، اگر اسلامگرایی و بنیادگرایی اسلامی را به اشکال بروز تروریستی آن فروکاهیم، نه تنها آن را ساده، بلکه تلطیف کردهایم. شبکهی جهانی گروههای ترور، تنها به عنوان عنصری غوغابرانگیز در مجموعهای فعالیت میکند که در آن تقسیمکار راهبردی دستهبندی شده و متمایزی انجام گرفته است. در چارچوب این پیوند کلی، جنبش اسلامگرای تودهای، با سیاست روزمره، موسسات خیریه، انجمنهای جمعآوری کمک مالی، ساختارهای تدارکاتی، مدارس قرآن، میلیشیای تعقیب و مراقبت و مجازات و غیره، توانی دستکم به همان اندازه چشمگیر و تهدیدکننده دارد. برای نمونه، اسلامگرایان در سالهای گذشته، در مراکش، پاکستان و ترکیه به موفقیتهای انتخاباتی بزرگی دست یافتند. در بیشتر کشورهای عربی، اسلامگرایان احزابی دارند که بین ۱۵ تا ۳۰ درصد مردم طرفدار آنها هستند. این احزاب، در هر صورت فاکتور سیاسی جدیای به شمار میآیند و تا مدتها نیز چنین خواهد بود. (۳).
اگر اسلامگرایی از سویهی درونی و در چارچوبهای ملی، با ابزار خشونتآمیز در خدمت حکومتهای دینی توتالیتر است، از سویهی برونی و در گسترهی جهانی، پرخاشگری خود را متوجه فرهنگ یعنی جهانبینی و نظام ارزشی دگراندیشان و نامومنان میکند. بویژه فرهنگ سکولار و سمتگیری مدرنیتهی غرب به سوی حقوقبشر، برای اسلامگرایی «منحط» است و نابودی آن، اقدامی مطابق خواست خدا موعظه میشود. در چارچوب مهاجرتهای فراگیر پس از جنگ جهانی دوم، تا امروز حدود ۱۵ میلیون مسلمان به اروپا آمدهاند. در میان آنان نه تنها مهاجران اقتصادی و افرادی وجود دارند که به دلیل رویکرد دمکراتیک و مخالف نسبت به ساختارهای اسلامی در کشورهای خود به اروپا آمدهاند، بلکه شمار چشمگیری از افرادی هم وجود دارند که رویکردهای شرعی محافظهکارانه و بنیادگرایانهی خود را نیز همراه آوردهاند. از صفوف این گروه از «مومنان سرسخت»، مهاجرانی شکل گرفتهاند که با همپیوندی (انتگراسیون) در جوامع اروپایی قاطعانه مخالفاند. آنان در کشورهای اروپایی، گونهای جوامع موازی ایجاد کردهاند که مخالف دمکراسی و ضدحقوق اساسی است و خود را از نظر اجتماعی و آموزشی کاملا از جوامع میزبان جدا کرده است. یک اسلامگرایی «اروپایی» نهادینه شده، متکی بر آمیزهای از بیتفاوتی سیاسی، ایدئولوژی بزکشدهی «چندفرهنگی» و تعهد نیمبند به نظام حقوقی، توانسته خود را تثبیت کند که برای خود دارای رسانه، سازمانهای سیاسی، مدارس قرآن، انجمنهای مساجد و کانونهای اقتصادی است. از طریق آن، مدتهاست که در اروپای غربی، شبهفرهنگهایی آزادیستیز شکل گرفتهاند که در آنها اعتقادات و شیوههای رفتاری توتالیتر، به گونهای منظم پرورش مییابند و بازتولید میشوند.
برای کراوس، با مفهوم «اسلامگرایی» یا «بنیادگرایی اسلامی»، یک جنبش و مجموعه فعالیتهای (نو) توتالیتر در پیوند است که خود را به چهار صورت اصلی وابسته به هم و با تاثیر متقابل نشان میدهد:
۱ـ
به عنوان شبکهای جهانی از هستههای تروریستی و زیرساختهای تدارکاتی آنها.
۲ـ
به عنوان عملکرد سیاسی روزمرهی جنبشی تودهای در جوامعی که اکثریت آنها مسلمان
هستند.
۳ـ
به عنوان سیستمهای حکومتی تثبیتشدهی دینی ـ توتالیتر (ایران، سودان و رژیم پیشین
طالبان در افغانستان).
۴ـ
به عنوان فرهنگ گسترشیابندهی اقلیتهای مسلمان در کشورهای غربی مهاجرپذیر.
کمان فراگیر و شالودهی میانجیگرانهی این مجموعه را، ایدئولوژی و جهانبینی
اسلامگرایی میسازد که به عنوان نظام ارزشی برخاسته از وحدت تفسیرهای واقعیت،
ارزشها، فرامین و دستورات رفتاری، توان بالقوه رهاییبخش افراد فرمانبر را منظما
زیر آوار خود مدفون و معدوم میکند و آنان را با هنجارهای سرکوبگرانه، به «بندگان
خدا» فرومیکاهد.
کراوس یادآور میشود که اگر چه اسلام به عنوان دستگاهی ایمانی، پیکرهای همگون نیست
و در اشکال گوناگون مذهبها، مکتبهای فقهی و صورتهای فرهنگی ـ منطقهای تمایزهایی
از خود نشان میدهد، ولی آنچه مسلم است این است که در پیکارهای درون اسلام برای
چیرگی تفسیری معین و قدرتی هنجارگذار، سرانجام «اسلام محافظهکار به عنوان تفسیر
ایمانی مسلط» پیروز شد. و درست همین روایت تفسیری که خواهان سرکردگی اسلام است،
شالودهی افراطگرایی اسلامی را میسازد.
به باور کراوس، اگر چه در روند تاریخی تکامل اسلام، گرایشهای ترقیخواهانهای وجود
داشتند و آموزههای فارابی، ابنسینا، ابنرشد و ابنخلدون، برخی جزمیتهای تصور
مطلقا خدامحور از جهان را درهمشکستند و شیوهی نگرشی عقلی و انسانی را جانشین آن
ساختند، ولی نباید فراموش کرد که درست همین فاضلان عربی ـ اسلامی، از سوی نیروهای
ارتدوکس و نهادهای مذهبی اسلام اکثریت محافظهکار، به دلیل بدعت، محکوم و سرکوب
شدند و تحت پیگرد قرار گرفتند. افزون بر آن، کشتار و سوزاندنها در ملاء عام، آسمان
جهان اسلامی را از پایان سدهی یازدهم چنان تیره ساخت، که از سدهی سیزدهم به این
سو، دیگر فاضلی وجود نداشت که بتوان او را محکوم کرد. به همین دلیل، اشاره به
کارایی تمدن اسلامی، امری به شدت تردیدبرانگیز است.
اسلام چونان ایدئولوژی حکومت دینی
کراوس یادآور میشود که قرآن و سنت، به عنوان منابع اصلی ایمان اسلامی، خصلتی متضاد
و دوگانه دارند. در نتیجه، بدون این که تفسیر یزدانشناختی یگانهای اعتبار داشته
باشد، تفسیرهای متفاوت و متضادی در کنار هم مشروعیت دارند. ولی در گذر زمان، علما و
فقهای پرنفوذ اسلامی، برای برطرف کردن تضادهای قرآن، به اصل نسخ متوسل شدند که
برپایهی آن، آیههای از نظر زمانی تازهتر، میتوانند آیههای پیشین را
ابطالکنند.
پیش از هر چیز، گسست اخلاقی و هنجاری میان سورههای مکی و مدنی، برای دستگاه ایمانی
اسلام اهمیتی چشمگیر دارد. محمد در مکه با گروه کمشماری از هواداران خود در برابر
جبههی قدرتمند مخالفان قرار داشت، بنابراین آیههای مکی، عمدتا خصلتی معنوی دارند.
در این آیهها با توجه به تناسب قوا، از جنگ و کاربرد خشونت خبری نیست. ولی پس از
هجرت محمد به مدینه و تشکیل یک جامعهی اسلامی در آنجا، محتوای بشارتهای محمد، به
گونهای رادیکال تغییر میکند و امکان جنگ و تحمیل ارادهی خود در مقابل دشمنان،
مطرح میشود.
از آن پس، طرح جهاد، یعنی تلاش برای گسترش و تحمیل اسلام، دیگر به فعالیتهای
اقناعی با استفاده از ابزار صلحآمیز محدود نیست، بلکه با کاربرد قهر نظامی در
پیوند است و خصلت «جنگ مقدس» به خود میگیرد. در آیههای مدنی، لحن شاعرانه و
نیکخواهانهی آیههای مکی خاموش میشود و جای آن را لحنی فرمانروایانه و دستوری
میگیرد. در مدینه، قوانین، با اقتدار یک فرمانده صادر شدهاند و هیچ تخطی و
مخالفتی را تحمل نمیکنند. مجازاتهای نقض قانون یا بیتوجهی به آن بسیار سختاند.
کراوس نتیجه میگیرد که بر این پایه، قرآن و سنت پیامبر اسلام به طور عینی، یعنی
مستقل از چشماندازهای متغیر تاریخی و سیاسی تفسیرهای ذهنی، دلایل کافی برای
مشروعیت یک تعبیر فرسختهی نظامی، خشونتبار و ناروادار عرضه میکنند. از این رو،
ادعای یک اسلام یکپارچه میانهرو و طرفدار برابری آشتیجویانه و مخالف خشونت و
نارواداری، فریبی بیش نیست.
به باور کراوس، این ادعا نیز نادرست است که اسلام صرفا یک دین ولی اسلامگرایی یک
ایدئولوژی است. چنین ادعایی، هدفمندی را جانشین حقیقت میکند. این خطا از آنجا ناشی
میشود که شماری فکر میکنند میتوان فهم مدرن از حقوق فردی رابر دین اسلام منطبق
ساخت. جدایی میان دین و دولت و حق و سپهر شخصی که در اروپای مدرن صورت گرفت را
نمیتوان بلاواسطه و بدون بروز تضادهای واقعی، به قلمرو جوامع اسلامی منتقل کرد.
این جوامع دارای حکومتهای پیشامدرن هستند، حق از نظر قانونی محفوظ گزینش آزاد
جهانبینی را به مردم خود نمیدهند و در این حوزه نیز تکسالارانه (مونوکراتیک) عمل
میکنند.
حتا مسلمانان لیبرال هم اجازه نمیدهند اسلام دچار آنچنان تحولی شود که مسیحیت با
خصوصیکردن دین از گذرگاه سکولاریزاسیون به عنوان پیامد مدرنیته، به آن تن داد. (۴).
بر این پایه نیز اسلام به عنوان تنها دین حاکم، فقط یک دستگاه ایمانی خصوصی و ساده
نیست، بلکه همزمان یک جهانبینی همهجانبه، یک دکترین سیاسی و یک ایدئولوژی حکومتی
است. قوانین الله که به عنوان آفرینندهی قادر مطلق جهان و انسان، در قرآن به
گونهای جاودانی و قطعی مقرر شدهاند، تنها دربرگیرندهی بیانات معنوی و
راهنماییهای مربوط به مناسک دینی نیستند، بلکه قواعد، دستورات و رهنمودهایی برای
همهی گسترههای زندگی هستند که مومن باید بیقید و شرط از آنها پیرویکند. اسلام
به معنای گردننهادن به ارادهی الله و فرمانبردن از آن در همهی مسائل زندگی
روزمره، خوردن، نوشیدن و لباسپوشیدن است و اینها اخلاق مومن راستین و رفتار
سیاسی، اقتصادی واجتماعی او را در برابر جهان غیراسلامی پیرامون مقرر میکنند.
پیروی از قوانین الهی در زندگی روزمره، برای مسلمان معتقد، خدمت واقعی به خداست و
هستهی مرکزی دین اسلام را میسازد که جز فداکاری و از خودگذشتگی در راه خدا معنایی
ندارد.
بر این پایه، جدایی دین از دولت و سپهر خصوصی، اساسا در اسلام منتفی است. در اسلام،
جامعهی دینی و جامعهی سیاسی یکی هستند. مردم همان امت الهی هستند و قوانین اسلامی
(شریعت)، همان قوانین دولتی. (۵).
اسلام در اصل، کمتر یک آموزهی ایمانی معنوی، بلکه بیشتر یک جهانبینی سخت دینی و
نظم ایدئولوژیک فردستیزانه است که تنظیم مطلق همزیستی اجتماعی و بویژه زندگی
خانوادگی را تا کوچکترین جزییات هدف گرفته است. در این چارچوب، حاکمیت سیاسی، با
تهدید به مجازاتها و کنترل آهنین قواعد مجموعه قوانین اخلاقی پیوند خورده است.
معنای اجتماعی این نظام ارزشی یکپارچهی دینی، نهایتا در مشروعیتبخشی و تثبیت
مناسبات حکومتی مبتنی بر ویژگیهای فرهنگی خلاصه میشود. با نگاهی مشخص باید گفت،
اسلام به عنوان یک نظام ایدئولوژیک موثر در فرهنگ، در خدمت استبداد شرقی است و تحقق
حقوقبشر، رهایی جامعه و فردیت را مانع میشود.
اسلام نیز مانند دیگر ایدئولوژیهای حکومتی پیشامدرن، با ویژگیهایی چون فقدان
آزادی گزینش دین، نارواداری به مفهوم مدرن آن، درماندگی فرد در برابر قدرت جمع و
دولت و نیز ستم بر اقلیتها و زنان مشخص میشود. تنها یک تحول ژرف و همهجانبه در
میان مسلمانان و پیش از هر چیز سکولاریزاسیونی که ساختارهای اجتماعی و سیاسی
مستبدانه و فردستیزانه و تکیهگاههای مقدس آنها را درهمشکند، اسلام را با
دمکراسی و حقوقبشر تلفیقپذیر خواهد کرد. ولی از یک چنین «انقلاب درون اسلامی» در
هیچ جا نشانی دیده نمیشود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
1- Krauss, Hartmut: Islamismus als religiöser Totalitarismus, in Aufklärung und
Kritik, Sonderheft 13/2007.
2- Trimondi, Victor und Victoria: Krieg der Religionen. Politik, Glaube und
Terror im Zeichen der Apokalypse. München 2006, S. 459.
3- Perthes, Volker: Bürgerkrieg oder Integration? Islamismus und Staat im
arabischen Raum. Wiesbaden 1999, S. 144.
4- Tibi, Bassam: Dar wahre Imam. Der Islam von Mohammed bis zur Gegenwart,
München 1996, S. 231.
5- Hagemann, Ludwig: Islam-Lexikon. Geschichte, Ideen, Gestalten, Freiburg 1999,
Bd. 2, S. 402.
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/think/print/17784/
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |