چرا لمپنيسم ماندگار است؟
روزنامهء اعتماد ملی
از زمان ساخته شدن فيلم «جاهل و رقاصه» تا زمان
ساخته شدن «اخراجيها» نزديک به نيم قرن زمان ميگذرد و با وجود آنکه جامعه از چند
گذرگاه متفاوت عبور کرده ـ گذرگاههايي چون انقلاب، دفاع نظامي، فضاي سازندگي،
دوران اصلاحات و زمان اصولگرايي ـ و در هر ايستگاه تاريخي از زمان توقف مناسب هم
برخوردار بوده اما مشاهده ميشود که لمپنيسم همچنان پايدار و استوار حفظ و منتقل
شده است. براي فهم بهتر لمپنيسم و سر ماندگاري آن، به ويژه در حوزهء آثار فرهنگي،
و خصوصاً در حوزهء آثار سينمايي و تلويزيوني، بايد علل تاريخي و دلايل تئوريک آن را
شناخت و تحليل کرد.
الف: لمپنيسم به لحاظ تاريخي
واژه لمپنيسم را که برگرفته از واژه آلماني Lumpen است اول بار «مارکس» در تأليفات خود به کار برد. او بر مبناي همين واژه، اصطلاح لمپن- پرولتاريا Lumpen-Proltaria را ساخت تا وضعيت کارگران ژنده پوش را به تصوير بکشد. پس از مارکس بود که لمپنيسم به يکي از اصطلاحات رايج و صاحب تعريف در علوم سياسي - اجتماعي تبديل شد. به طوري که پس از آن فرهنگنامهاي در حوزه علوم سياسي- اجتماعي يافت نميشود که به نحوي به بررسي تعريف و ماهيت اين واژه نپرداخته باشد (1)
در اين فرهنگها و دانشنامهها براي واژه لمپن معادلهايي چون: اوباش، قمارباز، باج گير، الوات، فاحشه، خود فروش، جيببر، طفيلي، ولگرد و امثالهم را ذکر کردهاند. با اين تعاريف واضح است که ريشه لمپنيسم به قبل از ظهور اسلام هم باز ميگردد. اما شکل گيري لمپنيسم به مثابه يک قشر يا شبه طبقه، زماني بود که از يک سو گذار جامعه غير صنعتي به جامعه صنعتي سرمايهداري ضروري شد بهطوريکه اين اقشار همراه با حرکت جامعه صنعتي تحول نيافتند و در جا زدند و از سوي ديگر جوامع از رشد باز مانده به جاي برخورداري از آرايش طبقاتي به آشفتگي طبقاتي دچار شدند و زمينه شکلگيري قشر يا شبه طبقهاي به نام لمپن و خرده فرهنگي به نام لمپنيسم را فراهم کردند.
آشفتگي طبقاتي، يعني عدم فهم تمايز ميان سرمايه و سود. سرمايه فقط سود يا سودآوري نيست بلکه نمادي از کار و تلاش و مديريت و نظمطلبي است. هيچ سرمايهاي بدون کار و مديريت و تيزهوشي به سود تبديل نميشود اما نوعي ازسود را ميتوان يک شبه بهصورت باد آورده يا رانتي يا از طريق دلالي بدست آورد. آشفتگي طبقاتي يعني نابودي علم اقتصاد در پاي دلالي و تجارت. آشفتگي طبقاتي يعني نابودي مديريت علمي و احياي بنکداري و خريد و فروش فلهاي. فقدان نظم و آرايش طبقاتي مولد ظهور افرادي است که فاقد هويت و پايگاه تعريف شده طبقاتياند. از اين رو نه در نظام حقوقي جايگاهي دارند و نه در نظام اخلاقي، عرفي جامعه مقبول اند.به همين دليل يا له شده و از ميان ميروند و يا تبديل به نيروهاي پرخاشگري ميشوند که براي زنده ماندن راهي جز مبارزه و شکستن قواعد و چارچوبها و ساختارهاي رايج ندارند. هر چند برخي از آنها به سمت خودکشي نيز کشيده ميشوند. نجسها در هند و لوطيها در ايران معاصر، بهويژه از زمان ظهور شعبانبيمخ در حوزه سياست، از نمونههاي بارز لمپنها هستند. برخي از پژوهشگران ريشههاي تاريخي لمپنها در ايران را به شبکه تشکيلات عياران نيز پيوند ميدهند (2).
لوطيها و قبلتر از آنها عياران افرادي بودند که در ابتدا به قصد کمک به بينوايان با صاحبان قدرت در ميافتادند و بيآنکه انگيزه سياسي براي کسب قدرت داشته باشند سعي در حمايت از ضعفا و انتقال بخشي از اموال ثروتمندان و يا غارتگران به مستمندان داشتند. و عموما اين کار را بدون تظاهر و پنهاني انجام ميدادند. اما خود اين افراد چهرههاي شاخصي داشتند با لباس و گويش و آرايش و رفتارهاي زيستي، معيشتي، زوج يابي و خانوادگي خاص خود که بهتدريج براي آنها نوعي تشخص فرهنگي ايجاد ميکرد. بهتدريج که ساختارهاي اجتماعي، سياسي و توليدي تغيير کرد بخشي از لوطيها و عياران منزوي شدند و به خاطرهها پيوستند و براي عدهاي يادآور دوران مردانگي و جوانمردي شدند و بخش ديگري که ماندند به سياست کشيده شدند و به ابزار مناسبي براي اجراي پنهاني و غير مستقيم قدرتهاي سياسي تبديل شدند. در ايران، ظهور شعبانبيمخ در قبل از انقلاب و ظهور باندهاي خود سر در بعد از انقلاب، و در آمريکا، ظهور کوکلوس کلانها از نمونههاي بارز لمپنيسم معاصراند. لمپنيسم حاوي يک تناقضدروني است.از يکسو فاقد هويت طبقاتي و حقوقي مشخص است اما از ديگر سو يک خرده فرهنگ است با ادعا و آرمانهاي ايدئولوژيک. نه ميتوان آن را در رژيم حقوقي - سياسي به حساب آورد و نه ميتوان آن را ناديده گرفت. لمپنيسم از همين تناقض دروني خود سود جسته و همواره روي دست هر فرهنگي مانده است. به همين دليل است که هر گاه لمپنيسم در نمودهاي جاري آن نقد ميشود به يکباره خيل عظيمي از افراد جامعه که تحت تاثير آن هستند واکنش نشان ميدهند. برخي در پاسخ به اين واکنشهاي جمعي، سکوت ميکنند و برخي ديگر به تاييد لمپنيسم ميپردازند زيرا حوصله در افتادن با جمع را ندارند.
خرده فرهنگ لمپنيسم به اين ترتيب و به آرامي همچون خوره ريشههاي فرهنگ را پي در پي ميخورد و نهايتا فرهنگي پوک، مچاله شده و دستمالي شده بر جاي ميگذارد. يک رمز ماندگاري يا باز توليد لمپنيسم همين است. خرده فرهنگ لمپنيسم در رژيم گذشته به دو صورت حکومتي و غيرحکومتي فعال بود. لمپنهاي حکومتي در نوع آشکار آن در هيأت شعبان بيمخها فعال بودند و در نوع مخفي آن در تشکيلات ساواک. لمپنهاي غيرحکومتي نيز در نوع پنهانش در نيروهاي ايدئولوژيک انديش از جمله حزب توده و بعدها در سازمان مجاهدين خلق ظاهر شدند، و در نوع آشکار آن در پديده سينماي جاهلي و کلاه مخملي (ودر کنار آن درکافههاي لاله زاري و فرهنگ موسوم به خال توري).
داستان چگونگي باز توليد هر يک از اجزاي لمپنيسم در بعد از انقلاب خود نيازمند يک پژوهش مفصل است. آنچه اينک مورد بحث است باز توليد لمپنيسم فرهنگي است که در قالب فيلمهاي سينمايي و سريالهاي تلويزيوني بهصورتي آرام و تدريجي انجام شده و ميشود.
برخي از فيلمسازان خوش ذوق در سالهاي قبل از انقلاب توانستند در فرم سينمايي فيلمهاي خود از تيپ و کاراکتر شبه طبقه لمپنها استفاده کنند و بي آنکه در صدد ترويج فرهنگ لمپنيسم باشند موفق شدند به نوعي استتيک زيباييشناسانه در روايت و فرم بصري سينمايي دست يابند مانند کيميايي در فيلم قيصر و امير نادري در تنگنا. کاري شبيه آنچه جان فورد آمريکايي با لمپنيسم گاو چران، که عموما تک تيرانداز تنهايي بود که از راه دزدي روزگار ميگذراند، کرد، و اسطوره زيبا و به ياد ماندني سينماي وسترن را در عالم تصوير خلق و ماندگار کرد بي آنکه کسي جان فورد را مروج فرهنگ گاو چراني بداند. راه جان فورد در آمريکا بخوبي تداوم يافت اما در ايران ابتکار کيميايي در قيصر و نادري در تنگنا بي رهرو ماند و تقابل زيباي انسان - محيط يا انسان - معنا که دستاويز استتيک قيصر، تنگنا و سينماي ضد قهرمان آنها (و وسترن جان فورد) بود به تقابل لمپني جاهل- رقاصه تبديل شد. تقابل لمپني جاهل- رقاصه در بعد از انقلاب، در تلويزيون و سينما به تقابل زوج مونگول و عقب افتاده خواستگار- عروس تبديل شد و توانست زمينه مساعدي براي باز توليد لمپنيسم فرهنگي فراهم سازد (3).
اگر لمپنيسم قبل از انقلاب، زيبايي شناسي نهفته در
قيصر و تنگنا را به لمپنيسم جاهل و رقاصه تبديل کرد، لمپنيسم بعد از انقلاب
زيباييشناسي فيلمهاي ليلي با من است و مارمولک را به لمپنيسم اخراجيها تبديل
کرد(4) لمپنيسم که در اوايل انقلاب حضوري حاشيهاي داشت اينک از طريق سينما،
تلويزيون، فوتبال و ادبيات از حاشيه به متن آمده و در حوزهاي فراختر از خرده
فرهنگ خود فعاليت ميکند.
ب: لمپنيسم به لحاظ تئوريک
اگر منشا اجتماعي و تاريخي (علـي) لمپنيسم واکنشي است در برابر انسجام سفت و سخت آرايش طبقاتي سرمايهداري، آرايشي که اگر به درستي و منطقي و نه ايدئولوژيک و آرمانگرايانه، فهميده شود ميتواند راه را براي شيفت سيستميک طبقاتي افراد زحمتکش باز کند، منشا فکري و فرهنگي (تئوريک) لمپنيسم داستاني ديگر دارد. داستاني که به نوع دستگاه اعتقادي و شبکه باور آنها مربوط ميشود.
شبکه باور لمپنيسم بر انواعي از خطاهاي معرفتي استوار است که يا رسما منجمداند ونقد ناپذير، يا همواره به کمک عوامل غير معرفتي از تيررس نقد فرار ميکنند.
خطاي پايه و آشکار لمپنيسم باور به گزاره «ميدانم که ميدانم» است. در اين نوع باور همواره حق با لمپن است و ديگران که ادعاي دانستن دارند و غير از او ميانديشند بيمار تلقي ميشوند. يکي از دلايل ضديت بيمارگونه با مقوله روشنفکري (بهرغم ايراداتي که به روشنفکري بهويژه روشنفکري ايدئولوژيک و تئولوژيک وارد است) همين باور غلط است. وبه همين دليل لمپنها همواره سربازان خوبي براي جزم گرايان ايدئولوژيک انگار و تئولوژيک انديش بودهاند. لمپنيسم پست مدرن نيز در واکنش به اين باور جزمگراي سنتي، باور خود را در فرم نسبيت انديش آن بهصورت «ميدانم که نميداني» به کار ميبرد تا ضمن دچار شدن به پارادوکس شناختي، هر گونه امکان شناخت و معرفت را از ديگران سلب و حصول آن را قاطعانه امري غير قطعي، شخصي،اختياري، تاريخي و مجازي اعلام کند. لمپنيسم در هر دو شکل سنتي و پست مدرن آن، زمينههاي ماندگاري لمپنيسم را همچنان فراخ و زمينههاي عقلانيت را که بر باور نقدپذير «ميدانم که نميدانم» استوار است محدود ميکند. اگر لمپنيسم سنتي باور دارد که «حقيقت در جيب من است»، لمپن پست مدرن بر اين باور است که حقيقت و معرفتي وجود ندارد و ما با حقيقتها، عقلها، معرفتها و علمها روبهروييم که آلبته آنها هم مجازي اند و تاريخي و نه واقعي و منطقي.
همانطور که آشفتگي طبقاتي رمز ماندگاري لمپنها در
وجه تاريخي و اجتماعي بود، آشفتگي منطقي، معنايي، مفهومي و معرفتي هم رمز ماندگاري
لمپنيسم در وجه تئوريک است. بنابراين هويت لمپنيسم در ضديت با روشنفکري معنا
مييابد و بدون ضديت با روشنفکري، لمپنيسم هم منطقا ماندگار نخواهد بود.
پينوشت:
1- از جمله اين آثار براي فهم واژه لمپنيسم در زبان فارسي ميتوان به اين موارد
اشاره کرد:
- فرهنگ سياسي دانش – حبيبالله آموزگار – 1375
- فرهنگ زبان فارسي امروز- غلامحسين صدري افشار و نسرين و نسترن حکمي- 1369
- فرهنگ علوم سياسي- علي آقا بخشي- 1374
- فرهنگ علوم سياسي – داريوش آشوري- 1378
- فرهنگ زبان فارسي – غلامرضا انصاف پور-1369
- فرهنگ علوم سياسي – علي بابايي- 1369
2- نگرشي بر جامعه اسلامي ايران - آن لمپتون
3- توليد آثار سينمايي و تلويزيوني مبتني بر قطببندي لمپني خواستگار - عروس بسيار
حيرتانگيز است و آمار آن از ساخت فيلمهاي لمپني جاهل- رقاصهاي فراتر رفته است.
از توليدات سينماي عامهپسند ايران گرفته (کما، شارلاتان.... دلداده، دل شکسته،
کلاهي براي باران، عروس فراري، عروسي ايراني، چارچنگولي، نصف مال من نصف مال تو،
خواستگار محترم، ده رقمي، تيغ زن، اخراجيها و...) تا سريالهاي مناسبتي تلويزيون
(از لمپنيسم شب دهم تا لمپنيسم اشکها و لبخندها) همراه با لمپنيسم موجود در
برنامههاي طنز تلويزيوني و نيز لمپنيسم مجريان عمدتا راديويي و بعضا تلويزيوني،
تماما بيانگر رشد اسفانگيز لمپنيسم و باز توليد آن در ادبيات تصويري و صوتي ايران
بعد از انقلاب است.
4- اخراجيها نماد بارز يک شکست تخصصي در ساخت يک فيلم کمدي و مفرح است.
فراموش نکنيم: کسي که با مسخره کردن خود و اعضاي خانوادهاش، همسايهها را بخنداند،
حکم اخراج خود را از محله صادر کرده است.
http://etemademeli.com/1388/2/21/EtemaadMelli/917/Page/17/?NewsID=11264
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |