پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو
نه تحریم، نه مشارکت!؟
آنان نیز میدانند کار از «اصلاح» گذشته و به «تغییر» رسیده است
الاهه بقراط
نه تحریم، نه مشارکت؟! این دیگر چه صیغهای است؟! این سخن تالیران سیاستمدار معروف فرانسه که «زبان برای پنهان کردن فکر است» ممکن است در شرایط عادی به سود سیاستمداران و سخنوران عمل کند، لیکن ایران در شرایطی نیست که بنیه و توان چنین نمایشهایی را داشته باشد.
بزنگاه بزرگ
جمهوری اسلامی و زمامدارانش از یک سو، به اضافهء یک لایهء تازه به دوران رسیده از سوی دیگر، تنها پوسته و لایهء بیرونی جامعه ایران را تشکیل میدهند. در پس این لایه، آنچه در برابر چشم گسترده میشود همانا یک جامعهء سی سال سرکوب شده با یک نیروی انفجاری عظیم است. برخلاف انکار مکرر نظام، اتفاقاً گسترش لجام گسیختهء سرکوب نشانگر هراس نظام از یک انفجار اجتماعی است. شعار «تغییر» بیهوده بر زبان متقاضیان مقام ریاست جمهوری جاری نشده است. آنان نیز میدانند کار از «اصلاح» گذشته و به «تغییر» رسیده است. در این میان دو نیرو هستند که در مهار یا انحراف و یا هدایت آنچه در پیش است نقش تعیینکننده بازی میکنند: نظام حاکم و نیروهای مخالف آن.
تا کنون «انتخابات» در جمهوری اسلامی بیش از آنکه به معنای آنچه در دمکراسیها رایج است به کار آید، بیشتر به کار افشاگریهای خود نظام درباره خویش و هم چنین آزمون و روشنگری هر چه بیشتر در میان مردم آمده است. اینک نیز با نزدیک شدن رأیگیری ریاست جمهوری دهم، هم رقبا به جان هم افتادهاند و هم بازار بحث بر سر تحریم یا تأیید، بایکوت یا مشارکت، داغ شده است.
در توضیح و استدلال رد یا درستی هر یک از این دو، هر چه در چنته باشد و هر چه در مصاحبه و سخنرانی و مقاله بر دایره ریخته شود، یک چیز را هیچ کس نمیتواند انکار کند: نظام جمهوری اسلامی مخالف درجهء یک تحریم و بایکوت و بزرگترین مشوق شرکت در همهء این رأیگیریهاست. درست همین جاست که یک پرسش اساسی مطرح میشود: اگر کسانی که فکر و استدلال و تشویق میکنند که با شرکت در رأیگیری میتوان چیزی را در جمهوری اسلامی «تغییر» داد که روزنههایی به سوی دستیابی به حقوق مردم گشوده شود، یعنی امکان آنچه فراهم آید که به زعم زمامداران نظام، ارکان آن را به خطر میاندازد، چرا باید رهبری آن و مدافعانش این گونه برای «مشارکت حداکثری» مردم در یک «انتخابات پرشور و با نشاط» سر و دست بشکنند؟!
مگر اینکه کسی که هفت خوان رستم را پشت سر نهاد و به ریاست جمهوری رسید، تمام قد علیه نظام و در کنار مردم بایستد. در غیر این صورت، این همه تشویق و تطمیع به مشارکت تنها به یک دلیل صورت میگیرد: هر فردی که رییس قوه مجریه نظام شود، همان گونه که از نام آن پیداست، چارهای جز اجرای آنچه دو قوه دیگر زیر نظارت و هدایت و حکومت رهبری و نهادهای وابسته به آن تصویب کردهاند، ندارد، وگرنه باید اصل ولایت فقیه را ملغی اعلام کرد. از همین رو در ساختاری که رهبری و نهادهای وابسته به آن حرف آخر را میزنند، «مشارکت» در رأیگیری، برای نظام به مراتب مهمتر از کسی است که به ریاست قوه مجریه میرسد. اهمیت «انتخابات» در جمهوری اسلامی در صف و حضور مردم است و نه در رأی آنها. مردم اساساً نمیتوانند به برنامهای خارج از چهارچوب تنگ نظام و نامزدهای پیشاپیش انتصابی آن رأی بدهند. این یک ادعا نیست. تجربهای است که چندین بار به اثبات رسیده و طی آن طشت وعدههای انتخاباتی نیز هر بار از بام بر زمین افتاده است.
مردان کوچک
در این میان، تحریم و شرکتنکردن در رأیگیریهای جمهوری اسلامی برای بسیاری از مخالفان نظام یک پرنسیپ بوده است؛ نظامی که بهترین زنان و مردانش امثال «پروفسور» زهرا رهنورد و میرحسین موسوی و احمدینژاد و کروبی و امثالهم هستند. جمهوری اسلامی به مثابه نمایندهء عوام و عقب ماندهترین لایههای اجتماعی که آنها را میتوان با سیبزمینی و وعده پنجاه هزار تومانی و «پول نفت» و «آب و برق مجانی» فریفت، به بخش پویای جامعه تحمیل میکند چارهای جز گزینش امثال احمدینژاد و موسوی و کروبی و زنانشان را نداشته باشد و آنها را به عنوان نمادهای جامعهء خود که باید ایرانیان را در جامعهء جهانی نمایندگی کنند، بپذیرد. اگر کسی، به ویژه اگر روشنفکری که ادعای سوسیالیسم و کمونیسم و لیبرالیسم و دمکراسی و حقوق بشر دارد، از این همه نه تنها احساس توهین نکند، بلکه در دادن رأی خود به آنها به عنوان نمایندهء خویش پیشقدم هم بشود، آن وقت باید قطعاً به بازنگری در آموزه و آرمان و وجدان خود بپردازد چرا که عنصری در وی عمل میکند که با تبار خرد و روشنگری بیگانه است.
این نکته را نه فرصتطلبان درک میکنند و نه آنهایی که گمان میکنند شرایط مردم ایران را بهتر از آنها لمس میکنند و هنوز رییس جمهوری «اصلاحات»شان بر سر کار بود که در خارج از کشور خیمه تبلیغات خود را به راه انداختند، و با این همه کسی را بهتر از احمدینژاد نتوانستند به مردم عرضه کنند. حال آنکه میلیونها نفری که در رأیگیریها شرکت نمیکنند و هر روز بر شمارشان افزوده نیز میشود، خارج از ایران زندگی نمیکنند. این تنها جمهوری اسلامی نیست که مردان کوچک به جامعهء عرضه میکند. «روشنفکران» نیز از این مردان کم ندارند.
امروز اگر سخن از «مطالبه» و برنامهء نامزدهای ریاست جمهوری میرود، اتفاقا نه به دلیل «مشارکت پرشور و فعال» که تا کنون به جایی نرسیده، بلکه به دلیل تجربهء یک نمایش فرسایشی است که بازیگرانش روز به بروز کم و کمتر میشوند. از همین رو، کسانی که روزی جلوی سفارتها صف کشیدند تا به این یا آن رییس جمهوری نظام رأی بدهند، امروز از موضع صد در صدی خود در رد «تحریم» و تأیید «مشارکت» کوتاه آمده و تلاش میکنند با کنار هم قرار دادن آنها از بار شکست مشارکتهای بدون نتیجه بکاهند. برخی حتی نعل وارو میزنند و میگویند: «سیاست تحریم پاسخ نداد و به جایی نرسید! پس بیایید مشارکت کنید تا مثلا میرحسین موسوی به جای احمدینژاد بیاید!» باید گفت: نخیر! اشتباه میکنید! اتفاقا به همین جایی رسید که امروز از سوی مشارکت کنندگان سابق، سخن از "نه تحریم، نه مشارکت" میرود! دقت کنید: مشارکت، اثباتی است. تحریم، سلبی است. وقتی میگویید تحریم نمیکنیم، مشارکت هم نمیکنیم، در عمل کاری جز تحریم انجام ندادهاید! حالا هر چقدر هم آن را با شرط و شروط مطالبات بیارایید، تفاوتی در نتیجه نمیکند. مگر آنکه باز هم در دقیقهء نود، پشتک و واروی سیاسی زده و رأی خود را بدون آنکه مطالبه و تضمینی در کار باشد، خرج نظام جمهوری اسلامی بکنید، آن هم بدون آنکه اطمینان داشته باشید، از درون آن احمدینژاد و یا کسی شبیه او بیرون نخواهد آمد!
این سیاست تحریم نبود که احمدینژاد را روی کار آورد، بلکه اتفاقا سیاست مشارکت بود که در طول سال ها وی را درون خود پروراند و سرانجام تحویل جامعه داد. کسی که اندکی علوم اجتماعی خوانده و ذرهای در تاریخ خود ایران و تجربهء کشورهای دیگر تأمل کرده باشد، درخواهد یافت چه زنجیری از شرایط عینی و ذهنی باید بافته شده باشد تا حلقهای از آن در یک بزنگاه تاریخی بتواند نقش خود را بازی کند. راست این است که سیاست مشارکت بارها به ثمر نشسته است: انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی، رفسنجانی، خاتمی، و احمدینژاد. حال آنکه پیامدهای سیاست تحریم، از جمله در طرح مطالبات، تازه تازه دارد خود را نشان میدهد و برای به ثمر نشستن آن هنوز باید صبر کرد.
نمیتوان بخش پویا و روشنگر جامعه را به این دلیل که حاضر نیست خود را تا سطح جمهوری اسلامی و مردان کوچک آن و عیال شان کاهش دهد، مورد ملامت قرار داد. اشتباه است اگر کسانی بر این خیال باشند که با کسی مثل خاتمی و کروبی و موسوی و امثالهم، میتوان دوران احمدینژاد را به عقب باز گرداند. گذشته از این واقعیت که اینها نیامدهاند که بروند، احمدینژاد به مثابه نماد نهایی جمهوری اسلامی حاصل ناگزیر این نظام بوده و هست. بستهتر شدن فضای جامعه نه به دلیل این یا آن رییس جمهوری بلکه حاصل ساختار سیاسی حاکم و سیاستهای کلان حکومت و تلنبار شدن مطالبات مردم و ناتوانی رژیم از پاسخگویی به آنهاست. در شرایطی که اساس نظام در خطر قرار گیرد، نباید تردید داشت که همه رییس جمهوریهای نظام اگر نتوانند با شعار «تغییر» مانع تغییر شوند، قطعا بنا به حکم حکومتی دستور آتش خواهند داد. زمامداران رژیم در تمامی سالهای گذشته کاری جز این نکردهاند. دوران «سیاه» احمدینژاد به راستی افسوس کدام دوران «سپید» در حکومت اسلامی را در برخی بر میانگیزد؟!
کیهان لندن، 14 مه 2009
www.alefbe.com
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |