شنبه 4 مهر 1388 ـ 26 سپتامبر 2009 |
جنبش سبز و راه طولانی تا رسیدن به سکولاریسم
محمود خادمی
بعد از وقفه ای سه ماهه در اعتراضات گسترده مردم ایران، که به بهانه اعتراض به تقلبات انتخاباتی صورت گرفته بود، و در حالیکه رژیم با توسل به توحش و درنده خوئی تمام سعی در تشدید فضای رعب و وحشت در جامعه برای جلوگیری از هر نوع تجمع و حرکت اعتراضی را داشت، بار دیگر ملت غیور و جوانان دلیر ایران به بهانهء روز قدس فرصت یافتند تا طوفانی از خشم و نفرت خود را بر رژیم ببارانند.
اعتراضات پیروزمندانهء مردم در تهران و گسترش آن به شهرهای دیگر - برغم تهدیدهای مختلف که پیش از آن از جانب ولی فقیه و ایادی و مقامات گوناگون رژیم صورت گرفته بود - نشان داد که جنبش مردم وارد فاز جدیدی شده است. مردم بر ترس از سرکوب، زندان و شکنجه و .... غلبه کرده اند و دیگر ابائی ازعوامل سرکوب ندارند. تظاهرات روز قدس همچنین برای ولی فقیه پوشالی و دیگر سردمداران رژیم پیام روشن و واضحی داشت: این که دیگر زندان، شکنجه و تجاوز ابزار زنگ زده ای است که با توسل به آنها نمی توانند از جاری شدن سیل بنیان کن خلق در خیابان های تهران و شهرستان ها جلوگیری کنند. هم چنین به آن ها ثابت گردید که مردم ایران دیگرنه تنها ذره ای از خواسته های خود کوتاه نمی آیند بلکه مصمم تراز گذشته شده، اکنون خواسته های خود را به نابودی کل رژیم نیز ارتقاء داده اند .
نگاهی به شعارهای تظاهرات اخیر و مقایسه آن با شعارهای روزهای اولیه جنبش اعتراضی مردم، تفاوت کیفی و تکامل سطح اعتراضات و افزایش روحیه تهاجمی مردم را نشان میدهد. یعنی از این پس شاهد گسترش شور و شوق مبارزاتی و بروز تهور و بیباکی های بیشتر در مردم بوده و، به عکس آن، شاهد انفعال و دلسردی در قوای دشمن خواهیم بود. شعارهای "دیکتاتور، دیکتاتور، این آخرین پیام است؛ ارتش سبز ایران آماده قیام است" و "ما زن و مرد جنگیم، بجنگ تا بجنگیم" و " زندان، تجاوز؛ دیگر اثر ندارد" و... هر کدام به شکلی اعلان جنگ به رژیم پوسیده و ولی فقیهی است که در این 30 سال از هیچ دنائت و پستی در حق مردم ایران دریغ نکرده است. آری، اینک در اثر ایستادگی و پایداری مردم، تعادل قوا به نفع جنبش مردم چرخیده و رژیمی که کوس قدر قدرتی اش گوش فلک را کر می کرد، بر اثر شقه های متعدد درونی در رأس اش به ضعیف ترین موقعیت خود در 30 سال اخیر رسیده است. در اثر قدرتمندی و پایداری جنبش، بیش از نیمی از مقامات رژیم به مقاومت پیوسته اند. بنابراین، یک چنین جنبش نیرومندی شکست نمی خورد و براهش تا سرنگونی دشمن ادامه می دهد.
در چنین شرایط خطیری برخورد درست و مسئولانه نیروهای مخالف رژیم با وضعیت جاری و بهره گیری درست از پتانسیل های آزاد شده در سطح کشور بسیار حائز اهمیت است، یکی از موضوعات اختلاف برانگیز بین اپوزیسیون خارج کشوری، نزدیکی به مراجع مذهبی و روحانیون برای جلب حمایت آنان از جنبش مردم است (در این نوشته آن دسته از روحانیونی که بعد از مشارکت و همدستی 30 ساله با رژیم، برای سفید سازی گذشته و لاپوشانی جنایات خود به جنبش سبز نزدیک شده اند و به سرکوب و جنایات جاری کشور اعتراض می کنند مورد نظر نبوده و نیست بلکه منظور روحانیونی است که خود را کمتر به پلیدی های این رژیم آلوده کرده و کمتر در جنایات رژیم در این 30 سال نقش داشته اند)، از یکطرف به دلیل تعلقات دینی و فرهنگ مردم، هنوز هم پیوندهای قابل توجهی بین مردم و مراجع مذهبی وجود دارد و مردم برای دادخواهی به آنان مراجعه می کنند و از آنان می خواهند که با حمایت از قیام آنان امکان تغییر در شرایط کشور را با هزینه کمتر میسر سازند. از طرف دیگر بعضاً عناصری از اپوزیسیون خارج هر نوع نزدیکی به مراجع و روحانیت مخالف رژیم را به مثابه دادن کارت دعوت به دین برای دخالت در سیاست ارزیابی کرده و این امررا با اصول سکولاریزم ناسازگار می دانند و معتقدند که این امر گرایش نوپا به سکولاریسم در جنبش را تضعیف می کند.
اگر چه روشن است که با حلوای نسیهء سکولاریزم ـ که در جنبش سبز نه به دار است و نه به بار ـ نمی توان خود را دلخوش نمود و بر اساس آن برای قیام مردم جان به لب رسیده ایران نسخه پیچید و به سهولت، از حمایت دست به نقد روحانیت و مراجع مذهبی چشم پوشید و منتظر ماند تا جریان سکولار در ایران پا گرفته و سکان هدایت جنبش را بدست بگیرد!، ولی با دقت در پروسه نهادینه شدن سکولاریسم در غرب هم متوجه میشویم که سکولاریسم یکشبه و از بالا به کشورهای اروپائی تحمیل نشده و محصول توصیه و سفارش روشنفکران غربی نبوده است، بلکه با رشد علم و بر خورد آن با دین، به علت عدم توانائی دین در پاسخگوئی به علم، دین به عنوان بک بازیگر ضعیف و ناتوان به حاشیه رفته و به تدریج اقتدار اولیه و سلطهء خود در امور را از دست داده است. همچنین، در حالیکه نمی توان منکر نقش کاتالیزوری روشنفکران سکولار در انقلاب جدائی دین از سیاست بود، ولی با اطمینان می توان گفت در غرب کسی حکم به جدائی دین از سیاست نداد، بلکه این انقلاب به صورت طبیعی صورت گرفت، پیش از آن که روشنفکران سکولار امر به جدائی دین از سیاست دهند، با ظهور پروتستانیسم در اروپا و بروز شکاف در مسیحیت، دین موقعیت و نفوذ گذشتهء خود و سلطهء بر امور را از دست داده بود.
اما در دنیای اسلام، بر خلاف مسیحیت، در قرون اخیر ما شاهد هیچ شکاف و جدائی در ارکان و دستگاه های دینی نبوده ایم و شکاف مربوط به اهل سنت و شیعیان به عنوان دو فرقه، مربوط به قرون گذشته بوده و پدیده ای نهادینه و تثبیت شده است. یعنی، برخلاف مسیحیت، اسلام با شکاف و جدائی مواجه نشده و از این بابت دچار ضعف و آسیبی نگردیده است. به علاوه، نزاع میان علم و دین آنگونه که در اروپا اتفاق افتاده در رابطه با اسلام وجود نداشته است.
از طرف دیگر، از آنجا که سکولاریسم یک انگارهء غرب مسیحی است، بطور طبیعی تحقق آن در جوامع با دین مسیحی آسان تر از جوامع اسلامی می باشد. منشاء سکولاریسم را در مذهب مسیحیت در آیهء 21 انجیل متی می توان یافت آنجا که گفته می شود " امور سزار را به خودش واگذار و امور خدا را به خدا"؛ در حالیکه در جوامع اسلامی، خدا خود سزار است " السلطان ظل الله"، و دولت خود دولت خدا است. بدون دلیل نبود که خمینی هنگام معرفی مهندس بازرگان برای تشکیل اولین دولت، آن را "دولت امام زمان" اعلام کرد (برخلاف دول اروپائی که از قوانین رومی برای تشکیل دولت و امورات آن استفاده کردند). بنابراین، در اروپا، به موازات رشد مناسبات سرمایه داری و بورژوازی، جداسازی قوانین و امورات دولت از دخالت کلیسا کار چندان سختی نبود، در حالیکه در جوامع اسلامی قانون، قانون الله است و اساساً جدا سازی مسجد و دولت صورت نگرفته است و اکنون نیز کار آسان و کم هزینه ای نیست، و مسجد و دولت در جوامع اسلامی در هم تنیده شده است. حضرت محمد هم پیامبر بود هم دولتمرد؛ به عبارتی، در جوامع اسلامی دولت اسلامی یک دولت خداسالار است، یعنی دولتی که سیاست های آن توسط خدا تعیین می شود و حکام در جوامع اسلامی قدرت خود را از قوانین الهی و شریعت می گیرند و نه از عرف اجتماعی. به همین دلیل است که مصباح یزدی می گوید مخالفت با دولت احمدی نژاد مخالفت با امام زمان است، یعنی مخالفت با وی هم جرم است، هم گناه .
علاوه بر موارد بالا، معتقدین به اسلام مدعی اند که حقیقت را بطور کامل در اختیار خود دارند و، بنابراین، هیچگونه جایی برای دگراندیشی و عرضهء دیدگاه های معارض باقی نمی ماند، یعنی دگراندیشان مجال و آزادی عمل برای ارائهء نظرات خود - که لازمه رشد و تحقق سکولاریزم است – ندارند.
با وجود همهء عوامل کمکی در جوامع مسیحی که در بالا به آن اشاره شد، پروسهء سکولاریزه شدن در اروپا تقریباً دو قرن طول کشیده است. بگذریم که هنوز دخالت دین در سیاست کاملاً ریشه کن نشده و هنوز هم شاهد نقش آفرینی احزاب مذهبی مانند دمکرات مسیحی (احزاب دست راستی) در بعضی از کشورهای اروپائی، مانند آلمان، هلند ،بلژیک، نروژ و... ، در ترکیب قدرت سیاسی هستیم.
با توجه به سابقهء تحقق سکولاریزم در اروپا و طولانی بودن این روند، طبیعی است که انتظار نداشته باشیم پروسهء سکولاریزه شدن جامعهء ایران با دست اندازهای کمتری از اروپا مواجه شود و یا این برنامه براحتی و در یک شب و یا یک سال به اجرا در آید.
با این حال، در ایران ـ علیرغم همهء موانعی که در بالا به آن اشاره شد ـ بدلیل ویژگی های فرهنگی، تاریخ طولانی روشنفکری در کشور، و مهمتراز همه بدلایل سلطهء دینی 30 ساله بر کشور و تجارب حاصله از آن، و نيز پس از تحمل درد و رنج های فراوان، اکنون دیگر مردم و بخصوص جوانان ایران راه رهائی از استبداد دینی را یافته اند و آن را در شعار "نسل ما آریاست؛ دین از سیاست جداست" فریاد کرده اند. ولی، از طرف دیگر، این را هم خوب می دانند که این راهی طولانی و سخت است و می دانند که برای رسیدن به آن ابتدا باید بختک ولایت فقیه را از میان بردارند و این کار آغاز شروع این پروسه است؛ که قدم به قدم و با نفی تدریجی نهاد های دینی و قطع دخالت های ناروای دین در امورات مربوط به سرنوشت اجتماعی آنان محقق می شود.
آنچه که تضمین کنندهء این پیروزی است اجتناب از افراط و تفریط هائی است که ممکن است در مسیر جنبش به آن تحمیل شود و یکی از مهمترین ها، تنظیم رابطه با عناصر مذهبی هوادار جنبش سبز است. مثلاً، در حالیکه مردم در حرکات اعتراضی خود به هواداری از بعضی مراجع مذهبی شعار می دهند، و در حالیکه موسوی و کروبی تا مرز گذشتن از جانشان جنبش مردم را پشتیبانی کرده اند و نقش کلیدی در استمرار آن ایفا نموده اند، مردم ـ با شم ملی خود ـ به خوبی درک کرده اند که نباید به بهانهء تضعیف نشدن وجه سکولاریزم جنبش به نقش آنها کم بها داده شود و نادیده گرفته شوند.
آیا می توان ایستادگی و پایداری کروبی در مقابل تهدیدها و فشارهای وارده را، که بدنبال افشای شکنجه و تجاوز به زندانیان بوده، کم اهمیت دانست؟ آیا دست آوردها و پیروزی هائی که بدنبال آن نصیب جنبش مردم شده است را می توان ندیده گرفت؟
فکر می کنم زمان آن نیز فرارسیده است که نیروهای سیاسی خارج کشور تکلیف خود را با جنبش داخل کشور به مثابه یک کل (نه تفکیک آن به سر و بدنهء جنبش و یا شخصیت های تأثیر گذار و...) مشخص کنند. این جنبش، مستقل از ذهن من و شما، با خوب و بدش وجود دارد و در حال ورق زدن صفحه ای از تاریخ کشورمان است. چه ما بخواهیم یا نخواهیم، چه دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم، امثال کروبی و موسوی دارند مسائل این جنبش را به پیش می برند، فتواهای منتظری و صانعی دارد از این جنبش مسئله حل می کند و برای آن نقش راهگشایانه دارد. تقصیر مردم و جنبش با شکوه آنان چیست که بدیل تأثیر گذار دیگری برای هدایت جنبش و راهگشایی برای آن وجود ندارد؟ وظیفهء ملی و مردمی حکم می کند که همین رهبران (و از جمله، مراجع پشتیبان آنان) را تا زمانی که با همین قاطعیت در برابر ولی فقیه و دولت کودتایی آن ایستاده اند، حمایت و تقویت نماییم و با پیش کشیدن ایده ها و خواسته های زود رس و غیر واقعی، در مردم بپاخاسته، تردید ایجاد ننماییم.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |