سه شنبه 21 مهر 1388 ـ 13 اکتبر 2009 |
در کهریزک اسلام سیلی خورد
بیژن دوستدار ايران
بزرگترین نگرانی خمینی بالاخره بوقوع پپیوست، آنهم نه از سوی دشمنان ریز و درشت و سخت و نرم اسلام. سیلی را رهروان راستین خمینی بر گوش اسلام نواختند و کاری هم نکردند جز اجرای دستورات مولاهایشان خمینی و خامنه ای. آن ها در زمان حیات قائد اعظم نیز بهمین روش از اسلامشان و اسلام خمینی مراقبت کرده بودند. اما ظاهرا فراموش کردند که آن روش ها همیشه کار آمد نیست و باید متناسب با تغییرات جامعه، در روش های سرکوب هم کمی بازبینی می شد. ولی با توجه به توانائی عقلی حاکمان باید برای آنها تفاهم داشت که این کار چندان ساده ای برایشان نبوده است، بویژه آن که آن روش ها سی سال به نتایج مورد علاقه ختم شده بودند. از مثال های بیشمار موفقیت این روش در جمهوری اسلامی چشم پوشی می کنیم زیرا در حافظهء ملی مردم ایران سی سال حکومت وحشت عمیقاً حک شده است و آنقدر تازه است که مانند هولوکاوست براحتی قابل انکار نیست. بسیاری از مردم این سرزمین قربانیان و مدارک زنده دفاع از اسلام ناب هستند.
در جائی که شعور حکومت داری بر جزوه های چند صد ساله و یا هزار سال پیش استوار است و به جملاتی نظیر " الرعب من النصر" خلاصه می شود، انتظار زیادی نباید از رفتار حاکمان داشت. اما امروز که به یکباره ترس "دشمن" ریخته است دیگر نمی دانند که چه باید کرد. در جزوه هایشان برای این مورد راه حلی پیش بینی نشده است.
با آن که سی سال "دشمن" با ایجاد ترس و وحشت با موفقیت سرکوب شده بود ولی باید پذیرفت که رابطهء حکومت و مردم کمی پیچیده تر از آنست که با یک یا دو جملهء باستانی قابل مدیریت باشد و نا کار آمدی آن می بایست بالاخره روزی رخ می نمود.
مارپیچ خشونت در چهار سال احمدی نژاد روند سریعتری یافت. برای ترساندن "دشمن" به اقدامی دست زده شد. روزی با قیافه های وحشتناک به جان مجرمین خیابانی افتادند؛ نیرو های ویژه با هیبت راهزنان انسان هایی را که مجرم تشخیص داده بودند به وحشیانه ترین وجهی مورد ضرب و شتم و تحقیر قرار دادند. دوربین های متعدد تلویزونی و عکاسی قرار بود وحشت از این نیروهای جدید را به دل هر ایرانی انتقال دهند.
بار دیگر گفتند می خواهند از اسلام و اخلاق در جامعه مراقبت کنند و آنگاه به جان جوانانی افتادند که تنها گناهشان جوانی و بیرون آمدن از خانه بود. چهره های مخوف نیروهای ویژه شان خیابان ها را باشغال در آوردند؛ با یونیفورم های سیاه و کلاه های بره کج در هیبت آدمکشان صدام حسین تمام خیابان های اصلی شمال شهر را قرق کردند. شهر ماه ها در اشغال آنان و ون های سیاهی بود که برای انتقال جوانان دستگیر شده به بهانه های واهی در کنار خیابان ها پارک شده بودند. اما این نیروها زود فرسوده شدند. روزی محمد جواد لاریجانی گفته بود که این نیرو ها پس از تقریبا دو هفته خود "مسئله دار" می شوند.
به یک نکته کوچک اما مهم اشاره کردیم مبنی بر حضور نیروهای پر هیبت حکومت در شمال شهر. در آن روزها در عمل پائین تر از خیابان انقلاب گشت های رنگ و وارنگ حکومت اصولاً به چشم نمی خورد. اشتباه است اگر فکر کنید بخاطر اعتقادات طبقات پائین تر اجتماع، تئورسین های "الرعب من النصر" نیازی به ترساندن آنها نمی دیدند. بر اساس آمار بیشترین موارد جرم و جنایت در همین مناطق رخ میدهد. ولی با اینهمه آقایان خوب می دانستند که خطر از کدام منطقه شهر حکومت را تهدید می کند. علاوه برآن باند های تهیه و توزیع مواد مخدر که آزادانه در محله های مختلف جنوب شهر فعالیت داشتند و دارند ظاهراً برای این نیروها از عوامل خطر محسوب می شدند.
پس از یونیفورم مشگی پوشان نوبت نیروهایی با لباس پلنگی رسید که بصورت گله ای در سر چهار راه ها و میادین می ایستادند و در واقع چندان هم روشن نبود که وظیفهء آنها چیست و چرا به خیابان ها گسیل شده اند. تنها از نگاه های متعجب و خشمگین شان به دختران و پسران جوان می شد حدس زد که از کجا به تهران آورده شده اند و شب قبل از آغاز عملیات چه در ذهن آنها فرو کرده اند. اما نگاه های حاکی از خشم و تنفر کم کم جای خود را به نگاه های آشنا داد و در چهره های عبوس گاه و بیگاه لبخندی هم مشاهده می شد. پس از دو هفته مردمی که در آغاز نگران شده بودند، از خوش و بش با کسانی که قرار بود آنها را بوحشت اندازند ابا نداشتند. نتیجهء عملیات گسترده سرداران، غنی تر شدن تجربهء مردم با یکی دیگر از هنر های حکومت بود و همان قدر مهم این واقعیت که ده ها هزار نیروی جوان روستائی دیگر آن تنفر اولیه از شهروندان تهرانی را در دل خود احساس نمی کردند. از نظر سرداران، این نیروها از دست رفته محسوب می شدند و عملیات با شکست کامل روبرو شده بود. اما اگر دانش فرماندهان و سرداران فقط در سه کلمه خلاصه شود، انتظاری غیر از ادامه و تکرار همان روش ها نمی توان داشت.
پس نوبت به گشت های ارشاد رسید. دستگیری های گسترده در شهر های بزرگ به بهانه آشکار بودن طره ای از مو یا کوتاه بودن روپوش و مو های ژل زده به بخشی از زندگی مردم بدل شد. برای آن هم شروع به تشکیل کمیسیون ها و جلسات و سمینار های رنگارنگ کردند؛ رنگ انتخاب کردند و بر سر رنگ های شاد یا تیره بین خود به جان هم افتادند؛ برای گشادی، تنگی و اندازه روپوش استاندارد صنعتی اختراع کردند. به ده ها واحد تولیدی ریختند و تعداد بیشماری تولید کننده و فروشندهء لباس زنانه را جریمه کردند و یا نانشان را بریدند. برای همه این توهم را ایجاد کردند که واقعاً قصدی بجز اجرای احکام اسلام را ندارند. با اینکه خود در خفا به انواع فساد اشتغال داشتند، در ملاء عام چهره ای پاک و منزه برای خود دست و پا کرده بوند. ولی روزی که یکی از عوامل آنها به یک خبرنگار در بند تجاوز کرد و وی را به قتل رساند، یکبار دیگر آشکار شد آنها سنگ چه اسلامی را به سینه می زنند. و هنگامیکه برای حفظ آبروی کل نظام شان از معرفی و مجازات مجرم در ماندند، به همه نشان دادند که اولاً معیار های اخلاقی آنها چه اندازه جدی است و دوم آن که شدیداً گرفتار محدویت پرسنلی برای "کارهایشان" هستند.
آن روزها مردم مایل به رودروئی با عوامل رژیم نبودند و از کنار آنها به آرامی می گذشتند و هرچه به فشار ها بیشتر تمکین می کردند، میل حکومت برای غلبهء کامل بر شهامت مردم بیشتر می گشت. زمانی که استاندارد روسری، مانتو و شلوار و دیگر البسه مردم بهانه ای برای اعمال قدرت بدست نمی داد، چکمهء بانوان بعنوان مظهر توهین به مقدسات قلمداد شد و بر هزار اصطلاح من در آوردی سرکوب، تبرج را نیز افزودند.
در آخرین برگ طراحان هوشمند قدرت، نوبت کنترل ترافیک شهر های بزرگ به کمک یک فوج دیگر از گروهای ویژه و زبده آنها رسید. به فاصله هر ده متر جوانی تنومند و رشید مسلح به باتون برای کنترل ترافیک در خیابان های اصلی شهر مستقر کردند.
همهء این تدابیر اما افاقه نکرد و بر خلاف انتظار طراحان و مجریان، حاصل آه همه زحمت ترس زدائی مردم از دستگاهی شد که تنها با یک زبان می تواند با مردم سخن بگوید و تئوری اش در تعامل با شهروندانش از سه کلمه فراتر نمی رود.
اوج این سیاست در کهریزک بود. عوامل رژیم اجازه دریدن جوانان معترض به نتیجه انتخابات را یافتند و هر آنچه را که در خوی غیر انسانی یافت می شود بر آنها روا دارند، باین امید که ترس بر مردم مستولی شود و دست از اعتراض بردارند. اخباری را هم به بیرون درز دادند که مردم بدانند آنها کیستند و برای حفظ قدرت تا کجا پیش خواهند رفت. آنها در کهریزک خدایشان را بپای قدرت قربانی کردند و این آخرین سلاح آنها بود.
خدای اسلام حکومتی در کهریزک مرد.
حال باید دید این "حکومت الهی" بدون خدای خود چگونه می تواند به حیات سیاسی و ایدئولوژیک خویش ادامه دهد. آیا باز هم قادر خواهد بود در پشت اسلام و دین پنهان شود و یا باید برای پیش برد اهدافش ردای جدیدی تهییه کند؟ و آیا ردای جدید که شباهت اندکی به لباس روحانیون خواهد داشت، بر تن هرکس برازنده خواهد بود؟ به این پرسش ها وقایع چند ماه آینده پاسخ روشنی ارائه خواهند داد.
آنچه که در اینجا مورد نظر است، پیامد های این خدا کشی در ایران و در جهان اسلام است.
انقلاب اسلامی ایران، بر خلاف تصور اولیه، صرفاً یک انقلاب شیعی نبود. در میان کشور های اسلامی منطقه، چه شیعی و چه سنی، این انقلاب آغاز یک رستاخیز جهانی دنیای اسلام بود. هر آنجائی که تنشی بود، گرایش های اسلامی بسرعت یا پدید آمدند و یا در مقابل رقبا جانی تازه یافتند. علاوه بر حماس و حزب اله لبنان و شیعیان عراق، در الجزایر، سومالی و سودان تقریباً یا کاملاً به قدرت دست یافتند. جریان هائی مانند طالبان ، القاعده، نیزبرای برپائی حکومتی اسلامی به سبک ایران به بسیج توده ها پرداختند. در الجزایر اسلامگرایان در یک قدمی قدرت، توسط نظامیان و طبقهء متوسط که تکرار تجربهء حکومت اسلامی در ایران را در مقابل خود می دیدند، با کودتای نظامی یک شبه جنگ داخلی را بجان خریدند و جامعه را از پرداخت هزینه سنگین تری بنام حکومت اسلامی رهانیدند.
حکومت های ایدئولوژیک تا زمانی ایدئولوژیک باقی می مانند که توده ها به ایدئولوژی ارائه شده باور داشته باشند و بتوان به کمک ایدئولوژی آنها را سازمان دهی و بسیج کرد و برای اهداف بخصوصی بکار گرفت. سال های اول جنگ ایران و عراق را همه بخاطر دارند. یکی از مشگلات اصلی آن روزها سازماندهی فوج عظیم داوطلبان برای جنگ بود؛ همه آمادهء شهادت بودند، بدون ذره ای چشم داشت؛ زیرا کسی قصد آن کرده بود که ناکجا آباد وعده داده شده در پناه حکومت اسلامی را از آنها برباید. آنها از بهشت موعود دفاع می کردند. اگر هم کشته می شدند سریعتر به آن دست می يافتند؛ مرگ در جبهه یک معاملهء برد- برد بود.
ولی اگر حکومت بدست خود این ناکجا آباد را از بین ببرد و بجای بهشت موعود که برای جوان روستائی چیزی جز کار و کوشش و یک زندگی آرام در کنار خانواده معنی نمی دهد، قتلگاه های کهریزک و اوین و دهها دخمه مرگ دیگر را بنشاند، آنوقت حکومت با چه ایدئولوژی باید توده ها را بخود امیدوار نگاه دارد؟ چه کار باید بکند که نیروی 10 میلیونی بسیجش که میلیارد ها میلیارد صرف بر پائی آن کرده است بدون دریافت روزانه دویست هزار تومان در مقابل عده ای دختر و پسربا دست خالی ادای شیر میدان را در آورد؟ اگر دست این جوانان یک تکه چوب باشد آنوقت هزینهء بسیج مزدور سر بفلک خواهد زد و باید سریعاً یک متمم بودجهء ویژه با سه فوریت از مجلس شورای اسلامی گذراند.
بی تردید شکست ایدئولوژی اسلامی در ایران پیامد های بیشماری در میان همهء ملل و فرقی خواهد گذارد که در ته دل امیدی به موفقیت این جمهوری در برپائی یک جامعه اسلامی استوار بر عدالت اجتماعی و بدون تنش های سنگین داشته اند.
حال همه یقین دارند که مسئولان این جمهوری هر آنچه در توان داشتند برای بر پائی عدل اسلامی (فرض می کنیم کسی در دنیای اسلام از فساد مالی و ... آقایان اصلاً خبر ندارد) انجام داده است. حتی به سبعانه ترین وجهی و بدون رعایت اندکی در تناسب جرم و حکم به شدیدترین وجه جوانان کشورش را شکنجه کرد و بقتل رساند و به تمام آنهائی که در خیال خود رویای حکومت اسلامی را در سر می پروراندند، پایان کارشان را نشان داد: گرک هایی درنده که از هیچ جنایتی علیه معترضین رویگردان نیستند. بعید می دانم مسلمانی که هنوز در قدرت نیست و راه طولانی تا بدست آوردن قدرت در مقابلش قرار دارد بتواند از این سرنوشت وحشتناک به آرامی بگذرد. اعمال حکومت اسلامی ایران نهیبی است بر وجدان هر مسلمانی، و آنها را بفکر وا خواهد داشت. اگر قتل و جنایت به رفتار غالب در مبارزین اسلامی تبدیل نشده باشد، تردید در ادامهء راه کاملاً منطقی و قابل پیش بینی است. احتمالاً حتی اگر عوامل القاعده که در 11 سپتامبر هزارن نفر را به قتل رساندند، وقایع کهریزک را دیده بودند در اعتقادات خود سست می شدند.
فروپاشی سازمان های زیرزمینی و تروریستی اسلامی به یقین در سال های پیش روی سرعت بیشتری خواهد گرفت. عناصر بدنهء آنها بتدریج از سر آنها فاصله خواهند گرفت و امنیت جانی رهبرانشان را بخطر خواهند انداخت و بیت اله محسود ها هر روز بیشتر از گذشته در معرض لو رفتن قرار خواهند گرفت.
از سوی دیگر، مخالفین آنها در سرکوبی جریانات اسلامی تشویق شده اند. اولین نمونهء آن حملهء ارتش یمن به شیعيان مسلح آن کشور است. ایران جمهوری اسلامی جز اعتراضات لفظی نیز کاری از دستش بر نمی آید و دوران ارسال نیرو برای حمایت از مسلمانان، مانند ارسال داوطلب به بوسنی هرزگوین در جنگ داخلی یوگسلاوی کاملاً سپری شده است.
انقلابی که قرار بود روزی صادر شود، امروز به مثابه کالائی غیر قابل استفاده و خطرناک مرجوع می شود. کهریزک پشت هر انسان با وجدانی را می لرزاند.
خمینی بدرستی تاکید می کرد که اگر اسلام در ایران سیلی بخورد در تمام جهان سیلی خواهد خورد و دیگر باین راحتی نمی تواند قد علم کند. نگرانی او بیجا نبود او حدس می زد که حکومت مستضعفین بالاخره به کجا کشیده خواهد شد. با کهریزک این اتفاق افتاد و با آن عصر جنبش های اسلامی در منطقه به نقطهء پایان رسید.
زمان درستی یا اشتباه این نظر را بزودی نشان خواهد داد.
مهر 1388
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |