بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

جمعه 24 مهر 1388 ـ  16 اکتبر 2009

 

تلاش برای اسلامی ساختن جنبش آزادیخواهانه ی مردم

امین حصوری

صادق هدایت جزو معدود نویسندگانی بود که مدت ها پیش از رشد شتابناک اسلام سیاسی در ایران، خطر ارتجاع سیاه مذهبی را به درستی درک کرده بود و در اغلب نوشته هایش به روشنی و ظرافت در مورد آن هشدار داده بود(1)؛ نگارش این آثار به سال ها پیش از دهه ی چهل خورشیدی باز می گردد، که فراز مهمی از فرایند رشد اسلام سیاسی در ایران بود(2). علاوه بر طنز درخشان هدایت در کتاب «کاروان اسلام»، در کتاب «حاجی آقا»، شاهکار سال های آخر حیات وی، و در بسیاری از کارهای دیگرش، این حساسیت و نگرانی نسبت به حضور خرافات مذهبی و خطرات مذهب توده ای به خوبی پیداست. 

در «کاروان اسلام» به طور ویژه پندارها و داعیه های برتری انگارانه ی اسلام نسبت به  سایر ادیان و تخیلات و اوهام گسترش طلبانه ی «فحول علمای اسلام» نسبت به سایر ملل و تمدن ها به تیغ هزل سپرده شده است تا در غالب شرح سفر بی سرانجام چند تن از مبلغین سرشناس اسلام به نمایندگی از برخی بلاد آباد اسلامی به سرزمین اروپا، کهنگی و پوسیدگی این باورها در مقایسه با قوام و بالندگی تمدن های امروزی و شکست محتوم آنها در این تقابل و اعلان جنگ به دنیا عیان گردد(3).

رابطه ی خفت بار حکومت اسلامی ایران - به عنوان یکی از پر داعیه ترین کشورهای جهان اسلام - با دنیاهای غرب و شرق و وابستگی های بی شمار و باج های بی دریغ اقتصادی اش، به رغم هارت و پورت های فراوان سیاسی و جنگ های تبلیغاتی (جهت مصارف داخلی و نیز تغذیه ی رسانه های توده ای)، شباهت تلخی دارد با سرنوشت مبلغین فلک زده ی کتاب «کاروان اسلام» صادق هدایت، وقتی باد ادعاهایشان در رویارویی با محک واقعیت خوابیدن گرفت. 

از سوی دیگر بسیاری از پیچیدگی های زندگی اجتماعی و یا ناروشنی های عرصه ی عمومی در درون ایران اسلامی - به ویژه طی سی سال اخیر- و تناقضات آن با مناسبات دوران مدرن، شباهت تامی دارد با حلقه های روابط تو در تو و منفعت محورانه ای که حاجی آقای صادق هدایت را در سایه روشن های پستوی خانه یا حجره اش با افراد ذی نفوذ و صاحب منصبان کشور در پیوند قرار می داد؛ روابطی که در نحوه ی برقراری و بازتنظیم آنها سالوس و ریای مذهبی نقش مهمی ایفا می کرد و طرفه آنکه اکنون نیز با وجود گذشت بیش از نیم قرن، گسترده تر از آن زمان در جامعه ی ما حضوری سلطه گرانه دارند.

در کتاب «حاجی آقا»، که شاید بتوان آن را رئالیستی ترین اثر هدایت به شمار آورد، به روشنی تصویر شده است که چگونه در یک جامعه سنتی و عوام زده، زهد ساختگی و تقدس نمایی و یا اتصال به نهاد مشعشع روحانیت موجب کسب اعتبار و وجهه ی عمومی می گردد و چگونه این یکی هم به نوبه ی خود در خدمت انباشت منافع اقتصادی و گسترش و تثبیت حلقه های قدرت و روابط مافیایی قرار می گیرد؛ حلقه هایی که از ادبیات و مرام مذهبی نیرو و اعتبار می گیرند و  متقابلاً به رواج و استحکام این ادبیات و مناسک ملازم آن یاری می رسانند. این واقعیت ما را با دردمندی باز می گرداند به فضای حسینیه ها، تکایا، مجالس، محافل و مناسبت های رنگارنگ مذهبی که در سه دهه ی اخیر به لحاظ کمی افزایش حیرت آوری داشته اند و به لحاظ کیفی هم بر گوناگونی و تنوع آنها تا حد ممکن افزوده شده است (تا جایی که ارکان دین مبین فرو نریزد) تا ذائقه های هر چه بیشتری را در میان نسل های مختلف تغذیه کنند؛ از به کارگیری موسیقی تکنو در تعزیه ها و رپ خوانیِ نوحه خوان ها و مداحانِ حرفه ای گرفته تا امکانات و رانت های متعددی که در اختیار متولیان برگزاری این گونه مراسم قرار می گیرد و ریخت و پاش های فراوان و تمهیدات پرهزینه ای که برای کشاندن عموم مردم به این گونه مراسم انجام می شود. در واقع این گسترش دامنه و اشکال آیین های مذهبی و مدرنیزاسیون قالب های سنت های خرافی (مگر محتوای سنت را می توان مدرن کرد؟!) خود چرخه ی اقتصادی نوین و به همراه آن کاست اجتماعی تازه ای به پیچیدگی های ساختار طبقاتی ایران افزوده است که البته جای شگفتی نیست، چون چنین مکانیزمی در نهایت برای بازتولید سلطه ی سیاسی و چیرگی اقتصادی طیف خاصی از طبقه ی مسلط ضرورت دارد و بر مبنای همین کارکرد، عینیت تازه ی خاص خود را خلق می کند؛ همچنان که محتویات آیینی کتب درسی و نهادهای ویژه ی آموزش دینی در مدارس (امور تربیتی) و برنامه های دینیِ متنوع در رادیو و تلویزیون و به تازگی سایت های ارزشی اینترنتی در خدمت چنین هدفی قرار دارند و مناسبات فرهنگی و اجتماعی تازه ای خلق می کنند.

اما پرسش اینجاست که در چه شرایط و مقاطعی از تاریخ می توان پیشرفت سرطان بدخیم خرافات مذهبی(4) را متوقف کرد؟ پاسخ تا حدی ساده است: در مقاطعی که جامعه آبستن تغییر است و به واسطه ی آن امکان انتخاب جمعی و نیز تاثیر گذاری از طریق روشنگری بر این انتخاب جمعی وجود دارد؛ برای مثال در شرایطی مانند جنبش آزادی خواهی امروز مردم ایران.

بر اساس آنچه گفته شد اگر هشدارهای امثال صادق هدایت و به طور کلی ضرورت سکولاریسم به مثابه یکی از پیش شرط های اساسی آزادی، در جنبش کنونی پیش روی ما جدی گرفته نشود و روشنفکران و فرهیختگان هم به تبعیت از عامه ی مردم برای خلاصی از بن بست موجود با آسان گیری تنها به حل مسائل آنی در کشاکش های سیاسی روزمره بسنده کنند، جای تردیدی نیست که ارمغان این جنبش در بهترین حالت تنها تغییری در ظواهر حوزه ی سیاست خواهد بود، بی هیچ ضمانتی برای حفظ دستاوردها در جهت نیل به آزادی.

به طور مشخص همراهی غیرانتقادی و دنباله روی از اصلاح طلبان حکومتی (که نقاب نواندیشی دینی بر چهره دارند) و یا هر گونه همکاری غیرمشروط و فارغ از پرنسیپ های مستقل فکری و سیاسی با آنان، ما را به همان ورطه ای می کشاند که نسل های پیش از ما با اشتباهات تاریخی خود در سی سال پیش به استقبال آن شتافتند:  نباید از یاد برد که رشد و پرورش و هویت یابی اجتماعیِ وابستگان به این طیف سیاسی، همبسته با  فضا و ادبیات حسینیه ها و مناسک مذهبی بوده است؛ فضاها و مناسبت هایی که در عین حال مکان هایی نمادین برای همبستگی همه ی رجال سیاسی نظام اسلامی بوده و هست.  کما اینکه اصلاح طلبان در مشی سیاسی شان نیز کمابیش همان ادبیات را در قالب گفتمان سیاسی ویژه ای تزئین و بازتولید می کنند.

از سوی دیگر، نگاهی به روند تغییرات در شکل و محتوا و ادبیات به کار رفته در بیانیه ها و پوسترها و خبرنامه ها و گفتارهای سیاسی متولیان و وابستگان به جریان موسوم به «موج سبز» به خوبی نشان می دهد که چگونه همراه با تلاش بی وقفه برای کسب جایگاه هدایت گری و متولی گری نسبت به جنبش مردمی و تثبیت این جایگاه، رفته رفته عناصر و نمادهای مذهبی (از نوع شیعه اثنا عشری) در ادبیات سیاسی - تبلیغی و گفتمان بدیل ادعایی آنان پررنگ تر شده است و این به موازات کمرنگ شدن طرح مطالبات آزادیخواهانه و تحول طلبانه در گفتار سیاسی آنان بوده است، که گویا فقدان آن به تدریج با رشد پدیده ی کیش شخصیت حول چهره هایی نظیر موسوی و کروبی و خاتمی جایگزین می گردد؛ (چیزی که به طور خاص در سیر صعودی ضمیمه  کردن های مکرر تصاویر موسوی و کروبی به همه ی فراخوان ها و پوسترها و خبرنامه هایشان  نمودی آشکار و هشدار دهنده دارد)...  اغماض و چشمپوشی بر این روند فعالیت های سازمان یافته در جهت اسلامی نمایاندنِ جنبش، بی گمان تبعات جبران ناپذیری خواهد داشت، چرا که این یک خود مقدمه ای است برای اسلامی ساختن جنبش!

و حرف آخر آنکه، بنا به جایگاه نابرابر و امکانات و مزیت هایی که اصلاح طلبان حکومتی از آن برخوردارند، هر گونه دنباله روی تاکتیکی از آنها نیز، در نهایت تنها آنان را به مقصدشان (بازگشت به عرصه ی قدرت و کسب اعتبار مجدد برای اسلام و نظام ) می رساند، نه مردم را. چنین بدیلی راهی به رهایی و آزادی نمی برد و درست به همین دلیل حضور روشنگرانه و انتقادی و کوشش های دخالتگرانه ی همه ی باورمندان به آزادی و دلبستگان به جنبش آزادیخواهانه ی مردم، ضرورتی عاجل و وظیفه ای بنیادی ست.

12 مهر 1388

پانوشت:

(1)    این آسیب شناسی فرهنگی هوشمندانه و ذکاوت جامعه شناسانه در آثار هدایت را مقایسه کنید با اظهار نظرهای شعارزده ی کسانی نظیر جلال آل احمد در مورد ضرورت های اسلام سیاسی (از مورد شریعتی بگذریم که آثارش بیرون از  دایره ی ادبیات قرار دارد).

(2)    در ایران روحانیان همواره به طور تاریخی با حاکمان همبسته بوده اند (همبستگی متولیان رسمی نهاد مذهب و نهاد حکومت) و «قدرت» هر چند در سهم های نابرابر، همیشه به نحوی میان آنها توزیع می شده است؛ برای مثال نهاد آموزش و نهاد قضاوت در انحصار مطلق روحانیان بوده است و نیز عواید شرعی که منابع مالی آنها را تامین می کرده است (مالیات روحانیون بر مردم!). با این حال منظور از «اسلام سیاسی» این نوع حضور سنتیِ نهاد مذهب در جامعه و یا نقش جانبی روحانیت در مناسبات قدرت نیست؛ در یک تعبیر کلی می توان اسلام سیاسی را به مجموعه باورهایی اطلاق کرد که با داعیه ی «حکومت اسلامی» در پیوند بوده و قائل به نقشی حداکثری برای اسلام در اداره ی جامعه هستند؛ در واقع برای تئوریزه کردن و تحقق چنین اصلی است که آموزه های دینی به صورت یک ایدئولوژی سیاسی در قالب اسلام سیاسی بازسازی می شوند. (پرداختن به این موضوع خود مجال دیگری می طلبد).

(3)    شاید نیازی به گفتن نباشد که مبنای این نوشتار باور به ضرورت سکولاریسم است نه دین ستیزی. به گمان من تلاش برای رواج گفتمان های دین ستیزانه همان قدر به تغذیه های بنیان های اسلام سیاسی یاری می رساند که ایدئولوژی سازی از دین برای کسب قدرت سیاسی. به عبارتی اینها دو روی متضاد نمای یک سکه هستند. تجربه ی دوره ی رضاخان نمونه ی آشکاری است که نشان می دهد چگونه رویکردهای دین ستیزانه و تهاجمی باعث موجه سازی و استحکام پایه های اسلام سیاسی می گردد؛ حداقل مدافعان اسلام سیاسی این گونه می اندیشند! برای نمونه رجوع کنید به این مقاله: «مبارزه مسلحانه فدائیان اسلام، بازتاب سه دهه خشونت علیه دین»

http://www.tebyan.net/archive/specialoccasions/national/2006/2/1/15348.html

به گمان من نامعقول بودن تلاش برای حذف دین از جامعه نه تنها در نافرجام بودن آن، بلکه همچنین در بنیان های فلسفی آن است که به دنبال جایگزین سازی یقین ها در «حوزه ی یقین های شخصی» است، آن هم یقین هایی که در واقع، به تعبیر «میگوئل اونامونو»، بنیان واقعی آنها به طور چاره ناپذیری بر امید واقع است نه بر شناخت. بر این اساس تنها کاری که می توان و بایستی در سطحی اجتماعی و در حوزه های فرهنگی- سیاسی پی گرفت، تلاش برای بازگرداندن دین به جایگاه مناسب یا واقعی آن است، یعنی حوزه ی زندگی فردی و خصوصی؛ تلاشی که نخستین هدف آن «جدایی نهاد دین از حکومت» (حوزه ی سیاست و قانون گذاری) و چشم انداز نهایی آن محدودسازی قدرت اجتماعی نهاد دین (یا مذهب) برای دستیابی و تضمین جامعه ای سکولار خواهد بود.

(4)    اگر دینداری را خصیصه ای فردی بر محوریت خداباوری بدانیم، مذهب را می توان سویه ی اجتماعی و آیینی آن نامید که با شریعت به منزله ی سویه ی تاریخیِ دین همبسته است. شریعت در این معنا حامل مجموعه ی انباشته شده ای از آیین ها و باورهای دینی است که در سیر تحولات هر دین مدام دستخوش مدون سازی، بومی سازی، نماد سازی و هنجارسازی های مکرر می گردد؛ به عبارت دیگر مذهب صورت مقطعی و معاصرِ تحولات تاریخی شریعت است که با سنت و نهاد روحانیت در رابطه است. آغشته شدن مذهب با خرافات روندی اجتناب ناپذیر است، طوری که تفکیک آن دو از هم ناممکن است، چرا که تصویر سازی های لحظه ای و دوره ای از شریعت تاریخی، نه تنها فرایندی تصادفی و رندوم وار و تابع مقتضیات متغیر محیطی است، بلکه در عین حال از مناسبات پیچیده ی قدرت هم تاثیر می گیرد؛ مناسباتی که تعهد به حقیقت کمترین دغدغه ی آن است!

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630