دو شنبه 27 مهر 1388 ـ 19 اکتبر 2009 |
مفاهیم
سکولاریسم در فلسفهء سکولار و نظام های دینی
مجید شهباز خانی
توضيح سکولاريسم نو: برای اجتناب از بروز بحث های فرعی، و بنا بر مشی اعلام شدهء ما، و نيز بر اساس نظری که نويسنده در اين سخنرانی ارائه کرده، در اين مقاله هر کجا که کلمهء لائيک با کلمهء سکولار به يک معنا گرفته شده، ما آن را به سکولار تبديل کرده ايم.
یکی از مباحث بسیار مهم و اساسی ای که ما باید به آن بپردازیم مساله سکولاریزم است. علت آن این است که جمهوری اسلامی یک نظام سیاسی استبدادی مذهبی است، و همواره در تعریف سکولاریزم مغلطه کرده. به همین دلیل مردم عادی مساله سکولاریزم را درست متوجه نشده اند. من با پاره ای از دوستان عزیزی که در جنبش سبز قرار دارند وقتی که صحبت از جدایی دین از حکومت می کنم، فوری من را به دین ستیزی متهم می کنند، و یا وقتی که به دوستان عزیزم عرض میکنم که در طرح شعار های خودتان سکولار باشید، آنها فکر می کنند که منظور من این است که شما دین ستیزی کنید. اما اصلاً چنین نیست و برای حل این مشکل به نظرم رسید که صرفاً در مورد سکولاریزم گفت و گوئی داشته باشم با هم سنگران خودم در جنبش سبز.
سکولاریزم از سه جنبه مورد بررسی قرار می گيرد. یکی سکولاریزم در مفهوم فلسفی آن، دیگری سکولاریزم در مفهوم سیاسی آن، و در پایان سکولاریزم در مفهوم جامعه شناختی اش. من تلاش می کنم که این سه را از همدیگر جدا کنم و تعاریف آن را خدمت شما دوستان عزیز عرض کنم و در نهایت ببینیم که جامعهء ما در چه مرحله ای است و برای رسیدن به دموکراسی ما به چه چیزی نیاز داریم. همینطور یکی دیگر از دوستان پرسشی را مطرح کرده بودند در مورد لائیسیته، و تفاوت آن را با سکولاریزم را خواسته بودند که من در این گفتار به مفهم لائیسیته هم خواهم پرداخت و تفاوت این دو را برای دوستان عزیز عرض خواهم کرد.
سکولاریزم در مفهوم فلسفی خودش به معنای نگرشی این جهانی، یا گیتیایی، است در مقابل نگرشی که مفهوم نگاه آسمانی و الهی را دارد و یا در فارسی به آن می گویند نگاهی که مینویی است؛ مینو به معنای بهشتی و آسمانی. سکولاریزم به دنبال بهبود وضعیت زندگی انسان است بدون اینکه بخواهد به دین مراجعه کند. منحصراً توسط خرد انسانی، توسط علم و توسط سازمان های اجتماعی می خواهد زندگی انسان را در این جهان بهبود ببخشد و در جهت خیر و سعادت زندگی دنیوی انسان ها تلاش می کند.
بنابراین، سکولاریزم یک فلسفه ایجابی است، یعنی یک فلسفه مثبت است. یک فلسفه ای است که بیشتر می گوید که ما چه کار باید بکنیم، تا اینکه بخواهد بیاید و نفی دین بکند. و این نگرش سکولاریزم معطوف به زندگی در این جهانی است که انسان ها دارند در آن زندگی می کنند. می خواهد بهبود ببخشد شرایط مادی این جامعه را. کاری به این کار ندارد که بخواهد مسائل روحانی را بهبود ببخشد. نمی خواهد آخرت شما را درست بکند. می گوید که ما به همین مسائلی که در این جهان وجود دارد می پردازیم. آقای خمینی وقتی که آمدند بهشت زهرا در آن سخنرانی خود گفتند که “ما هم دنیای شما را آباد می کنیم و هم آخرت شما را.” سکولاریزم می گوید که ما کاری به کار آخرت شما نداریم؛ ما دنیای شما را آباد می کنیم.
از ویژگی های دیگر سکولاریزم این است که دین انسانیت است. به قول اینگرسول “یک نگاهی است که در آن استقلال فکری بشری بیان می شود.” هر فردی واجد ارزش است، یک نگاه اومانیستی است به جهان. و انسان ها با یک ادبیات و یک نگرشی که این جهانی است با همدیگر صحبت می کنند. روابط شان را بر مبنای روابط جهان دیگر برقرار نمی کنند. به قول همین متفکر ما “نیمکت را بر منبر ترجیح می دهیم.” یعنی کسی نمی تواند بیاید برود بالای منبر و با قول و قرارهایی که راجع به آن جهان می خواهد بدهد، بیاید و دربارهء مسائل این جهانی ما تصمیم بگیرد. ما می توانیم خودمان برای مسائل خودمان با مراجعه به عقل خودمان، انسان ها، بنشینیم روی یک نیمکت و راجع به مسائل این جهانی با همدیگر صحبت بکنیم و با تکیه بر خرد خودمان این مسائل و مشکلات را حل بکنیم. ما نیازی نداریم که کسی برود بالای منبر برایمان.
از لحاظ اخلاقی، سکولاریزم در پی ترقی اخلاق است؛ تا بالاترین مدارج ممکنه .این ترقی در حقیقت مقصود اصلی زندگانی انسانی است؛ که شامل کمالات علمی و کمالات اخلاقی که جدای از این است که شما بخواهید با خدا باشید یا بی خدا باشید. اصلاً، به طور کلی، در اخلاق سکولاریزم شما نیکی می کنید به این دلیل که کار نیک کردن خوب است. یک ضرب المثل فارسی ما داریم که می گوید “تو نیکی می کن و در دجله انداز / که ایزد در بیابان ات دهد باز”. سکولاریزم می گوید که “تو نیکی می کن و در دجله انداز / چونکه نیکی کردن کار خوبی است.” دیگر کاری به این ندارد که ایزد در بیابان ات دهد باز. شما نبایستی فقط بخاطر اینکه ایزد و یا خداوند به تو پاداش می دهد کار خوب کنید. شما بایستی کار خوب را انجام بدهید، برای اینکه عمل خوب، درست است. در نتیجه، تاکید او همچنان بر مسائل این جهانی و مادی است. به همین دلیل در حیطه و چهارچوبهء یک نگرش ماتریالیستی یا یک نگرش مادی قرار می گیرد. در حیطه و نگرش نگاه ناتورالیستی قرار می گیرد، و طبیعی است. یک نگاه اومانیستی دارد. انسان گرایانه است. این جهانی است. بر خلاف نگرش های الهی که رو به ماورالطبیعه هستند. ورای طبیعت هستند.
در نگاه سکولار، چون ما امر مقدس نداریم، در نتیجه شما می توانید تفکر بکنید. می توانید نقد کنید. می توانید داوری کنید. می توانید باز نگری کنید در اندیشه های خودتان. بر خلاف نگرش های الهی که بخاطر اینکه مقدس هستند، امکان داوری در برابر آنها وجود ندارد. امکان این وجود ندارد که وقتی که شما می گویید یک چیزی را که مقدس است دیگر در آن تفکر بکنید. شما صرفاً به این دلیل که این امر یک امر مقدسی است، به عنوان قدسی بودن، شما دیگر آنرا می پذیرید. مهم نیست که آیا درست باشد یا غلط باشد. آیا به درد این جهان شما می خورد یا اینکه این جهان شما را خراب می کند. صرفاً به این دلیل که این امر یک امر مقدسی است، در نگرش های الهی، بر این مبنا شما بایستی که بپذیرید. و جلوی نقد و جلوی اندیشیدن را می گیرد. شما بایستی همواره پرستش بکنید. بایستی مورد تکریم قرار بدهید، بایستی همیشه تقدیس کنید مسائل الهی را.
من امیدوارم که در این فرصت کوتاهی که وجود دارد توانسته باشم لااقل مبانی اولیه سکولاریزم به عنوان یک نگرش فلسفی را مطرح کرده باشم. اگر هم دوستان سوالی یا مطلبی یا نقدی را دارند نسبت به مطالبی که بیان شد خوش حال می شوم که نظرات و نقدشان را بشنوم و اگر که لازم شد من فکر می کنم که گفتاری در زمینهء فلسفه سکولاریزم می تواند کار گشا باشد در این زمینه. اما هدف من در این گفتار بیشتر این است که برسم به آن مراحلی که سکولاریزم در فلسفهء سیاسی داشته و مسائلی که باعث بوجود آمدن سکولاریزم شده به عنوان یک جنبش سیاسی و اجتماعی. و بپردازیم به اینکه حالا ما بایستی چه بکنیم و نقش سکولاریزم در رابطه با دین اسلام و جامعهء ایران چیست.
در مورد اینکه این سکولاریزم اصلاً از لحاظ اجتماعی و سیاسی چه مراحلی را طی کرده، این بر میگردد به اینکه تعریفی که از دولت شده در ابتدا این چنین بوده که میگفتند “دولت یک شر لازم است” و از این بابت مسیحیان که دولت را در داشتند میگفتند که کلیسا بایستی علاوه بر اینکه حفظ نظم را انجام میدهد، مسئول مسائل الهی انسان ها هم هست. بطوری که انسان ها وقتی که مردند، در آن دنیا ارواحشان حتمأ به بهشت برود. روحشان به بهشت برود. مثل آیت الله خمینی که گفتند “ما هم دنیای شما را آباد میکنیم، هم آخرت شما را” ؛ میخواستند آن حیاط اخروی انسان ها را هم آباد کنند.
با شکل گیری دوران رنسانس و آن انقلاب فکری که پدید آمد و سراسر اروپا را فرا گرفت، نویسندگانی نظیر دانته آمدند و گفتند که “نخیر، اینکه ما بخواهیم دنیای خودمان را اصلاح بکنیم تنها وظیفهء کلیسا نیست، بلکه حاکمانی که حاکمان دنیوی هم هستند، آنها حق دارند که مثل کلیسا حکومت کنند. به عبارت دیگر حکومت تنها در دست افراد روحانی نبایستی باشد. بلکه افراد غیر روحانی هم می توانند در حکومت دخالت کنند“.
البته من این را عرض کنم که آنچه که نویسندگان دوران رنسانس داشتند مطرح می کردند یک تخیلاتی نبود که اینها نشسته باشند برای خودشان همینجوری خیال بافی کرده باشند. بلکه به این دلیل به این نتایج رسیده بودند که درگیری های بسیار زیادی در درون مسیحیت ایجاد شده بود که اینها اصلاً خانمان این ملت ها را بر باد داده بود. جنگ های مذهبی ای که در دوران اصلاحات پروتستان ها به وجود آمد، آن اشوب هایی که سراسر اروپا را در بر گرفت و مسیحیان همواره با همدیگر در جنگ و جدال بودند و این دولت های مسیحی با هم دیگر همواره منابع طبیعی، جان انسان ها و این جور چیزها را از دست می دادند، کم کم کار را بجایی رساند که مردم متوجه شدند که اگر که قرار باشد دولتشان، یک دولت مذهبی باشد، اینها هرگز از چنگ جنگ، و فقر و فلاکت و بیچاره گی و بیخانمانی رهایی پیدا نمی کنند. در نتیجه نویسندگان و متفکران آن زمان به این فکر افتادند که ما باید کاری کنیم که حکومت را از دست مذهبیون در بیاوریم و بدهیم به دست افرادی که سیاسیون هستند، از دست الاهیون در بیاوریم و بدهیم به دست کسانی که عاقلانه عمل می کنند؛ به دست کسانی که عقلائی به مسائل سیاسی نگاه می کنند.
حتی بسیاری از افراد، آن موقع رفتند و به دنبال راه حل مساله و باز در مسیحیت گشتند و یک نگرشی نظیر نگرش های دئی ایسم را آمدند مطرح کردند، یا جنبش اومانیسم رنسانس را سعی کردند که به وجود بیاورند. ایده های یونانیان باستان را سعی کردند که کمی سر و سامان بدهند. یعنی به این شکل نبود که اروپا به یک باره سکولار شده بود و یا به این نتیجه رسیده باشد که بله، ما باید دینمان را از امور سیاسی جدا کنیم. روندی را طی کرد این سکولاریزم. حتی در هلند دانشمندانی نظیر هابس آمدند و گفتند که “ما بایستی بتوانیم برسرنوشت خودمان حاکم باشیم”. یکی از دانشمندان به نام آن زمان آقای گروتوویس بود که شدیداً اصلاً فرهنگ دینی هلند را به چالش کشیده بود تا اینکه بگوید “انسان ها حقیقتاً آزاد هستند شرایط سیاسی و اجتماعی خود را مطابق نیازهای خودشان تغییر بدهند”. حرف او این بود که “مردم حق دارند که خودشان قوانین خودشان را وضع کنند. سازمان های سیاسی خودشان را می توانند خودشان تأسیس کنند. در زمینهء مسائل اجتماعی خود انسانها می توانند تصمیم بگیرند که چه گونه امور سیاسی و اجتماعی خودشان را سامان بدهند. به عبارت دیگر، حرف آنها این بود که انسان ها حقیقتاً می توانند نقشی در سعادت خودشان داشته باشند. و این جدیترین و مهمترین چالشی بود که در برابر کشیش های مسیحی در اروپا به وجود آمد.
یاد صحبت آقای خاتمی افتادم که پس از ۸ سال دوران ریاست جمهوریشان در شورای امنیت ملی فرمودند که “بزرگترین چالشی که جمهوری اسلامی با آن روبرو است سکولارها هستند و سکولارها بزرگترین دشمن جمهوری اسلامی می باشند ”. صحبت ایشان درست بود و درست است. چون سکولارها در حقیقت می گویند که “ما انسان ها می توانیم نقشی در سعادت خودمان داشته باشیم. ما خودمان می توانیم امور سیاسی و اجتماعی خودمان را سامان بدهیم. نیازی به این نداریم که یک نظام سیاسی الهی و بر پایهء نگرش خدایی و روحانی بیاید و مسائل ما را تنظیم بکند؛ روابط ما را تعیین بکند.” مبنای نگرش فلسفهء سیاسی که می گوید این انسان ها حق دارند بر خودشان حاکم باشند و سرنوشت خودشان را تعیین بکنند، نگاه جهان شمول است. یعنی ارتباطی به این ندارد که مال هلند باشد یا مال انگلیس باشد، یا مال فرانسه باشد و بگوئیم که بدرد ایران نمیخورد. بلکه این برداشتی است از اینکه وظیفه دولت چی است؟ اصل بر آزادی انسان بود؛ اینکه انسان آزاد است بر سرنوشت خود حاکم باشد. این نگرش در حقیقت بر خلاف نظر کلیسایی بود که می گفت “ارزش ها یک ارزش های فرا طبیعی است، ماورأ الطبیعه است. و نظارت مرکزی آن بایستی که در دست کلیسا باشد و روحانیت بگوید که چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است». از طرف دیگر به وجود آمدن نگرش پروتستانیزم در درون خود مسیحیت باعث شده بود که مسیحیت نتواند یک پارچگی خود را حفظ کند. آن حالت جهان شمول و یونیورسالی را که بیان می کرد نتواند حفظ کند. در نتیجه، دیگر کلیسا نتوانست دولت را زیر نظر خودش داشته باشد، و از آن به بعد ما شاهد پیشرفت سکولاریزم بودیم. یعنی ارزش هایی که برای بهبود زندگی انسان ها است دیگر در زیر نظر روحانیت قرار نداشت، بلکه این نیازهای بشری بدون قید و شرط کلیسا و آن اقتدار مذهبی و آن اقتدار الهی توسط موسساتی که این جهانی است، توسط موسساتی که بشری است، توسط خود انسان ها بر پایهء عقلانیت خود انسان ها، برآمده از دولتی که خود این انسان ها تعیین کرده بودند شکل خودش را گرفت.
در فرایند سکولاریزاسیون نهادهای اجتماعی یعنی سازمان ها، موسسات اقتصادی، موسسات اجتماعی، همه اینها از سیطره دین خارج می شوند و به دست انسان ها میافتند. دیگر در دست روحانیت نیستند. روحانیون هم البته انسان هستند. منظور من این است که به دست عقلانیت انسانی می افتاد. دیگر از حیطه و سیطره روحانیت خارج می شود. قبل از سکولاریزم این نهادهای اجتماعی همه در دست روحانیت بودند. یعنی موسسات اقتصادی، سازمان ها ، دولت همه چیز در دست روحانیت بود؛ مثل امروزه ایران. من حیث المجموع می توانیم مراحل گذر از سکولاریزم را اینگونه بگوئیم که ما وقتی که تلاش می کنیم که نهادها از مرجعیت و از اقتدار دین خارج بشود و به قدرت سیاسی سپرده بشود، به همان اندازه این جامعه به سکولاریزم نزدیکتر می شود. مرحله سکولاریزاسیون در حقیقت مرحله ای است که انسان به استقلال دست پیدا می کند. استقلال از دین؛ از نهادهای دینی.
البته این روند سکولاریزه شدن و یا سکولاریزاسیون، با جدایی دین و دولت که سکولاریزم است در مفهوم سیاسی خودش چنان به هم آغشته هستند، که بعضی مواقع این دو پدیده را یکی می دانند. در حالی که چنین نیست. یعنی سکولاریزاسیون درست است که از جدایی دین از اقتدار سیاسی صحبت میکند، يا ازجدایی دین از نهادهای حکومتی صحبت می کند، اما سکولاریزاسیون در حقیقت یک روند و یک فرایندی است که وجوه گوناگون دارد. در متن و بطن جامعه شکل می گیرد و یکی از دست آوردهای آن جدایی دین از دولت است که جنبهء سیاسی این فرایند است. یعنی می خواهم به دوستان عزیز این نکته را تأکید کرده باشم که بین سکولاریزاسیون یا روند سکولاریزه شدن جامعه که دست آورد این دوران است که در حیطه علوم سیاسی است تفاوت قائل شوند.
جدا شدن نهاد دین و دولت در سکولاریزاسیون مفهومش این است که موسسات خاص سیاسی که تحت نظارت دولت هستند ، اینها از سیطرهء مستقیم و یا غیر مستقیم دین رها میشوند. مفهومش هم این نیست که بعد از سکولاریزم نهادهای دینی دیگر نمیتوانند در مورد مسائل عمومی و سیاسی حرف بزنند. نه، مفهوم آن این است که دیدگاههای نهادهای دینی، دیگر اینها نمیتوانند بر جامعه تحمیل بشوند و یا مبنای سیاست گذاری قرار بگیرند. روی این نکته میخواهم تأکید بکنم که مفهوم سکولاریزاسیون و رسیدن به سکولاریزم در مفهوم سیاسی خودش، از بین بردن نهادهای دینی نیست. نهادهای دینی تنها نمیتوانند در امور سیاسی دخالت بکنند. میتوانند ابراز نظر بکنند، اما نمیتوانند نگرش خود را تحمیل بکنند، بنابر این دلیل که چون که آنها دینی هستند در نتیجه دارای یک اقتدار ویژهای هستند. دارای یک برتری هستند. در حقیقت در عمل، دولت بایستی تا حد امکان نسبت به عقاید گوناگون، نسبت به ادیان گوناگون، مذاهب گوناگون بی طرف باقی بماند. نه مانعی برای آنها ایجاد کند و نه اینکه مجری خواسته های آنها باشد.
در نگرش دینی و یا حکومت دینی، دولت مجری دین است و مشکلی که ایجاد می کند این است که چون یک دین دارد حکومت می کند، بقیهء ادیان دیگر حق و حقوقی ندارند. خوبی سکولاریزم این است که دین اصلاً نیازی نیست که از بین برود، و یا نهادهای دینی نیازی نیست که از بین برود. بلکه دولت مستقل از دین و نهادهای دینی کار خودش را انجام می دهد. به همین دلیل می تواند به دنبال منافع ملی باشد. ضمناً دولت هیچ مانعی در مورد مسائلی که مربوط به نهادهای دینی است فراهم نمی کند. در نتیجه چند وقت قبل آقای خامنه ای وقتی که در نماز جمعه داشتند می گفتند که “سکولارها ضد دین هستند”، ایشان داشتند دروغ می گفتند. یا در ماه رمضان وقتی که می گفتند که “سکولارها انسانهای دین ستیزی هستند”، با زبان روزه داشتند دروغ می گفتند. روزه تون قبول نیست آقای خامنه ای، دوباره بگیرید.
این روند سکولاریزم متاسفانه در طی تاریخ هیچ وقت مسالمت آمیز نبوده. در طی تاریخ ما هرگز سراغ نداریم که مراجع دینی دارای قدرت باشند؛ قدرت سیاسی، قدرت مادی، دستشان باشد و بدون اینکه مقاومتی بکنند دولت را به سکولارها داده باشند و متاسفانه سکولاریزم و روند آن، سکولاریزاسیون، همواره با انقلاب های سیاسی همراه بوده. نمونه آن را ما در انقلاب فرانسه میبینیم، یا در آمریکا که می بینیم این جدایی دین از حکومت پس از یک انقلاب شکل می گیرد و همه اینها هم خونین بوده، متاسفانه.
بنابراین ما توانیم بگوئیم که تفاوت میان سکولاریزم و سکولاریزاسیون این است که سکولاریزم بیشتر یک موضع فلسفی است در مورد اینکه وضعیت جامعه چگونه باید باشد. اما سکولارازیسیون در حقیقت تلاشی است که برای اینکه ما به آن مرحله برسیم انسانها انجام میدهند. در جامعهء سکولار صداهای نهادهای دینی هرگز خاموش نمی شود. این نهادهای دینی علناً در همه امور اظهار نظر می کنند و هیچ اشکالی هم ندارد. اما امتیاز انحصاری آنها لغو می شود. مرجعیت و اقتدار آنها کاملاً در حیطهء خصوصی افراد محدود می شود. کسانی که مطابق ارزش های دینی زندگی می کنند، این شیوه را آزادانه خودشان انتخاب می کنند، بدون اینکه از سوی دولت مورد تشویق قرار بگیرند و یا اینکه بخواهد مورد تنبیه قرار بگیرد. یعنی انسان آزاد است در یک نظام سکولار که هر دینی که می خواهد را بپذیرد. هر گونه که می خواهد معیارهای زندگی خودش را خودش تعیین کند. و به دولت ربطی ندارد که بخواهد بیاید و کسی بخاطر اینکه به آن روش خاص زندگی می کند آن فرد را تشویق کند و یا اینکه آن فرد به آن روشی که دولت دارد می گوید زندگی نکرد او را مورد تنبیه قرار بدهد ـ دقیقاً چیزی که در جمهوری اسلامی دارد اتفاق می افتاد. یعنی افراد به این دلیل که معیارهای مذهبی را رعایت می کنند درجات می گیرند در دولت. و اگر که کسی معیارهای مذهبی را رعایت نکند، آنها را می گیرند و تنبیه می کنند، به زندان میاندازند. مثلاً، اگر که خانمی روسری سرش نکند او را به زندان می برند. اما اگر که کسی ریش گذشت و تسبیح گرفت دستش، و روی پیشانی او جای مهر باقی ماند و موقع صحبت کردن مرتب لغات مذهبی به کار برد، و سر نماز جماعت رفت و پشت آقا ایستاد و نماز خواند و از این کارهای مذهبی کرد، او به خاطر حرکات ترقی خواهد کرد. در یک نظام سکولار شما می توانید، نماز خود را بخوانید، مسجدتان را بروید، لباس مذهبی خودتان را بپوشید، روسری تان را بپوشید و اینها هیچ کدام با نگرش سکولار هیچ منافاتی ندارد. اما شما نمی توانید توقع داشته باشید که بخاطر اینکه شما این مسائل مذهبی را رعایت می کنید، دولت شما را تشویق کند. و یا شما نمی توانید توقع داشته باشید که کسانی که روسری سرشان نمی کنند، و یا نماز نمی خوانند، به این دلیل که شما نماز می خوانید، دولت بیاید و آنها را تنبیه کند و به زندان بیندازد. از این بابت ها اتفاقا یک دولت سکولار باعث رشد ادیان می شود و اجازه نمی دهد که یک دینی بیاید و ادیان دیگر را از بین ببرد. هر کسی، هر اندیشه ای را می تواند داشته باشد. هر کسی هر عقیده ای را می تواند داشته باشد.
به طور کلی طرح این نگرش که نهادهای دینی نبایستی در نهادهای دولتی و حکومتی دخالت بکنند یک نگرش و یک گفتمان مذهبی هم هست. یعنی مذهبیون می گویند که نهادهای دینی ما نبایستی در نهادهای حکومتی دخالت کنند. و بسیاری از بزرگان مذهب سکولار هستند. نمونهء آن آیات عظامی نظیر آیت الله سیستانی و یا نوه آیت الله خمینی و یا بسیاری از آیت الله های دیگر که به این نتیجه رسیده اند که مذهب نبایستی در امور سیاسی دخالت کند. بسیاری از روحانیون سکولار در جمهوری اسلامی در زندان هستند. نمونه آن یکی از این آیات اعزام را چندی پیش زندانی کردند که هم خودش و هم خانواده ش را شکنجه می کنند و آزار و اذیت بسیار بدی را هم دیده. و یا آیات عظام دیگری که بطور کلی آنها مکتبی که دارند در نگرش شیعه، یک مکتب بسیار قدیمی و کهن و سنتی است.
اکثر قریب به اتفاق مردم ایران سکولار هستند. یعنی نمی خواهند نهادهای دینی آنها در نهادهای حکومتی دخالت بکند. حدود ۶ سال پیش دو نظر سنجی در ایران صورت گرفت. در یکی ۸۳ درصد و در دیگری ۸۵ درصد از مردم ایران اعلام کرده بودند که ما نمی خواهیم روحانیت حکومت کند. این مفهومش رسیدن به سکولاریزم است. جامعهء ما به سکولاریزم رسیده. نظام سیاسی ما یک نظام سیاسی سکولار نیست و تلاش میکند که سکولاریزم را با معنای دین ستیزی مطرح کند. در حالی که اتفاقا کسانی دین ستیز هستند که حکومت دینی دارند. یعنی شما نگاه بکنید ببینید در ایران هیچ دین و مذهبی از دست جمهوری اسلامی در امان نیست. حتی دراویش که یکی از معتقدترین به دین اسلام هستند، اعتقاد به مکتب شیعه دارند، اعتقاد به دوازده امام دارند، به این دلیل که می گویند ما قبول نداریم که دین بایستی حکومت کند، آمده اند و مساجد اینها را خراب می کنند و هواداران آنها را به زندان می اندازند. یا آیت الله بروجردی و امثالهم را در زندان شکنجه می کنند.
حکومت دینی به اسم دین وقتی که حکومت می کند، دیگر همه مخالفین خود را، حتی کسانی که دین مدار هستند را از بین می برد. یعنی حکومت دینی است که ضد دین است. سکولاریزم ضد دین نیست. سکولاریزم خواهان این است که هر کسی هر دینی را که می خواهد داشته باشد. آزاد باشد در حق انتخاب دین اش. دین یک مساله شخصی است. و این را در حیطه شخصی و خصوصی خودش باید نگاه دارد. حکومت وقتی که دینی شد، می شود “نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر”. جلوی آزادی فعالیت سیاسی را می گیرد. دیگر معنای جمهوریت ندارد. مفهوم جمهوری اسلامی یک مفهوم غلطی است. شما نمی توانید که بگویید “جمهوری اسلامی”، و در اسلام من جمهوریت وجود دارد، و یا در جمهوریت اسلام هم می گنجد. اینها هیچ کدام درست نیست. یک مسلمان سکولار می گوید که من به عقاید اسلامی اعتقاد دارم، مناسک اسلامی خودم را به جای می آورم، اما حاضر نیستم که نهادهای دینی، نظیر روحانیت، مسجد، تکیه، و دیگر نهادهای دینی، اینها را در نهادهای حکومتی، نظیر دولت، سازمان های دولتی، سازمان های اقتصادی دخالت بدهم. اتفاقا این به نفع مسلمانان است. و به نفع همهء ادیان دیگر است. این یک نگرش انسان گرایانه است. این یک نگرش عدالت طلبانه است. چیزی را که ما برای خودمان می خواهیم برای دیگری هم می خواهیم. من حاضر نیستم که بخاطر اینکه مسلمان هستم باعث بشوم که کس دیگری که یهودی است، کس دیگری که بهائی است، یا مسیحی است، یا بی دین است، او به این دلیل که از دین من طرفداری نمی کند، حقوق او زیر پا گذشته شود. همهء ما قبل از اینکه مسلمان باشیم، انسان هستیم. دارای حقوق مساوی هستیم.
بخصوص در جامعه ای نظیر ایران که به صورت تاریخی ادیان گوناگونی در آن وجود داشته. ادیانی نظیر زرتشتیت از ایران بر خواسته. بهائیت در ایران به وجود آمده. نگرش های عرفان از ایران اوج گرفته. تصوف در ایران اوج گرفته. نگرش دراویش از آن ایرانیان است. شیخیه از آن ایرانیان است. ادامه حیاط مذاهب دیگری، نظیر یهودیت مدیون ایرانیان است. انواع و اقسام نگرشهای اسلامی در ایران وجود دارد. سنیهای گوناگون در ایران وجود دارد. شیعههای گوناگون وجود دارد. این جامعهای که این همه تنوع فکر در آن وجود دارد، این همه تولید اندیشه کرده، هرگز حاضر نخواهد شد که یک نگرش و یا یک اندیشه، متعلق به یک عده خاصی است، به این دلیل که آنها فکر میکنند حق دارند حکومت بکنند، بیایند و بقیه نگرشهای مذهبی و انسانها را به دلیل نگرش مذهبی از بین ببرند.
حالا لائیسته چیست؟ لائیسته در حقیقت مفهوم و گفتمان سیاسی سکولاریزم است. میگوید که قدرت سیاسی و دولت بایستی از نفوذ مذهب بری باشد. حاکمیت سیاسی را حمایت میکند. میگوید که این نهادهای دینی نبایستی در امور سیاسی دخالت بکنند. همان حرف سکولاریزم را میزند، منتها با یک نگرش سیاسی این مطلب را مطرح میکند. در سکولاریزم شما میگویید که نهادهای دینی نباید در نهادهای دولتی دخالت بکنند، در نگرش لاائیسته شما میگویید که نهادهای دولتی بایستی مصون باشند از دخالت نهادهای دینی. آن هم باز در جهت از بین بردن دین نیست. لاییک به معنای حمایت و حفاظت دولت است، از اینکه مذهب بخواهد بیاید و از آن سؤ استفاده کند. و اتفاقا به این دلیل است که میگوید که اگر که یک مذهبی بخواهد بیاید و یک دولتی را در دست بگیرد، این دولت بخاطر اینکه از اقتدار سیاسی برخوردار است، میآید و میرود بقیه مذاهب را از بین میبرد. در نتیجه جلوگیری میکند از رشد بقیه مذاهب. شهروندان یک جامعه سکولار میگویند که ما در حیطه عمومی، چون همه ما پول میدهیم و این دولت را سرپا نگاه میداریم، چون این دولت با پولی که ما میدهیم حقوق کارمندانش را میدهد، حقوق ارتش خود را میدهد، دم و دستگاه خود را به راه میاندازد، چون که این دولت با رای ما سرکار میآید، و آن اقتدار خودش را از مردم میگیرد، در نتیجه این دولت باید فقط در فکر مردمی باشد که آن را سر کار آورده اند. دیگر نبایستی برای از بین بردن یک دین دیگری به کار گرفته بشود. در نتیجه دولت که در حیطه عمومی است، این را در حیطه عمومی نگاه میدارند. و اجازه نمیدهند که مسائلی که خصوصی و شخصی است نسبت به افراد، باعث بشود که این دولت عملکردش به گونهای باشد که به نفع منافع فردی و شخصی و خصوصی و ایدئولوژیکی گروه خاصی به کار گرفته بشود.
در نتیجه، یک دولت سکولار یک دولت ضد دین نیست. یا یک فرد سکولار یک فرد ضد دین نیست. شما می توانید دیندار باشید و سکولار باشید. بسیاری از افرادی که دیندار هستند، سکولار هستند. مثلاً، در فرانسه که یک حکومت سکولار دارد، از لحاظ قانون اساسی ما فقط دو کشور داریم که سکولار هستند، یکی فرانسه است و یکی ترکیه. در فرانسه که سکولار ترین کشور جهان است، شما می بینید که در آن کلی مدارس مذهبی وجود دارد. هیچ کسی هیچ مشکلی برایشان بوجود نمیاورد. اگر که کسی بخواهد به یک مدرسه مذهبی حمله کند، دولت اجازه نمی دهد. منتهی دولت برای تشکیل آن مدرسه مذهبی کمک مالی نمی کند. می گوید که اگر شما می خواهید که بروید و مدرسه مذهبی درست بکنید، هیچ اشکالی ندارد. خودتان بروید و مدرسه مذهبی باز کنید. از دولت توقع نداشته باشید که مدرسه مذهبی درست کند. یا اگر که شما وارد مدرسه ای می شوید که آن مدرسه متعلق به دولت است و همگان پولش را پرداخت کرده اند، شما حق ندارید که در آن مدرسه تبلیغات دینی بکنید.
نه بخاطر اینکه دولت ضد دین است، بلکه به این علت که دولت نمی خواهد از اموال عمومی برای ترغیب دین خاصی استفاده بشود. شما اگر قرار باشد که در مدرسه درس قرآن بدهید، خوب آن کسی که مسیحی است تکلیفش چیست؟ شما می خواهید به فرزندانتان درس قران بدهید؟ هیچ اشکالی ندارد. ببریدش در یک مکتبی که آنجا درس قرآن می دهند. یک کسی می خواهد که به بچه اش درس مسیحیت بدهد، او را می برد به جایی که درس مسیحیت می دهند، به کلاس های درس مسیحی. یکی نمی خواهد به بچه ش هیچ درس دینی بدهد، هیچ جا او را نمی برد. یا خودش در خانه ش به او درس می دهد. این جلوگیری نمی کند از دین، بلکه آزادی ادیان را بوجود می آورد. بیشترین تحقیقات در زمینه دین در کشورهای سکولار صورت می گیرد.
از لحاظ لغوی، واژه لائيک را در مفهوم انگلیسی خودش می گویند “لی، لیمن” یعنی کسی که مکلٌا است در مقابل کسانی که معمم هستند، یعنی کسانی که لباس روحانی به تن نمیکنند. کسی که لباس روحانی به تن نمی کند، لزوما ضد روحانیت نیست؛ بلکه صرفاً روحانی نیست. غیر روحانی است.
دولت لائيک / سکولار هم یک دولت غیر روحانی است. افرادی که در آن دولت هستند هیچ کدام بی دین نیستند. همه دیندارند، منتها دین شان را در ادارهء امور مملکت دخالت نمی دهند. هر کسی هم هر عقیدهای می تواند داشته باشد. مهم نیست. وقتی به روابط خارجی خود می رسند، نگاه می کنند ببینند که منافع ملیشان چی است، همین. وقتی که به حل مسائل و مشکلات اقتصادی خود می خواهند برسند، نگاه می کنند که ببینند چه روش های اقتصادی به کار ببرند که مردمشان رفاه بیشتری داشته باشند. موقعی که در دانشگاه ها می خواهد تدریس بشود، دیگه نمی گویند که آیا این در کتاب آسمانی ما آمده، ما تدریس بکنیم. اگر که در کتاب آسمانی ما نیامده ما تدریس نکنیم.
در پایان می خواهم این نکته را عرض کنم که برای رسیدن به دمکراسی، شما باید یک نظام سکولار داشته باشید. شما باید نهادهای دینی را جدا کنید از نهادهای دولتی. راهی ندارید. دموکراسی یعنی حکومت خرد. حکومت عقلانیت. یعنی انسانها انتخاب می کنند که چه نوع حکومتی میخواهند داشته باشند. چه کسی را می خواهند که سر کار باشد. دولتشان را خودشان تعیین میکنند، بدون واسطه انتخاب می کنند.
انتخابات آزاد یعنی آنجا شورای نگهبانی نیست، که بخواهد نگهبانی بکند از مذهب. البته رهبران ایران از مذهب حمایت نمی کنند، از منافع گروهی خودشان حمایت می کنند به اسم مذهب، که این بحث جداگانه ای است. اما بطور کلی شورای نگهبانی در هیچ دموکراسی ای نیست. در دموکراسی، ولایت و ولایت فقیه وجود ندارد. رهبریت به گونه ای نیست که مادام العمر باشد، و بر پایه ولایت باشد، حالا هر کس که میخواهد باشد.
مسئلهء دین و اقتدار دینی از جنبه های نظامی و از جنبه های میلیتاریستی به دور است. شما نمی توانید به ضرب زور و شمشیر و تفنگ و کشتن و زندان کردن و شکنجه و آتش زدن و اینجور چیزها مردم را دیندار کنید. مردم بایستی خودشان علاقمند باشند، بخواهند دین داشته باشند. و این انتخاب آزاد هر انسانی است، که هر کس هر دینی را که می خواهد انتخاب کند. وجود یک حاکمیت دینی جلوی این انتخاب آزاد را و جلوی رشد جامعه را می گیرد، و منافع ملی را فدای مسائلی می کند که ارتباطی به آن ملت ندارد. جنگ هایی که ایجاد می کند، نابسامانی هایی که ایجاد می کند، همه ایدئولوژیک است، همه دینی و مذهبی است. ارتباطی به این ندارد که بخواهد وضعیت زندگی مردم را خوب کند، اقتصادشان را خوب کند، دانشگاه های آنها را خوب کند، روابط خارجی را درست کند، برایشان در جهان احترام ایجاد کند.
شما نگاه بکنید ببینید که از زمانی که جمهوری اسلامی بر سر کار آمده این مملکت روی خوش ندیده. همواره یا جنگ بوده، یا گروگان گیری بوده، یا بگیر بگیر بوده، یا بکش بکش بوده. همهء گروه های سیاسی را از بین برده اند، هزاران انسان را در زندان ها کشته اند و اخیرا هم می بینیم که در ماجراهای اخیر به چه شکل بوده. مقاومتی که ما امروزه در جامعهء ایران مشاهده می کنیم، در حقیقت مقاومت مردم ایران در برابر یک نظام الهی است. نه اینکه مردم از دینشان بر گشته باشند، حالا یک عدهای برگشته اند، اما کلاً مردم نمی خواهند حکومت دینی باشد. جمهوری اسلامی را نمی خواهند.
مردم جمهوری می خواهند، مردم آزادی می خواهند، مردم انتخابات آزاد می خواهند. و این جامعه به آن رشد رسیده است. حاکمیت سیاسی کنونی از آنجایی که یک حاکمیت مذهبی است، حاضر نیست که این حکومت را به راحتی رها کند. و تا آنجایی که بتواند، از مردم می کشد. و این رسیدن به سکولاریزم را مشکل تر می کند. آنچه که ما می بینیم در فرانسه در آمریکا و در جاهای دیگر اتفاق می افتاد، وقتی هر حکومت مذهبی خواسته که کنار برود، و سکولاریزم خواسته که سر جای آن بنشیند، به این دلیل همواره جنگ و کشتار و خون ریزی بوده که حکومت های مذهبی جنگ طلب هستند، بحران طلب هستند. والا مردم که نمی خواهند بیایند و کشته بشوند. مجبورشان می کنند که در گیر بشوند. راهی برای مردم باقی نمی گذارند.
وقتی که یک جامعه به آن رشد رسید که متوجه شد وقتی حکومت مذهبی شد چنین بلاهایی به سرش میآید، برای اینکه از مذهب خودش دفاع کند لااقل، برای اینکه بتواند بر سرنوشت خودش حاکم باشد، مجبور است که در مقابل یک چنین نظامی مقاومت کند. و آن نظام وقتی که مقاومتی در برابر خودش می بیند به کشتار مردم دست می زند. و مردم برای اینکه به خواسته های خودشان برسند مجبور می شوند که در مقابل چنین حکومت هایی بایستند و در نهایت کار به کشتار، و خون ریزی و کشتن انسانها می کشد. من امیدوار هستم که ما برای رسیدن به سکولاریزم با هزینه کمتری این کار را انجام بدهیم، ولی بعید به نظرم می رسد که جمهوری اسلامی با زبان خوش کنار برود. مجبور می کند این جامعه را که برای دفاع از خودش در مقابل خشونتی که می بیند، مقاومت کند.
زنان ما به آگاهی رسیده اند. شما دیگر نمی توانید مثل سال ۵۷ به ضرب و زور چوب و چماق روسری سرشان کنید. جوانان ما به آگاهی رسیده اند و آزادی می خواهند. شما نمی توانید مثل سال ۱۳۶۷، که با کشتن در زندان ها، و شکنجه و از بین بردن در زندان ها که هزاران انسان را در زندان های جمهوری اسلامی کشتيد، جلوی خواست این جوان ها را بگیرد، جلوی خواست این جامعه را بگیرد. کما اینکه در طی ۳۰ سال گذشته اینها هزاران انسان را شکنجه کرده اند، کشتند و از بین بردند، اما باز هم می بینیم که خواست آزادی در بین مردم ما از بین نرفته که هیچ بلکه هر روزه بیشتر شده. شما نمی توانید با مانورهای سیاسی، گهی لبخند زدن، گهی تشر زدن به این مردم، آنها را از رسیدن به یک نظام سکولار باز دارید. مردم متوجه شده اند که جمهوری اسلامی نتیجه اش همین است که دارند می بینند. هیچ تفاوتی نمی کند، هر کسی که می خواهد باشد، نظام سیاسی که قرار باشد بر اساس مذهب حکومت کند، دست آوردی بجز فقر و فلاکت هم ندارد.
کشور ما در حال طی کردن سکولاریزاسیون است. از یک حالت سنتی دارد به مدرنیته می رود. در حقیقت سکولاریزم مفهوم همین مدرنیته را دارد. مفهوم عقلانی شدن جامعه را دارد، پشت سر گذاشتن سنّت ها را دارد، نو شدن دارد، نگرشی نو دارد، جایگزینی علم و دانش به جای خرافات را دارد. و دیگه مشکل حل می شود. شما در عصر اینفرماتیک بخواهید بیایید در بارهء سکولاریزم دروغ پراکنی کنید، بگویید که سکولاریزم یعنی دین ستیزی، بگویید که سکولاریزم یعنی از بین بردن دین، بگویید که لائیسیته یعنی دین ستیزی، و تازه انتظار داشته باشید که بقیه مردم هم، همه، حرف شما را باور کنند. چرا، چون کسی پیدا می شود مثل بنده یا دیگری که از طریق همین رسانه های گروهی، این اینترنت و یا از طریق دیگر رسانه های گروهی صدای خودش را به مردم می رساند، و واقعیت امر سکولاریزم را برای مردم مطرح می کند.
جامعهء ما به آگاهی رسیده است. جامعه ای هم که به آگاهی برسد دیگر حکومت مذهبی نمی تواند در آن ادامهء حیات بدهد. مذهب وقتی می تواند حکومت کند که جامعه ناآگاه باشد، خبر نداشته باشد، فکر کند که حکومت بایستی حتماً مذهبی باشد. در حالی که مردم ما نه تنها از لحاظ تجربیات تاریخی به این نتیجه رسیده اند که حکومت نباید مذهبی باشد، بلکه دارند جوامع دیگر دنیا را به عینه مشاهده می کنند، پیشرفت های کشورهای دیگر را دارند می بینند، بدبختی و فلاکت و بیچاره گی را که خودشان دچار آن شده اند را دارند مشاهده می کنند، می بینند که نتیجه یک حاکمیت الهی چی است.
یعنی ما تقصیر نداریم که جمهوری اسلامی دارد سقوط می کند. جمهوری اسلامی خودش دارد سقوط می کند، برای اینکه خودش از لحاظ ایدئولژیکی هیچ حرفی برای گفتن ندارد. تئوری خمینی شکست خورده است؛ و شما پیروزید.
برای گوش دادن به فایل صوتی روی لینک زیر فشار دهید:
http://wp.me/pmbX6-9m
منبع:
http://hipcat.wordpress.com/2009/10/01/%D8%B3%DA%A9%D9%88%D9%84%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%B3%D9%85/
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |