شنبه 9 آبان 1388 ـ 31 اکتبر 2009 |
صراحت مسری... (*)
الاهه بقراط
اگر بتوان تغییر و تحول ناگزیری را که در متن و بطن جامعه ایران در حال روی دادن است به صورت «انیمیشن» تصویر کرد، شاید بتوان تصور نمود که افراد، لایهها و طبقات مختلف جامعه بین دو قطب مغناطیسی در حال جابجایی هستند و هر یک از آنان به دلایلی، که قطعا منافع فردی و گروهی و طبقاتی یکی از تعیین کنندهترین آنهاست، از این یا آن قطب جدا شده و به دیگری میپیوندد و یا تا نزدیک شدن به آن بزنگاه تاریخی که در آن دیگر توازن قوا بین دو قطب کاملا تغییر کرده است، بین راه سرگردان میمانند. هر چه زمان به آن نقطه سرنوشتساز نزدیکتر میشود، این جابجایی با شتاب بیشتری صورت میگیرد: جابجایی درون جامعه بین دو قطب حکومت و مردم.
جابجایی ناگزیر
گاه این جابجاییها و یا اصرار بر جایگاه تا کنونی خود، به بهترین شکل در سخنان افراد نمود پیدا میکند. وقتی جمله «تنها راه حل بحران، تسلیم در برابر مردم است» را میشنوید، گمان میکنید چه کسی آن را بر زبان آورده باشد؟ ممکن است به هر کسی فکر کرد مگر شخصیتی که به گفته مکرر خویش، واضع نظریه «ولایت فقیه» بوده است. بله، آیتالله منتظری که روند جابجایی از حکومت به سوی مردم را بیش از دو دهه پیش آغاز کرد تا سرانجام به این نقطه رسید که به صراحت گفت: «حفظ نظام واجب نفسی نیست».
از سوی دیگر، وقتی میشنوید کسی میگوید: «جمهوری ایرانی یک شعار انحرافی است و کسانی آن را سر میدهند که دین ندارند و اسلام را نمیخواهند» به چه کسی ممکن است آن را نسبت دهید؟ کیهان تهران؟ مقام معظم رهبری؟ یا یکی از ائمه جمعه که بنا به دستور کارش باید علیه «جمهوری ایرانی» داد سخن بدهد؟ خیر، از خانم اعظم طالقانی منسوب به «اصلاحطلبان» است. بگذریم از اینکه پیش از وی، برخی از چپهای سنتی، آن هم از خارج کشور، تشخیص داده بودند این شعار نه تنها «انحرافی» است بلکه از سوی امنیتیها سر داده شده تا بتوانند به این بهانه جنبش را سرکوب کنند! ولی بر خلاف این تشخیص بیموقع، خیلی زود روشن شد این شعار هدف حساسی را نشانه گرفته است به طوری که سران رژیم و هم چنین امنیتیها را مجبور به واکنش کرد تا جایی که تبلیغ علیه آن را در دستور کار ائمه جمعه قرار دادند که مبادا شعار «جمهوری ایرانی» به جای «جمهوری اسلامی» در ذهن جامعه بنشیند.
به هر روی، روند این جابجاییها و چگونگی آن، یکی از جذابترین مباحث جامعهشناسی است و چقدر جای خوشبختی است که انسان از نزدیک شاهد آن از جمله در کشور خودش باشد. نسل ما که از این نظر جزو «خوشبخت ترین» هاست زیرا دست کم چهار مورد آن را در منطقه و جهان شاهد بوده و هست: جابجایی افراد و گروهها طی انقلاب اسلامی در ایران، در اتحاد شوروی پیشین و تجربه بی بدیل گورباچف، در اروپای شرقی، از جمله در آلمان که یکی از مهمترین تجربههای تاریخی است که به دلیل تجربه فاشیسم و کمونیسم، هر دو به طور متوالی، از آن بسیار میتوان آموخت، و دوباره در ایران خودمان، در همین روزهای گذشته و ماه های آینده...
این جابجایی در مورد مهدی کروبی و میرحسین موسوی نیز آشکارا خود را نشان میدهد. کسی در این که این دو شخصیت معتقد به نظام جمهوری اسلامی و ملتزم به قانون اساسی آن هستند، تردیدی ندارد. پایداری آنها اما در کنار مردم و خواستهای آنها از این باور ایشان سرچشمه میگیرد که آنها معتقدند از تمامی ظرفیتهای نظام و قانون اساسی به سود مردم استفاده نمیشود چرا که برخی از اصول قانون اساسی مسکوت و یا زیر پا گذاشته میشود. در عین حال، این حق مسلم شخصیتهای جمهوری اسلامی است که هنگامی که احساس میکنند نظام آنها به بیراهه و یا کژراهه میرود، در برابر آن بایستند و تلاش نمایند تا آن را به راه درستی که خود در نظر دارند، هدایت کنند.
مشکل اما اینجاست که طرف مقابل نیز همین تصور و باور را دارد! به نظر بیت رهبری و گروه قدرتمندی که رییس جمهوری اسلامی ایران را بار دیگر در رأس قوه مجریه ابقا کرد، این رقبای «اصلاحطلب» آنها هستند که نظام را از اهداف انقلاب اسلامی و آن حکومت اسلامی که «امام» در نظر داشت، دور کرده و هشت سال دوران «اصلاحات» برای جمهوری اسلامی هیچ دستاوردی که نشانه اقتدار سیاسی و نظامی و اقتصادی در منطقه و جهان باشد، نداشته است.
جدایی نهایی
در این میان، از دیدگاه کسانی که از بیرون به این ماجرا نگاه میکنند، روشن است که اساساً جمهوری اسلامی، به دلیل ساختار سیاسی و ایدئولوژیک خود، نه تنها نمیتوانست هیچ جایگاه رشک برانگیزی برای ایران در منطقه و جهان به دست آورد، بلکه همان 98 درصد 12 فروردین 58 را نیز خیلی زود از دست داد. این نظام موفق شده است ایران را در هر آنچه منفی است، در ردهء اول جهان جای دهد. اعتیاد و اعدام کودکان تنها دو نمونهء برجسته هستند.
از همین رو، تا جایی که مسئله بر سر حرکت در چهارچوب نظام و برای بهترین استفاده از ظرفیتها و امکانات آن است، واقعاً هم به قول زمامداران رژیم، یک دعوای خانوادگی است که چه بسا بتوان برادرانه با هم کنار آمد. اما وقتی پای «مردم» به این دعوای خانوادگی کشانده میشود و قرار است از ظرفیت و امکانات آنها برای حل این دعوای خانوادگی استفاده شود، آن وقت صورت مسئله اساسا تغییر میکند. نمیتوان هشتاد و پنج درصد واجدان شرایط را با شعار «تغییر» به پای صندوقهای رأی کشاند و بعد همان رییس جمهوری سابق را به آنها تحویل داد و به آنها گفت شما هم بروید خانههایتان، تا چهار سال بعد خدا بزرگ است! در واقع مردم پیش از آنکه چنین توصیههایی از سوی نامزدهای خود دریافت کنند، ترجیح دادند در خیابان بمانند و درست از همین لحظه صورت مسئله تغییر کرد.
کاملاً منطقی است که شخصیتهای معترض به وضعیت کنونی جمهوری اسلامی که به آن دلبستگی و وابستگی همه جانبه دارند، تلاش نمایند در چهارچوب نظامی که میخواهند آن را از سقوط نجات دهند، حرکت کرده و از همان امکانات و ظرفیتهایی که مدعی اند از آنها استفاده نمیشود، بهره گیرند تا مقصود خویش را پیش برند. همین نکتهء مهم است که دست رقبا را در سرکوب قاطعانه آنها بسته است. در تردید برای دستگیری و از میدان به در کردن شخصیتهای معترض مانند موسوی و کروبی، البته میبایست پیشینه این افراد را در انقلاب اسلامی و نظام بر آمده از آن، و هم چنین واکنش پیش بینی ناپذیر مردم را افزود. مجموعهء این عوامل به آن جابجایی ناگزیر که از آن سخن رفت، کیفیتی دیگری میبخشد. این کیفیت به دلیل تناقض بنیادین بین منافع حکومت و منافع مردم، سبب جدایی کسانی از حکومت میشود که میخواهند از منافع مردم دفاع کنند. همین کیفیت است که آن لحظهء سرنوشتساز و آن تصمیم گیری تاریخی را سرانجام رقم میزند: با حکومت یا با مردم؟ سخن آیتالله منتظری مبنی بر این که «حفظ نظام واجب نفسی نیست» از همین کیفیت سرچشمه میگیرد. اگر منافع حکومت و مردم در جایی حتی اندکی بر هم منطبق میبود، این جدایی و گسست با مانع روبرو میشد و بسی بیش از این طول میکشید تا چنین صراحتی بیابد. این صراحت مسری است و هر چه زمان میگذرد، افراد بیشتری از حکومت و پیرامون آن مجبور خواهند شد به زبان صریح هم با حکومت و هم با مردم سخن بگویند و قطبی را که مایلاند جذب آن شوند، مشخص سازند.
این صفبندی در تمامی تحولات تاریخی صورت میگیرد و ایران از آن مستثنی نیست. موج فرارها و امتناعهای فردی و گروهی را در زمینههای گوناگون ورزش و هنر و دانش و ادبیات جز در چهارچوب این جابجاییها و صف بندیها نمیتوان توضیح داد.
عزم مردم برای تبدیل سیزده آبان از روز دشمنی به روز دوستی نیز حامل همین کیفیت است. اگر مردم خود را از شهریور برای سیزده آبان آماده کردهاند تا جایی که حکومت را به واکنشهای شتابزده و عصبی واداشتهاند، امروز نیز که آبان ماه آغاز شده است، میبایست بسی فراتر از سیزده آبان را در برابر چشم داشت و خود را برای گرمای مرداد در بهمن آماده ساخت: جمهوری اسلامی «دههء فجر» را در کدام شرایط برگزار خواهد کرد؟ در این قطب بندی ناگزیر و جابجاییهای فزاینده و شتابان، کدامیک جشن خود را بر پا خواهد داشت: حکومت یا مردم؟!
23 اکتبر 2009
(*) عنوان اصلی اين مقاله « گرمای مرداد در بهمن» بوده، و سکولاريسم نو اين عنوان جديد را از متن مقاله برای آن مناسب تر دانسته است. البته اميد که خانم بقراط بپذيرند.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |