يک شنبه 24 آبان 1388 ـ 15 نوامبر 2009 |
دوباره بر میگردیم!
الاهه بقراط
«مخالفان رژیم دوباره به خیابانها بازگشتند». این مفهومی است که معمولا رسانههای غربی درباره تظاهرات مردم که در ماههای اخیر به هر مناسبتی تکرار شده و هر بار روشنی و صراحت بیشتری یافته است، به کار میبرند. تنها امید به پیروزیست که میتواند مردم را با وجود سرکوب خشن دوباره به خیابانها باز گرداند.
سخن از پیروزی است
میرحسین موسوی، یکی از نامزدهای معترض به نتیجه انتخابات 22 خرداد که تا به امروز جایگاه خود را در کنار مردم حفظ کرده است، در چهاردهمین بیانیه خود که روز نهم آبان به مناسبت سیامین سالگرد اشغال سفارت آمریکا توسط «دانشجویان خط امام» منتشر شد به این «پیروزی» چنین اشاره میکند: «اين روزها هر نگاهی که به نگاهی میافتد از پيروزی میپرسد. کی به آن میرسيم؟ چه چيز ما را به آن میرساند؟ کدام قدم و اقدام آن را به پيش میاندازد؟»
اشاره به «پیروزی» در این بیانیه و اساسا طرح آن در لحظه کنونی، به دو دلیل از اهمیت برخوردار است. یکی اینکه، نشانگر گذار جامعه از دورانی است که به امید «اصلاحات» از خود مایه گذاشته و نتیجهای نگرفته بود. پرسش آن دوره بیشتر به شکست باز میگشت: چرا شکست خوردیم؟ چرا نشد؟ و حالا چه خواهد شد؟ در برابر، آیندهای تاریک و مبهم قرار داشت که دولت احمدینژاد آن را تیرهتر ساخت.
دومین دلیل اهمیت سخن گفتن از «پیروزی» در شرایط کنونی این است که نشان میدهد جامعه پس از آن گذار، به مرحله مخالفت و مبارزه رو در رو گام نهاده است. تا یک مبارزه تمام عیار در کار نباشد، دلیلی برای سخن گفتن از پیروزی وجود ندارد. اهمیت مژده «پیروزی» در بیانیه موسوی به واقعیت و دورانی بر میگردد که در آن، مردم نقش محوری و تعیین کننده بازی میکنند.
این واکنش خودجوش مردم بود که معادلات زمامداران جمهوری اسلامی، نامزدهای معترض، تحلیلگران و احزاب سیاسی و سرانجام کشورهای خارجی را تماما بر هم زد. یادآوری یک تجربه بیمناسبت نیست. این روزها بیستمین سالگرد فروریختن دیوار برلین و اتحاد دو آلمان است. بیست سال پیش، در چنین روزهایی، من در یک خانه پناهندگان در شمال برلین غربی، بدون آنکه اندکی زبان آلمانی بفهمم، در تصاویر سیاه و سفیدی که از یک تلویزیون کوچک پخش میشد، شاهد یک رویداد تاریخی بودم. هنگامی که چند روز بعد، در نهم نوامبر، مردمی که چهل سال در یک نظام کمونیستی پرورش یافته بودند، با چکش و کلنگ به جان دیوار برلین افتادند، یک بار دیگر ثابت شد هیچ نظام ایدئولوژیک و خودکامهای پایدار نیست و من که بر این باورم تبعید نه تنها در ترک وطن، بلکه در بازگشت به آن معنا مییابد، نمیدانستم انتظاری را آغاز کردهام که اکنون بیست سال از آن میگذرد.
در آن زمان، نه تنها فرانسه و انگلیس، بلکه حتی گورباچف هم که از درون نظام اتحاد شوروی برآمده بود و مطلقا قصد براندازی یا فروپاشی آن را نداشت، با اتحاد دو آلمان مخالف بود. تنها سیاستمداری که سفت و سخت از صدراعظم وقت آلمان، هلموت کهل (حزب دمکرات مسیحی) در این اتحاد دفاع میکرد جرج بوش (پدر) بود. حتی بسیاری از روشنفکران و افراد سیاسی هر دو آلمان به این روند به دیده تردید مینگریستند و با آن مخالفت میکردند و معتقد بودند نباید «عجله» و «تندروی» کرد. معتقد بودند دیوار برلین هنوز صد سال دیگر بر جا خواهد بود. ولی چه کسی را یارای ایستادگی در برابر مردمی است که عزم خود را جزم کرده تا یک تغییر تاریخی را که هنگامش رسیده است، به انجام برساند؟ امروز که برخی سخنان و گفتگوهای آن روزها از رسانهها پخش میشود، آدم به یاد حرفهای برخی از ایرانیان در همین روزها میافتد!
راست این است که هیچ کس نمیتواند برای حرکت تاریخ و جنبش مردم سناریو بنویسد و آن را تدوین یا کُند و تند کند، حتی اگر واقعا کارگردان باشد یا در مقام وزیر ارشاد برای کارگردانها خط و ربط تعیین کرده باشد! در سناریویی که تاریخ بر اساس مجموعه عوامل و شرایط شکل گرفته در طول زمان، تهیه و تنظیم کرده است، مردم نقش اصلی را بازی میکنند و بقیه هم بر اساس بنیه و جایگاه و درک و توان فکری خویش، نقشی را که بر عهدهشان گذاشته شده بازی میکنند. پارتیبازی هم ندارد! حتی اگر نتیجه سناریوی تاریخ، یک فیلم بد و پر از خشونت مانند انقلاب اسلامی و جمهوری برآمده از آن باشد، باز هم به قول «روسو» این به وظیفه و مسئولیت مردم باز میگردد. مهم این است که مردم (اکثریت) بتوانند خود تصمیم بگیرند. البته نقشی نیز برای کشورهای خارجی در نظر گرفته شده که تنها زمانی تعیینکننده میشود که مردم به صحنه آمده باشند. بدون حضور مردم، و به برکت حکومتهای نالایق و بیکفایت، کشورهای خارجی فقط میچاپند!
اشتباهی به نام تشخیص درست!
در سالهای اخیر که توانایی حکومت حتی در شناخت منافع خود نیز به زیر سؤال رفت، تحلیلهای بسیاری از کارشناسان ایرانی و خارجی نیز غلط از آب در آمد! آنها به دلایل مختلف راهی را که جمهوری اسلامی در پیش گرفته بود نمیدیدند. یکی از این دلایل که بارها به آن اشاره کردهام، همانا نشاندن دیدگاه و تشخیص خود، به جای دیدگاه و تشخیص زمامداران جمهوری اسلامی است! یعنی تحلیلگران به جای آنکه خود را به جای حکومت و زمامداران آن بگذارند، و بعد کند و کاو کنند که اگر جای چنین حکومتی با چنین مشخصاتی میبودند، چه میکردند، حکومت را به عقل و منطق خود مجهز کرده و بعد این یا آن حرکت را نتیجه میگرفتند (برخی هنوز میگیرند). روی کار آمدن احمدینژاد، در هر دو انتخابات، با چنین تحلیلهایی تشخیص داده نشد چرا که این گمان میرفت جمهوری اسلامی منافع خود را میشناسد و به دنبال شخصیتی است که عمر آن را طولانیتر کند. من خود نیز در انتخابات 84 گمان میکردم از آنجا که آمدن رفسنجانی به سود رژیم است (و بود!) پس وی از صندوق بیرون خواهد آمد. حال آنکه رژیم بر این باور بود (و هست) که با امثال احمدینژاد و قبضه کردن قدرت در دست ارگانهای امنیتی و نظامی، تضمین بیشتری برای بقا خواهد داشت. همین تجربه باعث شد که این بار با همه شور و حالی که به ویژه جوانان را فرا گرفته بود، من تردیدی نداشتم که احمدینژاد خواهد ماند. از همین رو هر بار نوشتم: اینها نیامدهاند که با یک انتخابات دیگر بروند! ولی به نظر میرسد باراک اوباما و مشاورانش نیز همین اشتباه را تکرار کرده و منافع جمهوری اسلامی را بیش از خودش تشخیص دادند!
ایرانیان بسیاری از اینکه اوباما در پیام نوروزی «رهبر» را در کنار ملت ایران قرار داد و در آن به جمهوری اسلامی اعتباری بخشید که تا کنون از سوی آمریکا از آن دریغ میشد، به درستی خشمگین شدند و آن را نشانه خوبی برای جنبش دمکراتیک ایران ندانستند. اوباما اما از این هم فراتر رفت و گذشته از پیغام و پسغام پنهان، درست یک روز پیش از 22 خرداد نامهای به «رهبر» نوشت. فعلا این دو حرکت را داشته باشید تا بعد.
به یاد میآورید که بلافاصله پس از شروع ریاست جمهوری اوباما بحث رابطه با ایران دوباره داغ شد؟ این را هم به یاد میآورید که یک عده میگفتند اوباما نباید منتظر نتیجه انتخابات جمهوری اسلامی بماند چرا که تصمیمگیرنده نهایی در مورد برنامه اتمی «رهبر» است و فرقی نمیکند چه کسی رییس جمهوری باشد، و عده دیگری معتقد بودند اوباما باید تا نتیجه انتخابات در ایران صبر کند؟ حالا از کنار هم گذاشتن آن دو نامه و اینها چه نتیجهای میتوان گرفت؟
اوباما هم منتظر ماند و هم منتظر نماند. تلاش کرد با غمزه سیاست خود را پیش ببرد تا جایی که به دلیل نرمش، مورد اعتراض آلمان و فرانسه قرار گرفت. اما این بار هم محاسبه درباره انتخابات غلط از آب در آمد! هنگامی که پس از اعلام نتیجه انتخابات و ابقای احمدینژاد در مقام ریاست جمهوری، فاش شد که اوباما به خامنهای نامه نوشته است، همه آنها که امیدی به اوباما بسته بودند، از این اقدام وی خشمگین شدند چون دیگر نتیجه انتخابات معلوم شده بود! یعنی اگر نتیجه انتخابات چیز دیگری میبود، برخورد با سیاست نرمش اوباما نیز به گونه دیگری میبود. کسی اما به این فکر نکرد که مانند بسیاری از تحلیلگران ایرانی که از جمله در تلویزیونهای فارسیزبان خارج از کشور باحرکات دست و پا اطمینان میدادند که نظرسنجیها (کدام نظرسنجی؟!) نشان میدهد که میرحسین موسوی برنده انتخابات است، و جمهوری اسلامی بیش از هفت هشت میلیون تقلب نمیتواند بکند، اوباما و مشاورانش هم هیچ ارزیابی از توان تقلب حکومت نداشتند و فکر نمیکردند چنین کلاه گشادی سرشان برود!
حالا با تلاشی که لابیهای جمهوری اسلامی کردند، یاد داستان عروس عوضی نمیافتید؟ همان که روز عروسی به جای دلبری که داماد پسندیده بود، زشترویی را به او قالب کردند! همین بلا سر اوباما آمد. هم خواستگاری نوروز و هم قرار و مدار عقد یک روز پیش از انتخابات، به طمع عروس اصلاحات بود که با هر منطقی که حساب کنید، روی کار آمدنشان در دورهای که هنوز کاسه صبر مردم لبریز نشده، بیشتر به سود جمهوری اسلامی میبود تا ابقای احمدینژاد.
در این سناریوی دشوار تاریخی، مردم ایران در دو صحنه بازی میکنند: در یکی فریاد میزنند: مرگ بر دیکتاتور! و در دیگری: اوباما! یا با اونا، یا باما! و به هر دو مخاطب است که میگویند: دوباره بر میگردیم! چنین جنبشی که در آن ملتی عزم جزم کرده باشد تا با دست خالی و تنها با تظاهرات و شعار بر سیاست داخلی و خارجی، هر دو، تأثیر بگذارد، بیهمتاست. این جنبش اگر پیروز نشود، در مسیر تاریخ باید تردید کرد!
6 نوامبر 2009
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|