بازگشت به خانه  |   فهرست مقالات سايت   |    فهرست نام نويسندگان

چهارشنبه 26 اسفند 1388 ـ  17 مارس 2010

 

برای اينکه دینداران از دموکراسی و سکولاریسم نگریزند!

گفتگو با عبدالکریم سروش

گفتگوگر: نوشابه امیری

nooshabehamiri(at)yahoo.com

با دکتر عبدالکریم سروش، این بار در مورد جدایی دین از حکومت، اختلاف نظر سکولارها و نواندیشان دینی، و نیز چشم انداز جنبش سبزگفت و گو کرده ایم. دکتر سروش با تاکید بر اینکه "با سکولاریسم سیاسی فرا دینی کسی هم که مومن است، خاطر جمع می شود دین و ایمانش محفوظ خواهد ماند و  حکومت به اعتقاد و عمل او تعرضی نخواهد کرد..." می گوید: "دموکراسی از اسلام قابل استخراج نیست." او همچنین می افزاید: "دینداران باید بدانند در روزگار حاضر، اجرای عدالت که خواسته شرع هم هست، فقط به شیوهء دموکراتیک امکان پذیرست نه به شیوه فردی؛ نه به شیوه ولایتی."

 

پرسش: آقای دکتر!  شما گفته اید به لحاظ سیاسی سکولارهستید. بحث اصلی هم ظاهرا بحث بر سر جدایی دین از حکومت است. پس این دعوا بین روشنفکران مابر سر چیست؟

پاسخ: حقیقتا دعوایی  نیست، بعضی ها شاید می خواهند دعوا درست بکنند. من از قضا "سکولاریسم سیاسی و فلسفی" را برای همین مطرح کردم که اگر هم به ظاهراختلافی هست، این اختلاف حل و معلوم شود ما به چه معنا سکولاریم و با دیگران  همراستاییم و به چه معنا، سکولار نیستیم. اما مسئله ای که به ویژه در خارج از کشور پدید آمده، این است که بسیاری از کسانی که ادعای سکولار بودن می کنند، برحسب اعتقادات هم سکولارند؛ یعنی اعتقادی به  معنویت و دیانت ندارند. البته آنان مختارند که چنین باشند، اما وقتی فقط اینها مدافع سکولاریسم می شوند، سکولاریسم برای جامعه ایرانی معنای وحشتناکی پیدا می کند. یعنی تصور می کنند دم زدن از سکولاریسم، مترادف است با دست کشیدن از اعتقاد و دیانت. این خطا و توهم را باید تصحیح کرد.

 

پرسش: پس شما می خواهید این توهم را تصحیح کنید؟

پاسخ: بلی؛ من این کار را کردم. گفتم دوگونه سکولاریسم داریم. (البته در پرانتز این را به شما بگویم که سکولاریسم بحث فوق العاده ظریف و پیچیده ای است، و هر قدر هم درباره اش بگوییم حقش ادا نمی شود. من  روی سکولاریسم کار تخصصی کرده ام، با پاره ای از بزرگان سکولاریسم شناس جهان، مجالست و مباحثه داشته ام و به همین سبب هم حقیقتاً سخن گفتن از سکولاریسم را  دشوار می یابم و پاره ای ساده انگاری هایی را که برخی ها می کنند به غایت خطرناک می بینم.)  من با توجه به همین مشکلات و ابهامات بود که گفتم دستکم ما می توانیم بر سر یک تقسیم توافق کنیم و آن اینکه سکولاریسم سیاسی داریم و سکولاریسم اعتقادی. ما بر سر سکولاریسم اعتقادی با کسی جدالی نداریم گرچه اختلاف داریم؛ هر کسی می تواند اعتقاد خودش را داشته باشد، اما آنچه بر روی آن می توانیم توافق کنیم عبارتست از سکولاریسم سیاسی، یا به تعبیر ویژهء بنده "حکومت فرادینی"، با همان توضیحی که آوردم. یعنی یک حکومت اخلاقی که نسبت به همهء ادیان بی طرف باشد، هیچ حق ویژه ای به پیرو هیچ دین ویژه ای ندهد، پلورالیسم دینی و سیاسی را به رسمیت بشناسد، برای همهء حقوق برابر قائل باشد و قانون را برای همه یکسان اجرا کند؛ این معنی سکولاریسم سیاسی است و من گمان می کنم همه ما می توانیم بر روی آن توافق کنیم. و چنانکه در آن مصاحبه توضیح دادم با این سکولاریسم سیاسی فرا دینی کسی هم که مومن است، خاطر جمع می شود که دین و ایمانش محفوظ خواهد ماند و حکومت به اعتقاد و عمل او تعرضی نخواهد کرد...

 

پرسش: چرا؟ مگر در کشورهای دمکراتیک برای این زمینه تبصره ای گذاشته اند؟ در این کشورها دین از حکومت جدا بوده و به ایمان معتقدان هم مطابق قانون، آسیبی وارده نشده است. ضرورت  این اطمینان خاطر دادن چیست؟

پاسخ: این اطمینان خاطر برای این است که دینداران ما ممکن است از دموکراسی و سکولاریسم، به گمان اینکه ناقض و نافی دیانت است، بگریزند. لذا باید به آنها توضیح داد که برقراری سکولاریسم سیاسی و دموکراسی دینی به دین و اعتقاد هیچ کسی لطمه ای نخواهد زد و از ایمان کسی نخواهد کاست. این به نظر من پیام بسیار مهم و لازمی است. در واقع من در آن مصاحبه به دو طایفه پیام دادم و این نکته نیکویی بود که ناگرفته ماند. من از یک طرف به دینداران پیام دادم که با آمدن دموکراسی و سکولاریسم سیاسی، به دین  و به عمل دینی شما لطمه ای نخواهد خورد. از طرف دیگر به غیر دینداران پیام دادم که با آمدن دینداران دموکرات، مشی سیاسی شما هم آسیبی نخواهد دید؛ یعنی همزیستی مسالمت آمیزی  در سایه یک نظام دموکراتیک  تحقق خواهد یافت.

 

پرسش: این "آمدن دینداران دموکرات" در حکومت، کجا و چگونه خود را نشان خواهد داد؟ نمودش در کجاست؟

پاسخ: آمدن دینداران دموکرات بر اثر رای گیری است؛ شما اگر دموکراسی برقرار کنید و در این نظام، دینداران اکثریت مطلق را داشته باشند...

پرسش: مثل یک حزب دموکرات مسیحی یا...

پاسخ: بله، ولی البته شما اسلام را با مسیحیت قیاس نکنید..

پرسش: به لحاظ شکلی گفتم.

پاسخ: بله، فرض کنیم اگر بر اثر انقلاب، که تحول دموکراتیک هم نبود، دینداران دموکرات بر سرکار می آمدند ـ نظیر آقای بازرگان و نهضت آزادی ـ و می توانستند زمام امور را در دست بگیرند، وضع فرق می کرد. حالا هم اگر چنین بشود یا اگر در یک نظام رای گیری تندرست، دموکرات های مومن رأی برتر را بیاورند و بر اریکهء قدرت بنشینند، در این صورت غیردینداران نباید خائف باشند که دینداران دموکرات حق آنها را خواهند خورد، یا قوانینی به تصویب خواهند رساند که آنها را به منزلهء یک اقلیت درجهء دوم در جامعه درخواهند آورد. از جانب دیگر باید همین اطمینان را به دینداران هم بدهیم. باید بگوییم سکولارهای دموکرات ـ چون سکولار های مستبد هم وجود دارند ـ اگر به قدرت برسند به نظم دموکراتیک  گردن می گذارند و دین داران می توانند آسوده خاطر باشند که به دین، اعتقاد و ارزش هایشان لطمه ای نخواهد خورد.

 

پرسش: ببینید؛ اتفاق معمول این است که در پس چنین تحولی، بالاخره یک قانون اساسی نوشته می شود. این قانون اساسی باید اصولی را مطرح کند که در عین همخوانی با فرهنگ ما، با قواعد دموکراسی بخواند. شما بحث تان بر سر همین قانون اساسی است؟

پاسخ: همین قانون اساسی که شما مطرح می کنید، اگر آن را دینداران دموکرات بنویسند، یک طور می نویسند، اگر دینداران قائل به ولایت فقیه بنویسند یک طور دیگر.  اگر آقای خمینی که رهبر انقلاب بود و مردم تابع او بودند، ذهنیت متفاوتی داشت بدیهی ست سیر این انقلاب متفاوت می شد. ایشان اگر اندکی به اندیشه های دموکراتیک زمانه نزدیک و با آنها آشنا بود، البته به نحو دیگری عمل می کرد. البته  ما از یک تحول انقلابی انتظار نداریم که همان  روز اول دموکراتیک باشد. همهء انقلاب ها در ابتدا آشفتگی هایی دارند و پاره ای رفتارهای غیرموجه  از حکومت ها سر می زند، ولی به تدریج باید به  طرف عقلانیت بروند. ولی  اندیشهء فقهی آیت الله خمینی اساساً اجازه نمی داد که  انقلاب سیر متفاوتی داشته باشد، یا قانون اساسی به نحو دیگری نوشته شود. حال اگر به فرض، دینداران دموکرات فرصتی به دست بیاورند و بتوانند قانون اساسی تازه ای تهیه کنند، آن قانون اساسی مسلماً  متفاوت  خواهد بود و حقوق بشر و برابری و مدارا و مروت و مدیریت فرادینی و... در آن مراعات خواهد شد.

 

پرسش: این نکاتی که می گویید توسط آنها رعایت می شود، از کجا می آید؟ از دین یا از قواعد عمومی دموکراسی؟

پاسخ: من بارها در نوشته هایم توضیح داده ام که دموکراسی از اسلام قابل استخراج نیست....  

پرسش: پس این دینداران دموکرات چه چیزی را خواهند نوشت که در اصول دموکراسی نیست؟ منشا آنچه آنها خواهند نوشت کجاست؟

پاسخ: ببینید، دموکراسی یک روش حکومتی است برای "مدیریت کم خطا" بر "مردم حق مدار". این دو رکن، در هر نظام دموکراتیکی حاضر و ثابت است. یعنی اول "حق مداری" و دوم "مدیریت". نظام استبدادی، نظام مدیریت پرخطاست، چون اول اینکه همه تصمیمات به دست یک فرد است و دوم اینکه مردم را حق مدار نمی بیند، تکلیف مدار می بیند. حالا اینکه می فرمایید این اصول از کجا می آید حرف ما این است که این اصول از مبانی دین استخراج نمی شود اما منافاتی هم با مبانی دین ندارد...

 

پرسش: مثلا در قانون اساسی فرانسه، پایه های دموکراتیک از کجا می آید؟ در کجای این قانون موارد منافی دین وجود دارد؟

پاسخ: اولاً فرانسه مثال خوبی نیست، چون سکولاریسم آن تقریباً تبدیل به یک سکولاریسم ستیزه گر شده است که چندان  پسندیده نیست؛ ثانیاً سال ها پیش کسی از من انتقاد کرده بود که حکومت دینی ِ تو فرق چندانی با حکومت دیگر کشورها ندارد. من گفتم بلی، مگر وقتی بقیهء مردم با پا راه می روند ما قرارست با سر راه برویم؟ اگر کسانی شیوه های درستی برای مدیریت و اعمال قدرت پیدا کرده اند، چه بهتر که ما هم درس بگیریم و تجربه شان را بیاموزیم؛ با علم به اینکه هیچکدام اینها  وحی منزل هم نیست. می رسیم به فقه. در فقه اسلامی، یک رشته قوانین هست که تا وقتی با حقوق بشر  منافات صریح  پیدا نکرده ما مسلمانان ملزمیم  به آنها عمل کنیم. این گفتهء بزرگانی چون اقبال لاهوری است. فقه همواره حافظ هویت مسلمانان بوده است. مثلاً برای خرید و فروش، اجاره، صید و ذباحه، خوراک و پوشاک و... ما در فقه مان قوانین خاصی داریم. این مسائل در قوانین فرانسه به گونهء دیگرست، در قوانین انگلستان جور دیگر، ولی هیچ دلیلی وجود ندارد که ما قوانین فقهی را، مادامی که مضر به حال خلق و مغایر حقوق بشر نیست، عوض کنیم  و مثلاً با قوانین فرانسه یکسان کنیم؛ ضرورتی ندارد. اما ممکن است شما به احکام دیگری  برخورد کنید، مثلاً احکام  مربوط به ارتداد ـ که با حقوق بشر منافات دارد. در اینجاها باید اجتهاد کرد و اینها را با اخلاق اسلامی مناسبت بخشید. اسلام که  فقط فقه نیست؛ فلسفه هم هست، اخلاق هم هست و آنها را هم باید مد نظر قرار داد. در این صورت یک نظام اسلامی که مردم مسلمان هم آن را می پسندند، می تواند برقرار شود و با حاکمانی که به یک اسلام عادلانه و دموکراتیک پای بند باشند.

 

پرسش: ببینید، در تجربهء تاریخی ما هر وقت یک "اما" و "مگر" دنبال چیزی آمده و، مثلاً، گفته شده ملت آزادند مگر اینکه... بعد مسئله پیش آمده است. پس باید قواعد تعریف شده داشته باشیم. این قاعده البته در دست مجریان مختلف می تواند این طرف و آن طرف شود، ولی به هر حال قاعده است. به همین دلیل است که این طرفی ها هم از  دینداران سیاسی می ترسند. چرا با این بحث ها به دموکراسی صفاتی بدهیم که می تواند قضیه را مبهم کند؟

پاسخ: نه هیچ ابهامی نیست. اتفاقا در دموکراسی های موجود این ابهامات هست و از قضا من  با توجه به این ابهامات، می خواهم طرحی که برای جامعه خودمان می دهیم، دستکم خالی از این ابهامات باشد. شما  ملاحظه کنید حجاب در مدارس دولتی فرانسه  مورد سئوال واقع شده؛ مناره مساجد در سوئیس محل سئوال واقع شده؛ از آن طرف در کشوری مثل امریکا، داروخانه داری که معتقد به سقط جنین نیست از فروش داروهای مربوط به سقط جنین خودداری می کند در حالیکه قانون به او می گویدحق نداری خودداری کنی، ..... می بینید مسئله دموکراسی  چندان هم ساده نیست، ظرافت ها دارد. در صورت  کلان، ممکن است ساده به نظر برسد و قابل حل اما روی جزییات که پیاده می شود اصلاً اینطور نیست؛ بستگی به حساسیت های جامعه دارد. ممکن است در جامعه امریکا کسی به شراب خواری حساسیت نداشته باشد ولی به  سقط جنین حساسیت داشته باشد. افراد متدینی هم که حساسیت دارند، یا از قانون  سرپیچی می کنند  یا معترض می شوند و امثال اینها....

 

پرسش: و شما فکر می کنید با قانونگذاری می شود همهء این جزییات را پیش بینی کرد و جلوی آن را گرفت؟ ضمن اینکه حتماً توجه دارید که در فرانسه موضوع حجاب قبلاً مطرح نبوده و آنچه امروز مطرح شده واکنش به یک وضعیت است، یا در سوئیس یا در هلند...

پاسخ: بله..

پرسش: با این حال شما می گویید تمام این موارد را می توان در یک قانون پیش بینی کرد؟

پاسخ: نه، نمی شود پیش بینی کرد برای اینکه هیچ وقت معلوم نیست چه پیش خواهد آمد؛ ولی من فقط می خواهم ماهیت پیچیدهء دموکراسی را نشان بدهم و عرض کنم وقتی در جایی نظم دموکراتیک برقرار می شود، چنین نیست که همه در آزادی مطلق به آرزویشان برسند. بده وبستان هایی صورت می پذیرد. در دموکراسی دینداران، اقلاً این مسائل باید روشن باشد. آنان هم باید چیزهایی را بدهند تا چیزهایی را بستانند. اینکه من در آنجا اصرار کردم که ما بر  حسب تکلیف دینی، دموکراسی برقرار می کنیم، نکته مهمی بود. من آن را با عنایت آوردم. دینداران باید بدانند در روزگار حاضر، اجرای عدالت که خواستهء شرع هم هست، فقط به شیوهء دموکراتیک امکان پذیرست نه به شیوه فردی؛ نه به شیوه ولایتی.

 

پرسش: من با شما موافقم که جامعهء ما دیندارست اما دین های متفاوت دارد؛ در نتیجه قانون اساسی این جامعه باید توسط ترکیبی از نمایندگان فکری آن نوشته شود.

پاسخ: بله شکی نیست...

پرسش: البته اصلاً قصد اشاره به اتاق فکر تشکیل شده با حضور شما را ندارم، اما اگر کلاً جامعه به سمتی برود که بخواهد برای خود آیندهء دورتری را ببیند، نباید به سمت تشکیل اتاق های فکری برویم که همه نمایندگان فکری در آن باشند؟

پاسخ: صد در صد همین طور است. اصلاً رهبری فکری با رهبری سیاسی دو تاست و این چیزی است که در جامعهء ما با هم مخلوط شده؛ حتی تئوری ولایت فقیه هم بد معنا شده. یعنی حتی اگر ما تئوری ولایت فقیه را قبول کنیم و معتقد باشیم که به لحاظ سیاسی و شرعی و دینی و اخلاقی هم هیچ اشکالی ندارد...

 پرسش: بله، فرض محال که...

پاسخ: بله فرض می کنیم؛ ولی باز هم رهبری سیاسی غیر از رهبری فکری است. یعنی  تئوری ولی فقیه، حداکثر اثبات رهبری سیاسی است و لذا آقای خامنه ای  و یا هر کسی که به جای او باشد، نه می تواند راجع به علوم انسانی اظهار نظر کند، نه راجع به فلسفه، نه راجع به طب، هیچکدام. او فقط  می تواند در امور سیاسی اظهار نظر کند؛ یعنی تئوری ولایت فقیه همین مقدار به او جواز و امکان عمل می دهد نه بیشتر. این خطای بسیار بزرگی است که در جامعه ما رخ داده؛ اصلاً مغالطه است نه خطا؛ مغلطه کردند و  چیزی را به چیزی آمیختند که از بن نیامیختنی است. حالا حرف من این است که جامعه را باید رهبران فکری و فرهنگی امین هدایت کنند که وظیفهء بسیار سنگینی هم هست. نامش را بگذارید اتاق های فکر.

 

پرسش: بعضی وقت ها به نظر می رسد همه یک حرف را می زنند ولی  هر کس به زبانی دیگر؛ یکی انگارفرانسه می گوید، یکی انگلیسی، یکی فارسی... در حالیکه حرفی که همه می زنند حرف واحدیست؛ چه باید کرد که نزاع ها به حداقل برسد؟

پاسخ: اینها آفات فضای استبدادی ست که نمی گذارد صدا به صدا برسد، و افراد منظور یکدیگر را خوب درک کنند. یک بار آقای هاشمی گفتند ایران آزادترین کشورهاست...

 پرسش: احمدی نژاد گفت...

پاسخ: هاشمی هم چند سال پیش گفت. احمدی نژاد هم گفته. در مورد این گفته دو فرض وجود دارد. یکی اینکه دانسته دروغ می گویند و دیگری اینکه اساساً درک آنها از آزادی چیز دیگری ست و لذا کشور ایران را آزاد می شمارند و بلکه آزادترین کشور دنیا. به نظر من اتفاقاً این دومی ست که فاجعه است؛ اگر دانسته  دروغ بگویندخوب است، چون خودشان می دانند که مملکت آزاد نیست. اما اگر حقیقتاً درک نادرست و پر اعوجاجی از آزادی داشته باشند، در این صورت ما را به ویرانی رهبری خواهند کرد و نامش را آبادی خواهند گذاشت.  چه کسی باید اینها را متوجه کند که درکشان از آزادی نادرست است؟ مردم آزاد و  مطبوعات آزاد. اما وقتی مطبوعات آزاد وجود ندارد، این سخنان مورد نقد و تحلیل قرار نمی گیرد و آنان در جهل مرکب می مانند و با این جهل مرکب نهایتا...

 

پرسش: ماجرای مرغ و تخم مرغ است. تا وقتی این تفکر باشد خب مطبوعات نیست...

پاسخ: بله اما فشار واقعیات گاهی چشم هارا باز می کند.

 

پرسش: از اعوجاج فکری صحبت کردید؛ آقای خامنه ای از آن اولی هاست یا از آن دومی ها... یعنی می داند که چنین نیست یا باور دارد که چنین است؟

پاسخ: داوری در این باب مشکل است ولی من تصورم این است که سخنانی که فی المثل در مورد علوم انسانی می گوید، ناشی از بی اطلاعی است.  اما در مورد مسائل سیاسی،  او اصلاً قائل به آزادی نیست؛ یعنی معتقدست آزادی هایی که افراد می خواهند غیر انسانی است و یک نظام اسلامی نمی تواند و نباید آن آزادی ها را به مردم بدهد.

 

پرسش: یعنی آقای خامنه ای مخالف آزادی است؟

پاسخ: بله، مخالف آزادی ست. حقیقتا مخالف آزادی ست. او معتقدست آزادی یعنی بی بند و باری، یعنی ولنگاری جنسی، یعنی اباحیگری، یعنی غربزدگی و... بنابراین خودش را محق می داند که با این نحوه از آزادی مخالفت و کسانی را هم که مخالف او هستند سرکوب کند. به همین سادگی.

 

پرسش: خب وقتی کسی به این صورت مخالف آزادی باشد، برای حفظ وضعیتی که حاکم کرده، به اینجا می رسد که مثلا می بیند اصول دین هم دارد نقض می شود ولی به روی خودش نمی آورد...

پاسخ: مثل چی؟  

پرسش: مثل تمام اتفاقاتی که در این مدت روی داده و آقای خامنه ای در برابرش موضعی نگرفته؛ مثل دروغگویی ها، مثل تجاوز به بچه های مردم در زندان، مثل غارت آشکار بیت المال... یعنی او چون مخالف آزادی ست در این موضع قرار گرفته؟ برای این کارها توجیه دینی دارد؟

پاسخ: من در ذهن آقای خامنه ای نیستم ولی به فرض که آقای خامنه ای پاره ای ازاین حقایق را نداند این ندانستن هم به دلیل سیستمی است که خودش درست کرده؛ سیستمی که به او اطلاعات غلط و معوج می دهد و او را در حلقه ای از جاسوسان و مداحان محصور کرده است. این از  خاصیت های نظامات دیکتاتوری است، همه دیکتاتورها از واقعیات بیخبرند. من در ابتدای ریاست جمهوری آقای خاتمی مقاله ای نوشتم به نام « آزادی چون روش» و به رهبری گوشزد کردم شما برای اینکه اطلاعات درست داشته باشید، آزادی بدهید. این آزادی یک روش صحیح کسب اطلاعات است؛ خود مردم با صد زبان خواهند گفت که  چه می خواهند و چه نمی خواهند و لازم نیست جاسوسان را بگمارید تا اطلاعاتی بیاورند که قطعاً هم کامل نخواهد بود. بر این اساس اطلاعات آقای خامنه ای را هم می توان معوج و ناقص دانست. اما حقیقتاً چه فرق می کند که او جزییات وقایع زندان را بداند یا نداند. مسوولیت تام و تمام با اوست.

 

پرسش: بله؛ پدر محسن روح الامینی در حضور وی دادخواهی کرد، یا دیگران در حضور وی حرف هایشان را زدند...

پاسخ: ببینید؛ آقای خامنه ای اینگونه امور را از عرضیات نظام می داند نه از ذاتیات آن و اختلاف ما هم با او درست در همین جاست. من معتقدم که شکنجه و بد رفتاری با زندانیان و تقلب در انتخابات و نقض سیستمیک حقوق انسان اینک بصورت جزء ذاتی و لازم این نظام در آمده و تئوری های آنرا کسانی چون مصباح یزدی ساخته و پرداخته اند. بعلاوه، متاسفانه روحانیان و زمامداران کشور دیری ست حساسیت خود را به ظلم از دست داده اند، سودای خواجگی و مالیخولیای دشمن ستیزی چنان در ذهنشان متمکن شده که مردم را، و به تبع آن اخلاق را، فراموش کرده اند. از طرف دیگر، آقای خامنه ای معلمان و اطرافیان بدی هم برای خود بر گزیده است. هر چه حساب می کنم باز مشی هاشمی به آقای خمینی نزدیکترست تا خامنه ای. هاشمی بیشتر از خامنه ای عقلانی ست و کمتر از او خرافی. آیت الله خمینی کی اجازه می داد که کسانی چون نوری همدانی که رسماً مخبط  است، یا مصباح یزدی که رسماً بیمار روانی ست، سر بر آورند و فتنه انگیزی کنند؟ اینها همه از سوء تدبیر آقای خامنه ای ست.

 

پرسش: البته کسی که آقای خامنه ای خیلی تحت تاثیرش بوده یا رهبر سیاسی او بوده، نواب صفوی است. از طرف دیگر کتابی که او ترجمه کرده، کتاب سید قطب است. یعنی یک خط فکری دارد.

پاسخ: بله، آقای خامنه ای کتاب سید قطب را ترجمه کرده، نواب صفوی را هم دیده و از نواب صفوی  نقل میکند که  در مصر به یاسر عرفات، که آن زمان دانشجوی مهندسی دانشگاه قاهره بوده، گفته شما فلسطینی ها در مصر چه می کنید؟ بروید به سرزمین خودتان و پرچم مبارزه را بلند کنید. بله، آقای خامنه ای خصوصاً از سید قطب  تاثیر بسیار پذیرفته است؛ و من فرض می کنم که ایشان بر وفق عقاید شان عمل می کنند. البته من در کمال خوش بینی این نظر را مطرح کردم ولی اگر بنا را بر خباثت بگذاریم، اساس  تحلیل ها چیز دیگری خواهد شد؛ من فعلا آن عناصر را وارد نمی کنم  و می گویم فرض می کنیم که ایشان نیک خواه اند و بر وفق عقاید شان عمل می کنند...

پرسش: حالا گر بنا را بر خباثت بگذارید چه خواهید گفت؟ 

پاسخ: جواب سئوال روشن است، ولی بنا را براین می گذاریم که چنین نیست. در هر حال اعتقادات و اعوجاجات آقای خامنه ای خطرناک است و می تواند مملکت را به باد بدهد؛ بعلاوه مرز میان خباثت و سلامت هم چندان قاطع و روشن  نیست. شما فکر می کنید یک دیکتاتور، خود را دیکتاتور یا خبیث می داند؟ امور چنان در هم می آمیزند و آدمی چنان قدرتی در خود فریبی دارد که ظلم را عدل و جهنم را بهشت می شمارد. یادم می آید که آقای خامنه ای روزی می گفت این فرنگی ها با همین چهره های به ظاهر خندان و مهربان و دست های ادوکلن زده و موهای شانه شده مثل آب خوردن آدم می کشند. متاسفم که بگویم روحانیان ما هم ـ الا قلیلی ـ نشان دادند که کمی از آنها ندارند و به نام دین آماده اند هر قساوتی را مرتکب شوند و باکشان نباشد. اما شما اول از من  پرسیدید دعوا بر سرچیست؟ دعوای روشنفکران با هم را گفتم؛ حالا بگویم که دعوای ملت و دولت هم بر سر استبداد ست. 105 سال است، از دوران مشروطه به اینطرف، که معضل ما استبداد بوده. استبداد سلطنتی را برداشتیم به جایش استبداد دینی نشاندیم. با کمال تاسف هنوز هم مسئلهء مردم ما مبارزه و نفی استبدادست. البته آقایان در داخل مغالطه می کنند و می گویند شما ضد دین هستید؛  نه والله ما ضد دین نیستیم، ما ضد استبداد دینی هستیم. سکولاریزم سیاسی و حکومت فرا دینی را هم به نفع دین می دانیم.

پرسش: ضد هر نوع استبدادی؟

پاسخ: هر نوع. چه استبداد دینی، چه  استبداد سلطنتی. منتها این یکی که در کشور ما آمده، دیگر نوبرست. مردم می گویند  سایهء شوم استبداد را از سر ما بردارید. ما را زورکی به بهشت نبرید. بگذارید مختارانه به جهنم برویم. البته آقایان باید از خیلی چیزها دست بکشند  تا بتوانند جامهء استبداد را از تن شان بیرون بیاورند و عادل و دموکرات باشند....  

پرسش: اما انقدر خطا کرده اند که...

پاسخ: بله آنقدر خطا کرده اند که توبه از این خطاها ناممکن شده است. به قول پوپر، آدم از خطاهای   کوچک توبه می کند، از خطاهای بزرگ نه تنها توبه نمی کند بلکه آنها را توجیه می کند و لذا آنها را ادامه می دهد. چون خطاهای بزرگ اصلاً چنان وجدان را می شکند که جرئت اعتراف به گناه را از آدمی می گیرند. یکی به این دلیل، دوم به دلیل اندیشه های شان. آقایانی که  در صدر نشسته اند، آقای خامنه ای، حتی آقای هاشمی، اصلاً قاطبهء روحانیت ما اساساً با اندیشهء حقوق بشر آشنایی ندارند؛ در دروس خودشان چیزی در این زمینه نخوانده اند. شما چه انتظاری دارید؟ خشک ابری که بود زاب تهی / ناید از وی صفت آب دهی. این ابر خشک، آب نمی دهد. اینها در فقهی که آموختند، کلمه ای، سطری، در باب حقوق بشر وجود ندارد. چه انتظاری از اینها دارید؟ آقای خامنه  ای در همین سخنرانی اخیرش گفت مبنای نظام ما آن آیه قران است که می گوید اطیعوالله و اطیعو الرسول... یعنی از خدا اطاعت کنید، از پیامبر اطاعت کنید، از فرمانروایان هم اطاعت کنید. ایشان معتقدست مبنای این نظام، اطاعت است نه قرارداد، نه حقوق بشر. این را به صراحت گفت؛ دیگر به چه زبانی بگوید؟حالا نه خدا در میان ماست، نه پیامبر. پس از کی باید اطاعت کنیم؟ از فرمانروا. فرمانروا و پیشوا هم کسی است که خدا نصبش کرده، که شخص ایشان باشد، لذا مبنای حکومت، اطاعت از فرمانروای کل است. البته کس دیگری می توانست آیهء دیگری از قران را به کار بگیرد. آیه ای که خداوند می گوید ما پیامبران را فرستادیم تا کسی نتواند علیه ما اقامه حجت کند که چرا پیامبر نفرستادی (لئللا یکون للناس علی الله حجة بعدالرسل ). یعنی خداوند اقامه حجت کردن علیه خودش را به رسمیت می شناسد. اگر علیه خدا بشود اقامه حجت کرد، علیه ولی فقیه و فرمانده و حاکم و زمامدار به طریق اولی می شود کرد. اینها دو تا آیه است در قران ولی..

 پرسش: ولی هر دوش هست؛ جالب است.

پاسخ: بله، خیلی هم جالب است، اما به قول فوکو قدرت و دانش همبسته اند؛ این قدرت های سیاسی بودند که این یکی آیه را بالا آوردند و گفتند مبنای حکومت اطیعو الله واطیعو الرسول است، اما دموکرات ها اگر بر سرکار بیایند، آن یکی آیه را  می گیرند و می گویند اگر علیه خدا بتوانی سخن بگویی، علیه بندهء ضعیف او به طریق اولی می توانی سخن بگویی. این خیلی مهم است. اما آقای خامنه ای و اطرافیانش چنین نمی گویند. مجلس خبرگان را هم که دیدید؛ نشستند و نفس از کسی درنیامد؛ همه شنیدند و تصدیق کردند؛ چرا؟ چون تمام شان از همان مدرسه ای بیرون آمده اند که آقای خامنه ای....

 پرسش: البته پرونده هایی مثل پرونده آقای یزدی هم دارند.

پاسخ: بله. فقط آقای منتظری بود که در نزدیکی های پایان عمرش به مسئله حقوق توجه پیدا کرد و اینکه حقی داریم، شهروندی داریم، تکثر داریم، پلورالیسم داریم، همه را نمی توانیم به یک چوب برانیم؛ بقیه این حضرات...

پرسش: پس با این حضرات اصلاً مذاکره نمی شود کرد؟

پاسخ: چگونه؟ آقای خامنه ای نمی گوید مبنای این نظام قرارداد است؛ نمی گوید مبنای این نظام دیالوگ است، نمی گوید مبنای این نظام حقوق است، می گوید مبنای این نظام، اطاعت است. این حرف خیلی معنا دارد. درسی ست که مصباح یزدی به اینها داده. می روند تا روزی که سرشان به سنگ بخورد.

 

پرسش: پس رهبران جنبش سبز که یک روزی به هر حال باید پای میز مذاکره بنشینند، با کی باید مذاکره کنند؟

پاسخ: مبانی مذاکره ناپذیرست، اما رهبران جنبش سبز باید ابتدا پاره ای از معضلاتی را که موانع عملی بوده از میان بردارند تا بتوانند قدم های بزرگ تر بعدی را بردارند؛ مسئلهء انتخابات را باید حل کنند، مسئله زندانیان را باید حل کنند و به نظر من مشکل قوهء قضاییه را باید حل کنند. الان به نظر من جنبش سبز باید به دنبال یک قوهء قضاییه مستقل باشد..

 

پرسش: ولی قدرت گروه آقای خامنه ای بر همین چیزها استوارست. همین قوه قضاییه، همین نظام انتخاباتی، همین زندان ها. شما نمی توانید از آنها غیر این را بخواهید؛ پس یعنی عملا بن بست مذاکراتی؟

پاسخ: ببینید؛ همه چیز بستگی به قدرت جنبش سبز دارد؛ اصلاً سیاست، گفت و گوی قدرت ها و مقابلهء قدرت هاست. اگر جنبش سبز قدرت بیشتری بگیرد  ـ که به نظر من خواهد گرفت و به هیچ وجه نمی شود گفت جنبش سبز فرو مرده ـ آن وقت با قدرتش می تواند این مذاکرات را پیش ببرد.  

پرسش: یعنی وادار به مذاکره می شوند؟

پاسخ: صد در صد.

پرسش: ولی  روزی که آن طرف بشینند بر سر این میز یعنی...

پاسخ: یعنی اذعان کرده است که جنبش سبز واجد قدرت است و باید آن  را جدی گرفت. با این قدرت گفت و گو می کنند، بعد نسبت به وزنی که دارند حرف یکدیگر را می پذیرند یا نمی پذیرند.

 پرسش: و شما فکرمی کنید این شدنی است؟

پاسخ: بله، بنده از قبل هم گفته ام تنها راه همین است. ما که نمی خواهیم خونریزی بشود، پس باید کار به جایی برسد که مذاکره صورت بگیرد و در این مذاکره، نیروی مردم حقیقتاً به صحنه بیاید و تعیین تکلیف کند تا خواسته هایش صورت تحقق بگیرد. بعد از آن نوبت مذاکرات بعدی ست؛ یعنی کافی ست حکومت در مرتبهء اول به پای میز مذاکره بیاید، آنگاه مراتب بعدی به طور طبیعی به دنبال خواهند آمد.

 پرسش: می بینید این چشم انداز را؟

پاسخ: بله، من چنین امکانی را می بینم و بسیار محتمل می دانم و امیدوارم به خطا نرفته باشم. من این امید را به دیگران هم در جنبش سبز داده ام و می دهم و آنها را از نومیدی نهی می کنم، چون امید تمام سرمایه ماست.

پرسش: که امیدی خیالی هم نیست. واقعی ست؟

پاسخ: بله، ما از امید مبتنی بر واقعیت سخن می گوییم. به نظر من این خواست هایی که در جامعه پخش است، گرچه صداها در گلوها خاموش شده، سرنوشت ساز است و انشالله به جایی خواهد رسید. به قول فروغ فرخزاد، "دست هایم را در باغچه می کارم، سبز خواهد شد". من ده سال پیش دو سخنرانی در لندن داشتم که الان در جلد دوم کتاب "آیین شهریاری" چاپ شده. در آنجا طرح گفتمان سبز را مطرح کردم و گفتم در کنار گفتمان سرخی که گفتمان چپ بود و گفتمان سیاه، گفتمان سبزی هم داریم که برخواهد خاست و سر برخواهد آورد؛ گفتمانی که مبتنی بر جامعهء مدنی و بسی چیزهای دیگرست. امروز خشنودم که گفتمان سبز، سبز شده و امید من، امید نابجایی نبوده. حالا هم امیدوارم که به یک امر واهی امید نبسته باشم.

پرسش: منطقاً که چنین نیست.

پاسخ: این راه دنبال خواهد شد و همه سبز خواهیم شد. بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر /  سبز شود شاخ و سرخ گل بدرآید // صبر و ظفر هر دو دوستان قدیم اند / بر اثر صبر، نوبت ظفر آید...

http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/////-1ea1cb2969.html

 

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com