|
جمعه 23 مهر 1389 ـ 15 اکتبر 2010 |
پيوند به دو آلبوم از عمليات نجات معدنچيان شيلی >1 >2
هنر «زندگی» كه پخش مستقيم ندارد!
ايراندخت دل اگاه
درست همزمان با سفر محمود احمدي نژاد به لبنان – كه توبره هاي دلار را با خود مي برد تا بتواند آن را ميان همهء كساني توزيع كند كه در تقسيم «مرگ» مشاركت داشته باشند – دنيا چشم به دوردستي دوخته بود كه انسان مي رفت تا براي بي نهايت بار نشان دهد كه به «زندگي» ارج مي گذارد و از مرگ بيزار است. همان جا كه خردمندي و هوش انسان براي زنده نگاهداشتن سي و سه معدنچي به نمايش در آمده بود: به كشور شيلي!
آري، به كشور شيلي؛ جايي كه بيش از دو ماه است دانشمندان و كارشناسان و صنعتگران و كارگران و روزنامه نگاران و حتا سياستمداران با همكاري و همفكري نشان مي دهند كه زندگي زيباست و براي نگاهداشت اش بايد از هيچ كوششي فروگذار نكرد.
جانم به آتش كشيده مي شود وقتي به كشته شدگان بارگاه ولايت فقيهي رژيم ديني حاكم بر ايران مي انديشم؛ بويژه آناني كه زندگي شان در قعر تاريكي زندان هاي اسلامي ستانده شده و مي شود.
افسوس كه وجدان سردمداران اين رژيم آني بيدار نمي شود و لرزه بر اندام شان نمي اندازد كه انسان براي زيستني شاد زاده شده، نه مرگ زود هنگام و ددمنشانه. بگذريم.
سياهي شب هنوز پهن بود كه از خواب بيدار شدم تا بتوانم آن به آن ِ نجات معدنچيان را از ژرفاي هفتصد متري زمين ببينم و از راه دور در شادي خانواده هايي شريك شوم كه آماده بودند تا پس از گذشت شصت و نه روز، عزيزان شان را در آغوش گيرند و زندگي دوباره شان را به شادي بنشينند.
رفتم سر وقت كانال هاي تلويزيوني؛ يقين داشتم كه بيشتر كانال هاي خبري دنيا روي شيلي قفل كرده اند و لحظه به لحظه خبر را بازتاب مي دهند.
كارشناسان و مهندسان داشتند آزمايش نهايي كپسولي را كه بنا بود معدنچي ها را بيرون بياورد به انجام مي رساندند، رييس جمهور شيلي كه به همراه همسرش چشم به راه بود، بي تاب به نظر مي رسيد و خبرنگاران سرگرم مخابرهء خبر به مراكز خبري خود بودند؛ هزار و پانصد خبرنگار از سي و نه كشور جهان!
همه بي قرار بودند و لحظه ها شمرده مي شد براي نخستين بيرون كشيدن. چه بيقراري شيريني؛ زاده شدن دوباره سي و سه مرد جوان و پير، شريف و زحمتكش.
فرصت خوبي يافتم كه كانال هاي داخلي رژيم را هم از نظر بگذرانم. همه شان، طبق معمول، سر در گريبان طامات بافي ها داشتند. سر زدم به شبكهء شش تلويزيون جمهوري اسلامي، كه نام «شبكهء جهاني خبر» را با خود يدك مي كشد، تا ببينم در چه حال و هوايي است و آيا اين «خبر جهاني» را پوشش مي دهد يا نه. هر چه باشد هر سال ميلياردها تومان بودجه به اين رسانه تعلق مي گيرد و هر جا كه بخواهد گزارشگر اعزام مي كند كه بگويد در ميان رسانه هاي دهكدهء جهاني سري توي سرها در آورده است و حرف اول را مي زند در انعكاس « مستقيم » و به موقع اخبار!
خبري تكراري پخش مي شد. با خود گفتم حتماً اگر دندان روي جگر بگذارم پوشش خبر را خواهم ديد و شنيد؛ آن هم از زبان خبرنگار واحد مركزي خبر كه مسوولانه در محل رويداد حاضر است.
ولي نه تنها از خبرنگار خبري نبود كه از خود خبر هم نشاني نديدم. حتا دريغ از يك خط زير نويس ساده يك سطري!
انگار نه انگار؛ هيچ نبود جز همان اخبار بويناك و چرك آلود هميشگي؛ يعني افتتاح يك مراسم خاكستري توسط يك آخوند سياه انديش؛ و اين بار آخوند محسن قرائتي كه داشت پرده برداري مي كرد از يك لوح مسين! لابد در خصوص خطاطي قرآن بود يا برگزاري مراسم تواشيح يا «سياه بازي» هايي از اين دست.
شگفتا! بساط اين معركه گير و رمال اسلامي هنوز هم گسترده است. حتماً خريداران فراواني هم دارد. راست گفته اند كه از ماست كه بر ماست.
مشتري دارند كه دكان نمي بندند و خانه به صاحبخانه وانمي گذارند!
وقت ام را به هيچ نفروختم و رفتم سر وقت رسانه هاي خارجي كه پر بودند از ديدني و شنيدني. اصلاً بايد از پيش مي دانستم كه تلويزيون هاي رژيم اسلامي خبر به اين مهمي را پوشش نخواهند داد. چرا بدهند؟ وقتي از همان ابتدا معلوم شد كه امام زمان ِ ياري دهنده ء معدنچي هاي شيليايي، سازمان فضانوردي آمريكا يعني « ناسا » خواهد بود؟!
درست، پس از روزي كه دولت شيلي اعلام كرد كه براي نجات « زندگي » معدنچيان از دانشمندان سازمان « ناسا » ياري طلبيده است، خبر مربوط به معدنچيان از روي شبكه ها و رسانه هاي خبري رژيم اسلامي حذف شد و هرچه خبر مربوط به سي و سه معدنچي گرفتار در ژرفاي هفتصد متري زمين بود، به آفت سانسور گرفتار آمد و ديگر كسي نگفت خرشان به چند است. نمي دانم، شايد مسؤلان رژيم انتظار داشتند كه اين گرفتار آمدگان همان جا دفن شوند و روح شان به ملكوت اعلا بپيوندد تا رژيم بتواند در سوگ از دست رفتن شان مراسم عزا و سينه زني برگزار كند و ضمن دهان كجي به آمريكاي جهانخوار، ميداني را هم به نام شان نامگذاري نمايد. حتا با اين كه آنان مسلمان نبودند!
مسلمان نباشند. مگر دوستمان هوگو چاوز شيعهء اثني عشري است كه كيسه كيسه پول در «طياره» اش مي چپانند ؟
در ميان گرفتاران معدن هم مسلمان اگر نبود، يك همولايتي مورالس قهرمان! – رييس جمهور سرزمين برادر و دوست، بوليوي - كه بود. پس مي شد برايش مرثيه ها سرود اگر ديگر آفتاب را نمي ديد.
از اين رو رفتم سراغ كانال هاي ماهواره اي. چون دانستم تلويزيون رژيم از پوشش خبري به اين ارزشمندي چشم پوشيده و از نشان دادن صحنه ها به طور زنده و مستقيم خودداري مي ورزد.
ولي، خودمانيم، آخر چگونه مي توانست اين رويداد را به صورت مستقيم و زنده پخش كند؟ وقتي در آن صورت، مردم مي ديدند كه چه هوش انساني و چه ابزار مدرني براي ارج گذاري به جان انسان و بها دادن به «زندگي» به كار گرفته شده است.
چگونه مي توانست بگويد که اين امام زمان با اسب سپيد و آن «چراغ مهتابي» كذايي اش - كه در جبهه ها مانور مي داد - نبود كه كاري كرد كارستان؟ چگونه مي توانست بگويد كه امام زمان آمريكايي و ابوالفضل العباس اروپايي و حبيب ابن المظاهر و عمار ياسر شيليايي بودند كه دست به دست هم داده و معدنچيان را رهانده اند؟
چگونه مي توانست نشان دهد كه دوستي، انضباط، همكاري و همدلي معدنچيان در آن ژرفاي نفس گير بوده كه به آنان ياري داده تا زنده بمانند و تاب بياورند تا هنگام رهايي برسد؟
تصويري زيبا و شگفت از همفكري و همكاري و همدلي گروهي؛ آرزوي ديرينه و گويا برآورده نشدني هر ايراني!
چگونه مي توانست نشان دهد كه دانش بشري – در زمينه هاي رياضي و فيزيك و زمين شناسي و غيره – برنامه ريزي و سازماندهي و به كار گيري تكنولوژي و ابزار مدرن و علم مهندسي و انجام محاسبات پيچيده و اجراي دقيق نقشه ها براي حفاري و... و... و حتا بهره بردن از دانش پزشكي و روانشناسي براي روحيه بخشيدن به معدنچيان، توانست راه را بگشايد و گرفتاران را برهاند و ديگربار به خانواده هايشان بازگرداند؟
چگونه مي توانست نشان دهد كه با دخيل بستن و نذر و نياز نمي توان كپسولي ساخت براي انتقال گرفتار شدگان در عمق مرگ آفرين زمين كه آنان را بي آسيب برساند به سطح زندگي بخش كرهء خاكي مان؛ يا نمي توان با دعاي ندبه و ضجه و كميل، عينك هاي ضد نور ساخت كه آنان به هنگام خروج بر چشمان بزنند تا پس از شصت و نه روز زيستن در تاريكي، نور ناگهاني بيرون آزارشان ندهد. يا گوشي هايي ساخت كه در همهء طول رسيدن كپسول حامل انسان به سطح زمين – كه حدود پانزده دقيقه به درازا مي كشيد - كارگران بتوانند با ديگران در ارتباط باشند؛ يا ماسك هايي كه در درازاي اين هفتصد متر به آن ها اكسيژن برساند و صدها ابزار مهم ديگر كه به زنده ماندن شان در اين شصت و نه روز كمك رساند.
آخر چگونه مي شد اين ها را به مردمي گفت كه سي و دو سال است چاه جمكران را نشان شان مي دهيم و آرامگاه ائمه «اطهار» و امامزاده هاي ريز و درشت شان را مشكل گشا مي خوانيم ؟
از اين گذشته، چگونه مي شد تصاوير مادران و خواهران اين معدنچي ها را نشان داد؟ وقتي همگي با آرايش كامل صورت، لباس هاي رنگي و حتا لاك ناخن و زيورآلات به استقبال عزيزان شان آمده بودند؟ مگر زن بايد آرايش كند و در كنار نامحرم بايستد وقتي دارند شوهر يا برادر يا پدرش را از زير خاك ها بيرون مي كشند؟! او بايد بنشيند و خاك بر سر بريزد از اين مصيبت عظما!
اصلاً اين كه فيلم هاليوودي نيست كه اگر نشد در رسانه هاي داخلي نشان داد بشود در «فارسي وان» ها و «چي چي پرشيا» ها نشان داد و در ِ دهان مخاطب از خدا بي خبر را بست. اين يك فيلم واقعي از زندگي انسان است. آن هم كه نمايش ندارد!
پخش چنين گزارش هايي خطرناك است؛ خطرناك. به آدمي مي فهماند كه مي توان با عقل و هوش و برنامه ريزي و تداركات مناسب و همكاري و اميد گام هايي مهم و باورنكردني برداشت و حتا جلوي مرگ و مرگ آفرين ايستاد!
نه، نه. به راستي نمي شود چنين رويدادهايي را «پخش مستقيم» كرد. فقط مي شود سفر «محمود» را پوشش داد تا مردم بدانند مردي كه، با همدلي روحانيت و همكاري گروه حامي پوتين پوش اش، مرگ و تباهي را در كشور ايران تقسيم مي كند، چگونه به ياري دلارهاي نفتي ملت درماندهء ايران، در كشوري مانند لبنان مورد استقبال خياباني واقع مي شود و پرچم عنكبوت نشان را برايش تكان مي دهند تا اسكناس هاي سبز را بپراكند!
در تلويزيون اسلامي فقط مي شود جانيان و بدكاران و سياهدلان را زير پوشش مستقيم برد. وگرنه هنر زيستن و پاسداشت «زندگي» كه پخش مستقيم ندارد!
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|