|
دوشنبه 26 مهر 1389 ـ 18 اکتبر 2010 |
غروب مرضیه در «صبح روشناییها...»
پژمان اکبرزاده
عکس از رضا دقتی>>>
مرضیه، امروز صبح، دوشنبه هجدهم اکتبر، در حومهء پاریس به خاک سپرده میشود؛ در «صبح روشناییها...». در گذشتهای نهچندان دور، نام «مرضیه» تنها یادآور هنرمندی محبوب و خوشصدا در جامعه ایران بود؛ خوانندهای که بین خود و مشکلاتی که عموماً گریبانگیر اهالی هنر است فاصله افکنده و برای چند دهه، با اجرای بسیاری از معروف ترین ترانههای موسیقی ایرانی، جایگاه ویژگی در خاطره نسل گذشته ایرانیان یافته است.
مرضیه در طول فعالیت هنری خود، تنها در محدوده سبکی ویژه نماند. آثار گوناگونی که از او به یادگار مانده سندی برای این ادعاست: بازخوانی کارهای ترانه پردازان پیش از خود، همکاری با گروههای سازهای ایرانی و همچنین اجرای کارهای چندصدایی با ارکسترهای بزرگ.
در پی انقلاب اسلامی در ایران که پس از آن، زنان از خواندن بازداشته شدند، مرضیه در ایران ماند و سکوت پیشه کرد. گهگاه در محافل خصوصی، شماری اندک از دوستدارانش از هنرنمایی او بهرهمند میشدند ولی، دشواریهای زندگی در ایران برای هنرمند سرشناسی چون او، عموم ایرانیان را از شنیدن صدای او محروم کرد و زندگی را برای خود او، پُر اضطراب.
سکوت پانزده ساله مرضیه اما در سال ۱۹۹۴ مرزها را درنوردید و از نو به گوش ایرانیان رسید. اینبار اما مرضیه، با مرضیهی خاطرانگیز سالهای پیش از انقلاب، تفاوتی بسیار داشت...
بسیاری از ترانههای عاشقانهی او، اینبار با تنظیمهای حماسی و هیجان خواننده به مارشهای نظامی شباهت پیدا کرده بود. اصل آهنگها و ترانهها اما چنان زیبا و غنی هستند که در هیبت پرخروش تازه هم، دوستداران موسیقی را مجذوب خود میکنند.
مرضیه اینبار در پی زندگی زیر سیطره حکومتی که او را به سکوت وا داشته بود، به یکی از جنجالیترین گروههای مخالف میپیوندد و علناً نیز آنرا ابراز میکند. برخی از پیوستن او به سازمان مجاهدین، برآشفتند و حتا دیگر حاضر نشدند به صدای خوش او گوش کنند؛ برخی او را ستودند و برخی دیگر ترجیح دادند که بی اعتنا به کشمکشهای سیاسی، تنها غرق در ترانههای نوسالژیک او شوند.
ورود دوباره مرضیه به صحنه، به هر دلیل و با هر امکان، رویدادی جذاب و کنجکاو کننده برای شنوندگان آثار او در سالهای پیش از انقلاب بود. رفتار و گفتار مرضیه نیز این رویداد را جذابتر میکرد. در یکی از نخستین کنسرتهایش در لوسآنجلس، زمانی که شنوندگان با یکی از ترانهها دست زدند، خطاب به آنها گفت: «من مطرب نیستم، وقتی میخوانم فقط گوش بدهید.». کنسرت به گزارش لوسآنجلس تایمز با «تدابیر شدید امنیتی» برگزار و عبور همه شرکتکنندگان از زیر ردیابهای فلزی، موجب 45 دقیقه تاخیر شد.
ویدئوی اجراهای مرضیه به فاصله کوتاهی به ایران رسید و مخفیانه دست به دست شد. بسیاری از آنهایی که در دهههای پیش، شنونده صدای او از رادیو بودند، اینبار با چشمانی پر از اشک به ترانههای او گوش فرار دادند و به چهره تازهی او نگریستند؛ بانویی مصمم، با نگاهی نافذ و موهایی بلند و سپید.
صدای مرضیه همچنان زیبا بود ولی طبعاً گذشت زمان، از توان آن بسیار کاسته بود. برخی اما چنان از حضور دوبارهی این بانوی هنرمند در صحنه هیجانزده شده بودند که میگفتند: «صدا همان صداست». این سخن البته بخشی نیز نشان از عدم آشنایی بسیاری از مردم با موسیقی، حتا به عنوان یک شنونده حرفهای، داشت.
خبر حضور دوباره مرضیه در صحنه نیز به مرور، مانند هر خبر دیگر عادی شد. گذشت زمان باز هم صدای او را شکستهتر کرد اما پشتیبانی مجاهدین از او برای همراه داشتن ارکستر بزرگ و تالارهای باشکوه از یکسو و اشتیاق مردم به زنده نگاه داشتن خاطرات گذشته از سویی دیگر، برنامهها را کماکان پرشنونده نگاه داشت.
یکی از اجراهای سال او در «المپیا»ی پاریس در یوتیوب قابل تماشاست. در دقیقه پنجم، یک تغییر ریتم ساده در اثری که مرضیه در گذشته بارها آنرا خوانده بود، همراهی خواننده و ارکستر را بر هم میزند. مرضیه هشتاد و دو سال داشت که دیگر زمان مناسبی برای اجرای صحنهای نبود. شاهرخ گلستان، همان زمان در نقدی درباره کنسرت المپیا نوشت: «مرضيه که در فروردين ماه امسال هشتاد و دو سالگی را پشت سر گذاشت و بيش از شصت سال است که می خواند، شفافيت صدا و قدرت خوانندگی خود را به خوبی حفظ کرده است.»
به هر رو، مرضیه در دور دوم فعالیتهای هنری، جدا از بازخوانی ترانههای گذشته، ترانههای تازهای را نیز خواند؛ کارهایی که بیشتر از ساختههای محمد شمس، آهنگساز ایرانی مقیم پاریس و حمیدرضا طاهرزاده، تکنواز تار مقیم این شهر بود. «به مقدم بهار» و «صبح روشناییها» از جمله این کارها هستند؛ هر دو روی سرودههای اسماعیل وفا یغمایی.
شد به سر، دورهی جداییها
قصه سر کن، ز آشناییها
شد سپری این دل، آن شب تاریک
رخ بنما، صبح روشناییها...
بر زبان آوردن چنین اشعاری در کنسرت، مرضیه را نیز سخت هیجانزده میکرد و اجرایش را تاثیرگذارتر. خوشبختانه علاوه بر اجراهای زنده، ضبطی حرفهای نیز از این ترانه صورت گرفته که با تنظیم و رهبری محمد شمس به یادگار مانده است.
حمیدرضا طاهرزاده، موسیقی «صبح روشناییها» را آفریده است. او علیرغم تالمات روحی ناشی از درگذشت مرضیه، دعوت «راديو زمانه» برای سخنگفتن درباره این ترانه را پذیرفت و گفت:
«این ترانه به همان اوایل که خانم مرضیه به اروپا تشریف آورده بودند، برمیگردد. شعر را آقای اسماعیل وفایغمایی سرودند... الان بهخاطر ضربهای که پس از شنیدن خبر درگذشت ایشان دریافت کردم، تمرکز روی این مسائل و خاطرات گذشته که مرتب از ذهنم عبور میکند، برایم مشکل است. به هر حال، خانم مرضیه این افتخار را به من دادند که این کار را با آن صدای پرقدرت، زیبا و پرطنینشان بهیادگار بگذارند. در واقع، این تصویرگر عواطف و احساسات ما، اعضای این مقاومت بود و ایشان در ملاقاتها، مصاحبههای تلویزیونی و در سفرهایی که داشتیم میگفتند: "من ۱۵ سال خاموش بودم و در آن دهکده کوچک در شمال تهران که زندگی میکردم، شبها میآمدم و در صحرا برای ماه، ستاره، آسمان و رودخانهی کوچکی که از کنار دهکده رد میشد، میایستادم و ساعتها برای آنها و برای مردم دهکده، یواشکی میخواندم..." این داستان اختناق و فشاری بود که ایشان 15 سال از خواندن محروم شده بودند. زمانی که پس از 15 سال، دو مرتبه پرواز را شروع کردند، واقعاً بال گشودند و ما دیدیم که ایشان دهها ترانه و سرود اجرا کردند؛ کنسرتی در انگلیس، غیر از کنسرت آلبرتهال داشتند که قطعهی «همبستگی» را با ارکستر و گروه کُر حدود 100 نفره اجرا کردند. ایشان 45 دقیقه بدون اینکه شعر یا نت جلویشان گذاشته باشند، با تمام قوا، این برنامه را اجرا کردند. این کار خانم مرضیه را در سن 72 - 73 سالگی، تنها میشد با بعضی از کارهایی که در گذشته با آقای مرتضی حنانه اجرا کرده بودند، مقایسه کرد. ايشان همیشه تلاشگر بودند. در کنار کارهای مبارزاتی که داشتند، همیشه تمریناتشان را انجام میدادند. بهطور خیلی جدی، روزی یک ساعت سولفژ کار میکردند، صدا کار میکردند، سهتارشان را تمرین میکردند. برنامهی زندگیشان پر از نظم و دیسیپلین بود. واقعاً صادقانه و افتخارآمیز زندگی کردند. باید انسان در آن شرایط تاریخی و در آن دوران بهدنیا آمده باشد که چگونه زندگی کند؛ در مکتب بزرگانی مانند کلنل وزیری، صبا، برومند، ادیب خوانساری، بنان، مرتضیخان محجوبی، تجویدی، یاحقی، حبیبالله بدیعی و خیلیهای دیگر که ایشان با آنها حشر و نشر داشتند. خانم مرضیه همهی این خاطرات را در کمال تواضع و فروتنی، با عشق کامل به اطرافیانش نثار میکرد. مرضیه برای زن ایرانی، برای خوانندهی زن ایرانی، حیثیت ایجاد کرد؛ حیثیت، اعتبار و آبرو.
پرسش:اگر بخواهیم به ترانه بازگردیم، خاطرتان هست که پس از این که ترانهی «صبح روشناییها» به شکل نهایی ساخته شد، ابتدا بهصورت زنده روی صحنه اجرا شد یا اینکه ابتدا ضبط شد؟
پاسخ: این ترانه اولینبار در «رویال آلبرت هال» با ارکستر فستیوال لندن که رهبر آن آقای شمس بود، اجرا شد. تنظیمی هم که استاد شمس از این کار کردند، حقیقتاً جانانه است. بعد از آن در اوبرهاوزن اجرا داشتیم. سپس در لوسآنجلس و در جشنوارههای دیگری نیز اجرا شد. کار را در ورسای (فرانسه) ضبط کردیم. سیدی که الان موجود است، سیدی صحنه نیست. برای ضبط آن ما حدود دو سانس سهساعته با ارکستر تمرین داشتیم. البته برای بخش سازهای ملی آن، ما قبلاً تمریناتمان را کرده بودیم. بعد هم خانم مرضیه همراه با ارکستر خواندند و برنامه بهطور زنده ضبط شد. خانم مرضیه همیشه مخالف آن بودند که ارکستر جدا ضبط بشود و بعد خواننده بیاید روی آن میکس کند. ایشان این کار را زنده اجرا کردند و میگفتند که میخواهم از ارکستر، حین نوازندگی و اجرا احساس بگیرم و این احساس را در صدایم منتقل کنم. چون خانم مرضیه واقعاً داستان زندگی خود را که آقای وفایغمایی بهزیبایی کامل بیان کرده بود، منتقل میکرد.
پرسش: در موسیقی این کار حسی حماسی وجود دارد که در عین حال غم سنگینی را با خود دارد. چه چیزی در ذهن شما بود که این حالت حماسی همراه با غم را در این کار نشان داده؟
پاسخ: غم آن حالت نوستالژیکی بود که ابتدا ارکستر شروع میکند و بعد سازها جواب میدهند. در واقع، نوعی دیالوگ بین خواستههای طولانی مدت ما است. یعنی من به عنوان یک ایرانی، جوانی که در شش یا هفتسالگی، برای اولین بار خانم مرضیه را دیدم و برایشان ساز زدم؛ چهل و اندی سال پیش بود و بعد هم یکبار دیگر ایشان را در دانشگاه شیراز دیدم که آمدند برایمان برنامه اجرا کردند و یکی دوبار هم در جاهای دیگر. بعد از آن، ایشان را دیگر ندیدم تا سالیان بعد که به مقاومت پیوستند. این سالهای دراز جداییها، این ملودی را در ذهن من تداعی میکرد. بخشی از موسیقی این بود. بخش دیگر آن، پیوستن بود. آنجایی که یکباره ریتمها عوض میشوند و همانطور که گفتید، حالت حماسی پیدا میکند:
از پا منشین، از جا برخیز
گلریزان کن، خود شو گلریز ...
به هر حال ما هیچ تصمیمی نگرفته بودیم که این حالت به وجود بیاید. اینکار به طور خود به خود صورت گرفت.»
http://zamaaneh.com/music/2010/10/post_367.html
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|