|
تنها سقوط در جمهوری اسلامی آزاد است
الاهه بقراط
-الو؟ خانم جان، من شمارهء تلفن شما را...
- خانم مرضیه؟
صدایش را حتا در تلفن بدون آنکه هرگز با او سخنی گفته باشید، میشد بازشناخت. روشن و زلال، پرصلابت و فاخر. درست مانند آوازش که به فاخرترین صداهای بیهمتای موسیقی ایران تعلق دارد.
ریگ آموی و درشتیهای او
مرضیه عروس خانواده پدری من در ازدواج نخستاش بود و تنها پسرش را از وصلت با خانواده ملکافضلیها دارد که قوم و خویش مادری حجتالاسلام محمد خاتمی، رییس جمهوری اسلامی پیشین، میشوند. مرضیه به گفته خودش هر هفته کیهان را میخواند و وقتی پنج سال پیش، در تابستان 2005، مقاله «خداحافظ نوه عمّه!» را خواند، با من تماس گرفت تا بداند من چه نسبتی با آنهایی دارم که وی در دوران آن وصلت با آنها دیدار و گفتگوی خانوادگی داشت. آنگاه از پدربزرگم تعریف کرد و حال پدر و مادرم را پرسید. گفتم پدرم یک ماه پیش از انقلاب اسلامی در آستانه پنجاه سالگی به بیماری سرطان درگذشت و مادرم نیز در سنین هفتاد است. به یاد داشت که مادرم آموزگار بود و خاطراتی را که در چند دیدار خانوادگی داشت، باز گفت. در بهار 2007 که در پاریس کنسرت داشت، تلفن زد و گفت: اگر میتوانی بیایی، برایت بلیط بفرستم. من نمیتوانستم.
تابستان سال بعد یک دسته گل بزرگ و زیبا در همدردی با درگذشت برادر نازنینام فرستاد. «آی ریکا، آی ریکا...» را خوانده بود. تلفن زد و مرا دلداری داد. چند هفته پس از آن، در اوایل مهرماه 87 یک سبد بزرگ از میوههای رنگارنگ پاییزی از سوی مرضیه رسید. تلفن زدم و دلیل را جویا شدم. با خنده گفت: «ما «دهاتیها» از قدیم رسم داشتیم وقتی عزیزی از دست رفت، در اولین عیدی که از راه میرسد با یک سبد پر از میوههای فصل به خانوادهاش یادآوری کنیم که زندگی ادامه دارد. حالا عید فطر است».
مرضیه یک سال بعد تنها دخترش را که تقریبا هم سن و سال تنها برادر من بود از دست داد و هفت ماه بعد خودش رفت. چه کسی میتوانست او را دلداری دهد که درشتی ریگهای راهش چه آن زمان که در یک جامعه سنتی، آوازخواندن را شروع کرد، و چه زمانی که صدای زنان در ایران ممنوع شد و او دل به دریا زد و رفت، هرگز نمیتوانست زیر پای او «چون پرنیان» باشد!
آزادی سقوط
شاید مهمترین و عمیقترین سقوط جمهوری اسلامی را بتوان در مورد حقوق زنان مثال زد. در تمام سه دهه گذشته، حجاب اجباری، محدودیت کار و تحصیل، تبعیض آشکار و ضدانسانی در حقوق مدنی و جزایی که از سوی فرهنگ سنتی رایج در جامعه نیز تشدید میشود، بر بخش دیگری از سقوط فرهنگی جمهوری اسلامی پرده انداخت: حذف صدای زن از هنر موسیقی، راندن آواز زنان به زیرزمین، تبدیل موسیقی به هنر اندرونی و بیرونی.
از همین رو زنان هنرمندی که تلاش کردند تا صدای خود را نجات دهند، هنرمندانی از تبار مرضیه که عظمت هنریشان به گونهای است که نمیتوان آن را با هیچ ترفندی آلوده کرد، عرصه دیگری از مقاومت در برابر رژیم کنونی ایران گشودند. عرصهای که اهمیت آن چه بسا هنوز امروز به دلیل فراوانی سقوط در همه عرصههای زندگی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی ناشناخته باشد. لیکن روزی که جامعه به یک آرامش و امنیت نسبی دست یافته باشد و بخواهد نگاهی به راهی بیندازد که آن را به آینده رسانده است، بدون تردید درخواهد یافت بخشی از توانگری این جامعه از تلاش و پافشاری گوهرانی است که در سختترین شرایط، خود و هنر خویش را پاس داشتند تا آن را برای فرزندان آینده ایران به ارث بگذارند.
امروز اما هنوز و همچنان، صدای زن به طور رسمی از موسیقی ایران و عرصه عمومی جامعه حذف، و سقوط در جمهوری اسلامی چنان فراوان است که کسی دیگر به این فاجعه، به این حذف، نمیاندیشد. اما چه سقوطی عمیقتر از این که فاجعه حذف به امری بدیهی و روزمره، و تکرار آن به عادت تبدیل شده باشد.
حکومت سقوط
این روزها که رییس جمهوری اسلامی در لبنان بسر میبرد و در اخبار دیده میشود که وی سرش را به زور از یک اتومبیل روباز شاسی بلند درآورده و دو دستش را در دو طرف به زحمت روی سقف ماشین نگاه داشته و در میان چهرههایی که در میان ایرانیان به «امنیتی» و «لباس شخصی» معروف شدهاند، با لبخندی در یک صورت چرک، استقبالی را پاسخ میدهد که حاصل میلیاردها تومان کمکهای نقدی و نظامی به حزبالله لبنان است، نگرانیها از همه سو شدت مییابد.
بیشترین نگرانی اما از درون خود جمهوری اسلامی سرچشمه میگیرد. این نظام تنها سبب سقوط همه جانبه در جامعه نشده است. خود در درون خویش نیز سقوط میکند. این دو سقوط موازی، در جامعه و در حکومت، همدیگر را تشدید میکنند. از «کاریزما»ی خمینی (کاریزما الزاما یک مفهوم مثبت نیست) که خود در اعماق سقوط بود و کم بودند کسانی که آن را دریافتند، عمیق و عمیقتر به درماندگی خامنهای سقوط کرد. همه دیکتاتورها، از هر نوعی که باشند، نهایتا درماندهاند و به طور مداوم در حال سقوطاند تا سرانجام واقعا سقوط کنند!
برای اثبات این ادعا، از خود خبرگزاریهای جمهوری اسلامی و اقدامات خود حکومت، به اندازهای نمونه وجود دارد که به یک کار گروهی و مداوم نیاز هست تا این سقوط دائمی را ثبت و مستند کند. در اینجا فقط به یک نمونه اشاره میکنم. نمونه ای که از آنجا که به شورای نگهبان به عنوان بالاترین مرجع سیاسی و حقوقی جمهوری اسلامی پس از «ولایت مطلقه فقیه» مربوط میشود، نه تنها اهمیت بلکه حتا مرحله سقوط را نیز به نمایش میگذارد.
هفته گذشته سخنگوی شورای نگهبان، عباسعلی کدخدایی، در یک نشست مطبوعاتی شرکت کرد تا به پرسشهای خبرنگاران پاسخ بگوید. در شرایطی که اختلاف بین مجلس شورای اسلامی و دولت احمدی نژاد بر سر نقش مجلس و وظایف و اختیارات دولت به درجهای رسیده که نمیتوان از افکار عمومی پنهان نگاه داشت، سخنگوی شورای نگهبان نشان داد جمهوری اسلامی نه بر نهاد ولی فقیه، نه بر شورای نگهبان و نه بر مجلس، بلکه بر دولتی تکیه دارد که سرکوب و قلدری را به مثابه ابزار حفظ قدرت برگزیده است. نه اینکه سخنگوی شورای نگهبان نخواهد به پرسشهایی که درباره قدرت مجلس و دولت مطرح شدند پاسخ بدهد. او اساسا پاسخی برای این پرسشها نداشت و از همین رو گفت: «این که بگوییم کدام یک از قوا در رأس است مشکلی را حل نمی کند. اگر همه در چارچوب عمل کنند، همه در رأس امور هستند»! کدخدایی درباره اینکه چرا دولت مصوبات مجلس را اجرا نمیکند ظاهرا «شوخی» کرد و گفت: «ما همچنان مشغول دعا کردن هستیم، شما هم دعا کنید. زیرا راهکار دیگری نداریم»! او درباره نقش مجلس نیز گفت: «باید برای آن هم دعا کنیم»!
پس از این نشست خبری، تنها یک پرسش باقی میماند: نتیجه دعای دولتیها برای اختیارات دولت و دعای مجلسیها برای نقش مجلس «در رأس امور» به کجا خواهد رسید و کدامش مستجاب خواهد شد؟!
سقوط دائمی، حتا در دورانی که ظاهرا همه چیز امن و امان و عالی به نظر میرسد، مانند موریانهای است که پایههای قدرت استبدادی را میجود و پوک میکند. جمهوری اسلامی اما این ویژگی ناب را داشت که هیچ چیز، مطلقا هیچ چیز در دورانش «امن» و «امان» و «عالی» به نظر نرسید. در اغلب دیکتاتوریها، اعم از کلاسیک و نظامی، جامعه دست کم یک دوران رشد اقتصادی را تجربه کرده است. دو نمونه روشن آن رشد اقتصادی آلمان در دوران هیتلر و رشد اقتصادی شیلی در دوران پینوشه است. جمهوری اسلامی اما در سقوط به دنیا آمد. با سقوط رشد کرد. و در سقوط، در حال سقوط است. سقوطی که همه برای آن بهایی، سبک یا سنگین، میپردازند.
پس از هر سقوط بزرگ اما همواره یک افسوس بزرگ چون «آهی مانده به لبها» از سینه جامعه بر میخیزد. آهی که یک بار با شعار «در طلوع آزادی، جای شهدا خالی» بیان شد و این بار باید بر آن افزود: جای همه آن هنرمندان، خوانندگان، هنرپیشگان، شاعران، نویسندگان و روزنامهنگارانی نیز خالی، که بخت و فرصت زندگی و فعالیت و مرگ در کشورشان از آنان دریغ شد.
14 اکتبر 2010
زیرنویس:
برگرفته از کیهان لندن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |