|
چهارشنبه 5 آبان 1389 ـ 27 اکتبر 2010 |
دوستدار، هابرماس، و معركهگیران اسلامی!
ایراندخت دل آگاه
به تازگی متن فارسی نامه آرامش دوستدار به یورگن هابرماس فیلسوف آلمانی منتشر شده كه واكنشهای گوناگونی به همراه داشته است. این كه آرامش دوستدار به هابرماس چه گفته و هابرماس چه پاسخی داده و پاسخ دوباره آرامش دوستدار به او چه بوده، موضوع این نوشته نیست. آن چه موجب نگارش این چند سطر است همانا واكنشی است كه از سوی برخی ایرانیان و استادان دانشگاهی صورت گرفته است. استادانی كه هر جا مینشینند پایههای «كرسی» هایی را نشان میدهند كه روشن نشده به حق بر آن نشستهاند یا نه.
یكی از كسانی كه به محض انتشار متن فارسی نامه به میانه پریده و سر و سینه زنان، لب به سخن گشوده، همانا چهرهM امروز اكرانهای ماهوارهای، یعنی جناب اكبر گنجی است. گنجی را خوب میشناسم، خوب خوب. با او سر نزاع ندارم؛ نه با او و نه هیچكسی دیگر. مگر آن كه بخواهند پس از سی و دو سال سیاه روزی، دوباره راه جوانان را به بیراهه ندانم كاری هایشان بكشانند و از آنان همان پشیمانانی را بسازند كه از نسلهای پیشین ساختند. نمیگویم او فریبكاری میكند؛ دست كم برازندهء او نیست. از این گذشته، گم كرده راه را كجا اندیشهء فریب؟! كجا هنر فریبكاری؟! او یك گمشده است. اگر هنر داشته باشد، باید خود را فریب ندهد و آنی پیراموناش را بنگرد و ببیند در چه برهوتی سیر و سلوك میكند و چگونه عینك دینمداری، فرصت اندیشیدن را از او ستانده است.
دوستان اكبر آقا او را نه «گنجی» كه «جنگی» میخواندند و لابد هنوز هم میخوانند زیرا، به قول یكی از دوستان خوش زبانش، «نزده میرقصد»! یعنی آن كه در هر موضوع و زمینهای كه نه به او مربوط است و نه دانش و تخصص و معرفتاش را دارد، هیجان زده میپرد به میانهء میدان و سر قلم را چاك میدهد كه ثابت كند فقط اوست كه دود چراغ خورده و سره از ناسره باز میشناسد.
شیوهء برخوردش با موضوعات هم این است كه تا جوانهء تازهای بر درخت خبر میروید – حتا اگر ربطی به او نداشته باشد - میرود و چند كتاب را تند و تند ورق میزند و میآید و چیزكی مینویسد - و لابد این روزها در آن سوی آبها، برایش سخنرانیای میكند – و اگر هزاران نفر هم گرد آیند و با استدلال روشن ثابت كنند كه بیراه گفته است، همچنان پا میفشارد كه: این خورشید است كه گرد زمین میچرخد!
این است كه من یكی هر بار تیتر نوشتهای از گنجی را میبینم نخست از خود میپرسم، این بار چه كسی حرفی جدی و مهم زده است كه خواب او را پرانده؟ كه این چنین سراسیمه و پابرهنه دویده است وسط میدان؟ از این رو، بیهیجان از كنارش میگذرم یا اگر نیم نگاهی هم به آن بیندازم، لبخند میزنم و درود میفرستم بر تام و جری والت دیسنی! و گربهای كه گاهی سكندری میخورَد و گاهی برق میگیردش و موهایش سیخ میشود و گاهی دور سرش ستاره میچرخد، ولی باز هم به خودش نمیآید كه اندكی از هوشاش بهره ببرد و ببیند عامل این همه گرفتاریاش كسی نیست جز ذهنیت و نحوه تفكرش!
واكنش گنجی به نامه دوستدار به هابرماس هم از همین گونه است . انگار باز هم یك كسی پا گذاشته روی دُم گربه درون گنجی و او را از جا پرانده باشد. به راستی هر كسی بیطرفانه نامهء دوستدار به فیلسوف آلمانی و واكنش شتابزدهء گنجی را بخواند با خود میگوید : آیا گنجی با این نامه خواسته از هابرماس دفاع كند؟ آخر این چگونه دفاعی است از یك فیلسوف صاحب نام كه بخواهد بگوید همهء زور آن فیلسوف در دفاع از مبارزات مردم ایران، یك امضا پای یك بیانیه به قلم دیگری است!
نامهء واكنشی آقای گنجی، این پرسشها را هم در ذهنهای بیطرف پدید میآورد كه: آیا گنجی هرگز كتابها و نوشتههای آرامش دوستدار را خوانده است؟ آیا چیزی از درونمایهء آنها دریافته است؟ آیا با آنها موافق است؟ اگر بوده چرا در همه آن سالهایی كه دستش از «نخیل» انتشار كتاب كوتاه نبود، نكوشید كه یكی از این كتابها را به چاپ برساند؟ تا نسل جوان ایرانی از سودمندی آنها بی بهره نماند. اگر موافق نبوده و یك سره آنها را نادرست پنداشته است و آن قدر آگاهی و دانش در بحثهای نظری دارد كه بفهمد ایرادات سخنان آرامش دوستدار چیست، چرا قلم به دست نگرفته و به «تاریكخانه» ی فكر یك متفکر ایرانی، نور نتابانده است كه باز هم كتاباش را همچون «عالیجناب سرخپوش»، دست به دست ببرند؟ حتا اگر بهانه میآورد كه كتابهای آرامش دوستدار از سوی جناح اقتدارگرا ممنوع الانتشار بوده، چرا یك فصل كتاب، یك بخش یا حتا یك پاراگراف و یك جمله او را نگرفته و بر آن نقدی كوبنده ننوشته است؟ اگر خودش هم زیاد نمیدانسته چرا به رفقای همه چیزدان و فرهیختگان و «فیلسوفان اسلامی» عصر حاضر، مانند محسن كدیور و فرج دباغ (عبدالكریم سروش)، نگفته كه تیغ نقد بركشند و حساب این فیلسوف و متفكر ایرانی افشاگر را برسند؟
واقعاً اكبر گنجی را چه میشود؟ در نامهء آرامش دوستدار به هابرماس چه بوده كه باید «فیالفور» مردم شریف و «همیشه در صحنه ایران» را آگاه میكرده و از این رو به تنظیم پاسخی شتابزده روی آورده است؟ دوستدار چه گفته كه كسانی چون گنجی احساس خطر كرده و میكنند؟ آیا واهمه دارند نظر جوانان ایرانی به سوی كسانی چون او جلب شود و بخواهند بدانند در كتابهایش چهها آمده است؟
آیا به زعم كسانی چون اكبر گنجی، داستان مخوف «انقلاب فرهنگی» باید هنوز ادامه یابد تا نسل جوان از راه مورد نظر آقایان منحرف نشود و به دام «سكولارهای از خدا بیخبر» و آزادیخواهان طرفدار منشور حقوق بشر گرفتار نیاید. آیا بر اساس همین نگرش، «سانسور» همچنان باید نیرومند عمل كند تا امالقرای اسلامی مورد هجمهء دشمنان دین و شیاطین بزرگ و كوچك قرار نگیرد؟ سانسور حتا در برون مرز؟! و چون نه میتوان به دوستدار پاسخ داد و نه میتوان قلماش را شكست، باید با نامهنگاریهای گسترده و هیاهوی رسانهای به این خواسته جامهء عمل پوشاند و صداها را در گلو خفه كرد. آن هم پیش از آن كه امت اسلامی از خواب برخیزد و بفهمد چه بر سرش رفته است و میرود.
گنجی البته تنها نیست. دیگرانی هم هستند كه خوابشان آشفته شده است. دومین مورد از همین گریبان چاك دادنها و به میانه میدان پریدن به نامهای باز میگردد كه از سوی حمید دباشی، احمد صدری و محمود صدری نگاشته شده است؛ آقایانی كه اصرار دارند در همه جا با تیتر كرسی دانشگاهی شان معرفی گردند و اگر مجری یادش رفت، به نوعی حالیاش كنند كه بازوب ند دكتری یا پروفسوری شان نادیده مانده و لازم است مجری برنامه تذكری در این باب بدهد تا مخاطب مفتخر شود كه در محضر استادی دانشمند و فرزانه و اسلامشناسی آگاه شرف حضور یافته است .
استادانی كه ادبیات سخن گفتن و نگارش شان، سخنوران و نویسندگان را شرمسار میكند كه چرا در عصری میزیند كه هر تربیت نایافتهای می تواند خود را استاد بخواند و از واژگانی بهره بجوید كه به كار بردناش حتا دون شان دورهگردان و دست فروشان است.
جالب آن كه آقایان بانگ هم بر میآورند كه چرا آرامش دوستدار، رسالات و مقالات و كتابهایش را به زبان پارسی مینویسد. یكی نیست بگوید آخر اگر دوستدار به پارسی ننویسد، چه كند؟ این روش یك انسان مسوول است در برابر ملت و میهن خود كه به زبان مردم سرزمیناش سخن بگوید. همان یك كتاب به زبان بیگانه كه «حضرات» خودشان را تنها متولی تعبیر و تفسیرش مینامند، برایمان بس است. نگارش كتاب در حوزهء نظری – البته از آن دست كه كسانی مانند دوستدار عمر بر سرش نهادهاند - یك ادای دین به امروزیان و فرداییان است. چنتهء ما ایرانیها در این حوزه تقریباً تهی است. كسانی چون دوستدار باید به زبانی بنویسند تا كسانی كه ادبیاتشان از نوع ادبیات به كار گرفته شده آقایان است، حتا به قدر اندكی هم كه شده، دریابند ریشهء واپس ماندگیشان در كجاست! تا دریابند چرا در هزاره سوم ، قرون وسطای اروپا را به تجربه نشستهاند. تا دریابند این سرزمین جای زیستنی نیكو بود اگر كمی می اندیشیدیم و بوستان اندیشهمان گل میداد .
چه سود كه آرامش دوستدار نوشتههایش را به زبانی غیرپارسی بنویسد؟ مگر میخواهد نوشتهها از سوی ایرانیها خوانده نشود؟ یا بناست او به زبانی دیگر بنویسد و آقایان ترجمه كنند و هر جا را نپسندیدند «سانسور» نمایند و شیر بی یال و دم و اشكم تحویل دانشجویان بدهند؟ شاید هم آقایان انتظار دارند كه او هم زیره به كرمان ببرد؟ همه كتابخانههای جهان سرشار است از كتابهای نظری و فلسفی به زبانهای شناخته شده. دیگر چه سود كه یكی دیگر هم به زبان غیرپارسی بنویسد؟ به چه كار آنها میآید و به چه كار ما؟ بویژه وقتی ما در محرومیت كامل منابع مطالعاتی قرار داریم و وضعیت زبان دوممان هم به گرفتاری عظیم ندانستن زبان - حتا زبان كشورهای همسایه - مبتلاست؛ و خیلی هم كه زور بزنیم هنرمان به گفتن «یس و نُو» خلاصه میشود.
از هنر و سوابق این آقایان نامه نگار چیزی نمیگویم. نرمك نرمك خودشان را شناسندهاند به ایرانیان میهندوست درون و برون مرز. خنچه گردانیشان در مراسم جایزه بگیریهای این و آن، كم و بیش آنان را معرف حضور همگان ساخته است. تنها میماند كنجكاویهایی اندك دربارهء نامهشان به آرامش دوستدار.
باید از این جنابان هم پرسید آیا هرگز نوشتهای از نوشتههای آرامش دوستدار را خواندهاند؟ اگر ضعفی در آنها دیدهاند آیا قلم نقد كشیده و او را زیر بمباران استدلالهای منطقی خویش بردهاند؟ آنان كه یك روز و دو روز و یكسال و دو سال نیست كه خوش نشین دانشگاه های غرب هستند. در آن جا كه «سانسور» نیست. آزادی بیان كه اصل خدشه ناپذیر حكومتهای آنجاست. در آنجا كه مطالعه و پژوهش و نقد، جزیی از آموختن و آموزاندن است. چرا تا كنون خاموش بودهاند در نقد آرای آرامش دوستدار؟
مگر نه آن كه آرامش دوستدار را فردی میدانند كه «گرفتار ابتذال اندیشهای شخصی» است؟ چرا با نقدهای سازنده خویش مانع نمیشوند كه دیگری یا دیگرانی به ورطهای بیفتند كه به زعمشان آرامش دوستدار افتاده است؟ همان ورطهای كه به گفتهشان موجب «داوریهای مغشوش و اصالت انگارانه دربارهء اسلام و ایران، و تخیلات ساده انگارانه و اغلب مضحکی دربارهء مسلمانان، ایرانیان، دین، و مدرنیته» شده است و «میبایست از ذهنی تلخ و کین ورز برخاسته باشد».
چرا قلم «روشنگر و توانایشان» را دربارهء اندیشههای این فیلسوف كه دارای «ذهنی مملو از احساس حقارت و نفرت از خویش است» به كار نمیگیرند؟
اگرچه لابد با نوشتن این نامه به هابرماس آن قلم را به كار گرفتهاند كه جوانان آگاه ایرانی را – كه دیگر نمیخواهند به سادگی خودشان را به بال دوم جمهوری اسلامی كه همچون بال دیگرش سیاهرنگ است، بسپارند – از فرو افتادن به دام آرامش دوستدارها باز دارند! كاری كه در سالهای اخیر در بارهء هركسی كه آمد و سخنی گفت غیر از آنچه مورد نظر آقایان است، انجام داده و میدهند. پس از گذشت یكسال از حوادث سال گذشته، هنوز نمیشود گفت كه چرا میرحسین موسوی میگوید باید به «دوران طلایی خمینی» بازگشت. در حالی كه دوران خمینی به رنگ همان دوران خامنهای بود و خمینی بذری را كاشته كه محصولاش را سید علی خامنهای برداشت میكند؛ و دعوای اصلاح طلبان با سید علی هم نه برای آزادی و رفاه مردم این سرزمین كه در خصوص همین برداشت محصول و تقسیم ماترك خمینی است.
آری نمیشود یك جمله در این موارد گفت. زیرا این گفتنها خوش نمیآید به مذاق آقایان كه «اسلام رحمانی» شان را در معرض خطر میبینند. نمیشود گفت زیرا اصلاح طلبان «فرنگی كار» چنان معركه می گیرند كه معركه گیران قدیم را شرمنده تاریخ میكنند .
پرسش مهمتر اما از این عالیجنابان این است كه آیا آرامش دوستدار نامهاش را هم به فارسی نوشته و هابرماس نتوانسته آن را بخواند و آنان دلواپساند كه اشتباه فهمیده باشد؟ نامه كه به زبان آلمانی بود و در حوزهای كه هیچكدام با مفاهیم واژههایش بیگانه نیستند.
می دانیم هابرماس به ایران سفر كرده و ایران و ایرانیها را از نزدیك دیده است. دلواپسی آقایان برای چیست؟ آیا میترسند فیلسوف آلمانی با نامه یك متفكر ایرانی ایرانیانی را ببیند كه آنان مانع بودهاند دیده شوند یا سخنانشان شنیده شود؟
آیا رسانههای اروپا و آمریكا حاضر به انعكاس پاسخ «هابرماس» به این نامه نیستند و استادان حامی «اسلام رحمانی» دلواپساند پاسخاش به «آرامش دوستدار» مهجور بماند و احساس سرخوردگی و تنهایی و بی پشتیبانی بر ایشان غالب شود و این همه را از چشم اصلاح طلبهایی ببیند كه او را در میان هالهای از «حواریون مخلص و اندیشه ورز» به ایران كشاندهاند؟ شاید هم گمان میكنند او توان پاسخ ندارد و به عبارت دیگر «محجور» است و نیاز به « قیم» دارد و باید سراسیمه نامهای انگلیسی برایش نوشت تا بداند بی « قیم » نیست!
از خود می پرسم این جماعت مدعی نجات ایرانیان از چنگال ظلم چرا تاب نیاوردند كه این نامه نگاریها انجام شود تا از دل آن حقایقی بیرون آید كه به درد فرداییان میخورد. چرا میكوشند همه چیز در غبار واژههایی ناپسند گم شود؟ چرا همچون ریخته شدن آب به لانه مورچگان، بیرون ریخته و فریاد وااسلاما سرداده اند؟ اصلا چرا هیچكدام به اصل بحث آرامش دوستدار اشارهای نمیكنند. موضوع بحث را نفهمیدهاند یا قلمشان توانا نیست در پاسخ؟ به راستی شگفت انگیز است.
ما ایرانیها نیازمند بازنگری در ژرف ترین دهلیزهای شخصیتی فردی و اجتماعی خویشایم. باید بدانیم كه چرا ایرانی، موجودی این چنین شده است. خلقیات امروز ما ریشه در كجای تاریخمان دارد. آبشخور جهانبینی امروزمان كجاست. گرفتاری ما در حوزه بحث های نظری چیست؟
از خود باید پرسید چرا واژهء آزادی برای ما مفهوم نیست. چه شده كه نمیتوانیم به حقوق دیگران احترام بگذاریم؟ چرا آزادیهای دیگران و بویژه آزادی بیان را برنمیتابیم. چرا تاب آن را نداریم كه دیگران نظراتشان را ابراز كنند و ما با آرامش و «سعهء صدر» با آن موافقت یا مخالفت كنیم؟ پای ما را چه بندی از درون بسته كه نمی توانیم خود را از اعصار تاریك تاریخ برهانیم و به عصر آدمیان آزاد اندیش و دموكرات پا بگذاریم؟
هنوز، پس از سی و دو سال تجربهء خونبارحكومت اسلامی، چرا تفكر «ضرورت سانسور» دست از سر گنجیها بر نمیدارد و تفكر ضرورت وجود « قیم»، دست از سر شاخه اصلاحطلبی برون و درون مرز. آیا رویکرد این آقایان خود نوعی قدرتطلبی اسلامی با لباس «مكلا» یی نیست؟ قدرتتراشی از گذر سركوب و سانسور و خفقان و هوچیگری؟!
وقتی نامههای آقایان استاد دانشگاههای آمریكا و نیز اكبر گنجی را دیدم بیش از پیش این سخن آرامش دوستدار را درك كردم كه: «ما ایرانیان استعداد این را داریم که مخاطب را به گونهای جذب کنیم. بیتفاوت است که وسیلهاش تفاهم چاپلوسانه باشد یا جا زدن خود همچون حریفی بیهراس».
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|