|
نظامهای دینی و روشنفکران دینخو
الاهه بقراط
یورگن هابرماس، به عنوان یکی از مطرحترین فیلسوفان معاصر که تزهای وی اتفاقاً در زمینهء «زبان»، «گفتگو» و «ارتباط» مشهور است، فیلسوفی است که معتقد است با یک «سلام، حال شما چطور است؟» میتوان نقب به منظور گوینده و برداشتهای مخاطب زد. پس به نظر نمیرسد در درک نامههایی که به وی میرسد دچار مشکل شود و نیاز به توضیح دیگران داشته باشد*.
تنهایی فلسفه
آرامش دوستدار بیتردید اندیشمندی تنهاست. نه تنها از آن رو که به تندی و تلخی با تاریخ و فرهنگ ایرانی در افتاد، بلکه هم چنین بدین سبب که فلسفه که با پرسش آغاز میشود، بدون آنکه با پاسخی پایان گیرد، در ایران همواره، و به ویژه در چهار قرن گذشته، تنها بوده است چرا که ظاهراً نه نیازی در عمل کردن به توصیه امانوئل کانت و به کار گرفتن «فهم خویش» وجود داشت و نه پرسشی که پیشاپیش پاسخی نداشته باشد!
«درخشش های تیره ی آرامش دوستدار نزدیک به بیست سال پیش (1370) با سخن مشهور کانت «در به کار بردن فهم خویش دلیری ورز!» در خارج کشور منتشر شد. من ده سال پیش یک کتابگزاری زیر عنوان «ما احشام الاهی!» دربارهاش نوشتم. شیوهء بررسی دوستدار در میان نویسندگان ایرانی برایم تازگی داشت. از همین رو در آن کتابگزاری یادآوری کردم که روش علمی او در این کتاب خواننده را به یاد شیوهء ارنست رنان در کتاب «زندگانی مسیح» و کارل یونگ در کتاب بیهمتای «پاسخ به ایوب» می اندازد.
میتوان در برخی یا بسیاری نکات با دوستدار موافق نبود. میتوان بر اساس منطق خود وی، او را به پرسش کشید. لیکن نمیتوان او را تخطئه کرد حتا اگر فقط به یک دلیل «نابخشودنی» باشد: دوستدار دربارهء «نیندیشیدن»، آن هم نیندیشیدن «روشنفکران» ایرانی اندیشیده است! حال آنکه برخی بر این گمان بوده و یا هستند که میاندیشند در حالی که یا اندیشه دیگران را باز پس دادهاند و یا فقط کمی بیشتر از دیگران اطلاعات داشتهاند!
«دینخویی» مفهوم اصلی «درخشش های تیره» است. دوستدار معتقد است: «دین خویی در حدی که مدعی فهمیدن به معنای جدی آن است، نه از آن عوام بلکه منحصر به خواص است. آدم عامی نه تنها نمیگوید که میداند و میفهمد، بلکه به نادانستگی خود صریحاً اقرار میکند. فقط خواصاند که همه چیز میدانند و میفهمند. هر اندازه دینخوتر باشند از این نظر به خود مطمئنترند».
و من این همه را این گونه میفهمم که برای دینخو بودن حتماً نباید دیندار بود. میتوان بیدین ولی دینخو بود! بستگی به این دارد که فرد تا چه اندازه به دانستهها و فهم خود مطمئن باشد. مشکل دینخویی در این نیز هست که نمیتوان تصمیم گرفت دیگر «دینخو» نبود! دینخویی یک فرهنگ و یک روش در برخورد با پدیدههاست.
به تجربه دیدهام که دینخویی بنا به سرشت خود بیتحمل است. غیرتی است. خودنما است. امکان ندارد کسی را بدون پاسخ بگذارد. ناگهان شمشیر کلام از نیام بر میکشد و اینجاست که حقارت ذاتی خویش را به نمایش میگذارد. چرا؟ زیرا کسی جرأت کرده و «فهم خویش» را به کار گرفته و جهان بدون پرسش و نوکری و چاکری را در برابر «نامداران» خدشهدار کرده است. دینخو گمان میکند که میپرسد. حال آنکه واقعیت این است که دینخویان تنها زمانی پرسشی را مطرح میکنند که خود به پاسخاش نیز رسیده باشند! پاسخی که تنها پاسخ آنهاست و نه پاسخ همگان! دینخویان آنگاه پاسخ خود را به پرسش همگان، «حقیقت» میپندارند. دینخویان پروایی ندارند از اینکه گذر زمان پاسخهای آنها را بیاعتبار سازد چرا که به سلاح «توجیه» نیز مجهزند!
آلمانیها مثلی دارند که میگوید پرسش احمقانه وجود ندارد، بلکه جواب است که ممکن است احمقانه باشد. نمیدانم دامنهء این گشاده دستی فکری تا چه اندازه بر کسانی که آن را میشنوند روشن است. برای من اما همواره بازتاب اوج آزادی اندیشه و به پرسش کشیدن همه چیز، مطلقاً همه چیز، بوده است. مهم، پرسش است. پاسخ اهمیت درجه دو دارد چرا که ممکن است غلط باشد! یا بعداً معلوم شود که غلط بوده است!
پاسخهای بدون پرسش!
کسانی اما وجود دارند که پاسخ برایشان همواره مهمتر از پرسش بوده است. اصلاً رسالت خود را در رساندن این پاسخهای چه بسا بدون پرسش، به مردم میشمارند!
هجوم ملخوار «اصلاحطلبان» جمهوری اسلامی به خارج کشور که از سالهای آخر دومین دورهء ریاست جمهوری حجتالاسلام محمد خاتمی شدت یافت، صحنهء سیاسی را در میان ایرانیان تبعیدی دگرگون ساخت. این هجوم از یک سو با سرکوب شدید از سوی رژیم که «اصلاحطلبان» را نیز وادار به ترک کشور میکرد و، از سوی دیگر، با موج مهاجرتی که در سال گذشته پس از رویدادهای 22 خرداد دوباره خیز برداشت، نمیتوانست جامعهء ایرانیان خارج از کشور را دچار تلاطم نکند.
نکتهء سزاوار تأمل اما در این بود، و هست، که مدافعان «اصلاحات» به آن معنی که جناحی از رژیم مدافع آن است، بر خلاف ایرانیان تبعیدی که از سال ها پیش بدون هرگونه امکانات، یک سپهر دفاعی و در عین حال فرهنگی، با همهء کمی و کاستیهایش برای خویش به وجود آورده بودند، با پشتوانه هایی که برخی اتفاقاً از سوی همین ایرانیان تبعیدی برای آنها فراهم آمده بود، به جامعهء خارج کشور پیوستند. آنها، در عین حال، با پیشینه و تجربهای که در زمان همکاری خویش با جمهوری اسلامی اندوخته بودند، از جمله ارتباط با افراد و محافل خارجی، این امکان را دارند تا از هرگونه امکانات مادی که جهت به اصطلاح پیشرفت دمکراسی در ایران از سوی کشورهای خارجی در اختیار «ایرانیان» قرار میگیرد، بلافاصله و زودتر از دیگران برخوردار شوند. جالب اینجاست که هستند در میان این گروههای به اصطلاح مدافع حقوق بشر، افرادی که ویژگی فعالیتشان تنها و تنها دفاع از «حقوق بشر» زندانیان «مسلمان» در جمهوری اسلامی است! چگونه چنین چیزی ممکن است؟ دلیلاش را برایتان میگویم.
هنگامی که در دانشکدهء علوم سیاسی دانشگاه برلین درس میخواندم، بارها در کلاسهایی حضور یافتم که به مسائل ایران و خاورمیانه و یا کشورهای اسلامی میپرداختند. دانشجویان که عمدتاً تازه از دبیرستان به دانشگاه آمده بودند، به جای خود. ولی همواره این موضوع که این استادان تا چه اندازه نسبت به مسائل واقعی کشورهای آن سوی جهان بدون شناخت هستند، سبب شگفتی و در عین حال آزار میشد. آنها اطلاعات کافی داشتند. خیلی مطالعه کرده و چه بسا حتا به آن کشورها سفر کرده بودند. لیکن با آن همه «اطلاعات» از «شناخت» و «آگاهی» بهره چندانی نداشتند. از همین رو من اطمینان خود را نسبت به شناخت این اساتید دربارهء کشورهای دیگر، مثلاً آمریکای لاتین یا روسیه و چین نیز از دست دادم. این که برخی از ایرانیان مدافع «حقوق بشر» میتوانند از امکاناتی که برای این امر اختصاص داده شده در محدوده فکری و سیاسی خویش استفاده کنند، از جمله به همین عدم شناخت کشورهای غربی باز میگردد. گاهی سادهلوحانه هر چیزی را به آنها میگویند میپذیرند!
بعدها، به ویژه در زمینهء آنچه در رسانههای آلمان بازتاب مییافت، به تجربه دریافتم افرادی که به عنوان پل ارتباطی بین شخصیت های علاقمند به اوضاع ایران و یا احزاب و رسانههای آلمان با جامعه ایران عمل می کنند، نقش کلیدی در «آگاهی» و «شناخت» آنها نسبت به کشور ما دارند. برای نمونه، فرق میکند که این «پل ارتباطی» یک «اصلاحطلب» باشد یا کسی که خواستار بسی بیش از جمهوری اسلامی اصلاح شده است، یا کسی از خود جمهوری اسلامی!
در تمام این سالها، نخست کسانی که از عهد بوق کنفدراسیون در کشورهای غربی ساکن بودند، نقش این پل ارتباطی را ابتدا به عنوان دانشجو و چپ و ناراضی و سپس به عنوان نویسنده و روزنامهنگار و «محقق» بازی میکردند. از آنجا که غربیها هر نوع همکاری را از نظر مادی جبران میکنند، طبیعتاً این افراد هنوز به دلیل سابقهشان بیش از هر کسی شناخته شدهاند و دستشان نیز همیشه دراز است (همکاریهای امنیتی موضوع دیگری است و ربطی به این بحث ندارد).
از هفت ـ هشت سال پیش به این سو، مدافعان «اصلاحات» که اتفاقاً در همان بخش قدیمی نیز به فراوانی دیده میشوند، و خود «اصلاحطلبان» از جمله کسانی که در جمهوری اسلامی به بند و زنجیر کشیده شده بودند و بعد راهی خارج از کشور شدند، این نقش را بر عهده گرفتند.
با هجوم «اصلاحطلبان» به خارج از کشور، فضای تبعید رنگارنگ شد لیکن الزاماً پربارتر نشد! بسیاری از امکانات آنها علیه ایرانیان تبعیدی به کار گرفته شد. آنها در بسیاری از رسانههای فارسی زبان خارج از کشور لانه کردند و هر آنجا که توانستند دست به حذف زدند. فرد را حذف کردند. نظر را حذف کردند. تنها اینترنت، این تا کنون دمکراتیکترین ابزار ارتباطی از گزند آنها در امان ماند؛ آن هم به این دلیل که حذف و سانسور در اینترنت، تا زمانی که یک قدرت دولتی پشت آن نباشد، معنایی ندارد.
نامهء آرامش دوستدار، فیلسوف ایرانی، به یورگن هابرماس، فیلسوف آلمانی، با واکنش مرعوب کننده و تخطئهگرانه از سوی همین گروه فکری روبرو شد و مرا به یاد متنی دربارهء نمایشگاه جدید و منحصر به فرد «جامعه و جنایت: هیتلر و مردم آلمان» انداخت، با پرسشهایی که هفتاد سال دیر دربارهء نظام دینخوی نازیها مطرح میشود: «چگونه هیتلر امکان ظهور یافت؟ چگونه هیتلر و نازیها که مسئول جنگ، جنایت و پاکسازی قومی بودند، توانستند به یک مقبولیت گسترده در آلمان دست یابند؟ چرا بسیاری از آلمانیها حاضر بودند، با تبعیت از "رهبر"، فعالانه از دیکتاتوری نازیها پشتیبانی کنند؟» نه پاسخ این پرسشها که هنوز جستجو میشوند، بلکه اگر خود پرسشها در زمان خود مطرح میشدند، چه بسا توده مردمی که از کودک شش ساله تا سالمند نود ساله پا به پای «روشنفکران» اعم از دانشگاهی و هنرمند و نویسنده و متخصص برای «پیشوا» نامه مینوشتند و همه چیز خود را نثار وی میکردند، اندکی، فقط اندکی، میاندیشیدند ـ نامههایی که از سوی رژیم نازی طبقه بندی و نگاهداری شده بودند و اتحاد شوروی پس از جنگ جهانی دوم آنها را به غنیمت برد و اینک برای اطلاع عموم در «موزهء تاریخ آلمان» در شهر برلین به نمایش گذاشته شده است: نیندیشیدن و به کار نگرفتن «فهم خویش» به نمایش گذاشته شده است!
22 اکتبر 2010
--------------------------------------------------------------------
*مراجعه کنید به کتابهای هابرماس از جمله: «اعتبارمندی و واقعیتGeltung und Faktizitaet » و «حقیقت و توجیه Wahrheit und Rechtfertigung»
کتابگزاری «ما احشام الاهی!»:
http://www.kayhanpublishing.uk.com/Pages/archive/khandaniha/book/Ketabgozari/Aramesh%20Doostdar.htm
برگرفته از کیهان لندن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |