|
جمعه 7 آبان 1389 ـ 29 اکتبر 2010 |
اپوزیسیون خارج کشور، ضعفها و مسئولیتها
رضا میهن دوست
به عنوان یک ایرانی خارج نشین که دغدغه میهن دارم از دیدن پراکندگی، جدایی و عدم انسجام در میان گروههای مختلف اپوزیسیون ملی، دموکرات و سکولار مخالف تمامیت رژیم اسلامی ناراحت میشوم. به همین دلیل نیز از زمان شروع جنبش سبز تاکنون پنج یا شش بار مانند اکنون دست به قلم بردهام. در تمام این نوشتهها انتقاد و اشارهی اساسی من به اپوزیسیون ملی، دموکرات و سکولار مخالف تمامیت رژیم اسلامی بوده است، یعنی اپوزیسیونی که خود را نیز متعلق به آن میدانم، زیرا که معتقدم، هر شخص، گروه و جبههای مسئول اعمال و رفتار خود میباشد. انتقاد من به این اپوزیسیون به خاطر سردرگمی، رفتار منفعلانه، نبود انسجام و عدم اعتماد به نیروی خود است.
برای پرداختن به
این معضل، در وهله اول باید دید موانعی که بر سر راه تشکل، سازماندهی و اتحاد
گروههای پراکنده ملی، سکولار و دموکرات قرار دارند چیستند؟ آیا این موانع در
واقعیت وجود دارند و یا تنها زاییده ذهن ما و نحوهٔ نگرش ما به اختلافات سیاسی و
دگر اندیشان سیاسی است؟
در این جا به دو نمونه مهم از موضوعات مورد اختلاف میان گروههای اپوزیسیون ملی،
دموکرات و سکولار میپردازم. یکی از آنها موضوع "فدرالیسم" است و موضوع بعدی
اختلاف بر سر تعریف واژه "ملت". در آخر هم به موضوع "نقش و مسئولیت اپوزیسیون" در
خارج از کشور خواهم پرداخت.
در اپوزیسیون ملی، دمکرات و سکولار، گروهی که معتقد به فدرالیسم نیستند با گروهی که به آن اعتقاد دارند مشکل دارند و در گروههایی که به فدرالیسم باور دارند، گروهی هستند که به خاطر بکار بردن واژه "ملتهای ایران" بجای "اقوام ایران" از طرف بقیه گروهها طرد میشوند.
مشکل واقعی، تا
آنجا که من تشخیص میدهم
1:
عدم تفکیک مسائل اصلی از فرعی یا زیربنایی از روبنایی و در نتیجه عدم توانایی
اولویت دادن به موضوعات اصلی
2:
نگاه تاریخی به مشکل حقوق اقلیتهای قومی و زبانی، در جایی که موضوع اساسا یک
موضوع حقوقی و شهروندی میباشد.
باور داشتن به اینکه ایران مجموعهایست تشکیل شده از گروههای گوناگون قومی و
زبانی و اعتقاد به تلاش برای رفع هر گونه تبعیض و نابرابری میان آنان و هم چنین
سهیم شدن این گروههای قومی در ادارهٔ سیاسی کشور، با اینکه مناسبترین شکل یک
سیستم سیاسی برای اداره دموکراتیک این سرزمین سرشار از تنوع قومی، فرهنگی و زبانی
چه چیزی میتواند باشد، دو موضوع کاملأ جداگانه میباشند. اولی موضوعی اصولی و
زیربنایی است و دومی فرعی و روبنایی. بنابراین اولویت با موضوع اولیست.
موضوع اول:
با کنار گذاشتن
افراط گرایان در هر دو سوی جریان، همهٔ باورمندان به موضوع اول در اپوزیسیون
دموکرات و سکولار مخالف تمامیت رژیم اسلامی، چه معتقدان به فدرالیسم و چه مخالفان
آن، میتوانند بر محور همین باور به یک "اصول مشترک" در یک جبهه واحد در کنار هم
قرار گیرند. این که اقوام از نژادهای متفاوت هستند یا نیستند و این که کدامیک
زودتر یا دیرتر به فلات ایران آمدهاند و چه مسائلی میان آنان بوده، موضوعات و
رخدادهای تاریخی هستند که تعیین کننده نیستند و بهخودی خود دارای هیچ ارزش خاصی
نمیباشند و اساساً ربطی به مساله حقوق شهروندی اقوام و ساکنان اکنون ایران
ندارد. به عقیده من این موضوع تنها از منظر "حقوقی" و "حقوق شهروندی" میتواند مورد
توجه و بررسی قرار گیرد.
در بارهٔ تاریخ میشود گفت، تاریخ هر اندازه هم که با رعایت روشهای علمی و با
اتکا به اسناد و مدارک نوشته شده باشد، در نهایت تاریخ باقی خواهد ماند، یعنی حدس
و گمان. "ویل دورانت" نویسنده کتاب ده جلدی"تاریخ تمدن" جملهای دارد با این مضمون:
"نود و نه در صد تاریخ حدس و گمان است و باقی آن تعصب". اما نباید اشتباه برداشت
شود، تاریخ بی اهمیت نیست بلکه به ما کمک میکند تا بهتر بفهمیم که چهگونه اقوام
ایرانی در عین داشتن فرهنگ منحصر به فرد خود، در نتیجه صدها سال زندگی در کنار و
حتّی در میان یکدیگر در یک مرز سیاسی مشترک، در بده بستان فرهنگی، هنری و اقتصادی
و احساس تعلق مشترک به مجموعه ذکر شده، فرهنگ مشترکی را نیز پدید آوردهاند. همین
احساس تعلق و فرهنگ مشترک است که با وجود تحمل مشکلات فراوان، صدها سال است که
ایران را برپا نگاه داشته و به نظر من همیشه نیز چنین خواهد بود. پس چنانکه
میبینیم تاریخ تنها از این منظر است که در سرزمینی تاریخی به نام ایران ارزش
ویژهای مییابد.
زمانه و مناسبات اجتماعی ما بطور بنیادی تغییر کرده است و نژاد، مذهب یا ایدهاولوژی به عنوان عوامل متحد کننده کارکردشان را از دست دادهاند و پاسخگوی نیازهای امروز ما نمیباشند و دست آوردی به جز فلاکت و جنگ و خونریزی ندارند. در ایران ما حتّی نژادها در طی دوران در هم آمیختند، پس چهگونه میتواند چنین چیزی عامل وحدت باشد و احساس تعلق به آن مجموعه را ایجاد کند؟ چه کسی با اطمینان میتواند بگوید که تا چه اندازه خون خالص از یک نژاد خاص در رگهای او در جریان است؟ چه کسی میتواند ادعا کند که هیچ خونی از بومیان فلات ایران، از خون یونانی، عربی، مغولی، ترکی... در رگهای او جاری نیست؟ اما با احترام به تمامی این تبارها، همهٔ ما میتوانیم با اطمینان این را بگوئیم که به یک اندازه ایرانی هستیم، زیرا که دیگر به حقوق شهروندی خود آگاهیم.
از فرهنگ ترس، تابوسازی و دگراندیش ستیزی عبور کنیم. ایرانیان زیادی را میشناسم که در سخنانشان واژههای "ملیتها" و "خلقهای" ایران را بسیار به کار میبرند و من به شرافت انسانی و میهندوستی آنها شکی ندارم. به عقیده من این ترس که بعد از منحل شدن جمهوری اسلامی برخی میتوانند ادعا کنند که چون ما یک ملتیم پس طبق قوانین سازمان ملل مجاز هستیم که کشور خودمان را تاسیس کنیم، ترسی بیاساس است. مسلما گروههایی وجود دارند که آگاهانه با این هدف فعالیت میکنند و آدرس اشتباهی میدهند و نیز افرادی سادهلوح که فریب آنها را خوردهاند. اما این عمومیت ندارد و فردای ایران و سرنوشت ایران را این نوع گروهها تعیین نمیکنند. تعیین کننده همان طور که در بالا به آن اشاره شد، فرهنگ مشترک و احساس تعلق مشترک تک تک ساکنین ایران از هر زبان و قومی به میهن خود و به تمام مظاهر تاریخی، فرهنگی، هنری و اقتصادی آن میباشد.
در اینجا باید به این نکته توجه کرد که رفتار و منش انحصارگرایانه و خودمحوربین ما میتواند وجود این گروههای کوچک را تقویت کند و این خود به دایره باطل "نفرت، تعصب، جدایی، سردرگمی و سؤ استفاده رژیم اسلامی و همچنین رژیمهای دیگر فرصتطلب و ذینفع در منطقه" دامن میزند و بر عکس، منش دموکراتیک و پذیرش "دگر اندیشی" میتواند این جریانات را بی اثر کرده و راه ما را برای پیمودن به سوی ایرانی آزاد، دموکراتیک و سکولار برای همه ایرانیان هموارتر و کوتاهتر کند.
من بکارگیری واژه "ملیتها" در ایران را اشتباه میدانم و با این که به استدلالات مخالفان فدرالیسم آگاه هستم، به یک نوع از فدرالیسم برای ایران باور دارم، زیرا دلایلی را که باعث این باور در من میشود منطقیتر و درستتر میدانم. اما این تنها باور من است که میتواند در خارج از محدوده ذهنی من، مناسب جامعه ایران باشد یا نباشد. قرار نیست بعد از این که همه بطور "صد در صد" یک جور فکر کردیم با هم متحد شویم. در آن صورت دیگر نیازی به اتحاد نیست، چون همه فردیت خود را از دست داده و "خمینی وار" یکی شدهایم. اتحاد، آن زمانی معنی میدهد که تفاوتها وجود داشته باشد. برای اتحاد بهویژه برای قرار گرفتن در یک جبهه واحد، نیازی به این که در مسائل حاشیهای و روبنایی دارای یک نگاه باشیم نیست، مهم همنظر بودن بر سر مسائل اصولی و پایهای میباشد. با توجه به "الویتها" میشود در مورد این مسائل بحث کرد اما تنها با هدف روشنگری و نه به عنوان مانعی بر سر راه جمع شدن در یک جبهه واحد برای مبارزه با استبداد مذهبی. پس میتوان در عین اختلاف داشتن در مورد موضوعات فرعی و روبنایی، بر محور مسائل پایهای و اصولی با یک دیگر متحد شد. اگر غرضی در کارمان نیست و صداقت داریم، اگر واقعگرا هستیم و اگر "در عمل" به دموکراسی اعتقاد داشته و به میهن خود علاقهمندیم، میتوانیم این گونه مشکلات را با ابزار منطق حل کنیم. البته بهشرطی که به آن هم "درعمل" اعتقاد داشته باشیم.
موضوع دوم:
در مورد موضوع چهگونگی "تقسیم متناسب قدرت سیاسی" بین تمام گروههای قومی ساکن و صاحب ایران، تا آنجا که من میدانم روال اصولی و دموکراتیک این چنین موضوعات بسیار مهم در یک نظام دموکراتیک با در نظر گرفتن حقوق انسانی و شهروندی ساکنان آن منطقه و همچنین با توجه به شرایط گوناگون از جمله موقعیت جغرافیای سیاسی آن منطقه به دست افراد ذیصلاح در یک مجلس ملی، مانند مجلس موسسان که نمایندگان انتخابی تمام ایالتها در آن حضور دارند کارشناسی و بررسی میشوند. در نتیجه به نظر من این موضوع در اولویت قرار ندارد و باید آنرا به دوره پس از تشکیل ایران دموکراتیک واگذار کنیم. الویت و هدف مشترک رسیدن به همین شرایط ملی، دموکراتیک و سکولار است، بدون این که گفتمان در باره این مسائل را تعطیل کرده و در جریان جنبش مبارزاتی حق طلبانه و برابری خواهانه اقلیتهای قومی وقفهای ایجاد کرده باشیم.
موضوع آخر:
اگر به دموکراسی
اعتقاد داریم، در عمل هم دموکرات باشیم و نگاه انحصارگرایانه و تمامیت خواهانه از
یک سو و نگاه هویت طلبانه و تجزیه طلبانه از سوی دیگر را به افراط گرایان واگذار
کنیم و به خود به وظایف و مسئولیتهایمان به عنوان اپوزیسیون ملی، دموکرات و
سکولار خارج کشور بپردازیم. مهمترین مسئولیت ما به عنوان اپوزیسیون، در کنار اطلاع
رسانی، پیدا کردن یکدیگر و سازماندهی خود با هدف تشکیل و ارائه یک "آلترناتیو
حکومت اسلامی" میباشد. هر چند که این حرکت در خارج از کشور شروع شده است و به
پیشتازان آن باید تبریک گفت، به هیچ عنوان حرکتی کافی و خشنود کننده نیست.
این که میگویند وظیفه ایرانیان خارج از کشور تنها باید رساندن صدای مردم ایران به
گوش جهانیان باشد، قابل پذیرش نیست. قرار نیست که جهانیان برای ایران یک حکومت
جایگزین ایجاد کنند، نقش جهانیان تنها پشتیبانی از مبارزات ملت ایران است و بس.
نقش اپوزیسیون ایرانی در تبعید اما بالاتر از این است و رساندن صدای ایرانیان داخل
به دنیای خارج تنها یک بخش مهم از وظیفه آنها میباشد. بخش دیگر آن، به دلیل وجود
جوّ فشار، سرکوب، شکنجه، تجاوز و اعدام در داخل کشور، تشکیل و ارائه یک "آلترناتیو
حکومت اسلامی" است.
این استدلال که به خاطر وجود "جامعه مدنی" در ایران "آلترناتیو سازی" تنها در داخل ایران انجام میگیرد، استدلالی ضعیف میباشد. اگر رژیمی مانند رژیم شاه در ایران امروز در قدرت میبود و اگر یک جامعه مدنی کارآمد و نیرومندی میداشتیم این استدلال میتوانست بجا باشد و دیگر ضرورتی برای آلترناتیو سازی در خارج از ایران وجود نداشت. در واقعیت، ما نه دارای چنان رژیمی هستیم و نه دارای چنان جامعه مدنی یا شهری. در بین مردم و حاکمیت، "دریایی از خون" وجود دارد و نه "جامعه مدنی" و فکر میکنم این دیگر موضوعی ثابت شده است که جمهوری اسلامی رژیمی فاشیستی است که برای بقای خود از هیچ جنایاتی رویگردان نیست.
اپوزیسیون خارج میتواند این وظیفه را به عهده گیرد زیرا که در داخل شرایط مساعد برای تشکیل یک "آلترناتیو" به دلایل یاد شده موجود نیست و یا هزینهٔ آن برای اپوزیسیون ملی، دموکرات و سکولار داخل ایران بسیار سنگین میباشد. بنابر این هیچ مانع منطقی برای این که مسئولیت این مهم به دوش اپوزیسیون در تبعید باشد وجود ندارد. حتّی اگر این آلترناتیو هرگز مورد استفاده قرار نگیرد، آسیبی به حرکت اپوزیسیون داخل نمیرساند. این به معنی نسخه پیچی و تحمیل آن از خارج برای داخل ایران نیست. انتخاب نوع آلترناتیو مطلوب و اساساً تایید یا ردّ آن را مردم و اپوزیسیون داخل ایران در روند مبارزاتی خود مشخص میکنند. هدف، کمک به برطرف کردن نیاز اپوزیسیون داخل به یک "آلترناتیو" میباشد.
شعارهای ملی و
سکولار مردم را در مخالفت با "تمامیت رژیم اسلامی" در جریان تظاهرات خیابانی بعد از
انتخابات شنیدیم. شعارهایی از قبیل "استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی"، "نه غزه، نه
لبنان، جانم فدای ایران" و یا "مرگ بر خامنه ای". با این که از طرف گروههای اصلاح
طلب خارج از کشور، چه گروههای مذهبی و چه گروههای چپ اصلاح طلب، و حتّی در داخل
از طرف شخصیتهایی مانند آقایان موسوی و کروبی، تلاشهای زیادی صورت گرفت تا مردم
را قانع کنند که دیگر شعارهایی این چنینی ندهند، به دفعات شاهد تکرار این شعارها
در سطح خیابانهای تهران بودیم. مقایسه شعارهای مردم داخل ایران با شعارهای
اپوزیسیون ایرانی خارج از کشور، نشان داد که چقدر مردم امروز داخل ایران به ویژه
جوانان، در عمل از اپوزیسیون خارج مستقلتر و سکولارترند. آفرین به آنان.
به امید اینکه پیام این جوانان به اندازه کافی در اپوزیسیون خارج از کشور گوش شنوا
پیدا کرده باشد، به امید اتحاد هر چه زودتر گروههای متعدد اپوزیسیون ملی، دموکرات
و سکولار و به امید تشکیل هر چه زودتر یک "آلترناتیو" مناسب و واقعی.
۲۲/۱۰/۲۰۱۰
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|