|
چهارشنبه 6 بهمن 1389 ـ 26 ژانويه 2011 |
زنان و بیگانگی
آرینا مرادی
در مبحث "بیگانگی" (Alienation) می توان به اشکال مختلفی از آن اشاره کرد، نظریه ها و صورتبندی های مختلفی نیز از مفهوم بیگانگی قابل ارائه است. آنچه مد نظر این مقاله است بررسی مفهوم بیگانگی در رابطه با زنان و مطالعه شکل خاص جنسیتی ازخود بیگانگی آنها در جامعه می باشد. زنان از همان ابتدای طفولیت در محیط خانه، مراکز آموزشی و بعدها در محیط کار، در فرهنگ و در امیال جنسی با تجربه ای از نوعی بیگانگی روبه رو هستند. نگرش جنسیتی به زنان و فرافکندن احساسات جنسی زنانه و سایر مشخصه های زندگی زنان گرفته تا جنسی کردن کار و دستمزدشان، همه از عواملی به شمار می آیند که به موجب آن بیگانگی زنان پدید آمده و در حال تنیدن است. این فرایند بیگانگی زنان، کل جوامع انسانی را صرف نظر از میزان دستاوردها و پیشرفتهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آنها، پوشش می دهد. حال انکه در جوامع سنتی و مردسالار و کشورهای جهان سوم این پدیده به وضوح قابل روئیت تر است و شدت عمل بیشتری را در تنیدن و پوشش دادن کل جامعه داراست. برای فهم هرچه بیشتر "بیگانگی"، نگاهی کلیتی بر مفهوم آن در فلسفه ی هگلی و مارکسی می تواند به درک و دریافت آن کمک بیشتری نماید و در شرح رابطه ی بیگانگی با زنانگی موثر واقع شود.
در فلسفه غرب، هگل از نخستین فیلسوفانی بود که واژه "بیگانگی" را در شرح حالت جداماندگی انسان از طبیعت به کار برد. وی معتقد بر این بود که بشر در طول تاریخ و طی مراحل مختلف از طبیعت کناره گرفته و با آن بیگانه میشود، در نتیجه حوزه های در زندگی بشری پدید می آید که اگر مستقل از انسان در نظر گرفته شود شامل بوجود آمدن بیگانگی های بیشتری میشود.هگل در بخش های از پدیدارشناسی روح که در سال 1880 به نگارش درآمد اظهار داشت که حقیقت چیزی بیش از "روح" نمیتواند باشد. او بر این باور بود که "روح" عامل به وجود آوردن جهانی میشود که از آن اوست در حالی که ممکن است در وهله ی اول آن را جدا از خود و جهانی بیگانه پندارد؛ اما به تدریج به درک این نکته که جهان و فرایندهایش محصول و فراورده ی خودش است نایل می آید.مفهوم بیگانگی نزد هگل عدم توانایی دریافت این نکته است. بعدها هگلی ها ی جوان نیز به مطالعه مفهوم بیگانگی در حوزه های جداگانه و در سطح دقیق تری علاقمند شدند. لودویگ فوئر باخ و برونو باوئر از جمله کسانی بودند که مساله ی بیگانگی دینی آنها را مجذوب خود ساخته بود. باوئر می گفت آفریده های دینی انسان در نهایت شکلی فرابشری به خود خواهند گرفت و فوئر باخ اظهار می داشت که در دین خواست ها و تمناهای بشری محسوس است و صفات القا شده به خداوندگار صفاتی کاملاُ انسانی است. .به معنایی دیگر، انسان صفات خود همراه با تمناها و آرزوهایش را در خلق کردن موجودی دیگر به کار می برد و در آخر این موجودیت آفریده شده به وسیله بشر به بیگانگی خود او ختم میشود. این اندیشه به خصوص در شاخص ترین اثر وی به نام جوهر مسیحیتکه برای اولین بار در سال1841انتشار یافت، پرورانده شده است
کارل مارکس که مفهوم بیگانگی هگلی اثری ژرف بر او نهاده بود، از عهده ی صورت بندی های نو بر اساس درک و برداشت خود از بیگانگی برآمد. مارکس نیز به نوبه ی خود قسم اعظم مفهوم بیگانگی هگلی را پذیرفت و اما اقتصاد را به عنوان بنیاد امور، مبنای توضیحات خود از بیگانگی قرار داد. به باور وی این کار است که بنیادی ترین فعالیت انسان شناخته شده است. مارکس معتقد بود که عدم تسلط بر فعالیتهای خود و در قدم بعدی عدم دسترسی به محصولاتی که ساخته ی خود شخص است، نخست او را از خود و در وهله دوم از جامعه بیگانه میکند. او به رابطه ی کارگر با محصولش می پردازد و بر این باور است که عدم توانایی طبقه ی کارگر در تسلط بر فرایند تولید و بر محصولات حاصله، آنها را از طبیعت خود بیگانه و از طبقه ی بورژوا جدا میکند و در نتیجه این پول و فرایندهای بازار است که انسان ها را می چرخاند. به عبارتی دیگر چرخه ی اقتصاد در سیستم سرمایه داری، انسان را از هر طبقه ای که باشد به برده خود میگیرد و از طبیعت آزادمنشانه ی بشری بیگانه میکند.
مفهوم بیگانگی در نظریه های فمینیستی جایگاهی عمده دارد. فمینیست ها بر این باورند که که بیگانگی زنان شامل عناصر مختلفی است، این نکته بر پیچیده گی موضوع نیز می افزاید. اگر از اندیشه های فیلسوفانی چون هگل و مارکس در باب بیگانگی میشود اینگونه استنباط کرد که در اشکال مختلف بیگانگی، آنچه که مناسب و شایسته انسان است توسط موجودیتی که آفریده ی خود اوست به تسلط و اختیار درآمده است و این موجودیت در دین،خدا؛ در سیاست، دولت؛ و در اقتصاد، پول و فرایند بازار خواهد بود، پس بر اساس این نکته خدا،دولت و فرایند بازار از عواملی هستند که به دلیل عدم شناخت اگاهانه از آنها باعث بیگانگی بشر از خود شده اند، که بی شک زنان در این مورد مستثنی نیستند. اما آنچه باعث میشود مساله بیگانگی زنان را از نوع بیگانگی مردان جدا کرد این است که دین،سیاست و اقتصاد در جامعه ساختارهایی پدرسالارانه و مردمحور نیز دارند. فورمن بر این نکته مهر تایید میزند و میگوید: "در حالی که بیگانگی، مرد را در صنعت به نوعی ابزار کار تقلیل می دهد، زن را در خانواده به ابزار لذت جنسی مرد تبدیل می کند"(1977) .
گرایش به میدان دادن به گسترش هر چه بیشتر فرهنگهایی که بر پایه ی معیارهای مردانه شکل گرفته است تقریباُ از همان ابتدای سالهای کودکی گریبان گیر زنان میشود. دختران به شیوه های عملاَ جداگانه از پسران تربیت شده و بزرگ میشوند. اسباب بازیهایی که والدین در دوران کودکی فرزندانشان در اختیار آنها قرار میدهند از زیر فیلترهای جنسیتی رد شده تا اطمینان کافی حاصل شود که عروسک و اسباب بازیهای که به نوعی به آشپزخانه مربوط میشوند در اختیار دختربچه ها قرار گرفته، حال انکه توپ، ماشین، اسلحه و هر گونه وسایل دیگری که به نوعی بیانگر قدرت باشد به پسربچه ها تعلق میگیرد. دختران از مادران خود چگونگی زنانه بودن و زنانه زندگی کردن را می آموزند بی آنکه خود یا مادرانشان بر این مساله آگاه باشند. در این روند آموزشی این تنها مردان نیستند که تفاوتهای جنسیتی را باور کرده و مناسبات خود را بر اساس آن بنا مینهند،بلکه زنان نیز به نوبه ی خود در ایجاد شکافهای جنسیتی سهم به سزایی دارند. عامه زنان نیز همراه با مردان خصوصیاتی چون شجاع بودن، توانایی شرکت در جنگها، قدرتمند بودن و پتانسیلهای مواظبت کردن از موجودات ضعیف تر) که درافکار عموم مردم، زنان و بچه ها را شامل است) را به مردان نسبت میدهند ودر نقطه مقابل عواطفی چون مهربانی و ازخودگذشتگی، ضعیف بودن و احساساتی بودن را از خصوصیات شناخته شده ی زنان برمیشمارند. تمام این تصورات ریشه های طویل در فرهنگ ملتها دارد و تندروی و تغییر ناپذیری آنها و یا میزان انعطافشان برای تغییر کردن بسته به فرهنگهای گوناگون، متفاوت می باشد. رسانه و مخصوصاُ تبلیغات تجاری نیز در گسترش و بسط دادن به ایدئولوژی و انگاره های که از مدافعان تبعیضات جنسیتی به شمار میروند نقش مهمی دارند. این تبلیغات تجاری بیشتر از این لحاظ مورد نقد فمنیستها قرار گرفته اند که زنان را به عنوان مصرف کننده کالاها و نه تولید کننده ی آنها به تصویر می کشند و با این حرکت در مناسبات اجتماعی، طبقاتی و جنسیتی شکاف ایجاد کرده و درکی غلط از زمان حاضر به دست میدهند.
عوامل ذکر شده و بسیاری از عواملی دیگر که شرحشان از حوصله این مقاله خارج است و صفحات بیشتری را می طلبد، در شکل گیری و گسترش از خود بیگانگی زنان موثر می باشد. مفهوم بیگانگی زنان را می توان در عدم آگاهی لازم در آنها، برای درک و دریافت شکافهای جنسیتی که محصول و فرایند تفکرات و اعمال در بیشتر موارد ناخودآگاهانه ی خود زنان و نیز مردان، و سازماندهی های مردمحورانه ی جامعه است، خلاصه کرد.
منابع:
Foreman، A. (1977)، Femininity as Alienation: Women and the Family in Marxism and Philosophy، Pluto، London.
Feuerbach، L. (1853)، The Essence of Christianity، London.
Hegel، G. (1910)، Phenomenology of Mind، London and New York.
Cox، J. (1998)، An Introduction to Marx’s Theory of Alienation، available at: pubs.socialistreviewindex.org.uk
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|