|
دوشنبه 18 بهمن 1389 ـ 7 فوريه 2011 |
یک تراژدی تاریخی در شرف وقوع است
دنيز ايشچی
نامهء اخیر فرخ نگهدار به آقای خامنه ای، و بازتاب های آن در داخل جنبش سوسیال دموکراسی و جنبش چپ ایران، جنبه ای تقریباً صد در صد منفی داشته است. شايد بتوان از اين هم فراتر رفته و ديد که بازتاب آن در داخل جنبش سکولار و لیبرال دموکرتیک ایران هم کاملاً منفی بوده است. به جرائت می توان گفت که یک تراژدی تاریخی در شرف ظهور کامل خویش است؛ يک تراژدی تاریخی که در آن آقای نگهدار خود را از جبههء مدرنیته، سکولاریسم، و آزادیخواهی کنده و در حد مشاور اخلاقی ـ سیاسی یا یکی از ایدئولوگ های ارتجاعی ترین بینش های فلسفی سیاسی تاریخ معاصر پایین آورده است؛ يک تراژدی تاریخی برای جنبشی که می توانست، به جای فاجعهء فعلی، اسطوره هائی نظير "نلسون ماندلا" را در بطن خود بپرورد.
فکر می کنم این قطعهء زیبا بخشی از شعر سیاوش کسرائی بود که در دهه های پنجاه گفت که "من مرگ هیچ عزیزی را باور نمی کنم". اکنون نوبت ما است که بپرسيم آیا در فرجام يک تراژدی تاریخی امکان چرخش و بازگشتی وجود دارد؟ شاید اکثرمان فکر کنیم که دیگر خیلی دیر شده است.
به همان صورتی که «فرخ» با احساسات از تاریخچهء حیات خود در سازمان و همسنگران بر زمین افتادهء خویش صحبت کرده و حیات خود را در خارج جنبش سوسیال دموکراسی و "فدائیان خلق" غیرقابل تصور تلقی می کند، از دست رفتن هیچ رفیقی از این جبهه به سنگر جبههء مقابل، برای جنبش سوسیال دموکراسی و جنبش فدائی خوشایند نیست. انتخاب عملاً در اینجا با فرخ است. آیا می خواهد در جبههء "نلسون ماندلا" قرار بگیرد، یا در جبهه "اف . دابلیو. دکلرک"؟ وقتی که "نلسون ماندلا" و "اف . دابلیو دکلرک" قرار داد لغو آپارتاید را امضا کردند، اینجا یک توافق اخلاقی صورت نگرفت که در آن نلسون ماندلا از نظر اخلاقی جبههء آپارتاید را قانع کرده باشد که کار بدی می کنند. اینجا آپارتاید زیر چکمه های جنبش آزادیخواهی ضد نژاد پرستی شکست خورده و به زباله دانی تاریخ سپرده شد. وقتی "هنری کیسینجر" و نمایندهء ویتنام شمالی قرار داد پایان جنگ ویتنام را امضا کردند، اینجا هم دو طرف یک توافقنامهء اخلاقی به نفع نوع بشر در چهارچوبهء نظام حکومتی جنگی ویتنام آن روز امضا نکردند. اینجا کسی طرف مقابل را قانع نکرد که "جنگ از نظر اخلاقی بد است". آنجا آمریکا در ویتنام شمالی شکست خورد و ویتنام را به مردم ویتنام تحویل داد و کاسه کوزهء خود را از آنجا جمع و فرار کرد.
چرا دور می رویم؟ اگر با استدلال آقای نگهدار به تحولات شکوهمند "تونس" نگاه بکنیم، باید بگوییم که این سرنگونی طلبان همگی آشوبگرانی بیش نیستند که باید بن علی را بر سر کار خویش برگردانده و امپراطوری وی را مجدداً مستقر نمايند و او را نصیحت اخلاقی کنند که هزار فامیل خود را قانع کند که دست از کنترل سیتم اقتصادی، ثروت های کشور، نظام سیاسی، امنیتی، پلیسی کشور بردارند و ثروت های غارت کردهء خود را به مردم پس دهند و یک نظام دموکراتیک بر پایهء رای مردم مستقر کنند. آنها باید بنشینند و وقت با ارزش خود را تلف کرده نصیحت های اخلاقی اشخاص منفرد را بخوانند و به آنها گوش دهند و شرایط مشارکت دموکراتیک سیاسی را فراهم نمايند.
اگر ایشان خود را در حد "مانی" پیغمبر و یا "کنفوسیوس" فیلسوف و یا "بودا" و یا شخصیت های سیاسی ـ فلسفی ـ اخلاقی مثل "گاندی" قرار می دهند، هر کدام آنها در جایگاه ویژهء فلسفی، اجتماعی و سیاسی خویش یک سلسله ارزش های اخلاقی، سیاسی، اجتماعی و حتی مبارزاتی را نمایندگی می کردند. "گاندی" در روش اعتراضی قانونی خویش به "اعتراض مدنی" معتقد بود. وی می گفت اگر قانونی غیر انسانی است، به آن پایبند نباشید و مجازید آن را بشکنید. روش اصلاحاتی آقای نگهدار از نظر تاریخی حتی از زمان ماهاتما گاندی هم بسيار عقب مانده است. ایشان سرکوبگران چماق به دست و قاتلان "ندا" ها و "سهراب"ها را زیر چـر حفاظ خویش می گيرد و تظاهرات شکوهمند دموکراتیک مردمی را که در اعتراض به کودتای سپاهی ـ ولایی صورت می گرفت به اتهام "ساختار شکنی" با خشونت ورزی های حکومتی همطراز می شناسند.
اگر رمانتیسم فلسفی "ژان ژاک روسو" را با رمانتیسم مدرن آقای نگهدار مقایسه کنیم، باید گفت که روسو تغییرات و تحولات بنیادی تری را برای زمان خویش توصیه می کرد تا ایشان. "روسو" حکومت دولت ـ شهری را به امپراطوری ها ترجیح می داد، در حالیکه ایشان، در چهارچوبهء امپراطوری اسلامی سید علی خامنه ای، خواهان حکومت قانونمدار حاکم عادل هستند. "روسو" توجه چندانی به نقش اعتراضی اتحادیه ها نداشت، بلکه خواستار اعمال ارادهء عموم به شیوه های توده ای بود. بر پایهء اندیشه های آقای نگهدار اینجا صحبتی از ارادهء سازمان یافته مردمی از طریق نهادهای اتحادیه ای، سیاسی و ائتلافی نیست، چه رسد به ارادهء مردمی از طریق اراده توده ای. فقط و فقط در چهارچوبه نظام موجود و پذیرش بی قید و شرط قانون مجاز آن و الطاف همایونی اعلیحضرت سید علی باید به تلاش قانونی پرداخت. ایشان این توصیه را به میلیون ها جوان دانشگاه تمام کرده ای که کل مابقی آیندهء عمر و آمال و آرزوهای خود را باید زیر چتر ولایی سید علی خامنه ای ها تلف کنند تقدیم می دارند. این توصیه ها تقدیم جنبش میلیونی زنان، جوانان، کارگران، و جنبش دموکراتیک ملیت ها می شود.
نظریات آقای نگهدار را اگر فقط در حد و حدود فلسفی در نظر می گرفتیم، قابل تحمل بوده و می شد در همان چهارچوبه به آن پرداخت. اما اين نظریات شدیداً از ابعاد سیاسی و تشکیلاتی خاص خود برخوردارند. آیا شخصی که خود را در کارکرد عملی روزانه سیاسی به گنجی ها، سروش ها، سازگاراها نزدیک تر می داند تا همراهان سال های طویل راه فدائیان خلق، می تواند در جبههء سوسیال دموکراسی قرار بگیرد؟ ابعاد سیاسی اين نظريات را از این بابت می شود نگاه کرد که در شرایطی که ما می خواهیم حکومت سیاسی را از نظر مضمونی متحول، سکولار و دموکراتیک کنیم، آیا یک نفر می تواند علناً هم در جبههء نیروهای مقابل اررتجاع، و هم در جبههء نیروهای تحول خواه قرار بگیرد؟ آيا کسانی که بعنوان مشاوران سیاسی آقایان خامنه ای و رفسنجانی و احمدی نژاد قرار دارند (البته اگر نظرات ایشان را بخوانند) چگونه می توانند از حرکت تحول خواهانهء آزادی، مدرنیته و عدالت اجتماعی که خواهان تغییر، تحول و تعویض همان حکومت هستند حمایت کنند؟
فاجعه از آن هم فراتر می رود. ایشان نقش سیاسی تشکیلاتی یک سازمان سیاسی فراگیر و گسترده چون فدائیان خلق ایران (اکثریت) را که در کشوری با تب و تاب های سیاسی پر التهاب آرمان های مردمی خویش را به پیش می برد کلاً نفی می کند. ایشان با این گفتهء خود که "نقش احزاب سیاسی فقط کسب قدرت است، و به همین دلیل آنها فکر می کنند همه رهبران آدم های خبیثی هستند"، از یک طرف نقش احزاب سیاسی را در عصر کنونی نفی و، از طرف دیگر، رهبران همه احزاب سیاسی مردمی را به توطئه چینی علیه "رهبران عادل جمهوری اسلامی ایران" متهم می کند. در خوش بینانه ترین حالت، ایشان نقش احزاب سیاسی را در حد یک کلاس درس آکادمیک فلسفی سیاسی دانشگاهی اشتباه گرفته اند.
از بابت بار تشکیلاتی گفته ها، ایشان فکر می کند چون یکنفر حق عضویت خود را پرداخت می کند، در یک سازمان سیاسی چپ مدرن می تواند یا از عقاب های راست افراطی امریکایی، یا از اسلام ارتجاعی افراطی حمایت بکند و بر دستان کسانی که چندین نسل از جوانان کشور ایران را زنده بگور کرده اند آب تطهير بریزد. هر حزب سیاسی بالاخره در کنار اعتقاد به آزادی اندیشه، برای خود، یک سری پرینسیپ های اخلاقی، چهارچوب های استراتژیک و تاکتیکی سیاسی برنامه ای، و یک سری ارزش های والای تشکیلاتی دارد. یک نفر به انتخاب خویش می تواند خود را در داخل و یا خارج این چهارچوبه ها قرار بدهد. یک نفر نمی تواند در آن واحد، هم در داخل و هم در خارج این چهارچوب های یک سازمان سیاسی قرار گرفته باشد.
اگر ایشان نقش احزاب سیاسی را فقط "کسب قدرت" و نه تلاش در راه دست یابی به آمال و آرزوهای بالنده مردمی می داند، چرا اصرار دارد با نقطه نظراتی کاملاً مقابل آن در داخل چنین سازمان های سیاسی حضور داشته و در خارج از چهارچوبه های برنامهء سیاسی آنها فعالیت کنند؟ اگر ایشان سازمان های سیاسی را متهم می کنند که این آنها هستند که تلاش می کنند به همگان بباورانند که "حاکمان خبیث و اصلاح ناپذیر می باشند "، و خود را در کنار حاکمان "عادل" جمهوری اسلامی ایران احساس می کنند، بهتر است در مورد جایگاه واقعی خویش تصمیم روشن تری بگیرند. امروزه دیگر وابستگی رمانتیک به جنبش فدائی دلیل بر این نمی شود که با موضع گیری کاملاً مقابل آن همچنان خود را در داخل آن جای داد.
چهلمین سالگرد جنبش فدائی است. جنبش سوسیال دموکراتیک، جنبش چپ و خصوصاً جنبش فدائی از کمبود، یا عدم حضور شخصیت یا شخصیت های اسطوره ای سمبلیک سیاسی مبارزاتی و اخلاقی در قید حیات رنج می برد، در حالی که وجود چنین شخصیت هایی می تواند نقش جدی در گالوانیزه کردن جنبش سوسیال دموکراتیک، چپ و سکولار آزادیخواهی مردمی داشته باشد. عدم توجه به این مسئله، در شرایطی که چهره های سمبلک جنبش فدائی به دلایل تواضع شخصیتی یا دلایل دیگر در حاشیه قرار گرفته اند، موجب گسترش فراگیر تاثیرات مخرب چنین خلاء سمبلیکی در جنبش می گردد.
یک تراژدی تاریخی در شرف وقوع است؛ تراژدی برای جريانی که در گذشته امکان آن را داشت تا یک استورهء تاریخی باشد. شاید خیلی ها معتقد باشند که جريان تکوين این تراژدی هم اکنون به تکامل خود رسیده و دیگر بازگشت ناپذیر شده و امکانات اسطوره ای تاریخچهء جنبش فدائی کاملاً در شرف نابود شدن اند. اما واقعيت آن است که عاقبت این تراژدی نيز به آقای نگهدار مربوط شده و، لذا، پرسشی که پيش روی جنبش فدائی و جنبش سکولار دموکراتیک قرار دارد آن است که: اگر اين جنبش حضور این سمبل تراژیک را در درون خانوادهء خویش درمی يابد، چگونه بايد رفتار خویش را با آن تنظیم کند؟
شک کردن، نقد چالش های سال های طویل مبارزه، و تحليل آنها، در بطن خود، تحول و بالندگی و نو آوری و پویایی می آورد. بر عکس، بینشی که پایه های خود را از اول بر اساس نفی چالش های گذشته، نه نقد بالندهء آنها می گذارد، نتیجتاً به بن بست فاجعه آمیزی خواهد رسید. اندیشه ای که نه با نقد، بلکه با نفی متافیزیکی مشی چریکی آغاز می کند، و کارش به حمایت بی قید و شرط «راه رشد غیر سرمایه داری خط امام خمینی» می کشد، بعید نیست که ـ در راستای همان متدولوژی بینشی ـ ارزش های دنیای مدرن و مترقی امروزی را در بینش های فلسفی دکتر سروش ها و احکام دینی جمهوری اسلامی ایران بیابد.
26/01/2011
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|