|
حتا پس از مرگ احتمال آغاز دوبارهای هست
الاهه بقراط
«بحث در اینکه آیا حکومت دمکراتیک بهترین انواع حکومت است با همه جنبه نظری و «آکادمیک» خود برای سراسر دنیای توسعه نایافته مسئله روز به شمار میرود. ولی دمکراسی هرگونه تعبیر شود و به هرگونه درآید یک اصل را باید در همه جوامع کنونی مسلم شمرد- مردم میخواهند در امر حکومت مداخله کنند.
آنچه درباره آماده کردن مردم عقبمانده برای حکومت دمکراتیک گفته میشود در واقع به منظور کنترل و هدایت میل خستگیناپذیری است که آنها به مداخله در سرنوشت خود دارند. مبارزه با این تمایل جامعه را دچار اشفتگی همیشگی و واژگونی خواهد ساخت و رها کردن آن به حال خود نیز به هرج و مرج خواهد انجامید زیرا دمکراسی مستلزم درجه معینی از پیشرفت اجتماعی و اقتصادی است و صرف وجود تمایل مردم به مداخله در امور حکومت برای استقرار آن کفایت نمیکند.
این دستگاه بالای جامعه است که میتواند شرایط پیشرفت اجتماعی و اقتصادی و پرورش سیاسی آن را فراهم سازد زیرا همه اختیارات را رسما یا عملا در دست دارد و درست از همانجا است که بدترین تباهیها آغاز میشود و همه چیز در هم میریزد و میپوسد.
استقرار دمکراسی را به آمادگی مردم موکول ساختن، خطای بزرگی است. دستگاههای حکومتی به این بهانه در تعقیب شیوههای فشار و تعقیب و آزار اصرار میورزند و هر صدای مخالفی را خفه میکنند. ولی اگر قرار است اجتماعی سرانجام به مرحله حکومت بر خود برسد جز با تمرین و آزمایش و کوشش امکان نخواهد داشت. پرورش سیاسی یک ملت بزرگترین وظیفهای است که میتوان برای حکومتها شمرد و اهمیت آن از توسعه اقتصادی به هیچ وجه کمتر نیست.»**
آنچه خواندید بخشی از مقاله «پرورش سیاسی ملت» به قلم داریوش همایون در روزنامه اطلاعات به تاریخ دی ماه 1339 است. درست نیم قرن از آن تاریخ میگذرد و هنوز در میان مدعیان سیاست اعم از پوزیسیون و اپوزیسیون کمتر کسی را مییابید که رابطه بین حکومت و مردم را در جامعهای مانند ایران به این روشنی درک کرده باشد و عمر خود را در میهن و زندان و تبعید، و در مقام روزنامهنگار، دولتمرد و سیاستمدار، صرف تدقیق، آموزش و هم چنین متشکل ساختن این تفکر مدرن و آزادیخواه کرده باشد. نباید الزاما با همه نظرات داریوش همایون موافق بود تا به تحسین شخصیت ارجمندی پرداخت که بیش از هر سیاستورز دیگری، به ویژه در طول حکومت جمهوری اسلامی، در پرداختن نظریههای دمکراسی و لیبرالیسم نقش مفید و مؤثر داشته است.
راست دمکرات ایران که بی تردید در تحولات آینده کشور، مانند هر جامعه دیگر، نقش محرک و تعیینکننده در پیشرفت اقتصادی و اجتماعی بازی خواهد کرد، شکلگیری، رشد و ابراز وجود بلامنازع خویش را مدیون تلاشهای خستگیناپذیر و مداوم داریوش همایون است و درست از همین رو، درگذشت وی، فقدانی است که جبرانش بسیار دشوار مینماید. داریوش همایون نه تنها چراغ بر راه راستهای دمکرات افکند، و نه تنها چشم برخی چپهای دمکرات و مستقل را گشود، بلکه بستری فراهم آورد تا پویندگان تفکرش بتوانند با قطبنمای دمکراسی و لیبرالیسم به راه خود ادامه دهند. افسوس که چپ ایران با پیشینهای نه کمتر از راست، که جوشش ایرانی هر دو آنها به انقلاب مشروطه میرسد، نتوانست در طول عمر نه چندان اندک خود، شخصیت بارزی چون داریوش همایون به جامعه عرضه کند.
دیدار اول
داریوش همایون سپتامبر 2007 در پاسخ به مسائلی که با او از جمله درباره نقش رضا پهلوی مطرح کرده بودم، و اینکه برخی از طرفداران وی معتقدند «رضا پهلوی هیچکاره است و به تاریخ سپرده خواهد شد و الان هم سپرده شده است» ضمن اشتباه خواندن این ارزیابی، نوشت: «در سياست هيچ کس را به اين آسانی ها تمام شده نمی بايد انگاشت. حتا پس از مرگ احتمال آغاز دوبارهای هست».
وی دو ماه بعد به برلین آمد. یکی از همراهانش برایم پیام تلفنی گذاشت که با وی تماس بگیرم. صادقانه بگویم، با تردید، تماس گرفتم. بخشی از این تردید، شخصی بود چرا که اساساً آدمی در خود هستم. به همین دلیل وقتی رفتم و دیدم سه چهار نفر دیگر هم هستند، گفتم اگر میدانستم در جمع هستید، نمیآمدم! بخشی دیگر از تردیدم، سیاسی بود زیرا همواره به عنوان روزنامهنگار از تماس با افراد و احزاب و گروهها و یا تلاش برای تشکلهای مختلف، پرهیز کردهام. لیکن کتابهایی که از داریوش همایون خوانده بودم و آشنایی با تفکری که اغلب مرا به تحسین واداشته بود، بر آن تردید غلبه کرد به ویژه آنکه نخستین جملهای که پس از سلام و احوالپرسی تلفنی گفته بود وسوسهانگیزتر از آن بود که بتوان شنیدنش را از سوی روزنامهنگاری مانند او نادیده گرفت: «یکی از دلخوشیهای هفتگی من، خواندن مقالات شما در کیهان است». این نمیتوانست یک تعارف از زبان کسی باشد که سخنانش همواره نشان داده است با کسی تعارف ندارد.
با چند تن دیگر در رستورانی به شام نشسته بود. بیدرنگ بحث بر سر موضوعات مختلف درگرفت و موضوع اصلی انتخابات مجلس بود که قرار بود در اسفندماه 86 برگزار شود و همایون آن را مهم میدانست. پرسید: شما چه فکر میکنید؟ من حرفهای خودم را زدم. همانهایی که در روزنامه مینویسم. این احساس را داشتم که هنوز موضع روشنی در مورد «انتخابات» ندارد. از همین رو گفتم آقای همایون، اینها نیامدهاند که در یک انتخابات دیگر جایشان را به گروهی دیگر بدهند. شرکت در «انتخابات» فقط به نفع رژیم میشود بدون آنکه چیزی را تغییر بدهد. متوجه منظورم شد و گفت: نه، ما که به کسی نمیگوییم برود در انتخابات شرکت کند ولی باید هر کاری کرد تا جنگ نشود. گفتم جنگی که کشورهای قدرتمند تصمیم به انجامش گرفته باشند، نه شما که هیچ کس نمیتواند مانعاش شود. گفت با جابجایی یک نیروی معتدل و کمتر بد که بتواند با آمریکا و غرب سازش کند، شاید بتوان سایه جنگ را دور کرد. گفتم دلیل جنگ، خود این حکومت است. چطور میخواهید با دلیل و علت جنگ، به مقابله با پیامد آن بروید؟! ساکت بود و سر تکان میداد. گفتم: قبول دارم موضوع پیچیده و اوضاع بسیار خطرناک و حساس است ولی برای من همیشه یک چیز مهم است: باید به بیست، سی، پنجاه سال دیگر فکر کرد که وقتی به عقب نگاه می کنیم، خودمان را در چه جایگاهی میبینیم و آیا میتوانیم در آینده، از آنچه امروز دفاع میکنیم و جایی که در آن قرار داریم، دفاع کنیم یا نه؟
بعد که به خانه آمدم تازه فکر کردم من با آن صراحت به کسی «هشدار» در باره مواضعاش داده بودم که بیش از همه عمر من تجربه سیاسی و اندوخته روزنامهنگاری داشت! این بود که دعوتش و پرسشی که مطرح کرد و دقتی که در شنیدن پاسخ نشان داد، برایم اهمیتی بیش از یک دیدار یافت.
دیدار دوم
اکتبر 2009 برای شرکت در یک کنفرانس به برلین آمد. زنگ زد که همدیگر را ببینیم. گفتم من بیمارم و کمردرد شدیدی دارم که نمیتوانم بنشینم و باید یا بایستم یا راه بروم یا پایم را دراز کنم. گفت برایتان جا درست میکنیم تا پایتان را روی صندلی دراز کنید. نیم ساعت بعد او را با همراهانش دیدم که در رستورانی منتظر بودند. سال پیش، به دعوت بزرگداشت هشتاد سالگیاش پاسخ منفی داده بودم برای اینکه اساساً اهل چنین مجامعی نیستم. بزرگداشت هم درگذشتگان و هم زندگان خدمتگزار را می پسندم ولی همیشه در آخرین دقایق از شرکت در آنها چشم میپوشم. آن هم به یک دلیل: شنیدن سخنان مبالغه آمیز که از سوی برخی دوستان و دوستداران مطرح میشود از تحمل من خارج است.
و یک سال بعد، در این دیدار، تابستانی را پشت سر نهاده بودیم که رنگ و بوی دیگری به زندگی همه ما بخشیده بود. در برابر اصرارش که حتما پایم را روی صندلی بغلی دراز کنم، قانعاش کردم که کافی ست صاف و سیخ روی لبه صندلی بنشینم و پایم را زیر میز دراز کنم. برخلاف دیدار دو سال پیش، بسیار به اوضاع ایران امیدوار بود، اگرچه نگرانی خود را از دخالتهایی که ممکن است ایران را به تباهی بکشاند، پنهان نمیکرد. گفتم آقای همایون، تمام این سال ها آرزو داشتم روزی را ببینم که مردم در اعتراض به این حکومت به خیابان بریزند. حالا هیچ مشکلی ندارم اگر همین فردا بمیرم! گفت حالا تازه وقت زندگی است، خانم!
و راست میگفت. خود داریوش همایون از آن دست شخصیتهایی بود که نه تنها در زندگیاش هیچ پروایی نداشت تا هر بار دوباره آغاز کند، بلکه از آن گروه نادریست که به گفته خودش، پس از مرگ نیز دوباره آغاز میکنند.
2 فوریه 2011
-------------------------------------------------------------
* مجلهء «تلاش» ویژهء داریوش همایون، آوریل 2004
برگرفته از کیهان لندن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |