|
دوشنبه 9 اسفند 1389 ـ 28 فوريه 2011 |
ما متاسف و متاثریم؛ شما چطور؟
تقی مختار
روز پنجشنبه، دیدم پایگاه اینترنتی «روز» مقاله کوتاهی منتشر کرده است از آقای اکبر گنجی که ظاهرا روز قبل از آن، یعنی چهارشنبه، نوشته شده، چون تاریخ چهارم اسفند را بر پیشانی خود دارد. عنوان مقاله «مشارکت در زندانی کردن موسوی و کروبی» است و در من این گمان را برانگیخت که گویا آقای گنجی دست به افشاگری دربارهء کسانی زده است که در حبس خانگی اخیر آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی نقش داشته و یا به نوعی با حکومت اسلامی و «رهبر معظم» آن در این خصوص همراهی و همکاری کردهاند. اما، مقاله را که خواندم، دیدم، نه، اینطور نیست و مضمون آن هشدار به کسانی است که گویا در مقابل حبس خانگی «چهرههای شاخص» جنبشی که آقای گنجی آن را «حرکت» خوانده و تاکید کرده است که با رنگ سبز در دنیا شناخته میشود، «سکوت» کردهاند و لازم است بدانند که سکوت آنها، به گفته ایشان، نوعی «همراهی» و «مشارکت اخلاقی» با «اعمال ستمگرانه» است و در نتیجه بهتر است که ـ بخصوص در خارج از کشور ـ با تشکیل «اجتماعات هر چه پر تعدادتر در شهرهای مختلف جهان به این عمل اعتراض کنند.»
خواندن مقالهء کوتاه، هشدار دهنده و ترغیب کننده آقای اکبر گنجی یک بار دیگر حسی را در من برانگیخت که دو روز قبل از آن با مطالعهء مقاله یا «بیانیه» ی آقای عبدالکریم سروش، در پایگاه اینترنتی «بیبیسی»، در من ایجاد شده بود. آقای سروش در مطلب خروشآمیز خود، ضمن شرح ماجرای بازداشت داماد جوان اش توسط ماموران دستگاه امنیتی حکومت اسلامی و فشارهایی که بر او وارد شده، رهبر حکومت و نیروهای طرفدار او در ایران را به تندی مورد انتقاد قرار داده و نوشته بود که آنان «قتل و غصب و تجاوز را تکلیف خود میدانند و برای آن حجت شرعی دارند و همین آنان را خطرناکتر میکند.»
حسی که خواندن گزارش سراسر لعن و نفرین آقای سروش در من برانگیخت حسی بود توام با همدردی، شفقت و، در عین حال، تاسف و تاثر بر حال «روشنفکر»ی که دوستان و دوستداران اش به اصرار او را «فیلسوف» میخوانند و همچون عارفی «نواندیش» به او مینگرند. دیدم این «فیلسوف» و «عارف» نواندیش ما که بیش از سی سال است در متن و بطن آنچه در کشورمان میگذرد قرار داشته و دارد، و از زیر و بم همهء ستمگریها و فجایعی که توسط حکومت اسلامی بر مردم ما روا شده خبر دارد، حالا که کارد به استخوانش رسیده و حکومت یکی از اعضای «خاندان» او را مورد ظلم و جور قرار داده، خانوادهاش را پریشان کرده، و سبب گریز و فرار داماد وی به غربت کشورهای بیگانه را فراهم کرده، تازه عمق فاجعه را دریافته و زبان به شکوه و شکایت گشوده است که «ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد و حکم اندر کف رندان است و داعیان دین... کفرپروری و ایمان سوزی میکنند و یوسفان را به گرگان میدهند و خلقی را به اسارت گرفتهاند و شرارت میورزند.» و آنگاه آشفته حال و پریشان جان از خدایش رخصت طلبیده و بر «جمهوری کافرپرور اسلامی ایران» لعنت و نفرین فرستاده است!
آقای سروش، البته، حق دارد به خروش درآید وقتی میبیند حکومت اسلامی موجود در میهن مشترک مان موجباتی پدید آورده است که «جوانی آرام و سر به راه، قانع و متواضع، اهل سلامت و عافیت که نه سودای سیاست داشت و نه صفرای ریاست» و کسی که «پیاده میرفت و زیاده نمیخواست و در دریای پرتلاطم زندگی چندان دور از ساحل شنا نمیکرد» و «از پدر و مادری هر دو نیکوکار و آموزگار» تحویل جامعه شده بود، در تماسی تلفنی «از گوشهای از دنیا»، «با جسمی ویران و روحی پریشان» و با «خشم و درد»، به او که فردی با ایمان، خدا دوست، عارفی وارسته و حقپرست، و مهمتر از همه روشنفکری پژوهنده در امر دین و کوشنده در پالایش آن از جلوههای غیرالهی است بگوید که: «خدا نیست، به خدا قسم خدا نیست، نیست»؛ ولی در عجبم که چرا ایشان، در طول همهء این سالها، از ملاحظهء جور و ظلمی که به بهانههای کوچک و بزرگ بر، میتوان گفت، تمامی دیگر جوانهای آرام و سربراه، قانع و متواضع، اهل سلامت و عافیت روا داشته شده به جوش و خروش در نیامده است.
با این همه، تاسف و تاثر من از این نیست که چرا «روشنفکرانی» چون آقایان سروش و گنجی و دیگرانی که در صف ایشان ایستادهاند، و علیرغم این که «بنی آدم» را «اعضای یک پیکر» میدانند، اینقدر دیر و فقط به هنگامی که «خود» و بستگان و اعضای «خاندان شان» زیر تیغ ستم واقع میشوند زبان به شکایت گشوده و خشم و خروش نشان میدهند. این تاسف و تاثر را بسیاران دیگر هم با شنیدن هشدارها و لعن و نفرینهای دیر هنگام و ناشی از زخمخوردگی شخصی آنان، به هزار زبان در سخن آوردهاند و میآورند؛ که نگاهی گذرا به بازتابهای فراوان و پراکنده اهل قلم، وبلاگنویسان، و تودههای مردمی که ظرف همین یکی دو روز در سایتهای مختلف و «فیسبوک» و «تیوتر» زیر متن «نفریننامه» دردانگیز آقای سروش «نظر» داده و همین سخن را طرح کردهاند نشان دهنده آن است و معلوم میکند که این تاسف و تاثر احساسی همگانی است. تاسف و تاثر من، اما، بیشتر از این بابت است که میبینم آقایان سروش و گنجی و دوستان همراه و همفکرشان با آن که مدعی «تحول» و «تغییر» در اندیشه و باورهای گذشتهء خود هستند، با آن که هر کدام سالهاست که در کشورهای آزاد و پیشرفته دنیا زندگی میکنند، و با آن که از قول دهها فیلسوف و متفکر و جامعهشناس بینالمللی مسایل جاری مملکت را تفسیر و تبیین میکنند، هنوز و اکنون نیز، که سی و دو سال از برپایی یک چنین حکومت ستمگر، ننگین، فاجعهآمیز و سراسر جهل و جنون میگذرد، بین «خودشان» و «دیگران» خط قرمز میکشند و مخالفت و دعوای «خودشان» با رژیم اسلامی را متفاوت از مخالفت و دعوای «دیگران» با آن مینمایند و همچنان اصرار میورزند که مشکل رژیم اسلامی در «سلطانی بودن» و «فقیه سالاری» آن است و به محض این که کلک «رهبر معظم» و «ولی فقیه عالیقدر» کنده شود، همین بساط چیده (و اکنون بر هم ریخته) را میتوان نظم و ترتیب داد و جمهوری مبتنی بر «شریعت نو شده» اسلام را، با مدد گرفتن از «دموکراسی اسلامی»، بازسازی کرد! و بر اساس همین فکر است که هر آنچه بر «دیگران» میرود را ندیده و ناشنیده میگذارند و هر آنچه بر «خودشان» میرود را بزرگ و برجسته میکنند.
نگاه کنید و ببینید آقای اکبر گنجی در مقالهء اخیر خود که به منظور ترغیب فعالان سیاسی و مردم برای حمایت از «چهرههای شاخص» جنبش سبز نوشته شده چه میگوید: «پس از کش و قوسی بیست ماهه، بالاخره میرحسین موسوی و مهدی کروبی زندانی شدند. این زندان بدتر از زندانهای رسمی است. این همان بلایی است که در گذشته بر سر مراجع تقلیدی چون آیتالله شریعتمداری، آیتالله روحانی، آیتالله قمی و آیتالله منتظری آوردهاند. یعنی، بدون آن که دادگاه و محاکمه و حکم محکومیتی در کار باشد، آنان را سالها در بیت خود زندانی کردند. برخی از این مراجع، در همان حبس خانگی جان به جانآفرین بخشیدند.»
بوضوح روشن است که «زندانی شدن»، یا همان حبس خانگی، آقایان موسوی و کروبی انگیزه نوشتن این دادخواهی است؛ بی آن که هیچ اشارهای به انبوه زندانیان سیاسی دیگر و یا کسانی که به همین شکل، ظرف سی و دو سال گذشته، هر کدام برای سالیان دراز از متن جامعه حذف و در خانههاشان حبس شده و اجازهء هیچ حضور و اظهار وجودی نیافتند و بسیاریشان هم با تحمل همان وضعیت آرام آرام پیر و فرتوت شده و جهان ما را ترک گفتند. نگاه کنید ببینید همین الآن چه کسانی از طیفهای مختلف «دیگران» در زندانها هستند و یا سالهای متمادی است که از کارها و سمتهاشان برکنار شده و در انزوای خانههای زیر نظر ماموران حکومتی عمرها را تباه میکنند. اسم اگر میخواهید بسیار است و آقای گنجی خودش بهتر از من و شما میداند و فکر نمیکنم نیازی به ردیف کردن آنها باشد. حرفم این است که صدای آقای گنجی حالا و به وقتی بلند شده و از مردم حمایت میخواهد که کسانی از جنس و طیف خودش گرفتار زندان و حبس خانگی شدهاند. و جالب این که وقتی میخواهد به گسترهء این، به قول خودشان، «جفا» اشاره کند باز میبینید که اسامی آقایان آیتاللهها را ردیف میکند و از آنها نمونه میآورد بی آن که به افراد غیرروحانی و غیرخودی اشارهای کرده باشد.
آقای سروش هم، در آن بخش از «نفریننامه» ی خود که از باب دلداری و تقویت روحیه داماد زجر کشیدهاش با او سخن میگوید، مینویسد: «...چشم نمناک و دل غمناک و جان سوخته خود را در کنار جان آن سوختگان بگذار و یاد آن مجروحان را مرهمی بر جراحات خویش کن. این حاکمان حجاج صفت مگر کم قتل و تجاوز و تطاول و چپاول و غارت و جنایت و مصادره و اعدام و رای دزدی و شهید دزدی و... کردهاند؟ مگر مادران داغدار و پدران سوگوار و فرزندان یتیم و همسران بی جفت و زندانیان زخم دیده و خاندانهای فرو پاشیده کم بودهاند؟» پس، معلوم است که آقای سروش ظرف سی و دو سال گذشته از همه این فجایع با خبر بوده و حالا هم پیش چشم اش میبیند که در «میهن اسلامی» چه میگذرد. ولی، عجبا، که ظرف تمامی این سالها آقای سروش هیچ شکوهای از بابت مظالمی که مستقیماً بر صدها هزار و بطور غیرمستقیم بر میلیونها نفر ایرانی رفت سر نداد و بر آمران و عاملان آن فجایع لعن و نفرین نفرستاد اما حالا که تیغهء کارد بر گلوی خود او و «خاندان اش» فشار آورده «بیانیه» مینویسد و «جمهوری کافرپرور اسلامی» را افشا میکند!
آقای گنجی در جایی از مقالهاش مینویسد: «سلطان علی خامنهای به خود میبالد که آتش "فتنه" را خاموش کرده است، اما نمیخواهد بداند که میلیونها ناراضی در هر فرصت مناسبی میتوانند به اعتراض سیاسی تبدیل شوند.» معنای این سخن درست این است که آقای گنجی بخوبی میداند که «میلیونها ناراضی» در کشور وجود دارند ولی ظاهراً «نمیخواهد بداند» که همهء این ناراضیها پیروان میرحسین موسوی و مهدی کروبی و امثال آنها نیستند بلکه بخش اعظمی از این «میلیونها ناراضی» ـ آنطور که از غالب شعارهای خیابانی و نوشتههای معترضین و اظهار نظرها و عکسالعملهای جوانان در وبلاگها و سایتهای کامپیوتری بر میآید ـ کسانی هستند که خواهان بر چیدن بساط کل نظام و دستیابی به حکومتی سکولار، دموکراتیک و پایبند به مواد منشور حقوق بشر هستند.
نگرانی این دوستان ظاهراً از همین بابت است. از بابت این که میبینند «رژیم سلطانی فقیه سالار، به لطف نحوهء زمامداری خود، دائماً در حال بازتولید چنان فرصتهایی [فرصت «اعتراض سیاسی»] است. هیچ کس قادر به پیشبینی نیست، اما شاید در چنان فرصتی، نارضایتیهای انباشته آن چنان اعتراضی بیافریند که همه چیز نابود شود.» کلید معمای نگرانی آقای اکبر گنجی و دوستان و همفکرانش همین عبارت «همه چیز نابود شود» است. آنها نگرانند که اگر آقای ولی فقیه و اعوان و انصار او همچنان بر سر کار بمانند آن «میلیونها ناراضی» بالاخره با استفاده از یک «فرصت مناسب» «همه چیز» را «نابود» خواهند کرد و آن وقت است که احتمالاً روز حسابرسی فرا خواهد رسید. و اگر هم مردم بخواهند کسانی را که در ستمگریها نقش داشته و در اعمال ستم با حکومت و عوامل آن همکاری و همدستی کردهاند و یا، به قول آقای گنجی، با سکوتی که پیشه کردهاند در سرکوبهای همهء این سالها «مشارکت اخلاقی» داشتهاند، «ببخشند» مسلماً اعمال و رفتار آنها را «فراموش» نخواهند کرد.
جالب است که آقای گنجی در مقالهء خود با اشاره به موضوع «مشارکت اخلاقی» در ستمگریهای حکومت مینویسد «هر کس از آن ستمگریها [ستم نسبت به آقایان علمایی که در گذشته در حبس خانگی بودهاند] خبر داشت و سکوت کرد، او هم در این سرکوبها مشارکت داشته است، منتها "مشارکت اخلاقی". آنان که "همراهی" کردهاند، مشارکت عملی داشته و "مسئولیت حقوقی" در قبل آن سرکوبها دارند. "مسئولیت اخلاقی" ناشی از سکوت، حداقل یک عذرخواهی میطلبد. من نیز به نوبه خود بابت سکوت در قبال حبس آیتالله شریعتمداری، آیتالله روحانی و آیتالله قمی پوزش میطلبم.»
خوب که متوجه هستید؟ آقای گنجی حالا هم که، پس از همه این سالها، تصمیم به ادای یک عذرخواهی صاف و ساده گرفته است، از بابت سکوت اش در قبال حبس آیتالله شریعتمداری، آیتالله روحانی و آیتالله قمی پوزش میطلبد! راستی یعنی آقای گنجی به کل فراموش کرده است که ظرف مدت زمانی بیش از دو دهه که ایشان تحت حکومت جمهوری اسلامی در ایران حضور داشت، و اتفاقاً خیلی هم فعال بود، چه بسیار از چهرهها و رهبران سرشناس سیاسی «دگراندیش»، فعالان در احزاب، سازمانها و گروههای سیاسی غیراسلامی و هواداران سادهء آنها به زندان افتادند، مورد شکنجه قرار گرفتند، به جوخههای اعدام سپرده شدند، به طناب دار آویخته شدند، در زندانها پوسیدند، و یا در گوشه و کنار دنیا به ضرب گلوله و به تیغ دشنه و چاقو کشته شدند و یا سرهاشان از بدنهاشان جدا شد؟ همهء این بگیر و ببندها، ضرب و شتمها و خونریزیها که جمهوری اسلامی در حال حاضر در داخل و خارج از کشور میکند، ظرف همان دو دههء اول استقرار حکومت اسلامی هم بیخ گوش و جلو چشم آقای گنجی و دوستانشان رخ میداد و آنها سکوت اختیار کرده بودند؛ چون قربانیها از قماش «دیگران» بودند. و اگر این مدعا صحیح نیست، لازم است ما بدانیم که آقای گنجی که اکنون لب به عذرخواهی گشوده چرا از بابت سکوت اش در مقابل تمامی فجایعی که در تمامی سالهای برقراری حکومت اسلامی رخ داده از جامعه ایرانی پوزش نمیطلبد؟
آقای گنجی در مقالهء اخیرش مینویسد «موضوع یاداشت، "سکوت" و "مسئولیت اخلاقی" است. هر کس در برابر زندانی کردن زوج های موسوی و کروبی "سکوت" کند، اخلاقاً در این زمینه "مسئول" است و در آن "مشارکت" خواهد داشت.» و اضافه میکند که «باید به این عمل "اعتراض" کرد.» سئوالی که من از آقای گنجی دارم این است که آیا ما وظیفه داریم فقط در قبال زندانی کردن «زوج های موسوی و کروبی» به مسئولیت اخلاقی خود عمل کرده و اعتراض مان را به گوش دنیا برسانیم؟
و جالبتر از همه این که آقای گنجی مینویسد: «در شرایط به شدت سرکوبگرانه ایران، شاید فضایی برای اعتراضهای جمعی به این عمل ستمگرانه وجود نداشته باشد ـ یعنی نباید به عنوان یک خارج نشین از مردم ایران چنین انتظاری داشت ـ اما آنان که در خارج از کشور و در فضای کاملاً آزاد زندگی میکنند و هیچ هزینهای بابت این عمل پرداخت نخواهند کرد، باید با اجتماعات هرچه پرتعدادتر در شهرهای مختلف جهان به این عمل اعتراض کنند.» راستی روی سخن آقای گنجی با کدام ایرانی خارج نشین است؛ همین عدهای که ظرف این دو سه سال اخیر به خارج از کشور گریخته و با پیش بردن خط اصلاحطلبان در «فضای آزاد خارج کشور» هم بساط خودی و ناخودی راه انداختهاند و حاضر نیستند با هیچکس، خارج از حلقههای وابسته به اصلاحطلبان داخلی خودشان، نشست و برخاست و همکاری کنند یا همهء آن میلیونها ایرانی ناراضی که در شهرهای مختلف دنیا پراکنده و خواهان انحلال رژیم جمهوری اسلامی هستند؟
صحبت از انحلال رژیم جمهوری اسلامی شد، بخاطر آوردم که گویا چندی پیش آقای گنجی در یکی از مقالات خود به صراحت از خواست جدایی مذهب از دولت و حکومت سخن گفته بود. اینجا و آنجا میبینم که برخی از دوستان و یاران و همفکران قدیمی ایشان هم در نوشتهها و سخنرانیهای اخیرشان به همین نتیجه رسیده و شهامت بیان آن را یافتهاند. این امر را به فال نیک میگیرم و تحول و تهور فکری و اخلاقیشان را ستایش میکنم. اما چیزی که هنوز در مورد این آقایان و خانمهایی که جامعهء ما را به مردمان دورهء سکولار قبل از انقلاب و عصر مذهبی پس از آن تقسیم کردهاند روشن نیست این است که آیا ایشان میخواهند در حکومت غیرمذهبی و سکولار ـ دموکرات آینده ایران در کنار و همپای «همهء ایرانیان» در بازی سیاست شرکت کنند و یا قرار است میراثخوار همین جمهوری باشند که «بچه مذهبیها»ی «نواندیش» و «متحول شده» خود را متولی آن میدانند؟
منبع: «ایرانیان» واشنگتن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |