|
جمعه 13 اسفند 1389 ـ 4 مارچ 2011 |
بوی ریش و پشم سوخته می آید
فریدون فروردین
مذاکره با حکومت اسلامی بر سر چه می تواند باشد؟ از همان اواخر عهد دوم خردادی ها ديگز آشکار شده بود که نمایندگان مستقیم بالاترین ارگان رژیم، شورای امنیت جنایت سالاران به گل نشستهء نظام مفلوک خلافت آخوندی، همراه دوم خردادی هاشان، هر دو هفته یکبار، به اروپا نمی دودند تا پای میز بنشینند و سور اتمی بزنند یا بخورند و برگردند. معلوم بود که این ملاقات ها آشکارای گرد میز برش و دوخت و دوز، میان حکومتی ضد بشری، ضد ملی و ناتوان از حکومت و قرار گرفته در برابر اوپوزیسیونی بی آبرو و ناتوان به براندازی و رهبری و مردمی به جان آمده، متنفر و آشتی ناپذیر با حکومت و سخت ناباور به اوپوزیسیون و، از سوی دیگر غرب در کشاکش تاریخ ساز و بهم پیوستهء جنگ و صلح و ثبات و سرمایه در گسترهء آسیا و افریقاست.
مذاکرات بر سر چگونگی بود و نبود رژیم و جستجوی مشترک گزیر ـ گریزی برای لشگر جنایتکاران ضدانسانی حاکم بر ایران و حاکمان تبهکار غرب که تا حد مرگ ایران را دوشیده اند ـ از مهلکهء برخاستن مردم است. مذاکره بر سر انرژی اتمی نمی توانست باشد. آنها خود میلیاردها دلار اتمی سر رژیم کلاه گذاشته و این خام مغزان را واداشته بودند که باور کنند خیلی زرنگند و می توانند بمب اتمی داشته باشند و نظام آخوندی را بی گزند و آقای منطقه کنند. غرب و شرق سال ها خود را به ندیدن می زدند و تا توانستند به آنان «فن آوری و خدمات اتمی» فروختند و عاقبت هم يکباره آنها را تشنه از سر چشمه بر می گردانند.اين ها هم حالا با نوشیدن داروی تلخ، دست کم " تضمین امنیت" را گدایی می کنند و از بیم موج غول آسای انقلاب «مرگ- زدگان ایرانی» [اری درست خوانده اید، مرگ اندودگان ایرانی] برای گرفتن امان نامه و بقا و دوام و یا سوراخ موش به پای مذاکرات می دوند.
آیا مذاکرات، و همهء کوشش های نگفته و نانوشته، همه بر سر آن نبوده است که مردم تباه شده ایران به دست گنداب زیستان و گنداب سازان حاکم اسلامی را با نظم و احترام و قدم به قدم به پای مراسم بدرقهء برخی و حفظ بسیاری دیگر صف کنند؟ آن هم به سودای مهار آتش فشان خشم و طغیانی که وقوع اش روز به روز اجتناب ناپذیرتر و ویرانگرتر جلوه می کرد؟ نه! مذاکرات بر سر فیلتر کردن، کانالیزه کردن، رقیق کردن و مهار قوهء هولناک بمب اتمی ایی نبود، بلکه اين خود مردم ایران بودند که با نام مستعار بمی اتمی از آنان ياد می شد. چرا که موج آزادی، عدالت و داد امروز دنیا، نه نسیمکی است، نه یک ساخته و پرداختهء امریکایی. این یک جنبش زندگی طلب بشری پس از یک سونامی پنجاه سالهء جهانی ست. چرا که اکنون دیگر هر خام مغزی، حتی در آن سوی امریکای لاتین [!]، هم می داند که در جغرافیای عفونت بار سرزمین های آلوده به اسلام سياسی، همين خلافت جانیان آخوندی - سپاهی- بازاری حاکم بر ایران، سرگندابگاه فاجعه آمیزترین پدیدهء بربریت در تاریخ سده گذشته ایران و جهان بوده است: اتهاد ارتجاع خوفناک نفتی - اسلامی- عربی و سرمایه سالاری جهانی. آیا بجز این است؟
اشغالگران متعفن ایران خود این را بخوبی می دانند و نیز بیش از آن نیک آگاهند که هر کر و کوری هم در دنیا نوع عربدهء آنها را دیگر می شناسند. آنانی که بیشمارانی از مردم ما را با چاقو و زنجیر و گلوله، با زندان و شکنجه و اعدام، با چشم و دست و پابند، با تجاوز و تصفیه و غصب اموال و محرومیت از شغل، با سانسور و تهدید و تحقیر و توهین، با تبعید و آوارگی و ویرانی، می شکستند و به بردگی می خواستند و کشیده اند، و با تحمیق و مزد و مقام، بیشمارانی دیگر را، بندهء خود و مبدل به یابوهای جنگی ترور و شکنجه و قتل و سرکوب ، تبلیغ، ترویج، خبرچینی و بگیر و ببند کرده اند. آنان همه ایرانیان را طی این دوران از همه جان و روان و خرد و زندگی شان تهی کرده اند، خلقی را به سگ تبدیل کرده اند، و اکنون هم خوب می دانند که چه کشته اند و چه درو خواهند کرد.و به درستی از همین جاست که هرگز نه راه به پس داشته اند و نه راه به پیش. آنان و خمینی، این قصابان و جلادان و قوادان و سارقان و چاقوکشان، از همان آغاز و پیش از آغاز این را می دانسته اند.
سردمداران تبهکار جهانی نيز، حتی بهتر و دقیقتر از ما ایرانیان، از فاجعهء ایرانی باخبرند و بوده اند. اما کک شان نمی گزیده و هنوز هم نمی گزد. در نظر آنان، ما مردم جهان سوم مگس و پشه بوده ایم. آدم حسابی هامان، با آنچه لفته و لیسیده بودند، در بلا و مصیبت مستولی بر سرزمين شان، راحت به آنان می پیوستند. آدم نیمه حسابی هامان نيز، اگر می گریختند، یا داغان می شدند [تا لابد چشم شان کور شود] یا خانه و کاشانه ای بهم می زدند و از زرت و پرت می افتادند... و نادارها و ناچیزهای گریخته مان که به هزار ترفند خود را به دنیائی همچون ساعت کوکی می رساندند نيز وای به حالشان... و در اين ميان، میلیون ها ایرانی نيز در مشت این مظاهر رذالت، جنایت، جهل و چپاول و بیداد یک ربع قرن پرپر می شدند.
زنگیان مست و ابله پیروز دنیا که "پایان تاریخ"را با چلپ چلپ یک کارآموز زیر میز در وسط پاهاشان مزه مزه می کردند، تا خرمگس های سبز لجن نشین اسلامی در دماغ شان فرو نرفت، تا کراهت کثافات دست پرورده شان در قلب بارگاه جهانی شان به زندگی خود و مردم شان نکشید، هيچگاه برای ما مگس ها و پشه ها به چاره جویی نیفتادند. و در اين روياروئی بود که در دههء اخير لایروب های گندزار های انسانی، و متخصصان عملیات «مالاریا نیست ِ» آنان برای خشکاندن مرداب عفونت بار عربی - اسلامی- یهودی خاورمیانه ای به دست و پا افتادند و، مثلاً، حاضر شدند حلقوم رهبران[!] اوپوزیسیون[!] را از دلار پر سازند، تا اینان نيز خدمت مفتکی مردم ایران را برای تحولی نیم خردادی- نیم ولایتی هشت سال دیگر ترغیب و تشویق کنند.
آنها و اینها، همواره می خواهند که ایرانیان به سازی که آنها کوک می کنند، آنجور و هر وقت که آنها دوست دارند، برقصند و اين کنند؛ و هر وقت هم نخواستند نرقصند و آن نکنند! سر مطربان سیاسی فرصت طلب ایرانی بی مقدار مخالف رژیم تاکنون چه غلطی می کرده اند؟ آنان حتی در جلب و سازماندهی ایرانیان برون مرزی درمانده بوده اند. در تمام این سال ها حتی یک رادیو سراسری نیرومند، همگانی، آزاد و ملی ایجاد نکرده و بابت اش هزينه پرداخت نکرده اند. چرا؟ چون مستقل و شریف نبوده اند یا نمانده اند یا از غرب و شرق پروانه نداشته اند، چون مبارز نبوده اند تا، علیرغم همه و با همگان، اراده شان را تحمیل کنند. اینان نه تنها رهبر نیستند، بلکه ضد رهبراند. آنان، آن کثافتان، در ایران یغماگران هست و نيست مردم ایران اند، و اینان در تبعید دلقکان مبارزه و رهبری و نجات. این چنین نیست که مردم ما از نبرد می هراسند.این همین یاوه فروشان اند که روح خلق را می جوند.
اما، واقعيت آن است که در کشاکش سراسری جنگ و صلح چندين و چند سالهء خاورمیانه، این حیاتی ترین منطقه برای دنیا، مردم ایران خود به یک بمب اتمی تبديل شده اند. مردم ایران خود غلظت اتمی منطقه اند. و اين خود آخوندها و اسلامی ها و عرب ها و یهودی ها و سایر سرمایه سالاران نفتی و بانکی و گندپوزیسیون بوده اند که، همه با هم، از مردم ما این پديده را ساخته اند. اين آن بمبی است که آحوندها روی چاشنی اش نشسته اند و از جهان باج می گیرند که «مگر نمی دانید ما چه خدمتی به شما می کنیم؟ ما اگر کمی سر نخ را شل کنیم بنیان یک نیمچه قارهء اسلامی- عربی- یهودی زير و رو خواهد شد!»
از سال ها پیش که از رژیم جز ریش چیزی نمانده، همهء داخلی ها و خارجی ها، مردم را با کارناوال مذاکرات اتمی میان دو گزینهء چماق حملهء نظامی یا رای به دست چپ خلافت [پروزهء «منتظر»ی های درون و برون] ترغیب به کوتاه آمدن می کنند. اما مردم بکل ضد نظام اند، از دست نظام خارج اند، و ديگر هیچکس و هیچ چیز در این نظام و با این نظام قادر به جلب اعتماد و حمایت آنان نیست. پس، اکنون اين تیک تاک ثانیه شمار انفجار خود بخودی نظام است که به گوش همه می رسد.
آخر داشتن بمب اتمی چه چیز را برای آنان عوض می کند و چگونه می تواند عمری برایشان بخرد در حالی که خود بر سر یک بمب اتمی انسانی نشسته اند؟ اگر تمام جهان آنان را بخواهد و باران سرمایه و اعتبار و فن آوری و حمایت شان را بر سر آنان بریزد دیگر قادر نخواهند بود که هرگز ذره ای بخشش و لحظه ای عمر از مردم دریافت کنند. و خوشبختانه بمب اتمی تنها حسن معرکه اش این است که اشغالگران یک مملکت نمی توانند همزمان با اشغال، آن را بر سر اشغال شدگان بترکانند، یا بترکانند و در بروند یا در بروند و بترکانند! ما، مردم، مشکل اتمی نداریم. اگر بمبی هم در کار باشد، که نیست، خیلی هم به درد ما خواهد خورد [شاید تنها چیز مفيدی که آخوندها ساخته باشند!]. مشکل ما جارو کردن رژیم است. سی و دو سال ایران و مردم ایران قتل عام و نابودی و تباهی و چپاول را تحمل نکرده اند که دوباره همان آش و همان کاسه باشد!
مردم هم میهن! این آش کشک خالهء ما است. و تا همه با هم، یک بار و برای همیشه، مایه نگذاریم، آش را نه آمریکا و نه هیچ نامادری نامهربان دیگری در کاسه مان نمی ریزد. همهء دعوا ها اساساً بر سر همين آش ما است! نفت ما. نیروی انسانی برده مزد ما. مگر نه؟ خودتان که بهتر از من می دانید.
گویی رمز دوام باورنکردنی جهنم آخوند و آخوندی و ناتوانی حیرت بار ما برای رهایی از آن در این ست که پی ببریم این ایرانیان بودند که راه چنین منجلابی را بر دنیا گشوده اند و اکنون هم خود آنانند که باید، با روفتن اش، هم خود و هم جهان را رها کنند.
اگر انقلاب بهمن، انقلاب به گند کشیدهء ایران، واپسین انقلاب- ارتجاع هزارهء پیشین بود، انقلاب آیندهء ایران می رود که اولین انقلاب شگفت و شگرف هزارهء سوم شود. اما پرسش چيست؟ انداختن زنگوله به گردن دیو بطور مخملین و با رهبران ململین؟! یک انقلاب مخملین رویاروی جهنمی ترین نظام عصر گذشته!؟
این بار اجباراً تنها راه تظاهرات و اعتصابات و شورش و قیام عمومی با رهبری مبارزان شریف و مبارز و خوشنام ایران است، ما را از انقلاب مثل سگ می ترسانند! تمام این سی و دو سال ارتجاع سیاه و لجن را، انقلاب، جا زده اند! و نگفته اند که خمینی و آخوندها، خود قصاب انقلاب مخملین بهمن و موسس مخوف ترین ارتجاع ِ فرا جنایتکار ِ عصر گذشته اند. انقلاب ما ایرانیان خونین نبود. او و شرکایش انقلاب را بی درنگ با سقوط سلطنت به خون کشیدند. مردم اعدام نمی خواستند. مردم محاکمه و دادخواهی و افشا می خواستند. استقرار آزادی را خواستار بودند.
و آن انقلاب در راه که همه کسان را از آن هراس زده می کنند، و خونریز و خونخواه جلوه اش می دهند البته که با دعا و آرزو و نصیحت و پند و اندرز، مخملین و مامانی نمی شود. باید نازنین اش کرد تا این بار انقلاب گل و زندگی و شادی بشود. مردم به نیروی اتمی می مانند: مخرب و سازنده. مردم به هر دو کار توانایند: گل کاشتن و به گند کشیدن! بیم و پروا تدبیر نیست. جز تداوم سکون و فلج نیست. شهامت و جسارت و حرکت و قبول مسئولیت باید تا، آن را دادگستر و داد خواه و دادگر کرد. ما، با ده ها طفره از این ناگزیر، جز به هر دم هولناک تر کردن آن کاری نمی کنیم.
روایت تاریخ انقلاب آزادی خواهانهء ایران، روایت تاریخی نه از آن ارتجاع بویناک حاکم بر ایران و نه ضد انقلاب مغلوب، متواری و ورشکستهء آن است.
انبوه جعلیات و تبلیغات رزیم و شرکا، و نیز مخالفین نابکار و دروغ باف یا ابله و منگ آنان، قادر به خاموش کردن این واقعیت تاریخی آشکار نخواهند بود که تمامی بنیان فاسد جهل و ضلالت آخوندی و آخوند، و اصناف و طبقات تحول ناپذیر و جاهل و فاسد و رذل وابسته به آنان، همه در آهنگ پر شتاب پیشرفت دوران پیش از انقلاب، غلیرعم حمایت مشروط رژم شاه از لشگر شیخان، وابستگان بازاری و نوکران چاقوکش وابسته به این دو، مقابله با آزادیخواهی و آزادیخواهان راستین ایران - گرچه اندک، گرچه پراکنده و در صفوف متنوع - اما، روح دمنده و توفنده در انقلاب بهمن بوده است .
گندابیان آخوندی - اسلامی در غرقاب زوال نهایی بودند. ناسیونالیسم بود، کمونیسم بود، نفت بود، بازار اسلحه بود، دانش بود، آزادیخواهی، پشرفت و ترقی و استقلال طلبی بود، برابری و آزادی جنسی بود، مارکسسیم و نوگرایی اسلامی، حتی کوفت و زهر مار خواهی هم بود ولی آخوند و مسجد واقعا به هیچ کجای هیچ کس نبود! گرچه آنان در تمام تاریخ ایران در هر رویداد و شورش و انقلابی، با دنبک و دستک همیشه خود را نخود آش کرده و به میان معرکه انداخته بودند اما، در آن زمان دیگر جز مستراح داران مسجدهای ایران نبودند. تمام بنیان سلطان و شیخ همیشه از نیاز متمم و مکمل آنان به خرد کردن شهروند آزاد و فرامند و نوین ایرانی، و تبدیل ملت به بردگان زیر یوغ خدا و شاه و تقدسات مهمل، به امت و رعیت ساخته شده است.
از همان آغاز توفان جنبش ژرف و اصیل [و ناگزیر ِ] انقلاب بهمن، در اولین تحصن دانشجویی هزار شمارگان و ادامه دار پس از دهه ها در محوطهء چمن اکنون سی سال اشغال شدء دانشگاه تهران، «شاه شاهان» ملتمس حزب الله شد. اگر خوب به یادم مانده باشد، همین آنجا بود که اولین بار دسته چاقو کشان و سنگ پرانان و اراذل و اوباش ساواک با شعار حزب فقط حزب الله [آن موقع پیش از خمینی و سایر قضایا و بلایا] علیه اجتماعات و تظاهرات ما وارد میدان شدند!
وقتی شاه زیر فشار جنبش دموکراتیک، و زیر انحرافی که خود برای مقابله با ما ساخت، زه زد، آخوندها کار نابودی جنبش دموکراتیک و بقای خود را به دست گرفتند. اکنون که شاه قادر به مهار نبود، دربانان ِ پیشآبگاه های عمومی یک فرصت نامنتظر یافته بودند. درست هما هنگام که آنان مرده بودند، "کارشان تمام بود"، و سیفون کشیده شده بود، جهالت و غفلت مرگبار عوام [و انبوه خواص رقت بار] کفایت کرد، و آنان با تمام قوا، تخت گاز، "تا خون در رگ" داشتند باید می کشتند و می سوزاندند تا بمانند و غارت کنند و از خلقی برده و بنده بسازند.
جهنم و بهشت ؟ نه، فقط جهنم، جهنمی در همین دنيا و برای مردمان ایران. مردمان کشوری پهناور و قدرتمند و دارا و رو به رشد و رو به شهروندی جهانی، که با تغییر دادن نظم سیاسی در کار برداشتن آخرین مانع بودند، درست به همان دلیل فقدان و سرکوبی بنیاد های دمکراتیک سیاسی – مدنی، با پرچم خورشید سیاه و عقربین انسانخواری گورکن به پای خود راهی گورستان شدند.«هيچ یادتان هست؟!» سرزمینی را که سراسر به غرقاب جنایت و انحطاط و تباهی فرو شد؟
اما اکنون ... سال هاست که حتی جلادان رژیم هم فقط برای خود کار می کنند، نه برای رژیم. آنها خوب می دانند که آنجا و آن زمان که رهبران شان را راه گریز حتی به «درهء حبل عامل لبنان» هم نباشد، آنان باید بارشان را تا می توانند بار بزنند... و ما مردم ایران را به پی یافت یکایک آنان پیمان خواهیم خواست.
«انقلاب خونریز» خواندن ِ «انقلاب جمهوری خواه و دموکراتیک ایران»، که در نطفه به خون و چرک قصابان آخوندی - اسلامی- عربی کشته شد و يکی گرفتن آن با ضد انقلاب فراجناینکار اسلامی، اگر از سر کینه، تحمیق و تحریف و یا شائبه های دشمنانه و مغرضانه نباشد، یک بد خوانی و کژبینی ست. یک حماقت است. انقلاب ها هیچ یک خونریز نیستند. این رهبران دژخیم ضد انقلابی خونخوار و مزدوران و بت پرستان آنانند که انقلاب و انقلابیون را، با به خدمت گرفتن مردمی فرو رفته در خلسه ناشی از جادوی انقلاب، با بیم و آرزوی از کف ندادن این رویا، یا به خدمت خون و یا بخون می کشند. این تجربهء تاریخی که انقلاب فرزندان خود را می خورد به معنای آن نیست که همهء انقلاب ها آدمخوارند، یا سرکردگان همهء انقلاب ها همیشه آدمخوارند! نمونه های پر شماری از انقلاب در تاریخ ملت ها بر فرخندگی انقلاب گواهند. چرا که انقلاب یک انتخاب نیست. همیشه آخرین و گریز ناپذیر ترین انتخاب ملی یک خلق است که بر آنان تحمیل می شود.
و این واقعی ترین همه یرسی ِ همهء همه پرسی ها ست. بیشترین مردم با تمام احساس و عقل و غریزه، و تما م تاریخ مشترکشان، به دوره ای تف و پشت می کنند و نه می گویند. بی آنکه لزوماً به آنکه از راه می رسد آری گفته باشند.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |