|
بهار میشود...
یکی دو روز دیگر از پگاه
چو چشم باز میکنی
زمانه زیر و رو
زمینه پرنگار میشود
زمین شکاف میخورد
به دشت سبزه میزند
هر آنچه مانده بود زیر خاک
هر آنچه خفته بود زیر برف
جوان و شسته رفته آشکار میشود
به تاج کوه
ز گرمی نگاه آفتاب
بلور برف آب میشود
دهان درهها
پر از سرود چشمه سار میشود
نسیم هرزهپو
ز روی لالههای کوه
کنار لانههای کبک
فراز خارهای هفت رنگ
نفس زنان و خسته میرسد
غریق موج کشتزار میشود
در آسمان
گروه گلههای ابر
ز هر کناره میرسد
به هر کرانه میدود
به روی جلگهها غبار میشود
در این بهار... آه
چه یادها
چه حرفهای ناتمام
دل پر آرزو
چو شاخ پرشکوفه باردار میشود
نگار من
امید نوبهار من
لبی به خنده باز کن
ببین چگونه از گلی
خزان باغ ما بهار میشود
سکوت و تأیید
بهاریه و دربارهء بهار کم سروده نشده است. این شعر سیاوش کسرایی اما که در سال 1341 در مجموعهء «خون سیاوش» منتشر شد، همزمان بیانگر امید نامیرا و داغ عمیقی است که چشم به انتظار فصل تازه و شکوفندهای در زندگی سیاسی و اجتماعی نشسته است و آن را با مهارت شاعرانه دلنشینی با بازتاب و جلوههای طبیعی فصل بهار پیوند می دهد. این امید و این داغ با فرا رسیدن فصل بهار برای کسانی که آن فصل را انتظار میکشند، هر سال تازه میشود.
این شعر را پس از انقلاب اسلامی، در دورانی که همه فکر میکردند آن «فصل» سرانجام فرا رسیده است، فریدون فرهی خواننده کمونیست، با آهنگی از فرهاد فخرالدینی خواند که از رادیو و تلویزیون هنوز «آزاد» نیز پخش میشد. من آن را همان زمان روی نوار کاست ضبط کردم و هر نوروز و هر عید (بجز یکی) در آستانه سال تحویل و پس از آن گوش دادم و هنوز هم همان نوار را دارم.
آن بهار اما نشد!
ولی پیوند این شعر با این بهار، که یکی دو روز دیگر از راه میرسد، از زبان شاعر اصفهانیاش برای من مازندرانی که بهار پرتکاپو را هرگز جز همین تصویر پر شیطنت در خاطر ندارم، بهاری که هیچ گوشهای از زمین و آسمان تا کنج خانهها را از حضور تازه، خوشبو و رنگارنگ خود بینصیب نمیگذارد، یادآور همیشگی آن بهار سیاسی- اجتماعی است که دیر یا زود فصل آن نیز خواهد رسید.
من نمیدانم تا چه اندازه میتوان نقش فرد، گروه و سیاست را در زندگی اجتماعی سنجید، اندازه گرفت و بار مسئولیت هر یک را بر شانه خودشان گذاشت. این را اما بر اساس تجربه میدانم که بار مسئولیت و پاسخگویی همواره زمانی کمتر خواهد بود که انسان در هر جایگاه فردی یا جمعی، خصوصی یا عمومی، شخصی یا اجتماعی که قرار داشته باشد، در برابر آنچه در پیرامونش جریان دارد، خنثی و بیتفاوت نباشد و نسبت به هر آنچه غیرانسانی است نه تنها سکوت نکند بلکه صدای اعتراض خود را بلند کند. اعتراض، فضیلتی است که توضیح مسئولیت و پاسخگویی را آسانتر میکند.
اگر «آن بهار» در سال 58 نشد، بخش مهمی از آن به افراد و نظامی باز میگردد که مانع آن شدند. لیکن بخش مهم دیگری نیز به نقش افراد و نیروهای سیاسی و اجتماعی مربوط میشود که از یک سو در به قدرت رسیدن آن افراد و آن نظام نقش یاریکننده داشتهاند و از سوی دیگر به دلایلی که قطعا برای خودشان قانع کننده بوده است، در برابر موج خونی که از پشت بام مدرسه رفاه به راه افتاده بود نه تنها سکوت کردند بلکه آن را تأیید و تشویق نمودند و ندیدند آن موج سرانجام دو سال بعد، ده سال بعد، بیست یا سی سال بعد، با حذف و خون خود آنان به اوج خواهد رسید.
اگر آن بهار نشد، یک دلیلاش شرایط دو قطبی جهان در آن دوران و سیاست قدرتهای غربی بود که تقویت اسلامگرایان را در برابر «خطر سرخ» بیشتر از حکومتها و دولتهای ملی و تا اندازهای دمکرات میپسندید.
یک دلیل دیگرش این بود که تودهایها و فداییها و مجاهدین و ملیها و «ملی خط تیره مذهبی«هایی که به دلیل ناآگاهی «چپ»ها و مذهبیها به غلط «لیبرال» خوانده میشدند همگی در برابر خونریزی رژیم تازه و سرکوب معترضان سکوت کردند و حتا بسیاری از آنها آن را تأیید و تشویق نمودند تا ریشههای انقلابشان مستحکم شود و سپس یکی یکی نوبت خودشان برسد. این روند هنوز ادامه دارد و اینک در چنبره تنگ خود دور زده و به درون خود نظام رسیده است!
دلیل مهم دیگرش اما یک جامعه سنتی و مذهبزده بود که به آسانی تن به شبانی دیگران داد. جامعهای که در تناقض بین سنت و مدرنیته، هنگامی که اطلاعیه حجاب اجباری از سوی خمینی در آستانه روز جهانی زن (هشتم مارس برابر با 17 اسفند) 1357 صادر شد، تنها چندهزار تن از زنان با پشتیبانی اندکی از مردان در تهران دست به تظاهرات علیه آن زدند. همین تظاهرات و اعتراضات با وجود اینکه از سوی گروههای سیاسی تقبیح شد و زنان را «ضدانقلاب» و «سلطنتطلب» نامیدند، سبب شد تا رژیم تازه که هنوز جایش محکم نبود، اطلاعیه حجاب اجباری را پس بگیرد و منتظر زمان مناسب بماند.
حکومت دینی دو سال از پشتیبانی همه گروهها و سازمانهای سیاسی از چپ و راست تغذیه کرد تا توانست سرانجام حجاب را به زنان تحمیل کند. با این تحمیل که نه تنها نیمی از جامعه ایران بلکه نیمه دیگر، یعنی مردان را نیز در بر میگرفت که گویی هیچ حقی در مورد اظهار نظر درباره «حجاب» برای خود قائل نبودند، مقاومت جامعه ایران برای سالها در هم شکسته شد.
اعتراض و اختلاف
پرداختن به آنچه در سی سال گذشته بر ایران رفت، تکرار مکررات خواهد بود. اما یادآوری یک نکته در این بهار به دلیل رویدادهای دو سال گذشته پس از «انتخابات» 22 خرداد 88 ضرورت دارد. آن افراد و گروهی از نظام جمهوری اسلامی که از مدتی پیش نوبت حذفشان رسید نیز جزو سکوتکنندگان بودهاند. در برابر حذف و کشتار «دیگران» سکوت کردند. در مقام و مسئولیت خود ماندند، بدون آنکه «مسئولیت» آن مقام را در برابر مردم و آن خیل عظیمی که از صحنه سیاسی و اجتماعی، از مدرسه و دانشگاه و اداره و کارخانه تا وزارتخانه و مجلس حذف میشدند، بپذیرند. آنقدر سکوت کردند تا نوبت به دختر و داماد و پدر و برادر و همسر خودشان رسید و در همه این سالها نه به سیاوش کسرایی و آرزوی «بهار»ش که خود جزو هزاران تشویقکنندگانی بود که سرنوشت حذف انتظارشان را میکشید، بلکه حتا به سخن سعدی نیز نیندیشیدند که قرنها پیش سرود:
تو کز محنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی!
تمام بحث «مسئولیت» و «پاسخگویی» بر سر اثبات شایستگی جهت در خور بودن همین یک واژه است: «آدمی!» و این «دیگران» سعدی که در ادبیات سیاسی و اجتماعی مدرن به فراوانی از آن سخن میرود، نه خانواده یا همفکران، بلکه همه آن میلیونها انسانی هستند که هرگز ندیده و نمیبینمشان و نمیدانیم به چه راه و روش و اعتقادی زندگی میکنند و با این همه «محنت« آنها غم و درد میآفریند.
این است که رنج و محنت همه آنهایی که در آستانه این بهار و همه بهارها، عزیزی را از دست دادهاند، در زندان بسر میبرند، در بازداشت خانگی و زیر فشار بازجویی و اعتراف و همکاری هستند، خانوادههایی که از یکدیگر جدا افتادهاند، زنان و مردانی که در آستانه بیکاری قرار دارند و یا حقوقشان را دریافت نکردهاند، پدر و مادرهایی که آنقدر نداشتهاند که سفره هفتسینشان را رنگین کنند و یا لباس و کفشی نو بر فرزندان خود بپوشانند، و یا مانند ما در تبعید و به دور از میهن و حال و هوای نوروزی آن زندگی میکنند، آری، این رنج و محنت، غم میآفریند و سبب میشود تا در آستانه این بهار، مانند هر بهار دیگر، امید هر ساله خود را تکرار کنم: تردید نداشته باشید، نوروزمان پیروز خواهد شد و سرانجام بهار میشود...
9 مارس 2011
-------------------------------------------------------------
فریدون فرهی علاوه بر«بهار می شود»، ترانه «نرم، نرمک میرسد اینک بهار» با آهنگ فرهاد فخرالدینی و شعر فریدون مشیری، و هم چنین ترانه شیرین «گل کو؟ گلاب کو؟» و «انترناسیونال» سرود جهانی کمونیستها را نیز خوانده است.
ترانه «بهار میشود» ساخته فرهاد فخرالدینی را با صدای فریدون فرهی بشنوید:
http://www.iranseda.ir/player/?itemid=798118
ترانه «گل کو؟ گلاب کو؟» را در «رادیو تلویزیون ملی ایران» ببینید و بشنوید:
http://www.youtube.com/watch?v=mw4_WjZtRHI&feature=related
تظاهرات زنان را در 17 اسفند 1357 در دو لینک زیر می توانید ببینید:
http://www.youtube.com/watch?v=SBzOax4L5YY&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=Dt4TmGiAijY&feature=related
برگرفته از کیهان لندن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |