|
یک بار دیگر رفراندوم برگزار کنید!
الاهه بقراط
در روز 12 فروردین سال 1358 نظام پادشاهی مشروطه در ایران که قانون اساسی خود را با همه کاستیهایش، مدیون یک انقلاب آزادی خواهانه و تجدد گرایانه بود، جای خود را به نظام نامعلوم و مبهم جمهوری اسلامی با یک قانون اساسی مبتنی بر اهداف مشروعه خواهان داد.
رابطهء تصمیم و پیامد
به استناد منابع رسمی وقت، 98 درصد واجدان شرایط رأی دادن در جمعیت سی و چند میلیونی ایران در آن زمان، به نظام «جمهوری اسلامی» رأی «آری» دادند. احزاب و سازمانهای شناخته شده آن دوران، از نهضت آزادی و جبهه ملی و حزب توده ایران تا جنبش مسلمانان مبارز و مجاهدین خلق و غیره با بوق و کرنا اعلام کردند که به نظام جدید رأی «آری» خواهند داد تا آن را «یاری» کنند. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، که هنوز محبوب بود و هیچ انشعابی نیز آن را چند شقه نکرده بود، اعلام کرد در این رأیگیری شرکت نخواهد کرد و در پاسخ «آری» یا «نه» حاضر نیست به جمهوری اسلامی رأی «آری» دهد. این افتخاری ست برای کسانی که در سال های بعد به پشتیبانی از نظامی پرداختند که به درستی به آن رأی نداده بودند، لیکن از این تصمیم سیاسی که به هر حال در کنار گروههای دیگری که از آن زاییده شدند، به نام آنها نیز نوشته میشود، حتا امروز نیز میتوانند بهره سیاسی ببرند: ما به جمهوری اسلامی رأی ندادیم! و میبینید که حق داشتیم!
ظاهراً درستی یا نادرستی یک تصمیم در مورد یک رویداد نه در آغاز و در زمان اعلام آن تصمیم، بلکه تنها پس از گذشت زمان و نتیجه آن رویداد است که معلوم میشود. هنر سیاستمدار در این است که بر اساس تسلط نظری و تاریخی بر آنچه در حال روی دادن است، و با تکیه بر پایبندی به اعتقادات و اهداف سیاسی و حرفهای خود، تشخیص بدهد کدامین تصمیم را بگیرد که بیشترین مطابقت را با آن احتمالی داشته باشد که بیش از همه امکان وقوع دارد.
شاید درک آن کمی مشکل باشد. تلاش میکنم با دو نمونه واقعی و برخوردار از اهمیت تاریخی، رابطه تصمیم و پیامد را توضیح دهم. هر دو نمونه مربوط به سیاستمداران آلمان و در رابطه با ایران سال 57 خورشیدی و لیبی سال 2011 است.
کنفرانس گوادولوپ (دی 1357) را در آستانهء انقلاب اسلامی به یاد بیاورید. سران چهار کشور بزرگ جهان، جیمی کارتر رییس جمهوری آمریکا، جیمز کالاهان نخست وزیر انگلستان، ژیسکار دستن رییس جمهوری فرانسه (میزبان کنفرانس) و هلموت اشمیت صدراعظم آلمان در آن شرکت داشتند. در این کنفرانس قرار بود دربارهء موضع غرب نسبت به رژیم وقت ایران و مخالفان اش تصمیم گرفته شود. به جز هلموت اشمیت (از حزب سوسیال دمکرات) دیگران از تغییر رژیم، رفتن شاه و فرستادن آیتالله خمینی به ایران پشتیبانی میکردند.
سیاست «کمربند سبز» و تقویت اسلامگرایان در برابر «خطر سرخ» ظاهراً راه دیگری برای غرب باقی نگذاشته بود. تقویت نیروهای لیبرال و دمکرات، یعنی بختیار و یارانش، از یک سو مطلقاً مسئله مورد علاقهء غرب نبود و از سوی دیگر در داخل نیز، شعور سیاسی و منافع مخالفان رژیم شاه، اعم از ملی و چپ و مذهبی را نمیشد با آزادی خواهی و دمکراسی که امروز زبانزد همه است، اندازه گرفت. معیار همه چیز، فقط مخالفت با «شاه» بود و موافقت بر سر آنچه قرار بود پس از «دیو» بیاید: فرشته!
باری، هلموت اشمیت اما به این دلیل مخالف تغییر رژیم در ایران نبود که به حکومت محمد رضا شاه دلبستگی داشت و یا نگران مردم ایران بود و پیشبینی میکرد چه در انتظار آنهاست. نه، او نیز تصوری از آینده نداشت اما هنوز هم که بیش از نود سال از عمرش میگذرد همچنان معتقد است کشورهای دیگر و به ویژه اتحادیهء اروپا و اساساً کشورهای قدرتمند نباید در تغییر اوضاع کشورهای دیگر دخالت داشته باشند.
هلموت اشمیت تغییر اوضاع سیاسی یک کشور را مربوط به مردم آن کشور میداند و معتقد است هرگاه آن جامعه به درجهای رسیده باشد که بخواهد حکومت خود را تغییر دهد، این کار را خواهد کرد. او وضعیت جامعهء آلمان را که در جنگ جهانی دوم هرگز نمیتوانست به نیروی خود و بدون کمک متفقین از رژیم هیتلری رهایی یابد، از یک مقولهء دیگر میشمارد که با یک «جنگ جهانی» گره خورده است. درواقع آن جنگ با هدف «رهایی مردم آلمان» آغاز نشد بلکه این رهایی در حاشیه و از پیامدهای ناگزیر جنگی بود که اهداف دیگری را دنبال میکرد.
زمان گذشت و معلوم شد رأی منفی آلمان به «تغییر رژیم»، که تقریباً بیدرنگ و در همان دی ماه 57 روی داد، تصمیمی درست بود. اینک سال هاست سه کشور انگلیس و فرانسه و آمریکا به دلیل آنچه بر ایران می رود از سوی مردم تُف و لعنت میشوند و کم نیستند کسانی که «تقصیر» انقلاب اسلامی را به گردن کنفرانس گوادولوپ، و به ویژه جیمی کارتر، میاندازند.
نمونه دیگر، تازهترین موضع آلمان در مورد قطعنامهء شورای امنیت دربارهء حملهء نظامی به لیبی است. آلمان نگفت که مخالف این حمله است ولی با آن، موافقت نیز نکرد بلکه رأی ممتنع داد تا هر «چهار» طرف را داشته باشد: متحدانش، طرفداران قذافی (در صورتی که در قدرت بمانند)، مخالفان قذافی (در صورتی که پیروز شوند) و رأی دهندگان آلمانی در انتخابات بعدی! ولی آیا یک رأی ممتنع که بیش از هر چیز نشانگر یک موضع غیرقاطعانه است، میتواند این همه مزایا در پی داشته باشد؟!
حق بازنگری وانتخاب
متحدان آلمان اعلام کردند که موضع این کشور را درک میکنند. طرفداران قذافی وقت ندارند سر خود را بخارانند. ولی مخالفان قذافی در نخستین واکنش، به گفتهء یک خبرنگار، امکانات خود از جمله هتل را از ژورنالیستهای آلمانی دریغ داشتند و رأی دهندگان آلمانی، بخشی، از جمله طرفداران احزاب حاکم، و این بار طبیعتاً با همراهی چپها، این تصمیم را تأیید میکنند و بخش دیگر یعنی سوسیال دمکراتها و حزب سبزها و طرفدارانشان ماندهاند که چگونه دولتشان میتواند شاهد بمباران شدن مردم لیبی توسط حکومتشان باشد و بگوید: ببخشید، ما نیستیم!
حال همه چیز بستگی به این دارد که حملهء نظامی، اوضاع لیبی را به کدام سو براند. اگر لیبیاییها بتوانند بر اساس تجربهء خود، که بیش از چهل سال جمهوری «سوسیالیستی- اسلامی» داشتند، و تجربهء ایران، که سه دههء ناکام «جمهوری اسلامی» را پشت سر نهاده است، راهی به سوی دمکراسی بگشایند، مُهر ابطال بر این «تصمیم نادرست» دولت آلمان خواهد خورد و هرگز این امکان دوباره در اختیارش قرار نخواهد گرفت تا آن را تصحیح کند. درست همانگونه که تصمیم گوادولوپ بازگشت ناپذیر بود.
تاریخ اما برعکس سختگیری دربارهء تصمیم سیاستمداران و حکومتها، نسبت به تصمیم جوامع و مردم گشاده نظر است. مردم همیشه حق دارند در تصمیم و انتخاب خود بازنگری کنند، و اگر این «حق» در قوانینشان تأمین و تضمین نشده باشد، آن را از راه اعتراض به دست میآورند.
تصمیمی که 98 درصد مردم ایران در 12 فروردین 1358 گرفتند نیز تغییر پذیر و قابل بازنگری است و درست به دلیل همین حق بدیهی است که جمهوری اسلامی حاضر نیست به حرف بنیانگذار خود گوش کند. خمینی، درست دو ماه پیش از رفراندوم جمهوری اسلامی، در روز ورودش به ایران در 12 بهمن 57 در گورستان بهشت زهرا دربارهء نسلهای حکومتهای پیشین گفت: «چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند؟ هر کسی سرنوشتاش با خودش است. مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟ مگر آن اشخاصی که پیش از این بودند، میتوانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟»
جمهوری اسلامی این سخنان بنیانگذارش را در رسانههای خودش سانسور میکند! زیرا خطر رابطهء «تصمیم» 98 درصدی مردمی را «که در آن زمان بودند» با «پیامد» و نتیجهء آنچه در طول تعویض نسلهایی روی داده که «در آن زمان» نبودند و حالا میخواهند خود، سرنوشت خویشتن را تعیین کنند، حس کرده است.
این است که اگر هرگونه فرصت تصمیم دوباره دربارهء یک رویداد از سیاستمداران سلب شده و درستی و نادرستی تصمیمهایشان در کارنامهء آنان ثبت میشود، ولی مردم ـ به مثابه یک کلیت جاری و تاریخی ـ همواره این حق را دارند تا بر اساس پیامدها و نتایجی که از تصمیمهای پیشین خود تجربه کردهاند، در آن بازنگری کنند و دست به انتخاب و تصمیم تازه بزنند.
از همین رو، جامعهء ایران تنها در یک بازنگری و انتخاب دیگر، به تعادلی بین ازخودبیگانگی ِ 98 درصدی نسلهای پیش و خودآگاهی پویای نسلهای کنونی خواهد رسید. رفراندومی که جمهوری اسلامی هرگز یک بار دیگر به آن تن نخواهد داد زیرا نتیجه را میداند ـ همان گونه که آن زمان نیز نتیجه را میدانست!
25 مارس 2011
برگرفته از کیهان لندن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |