|
دوشنبه 29 فروردين 1390 ـ 18 آوريل 2011 |
یک قرن ممنوع الخروجی در آزادی کامل ایران!
حجت الاسلام سيد احمد رضا احمدپور
زندان که بودم تصمیم گرفته بودم بعد از آزادی، سفری به خارج داشته باشم تا تلخی مدت حبس را فراموش کنم.از همان موقع بنا گذاشتم تا به ترکیه و سوریه رفته و با تفریح و زیارت اماکن مقدسه خاک خستگی زندان را بتکانم و در هنگام برگشت، به عراق رفته و در کنار قبور پاک امام حسین ع و اجداد بزرگوارم، موسی بن جعفر (ع)، که خود سال های سال در زندان های ستمگر زمان بود و امام علی (ع) و بقیه ائمه و طاهرین علیهم السلام مدفون در عراق، تصمیمی جدی و اساسی برای آینده اتخاذ کنم و با تجربه ای جدید و تصمیمی اقتصادی برای زندگی به کشورم باز گردم.
از ممنوع الخروج بودنم پیش از زندان در سال 1388 هجری شمسی آگاهی داشتم. زمانی هم که معاون دادستان ویژه روحانیت قم آزادیم را به من اعلام کرد موضوع ممنوع الخروجیم را به ایشان گفتم و به ایشان گفته بودم که قصد رفتن به کربلا را دارم و نامه رفع ممنوع الخروجی می خواهم. ایشان گفتند کسی که حبس اش تمام شده بخودی خود ممنوع الخروجی اش هم ملغی می شود. با این حال پیش از اقدام به خروج از کشور، محض احتیاط به شعبهء صادر کنندهء درخواست ممنوع الخروجی دادسرا مراجعه کردم و از دادیار آن شعبه خواستم تا حکم ممنوع الخروجی ام را لغو نماید. ایشان موضوع را با اشاره به پرونده ای که از 24 بهمن 89 در این شعبه برایم ایجاد کرد و یک جلسه هم احضار و تفهیم اتهام شدم، طوری مطرح کرد که از نظر ایشان مشکلی ندارم! و در خصوص حکم قبلی هم پاسخ روشنی نداده و فقط گفته بود آن پرونده تمام شده و پیش من همین یک پرونده هست و بابت آن ممنوع الخروجی صادر نکرده.
به همین خاطر با توکل بخدا تصمیم گرفتم تا علیرغم مشکلات مالی به تصمیمم برای سفر به خارج جامهء عمل بپوشانم لذا، با توجه به لغو روادید با ترکیه، اقدام به سفر به ترکیه از طریق مرز بازرگان در غرب کشور نمودم. ساعت ۱ بامداد به گمرک بازرگان رسیدم. به محض ورود ابتدا 12 هزارتومان بابت خروج ازم دریافت کردند! مرحلهء بعدی در اتاق نیروی انتظامی فیش های بانکی رو تایید کردند و به آخرین اتاق برای خروج از کشور وارد شدیم. درجه دار مربوطه با دیدن پاسپورتم بلافاصله مهر خروج را وارد پاسپورت کرد! و بطرفم پرت کرد من که خیلی خوشحال شده بودم با شک و تردید پاسپورت را بر داشتم. دو درب جلویم بود، در حدی که بپرسم از کدام درب خارج شوم؟ درجه دار مربوطه اه! اه! کرد و گفت:پاسپورت را بده! آب تو دهنم خشک شد! پاسپورت را گرفت و گفت آقا شما قبلاً روحانی بودید!؟ با تعجب گفتم الان هم هستم! و… و گفت: آقا شما مشکل دارید نمی توانید کشور را ترک کنید!؟ بعد از جایش بلند شد و مرا به سمت اتاق فرماندهی اش هدایت کرد. آنجا سرگردی بنام قاسم نژاد که بنظر می رسید آدم خوبی هم باشد چند دقیقه ای کامپیوترش را چک کرد و سپس با نشان دادن صفحهء اطلاعات مربوط بمن گفت که شما از سوی دادسرای ویژهء روحانیت تهران ممنوع الخروج هستید! و ادامه داد: تا تاریخ 26/10/1472! خیلی متعجب شدم پرسیدم تا 1472!؟
تا خودم ندیدم باورم نشد! از 26/10/1388تا 26/10/1472ممنوع الخروج یعنی چیزی نزدیک به یک قرن! يعنی با توجه به سنی که دارم، در سن 129 سالگی می توانم از کشور خارج شوم! 84 سال ممنوع الخروجی!
نتیجه مجازی:
الف- بر اساس چه ماده قانونی معتبر، من باید ممنوع الخروج بشوم!؟
ب- چه جرمی مرتکب شدم که جزایش این است که باید هم حبس بکشم، هم خلع لباس بشوم، هم چیزی ننویسم، هم حرفی نزنم که به کیلومتری عبای کسی بر نخورد! و هم این مدت طولانی ممنوع الخروج شوم!؟ آیا جرمی متناسب با این دستورات و فرمان های ناعادلانه وجود دارد!؟
نتیجه حقیقی:
گفتند چون حرف زدی! (مصاحبه)، سرودی! (“شعر ندا آقاسلطان” و…)، نوشتی! (مقاله در سایت خودم و…) حزب باز هستی (مشارکتی و مجمع مدرسین و محققین و…)، به یک سال حبس و بر همین اساس هتک حیثیت از روحانیت کردی در نتیجه خلع لباس! اما نگفتند نزدیک به یک قرن ممنوع الخروج برای چیست!؟
نتیجه اخلاقی:
بابت خلع لباس که دست شان درد نکند راحتم کردند… آخه! یکی گفت: تو این مملکت آزادی کامل وجود دارد!
نتیجه پایانی:
مُردَم از اینهمه آزادی! یکی بدادم برسه، کمک!
و حرف آخر اینکه توی این مملکت آزادی کامل وجود دارد چون:
آنها آزادند بدون حضور مردِ خانه وارد حریم شخصی هرکس می خواهند بشوند و تفتیش کنند و …ببرند و…! (ماموران لباس شخصی 24 بهمن 89 بدون حضور من ریختند توی خانه و…)؛ آنها آزادند تا هرکس حرف و نظرش را بگويد، یا شعر عقیدتی و سیاسی بسراید، یا مقالهء انتقادی و نظری بنویسد، یا مصاحبه کند، اول تهدیدش کنند، بعد کتک اش بزنند، بعد زندان اش کنند، بعد لباس از تنش در آورند، و بعد هم حق ندارد، يعنی اصلاً غلط می کند، از کشور خارج شود و به کربلا و سوریه و یا احیاناً به بلاد کفر برود!
حقوق بشر کیلوئی چند!؟ اینجا آزادی هست! وای! وای خفه شدم از این همه آزادی! کمک!…
http://pezhvakeiran.blogspot.com/2011/04/blog-post.html
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |