|
دوشنبه 29 فروردين 1390 ـ 18 آوريل 2011 |
پيوند به يادداشتی از اسماعيل نوری علا
معمای نه چندان پیچیدهء رضا پهلوی
ندا ايرانی
دکتر اسماعیل نوری علا از روشنفکران صاحب نام ایرانی است، که با پایه گذاری سایت سکولاریسم نو اندیشه سکولار را بمثابه نردبانی که دموکراسی را نوید می دهد به ما معرفی کرده است. سایت او این روزها پربارتر از همیشه مطالبی بسیار خواندنی و پرسش برانگیز را مطرح می کند. دکتر نوری علا از معدود مبارزان راه آزادی، برابری و عدالت اجتماعی است که جایگاهی شایسته در میان اندیشمندان سیاسی ایران دارد. امیدوارم تا روزی که فرایند دموکراسی در ایران نضج و نسج نیافته او از پای ننشیند و به کار خویش ادامه بدهد.
اما اخیراً ایشان از بعضی اعتقادات گذشتهء (1) خود بازگشته و از آقای رضا پهلوی به عنوان سخنگوی اصلی "سکولارهای سبز" طرفداری می کند. بر علیه دکتر نوری علا سخن گفتن برای صاحب این قلم دشوار است، چراکه به جدال دوستی می روم که گرچه یک بار بیشتر او را ندیده ام، اما از خواندن مقالات و کتاب های او سود جسته ام و خود را اغلب با او هم رأی می یابم.
اما مطرح کردن نام رضا پهلوی به عنوان رهبر اپوزیسیون، یا حتی یک سخنگو، شایسته این استاد کهنه کار لائیک نیست. حقانیت بخشیدن به رضا پهلوی که حقانیتی ندارد کاری است که به راستی شایسته هیچ ایران دوستی نیست. آقای نوری علا که تا دیروز از شاهزاده نامیدن او اکراه داشت و بحق نوشته بود: "من ... ايشان را «شاهزاده» نمی خوانم [و] .... اعتقاد دارم که از همه گونه اصطلاح مختوم به «زاده» ـ مثل «آقا زاده»، «آيت الله زاده»، «امام زاده» و «شاهزاده» ـ بوی نوعی تفاخر و امتيازخواهی بی دليل به مشام می رسد،" (1) امروز در مصاحبه با تلویزیون آقای عليرضا میبدی بدفعات او را شاهزاده خطاب می کند. (2)
اما آقای رضا پهلوی در طول عمر سی ساله سیاسی خود چکار کرده است که شایان ذکر یا در خور توجه باشد؟ تنها کاری که رضا پهلوی برای شهرت اش کرده این است که از شکم مادر به دنیا آمده است و دکتر نوری علا به خطا همین شهرت را یک «سرمایه ملی» می نامد. رضا پهلوی نه تنها یک سرمایه ملی نیست بلکه یک ننگ ملی است. او نمایندهء بی حاصلی و بی عملی و رخوت گروهی از مردم ماست که تا قبل از انتخابات خرداد 87 حاضر به هیچ تحرک سیاسی نبودند. عمر سیاسی رضا پهلوی عبارت است از سخنان گاه و بی گاه پریشان است که تنها بعد از ادوار طولانی مدت فطرت به عرصهء ظهور می آیند. او یک روز طرفدار جنبش سبز است و یک روز می خواهد پادشاه شود. وقتی قاطبه مردم را در خیابان های تهران می بیند، می گوید به رییس جمهوری موسوی تن می دهد (3) و وقتی موسوی را دربند و مردم را خاموش می یابد دوباره سودای پادشاهی به سرش می زند (4).
الاکلنگ سیاسی او به اینجا ختم نمی شود، سی سال کارنامهء سیاسی رضا پهلوی هیچ نقطه درخشانی ندارد. به یاد ماندنی ترین عمل سیاسی او در سال 1381 بود که نظریهء "نافرمانی مدنی" را مطرح کرد که هیچ تأثیری در جامعهء ایران نداشت و حتی امروز هم که قیمت گاز و آب و برق سر به فلک زده کسی هنوز حاضر به نافرمانی مدنی نیست. ایشان یا معنی نافرمانی مدنی را نمی دانند یا بی اطلاعند که در کشوری که حقوق اولیهء سیاسی وجود ندارد، نافرمانی مدنی بی معنا است.
اما بعد از اعلام همین طرح، او به یک سکوت طولانی مدت فرو می رود. این سکوت های بی معنی و طولانی البته از ویژگی های فرح و رضا پهلوی است که تا کوچک ترین صدایی از اعتراض از ایران بر می آید سعی می کنند خود را در عرصهء سپهر همگانی مطرح کنند و وقتی که سر و صداها می خوابد آنها هم به لاک خویش فرو می روند. بارزترین نمونهء آن وقتی است که خمینی از سر منبر برایش پیغام فرستاد «پسر» اینها به دنبال پول تو هستند و او به یک خواب خرگوشی طولانی در دههء شصت فرو رفت.
از این روست که حتی مطرح کردن این فرد به عنوان یک «سخنگو» گرچه ممکن است جمعی از سلطنت طلبان را گرد سکولارهای سبز جمع کند و دکتر نوری علا را برای مدتی از تنهایی سیاسی بیرون آورد اما پدیده ای است شوم که حقیقت را پایمال می کند. حقیقت این است که رضا پهلوی بدون ثروت و شهرت خانوادگی اش هرگز حرفی برای گفتن نداشته و ندارد. شهرت رضا پهلوی نه بدلیل سکولار بودن اوست بلکه به دلیل گذشتهء تاریک اوست. پیام سکولاریسم نو پیامی برحق است اما هر کس که سکولار است لزوماً طرفدار برابری و عدالت و آزادی نیست. سکولاریسم تنها پیش شرط رسیدن به دموکراسی نیست، تا زمانی که فرایند ساختار تولید سرمایه در ایران دگرگون نشود دموکراسی در ایران میسر نخواهد بود و این چیزی است که رضا پهلوی به آن عقیده ندارد و هرگز در جهت آن نکوشیده است.
شاید این اشتباه سیاسی طرفداران سلطنت بوده که در یک خطای استراتژیک به جای خانم فرح دیبا پسرش را به عنوان رهبر اپوزیسیون مطرح کرده اند چراکه حداقل استقلال فکری خانم فرح دیبا برای کسانی که تاریخ می خوانند امری بدیهی است.
در آخر باید گفت که این گونه اتحاد ها هیچ سابقه خوشی در تاريخ معاصر ایران ندارند. به یاد بیاورید که رئیس جمهور قانونی ایران به سازمان مجاهدین خلق پیوست و آن افتضاح به بار آمد. فراموش نکنید، خلیل ملکی را که آنقدر انتخاب های سیاسی اش کسل کننده بود که حتی به جبههء ملی دوم راه نیافت. یادمان باشد که احزاب توده و چریک های فدائی با آن سابقهء طولانی و فعالیت های سیاسی به دام خدعهء خمینی افتادند. بیاد بیاوریم سیاستمداران کهنه کار جبههء ملی را که فریب دروغ های خمینی را خوردند و برایش دولت تشکیل دادند. امروز اگر سکولارهای سبز به دنبال حقانیت (مشروعیت) مردمی هستند، تمام سرمایهء گران بهای سیاسی خود را بر سر این پیوند شوم با قائلهء پهلوی خواهند گذاشت. روشنفکران سکولار ما چون محمد رضا نیکفر ، ماشالله آجودانی و اسماعیل نوری علا شاید به تعداد اندک باشند اما تاریخ قضاوت خواهد کرد که پیام شان بحق بوده است.
انگشت شمارند هموطنان اندیشمندی که حاضر به اعتراف خطای خود باشند اما شاید دکتر نوری علا با اعتراف به این اشتباه تاکتیکی خود شراب ریخته را به پیمانه باز گرداند. او در مقام یک استاد می تواند با این کارش به ما جوان ترها درسی بیاموزد، که همواره با ذهنی فعال، جویا، عینی و پویا به بررسی مسائل می نشینم و حقیقت جاودانی را فدای مصلحت سیاسی نمی کنیم. امروز شاید دست در دست طرفداران سلطنت گذاشتن شمار جمع سکولارها را فزون کند اما در بلند مدت این کار هم یک خطای سیاسی است و هم پشت کردن به حقیقت.
منابع و پانویس ها:
(1) "معمای رضا پهلوی" نوشته اسماعیل نوری علا
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2008/120508-EN-Reza-Pahlavi.htm
(2) مصاحبه اسماعیل نوری علا با علیرضا میبدی. تلویزیون پارس
http://www.youtube.com/user/Puyesh?feature=chclk#p/u/6/C66rHZDDMKA
(3) گفتگوی رضا پهلوی با صدای امریکا
http://www.rasanehiran.com/vdcg.39qrak9yypr4a.html
(4)گفتگوی رضا پهلوی با برنامه تلویزینی پارازیت
http://www.youtube.com/watch?v=tM6zlw68pJs
http://bokaei.blogspot.com/2011/04/blog-post.html
يادداشتی از اسماعيل نوری علا: صرف نظر از محبتی که نويسنده نسبت به من نشان داده و مرا مديون آن کرده است، متأسفم بگويم که ايشان کلاً در آنچه مربوط به عقايد من می شود راه خطائی آشکار را پيموده اند. در اين مورد ناگزيرم يک به يک توضيح دهم:
نخست اينکه سخن من دربارهء شاهزاده رضا پهلوی بعنوان يک «سرمايهء ملی» نه حرف امروز من بلکه دقيقاً حرفی است که در همان مقاله ای بيان کرده ام که ايشان به استناد آن می کوشد به من نسبت «تغيير موضع» بدهد و تازه در آنجا نيز به چند سال پيشتر اشاره مکرده ام.
در همان مقالهء ماه دسامبر 2008 آمده است: "من، چند سال پيش، در يک سلسله برنامۀ تلويزيونی، دربارۀ اين «سرمايه» ـ که ايشان به آن صفت «سياسی» می دهد و من آن را «سرمايۀ ملی» می خوانم ـ سخن گفته و آرزو کرده ام که اين سرمايه به هدر نرود و در راستای سعادت ملت ايران بکار گرفته شود. براستی آيا، در کل جريانات اپوزيسيون حکومت اسلامی در خارج کشور، کدام «چهره» يا «شخصيت» را می شناسيد که بتواند بهتر و بيشتر از آقای رضا پهلوی معرف آرزوهای ملت ستمديده و بلاکشيدۀ ايران باشد، همواره از دموکراسی، حقوق بشر، سکولاريسم، بی اهميت بودن نوع حکومت، سخن گفته باشد، و بيشترين مردم جهان او را بعنوان يک ايرانی متمدن و امروزی و بدور از وحشی گری های بنيادگرايان اسلامی بشناسند، و در داخل ايران نيز از بالاترين حد شناسائی برخوردار باشد؟ آيا ... برای ما ايرانيان يک چنين مجموعه ای يک «سرمايۀ ملی» نيست؟ آيا اين شانس ما مردم نيست که يک نفر از ميان ما می تواند در انظار بين المللی معرف بهترين های تاريخ و فرهنگ ما باشد؟ آيا حتی اين که او فرزند دو پادشاه مدرنيزه کننده اما مستبد ايران است ـ که ما را از اعماق قرون وسطی بيرون کشيده اند و وجودشان موجب شده که مردم جهان آقای رضا پهلوی را بشناسند و اعمالش را به مدت سی سال زير ذره بين بگذارند ـ حال که سی سال از انحلال سلطنت گذشته ـ شانس ما نيست؟ و آيا چنين کسی بهترين گزينه برای سخنگوی ما بودن نيست؟"
پس، برخلاف ادعای نويسنده، من آقای پهلوی را بخاطر مصلحت کنونی سياسی خود «سرمايهء ملی» نخوانده ام بلکه اين حرف را يک سال قبل از آغاز جنبش سبز و دو سال پيش از ايجاد شبکه سکولارهای سبز زده ام.
دوم اينکه نويسندهء مطلب بالا برای زدن اتهام به من حتی سر و ته حرف خودم را می زند تا مواضع کنونی مرا ناشی از نوعی فرصت طلبی و مصلحت بينی سياسی جلوه دهد. می گويد: " آقای نوری علا که تا دیروز از شاهزاده نامیدن او اکراه داشت و بحق نوشته بود: "من ... ايشان را «شاهزاده» نمی خوانم [و] .... اعتقاد دارم که از همه گونه اصطلاح مختوم به «زاده» ـ مثل «آقا زاده»، «آيت الله زاده»، «امام زاده» و «شاهزاده» ـ بوی نوعی تفاخر و امتيازخواهی بی دليل به مشام می رسد، در مصاحبه با تلویزیون آقای عليرضا میبدی به دفعات او را شاهزاده خطاب می کند".
اما اگر به مقالهء سه سال پيش من که نقل قول بالا از آن برداشته شده مراجعه کنيد می خوانيد که من گفته ام:
"خواهش می کنم به اين نکته توجه کنيد که چرا من در اين مقاله ايشان را «شاهزاده» نمی خوانم... می خواهم ايشان را در نظر شمای خواننده از درجه ها و کوپال ها و «لباس امپراتور» (در داستان کريستن سن) خلع کنم تا بتوانيم در مورد يک ايرانی چهل و دو سه سالۀ متأهل که در شهر واشنگتن زندگی می کند و يکی از شخصيت های سياسی اپوزيسيون حکومت اسلامی ايران محسوب می شود با هم گفتگو کنيم. می خواهم توضيح دهم که ما مردم ايشان را در چه صورت ها و منظرهائی می بينيم، چه لباس هائی به تن اش می کنيم، و توقع داريم او چگونه رفتار کند."
سوم اينکه می نويسند: «اخیرا ایشان (يعنی نوری علا) از بعضی اعتقادات گذشتهء خود بازگشته و از آقای رضا پهلوی به عنوان سخنگوی اصلی "سکولارهای سبز" طرفداری می کند». و می افزايد: «تنها کاری که رضا پهلوی برای شهرت اش کرده این است که از شکم مادر به دنیا آمده است و دکتر نوری علا به خطا همین شهرت را یک "سرمایه ملی" می نامد. رضا پهلوی نه تنها یک سرمایه ملی نیست بلکه یک ننگ ملی است. او نمایندهء بی حاصلی و بی عملی و رخوت گروهی از مردم ماست که تا قبل از انتخابات خرداد 87 حاضر به هیچ تحرک سیاسی نبودند... از این روست که حتی مطرح کردن این فرد به عنوان یک "سخنگو" گرچه ممکن است جمعی از سلطنت طلبان را گرد سکولارهای سبز جمع کند و دکتر نوری علا را برای مدتی از تنهایی سیاسی بیرون آورد اما پدیده ای است شوم که حقیقت را پایمال می کند. حقیقت این است که رضا پهلوی بدون ثروت و شهرت خانوادگی اش هرگز حرفی برای گفتن نداشته و ندارد. شهرت رضا پهلوی نه بدلیل سکولار بودن اوست بلکه به دلیل گذشتهء تاریک اوست».
اين ديگر يک دروغ محض است. شبکه سکولارهای سبز ايران سخنگوی منتخب خود را (که نامش دکتر آرام حسامی است) دارد و او تا آخر مرداد ماه سال جاری، که انتخابات داخلی شورای هماهنگی شبکه سکولارهای سبز در آن برگذار می شود، در اين سمت خدمت می کند و در تجديد انتخابات نيز به احتمال زياد در سمت خود ابقا خواهد شد. و اساساً اگر کسی بخواهد سخنگوی يک تشکل سياسی باشد نخست بايد ورقهء تقاضای عضويت آن تشکل را پر کند، و اگر به عضويت پذيرفته شد خود را برای عضويت در شوری هماهنگی نامزد کند، و اگر رأی آورد و به اين شورا راه يافت تازه بايد در انتخابات داخلی آن هم برای احراز سمت سخنگوئی تن به رأی گيری بدهد. شاهزاده رضا پهلوی هرگز خواستار عضويت در شبکهء سکولارهای سبز نشده است چه رسد به اينکه در انتخابات شبکه رأی بياورد و به شورای هماهنگی راه يابد و سپس بعنوان سخنگوی شورا (و نه شبکه) برگزيده شود!
اگر به نوار گفتگوی من با آقای ميبدی نيز توجه کنيد خواهيد ديد و شنيد که من می گويم «در ملاقاتی که به دعوت آقای پهلوی با ايشان داشتيم ايشان معتقد بودند که اگر يک کنگرهء ملی تشکيل شود و از دل آن يک دولت در سايه (يا آلترناتيو) شکل بگيرد ايشان علاقمند است که عهده دار وظيفهء سخنگوئی آن آلترناتيو باشد». يعنی شنيدن (يا، در واقع، نشنيدن ِ) يک برنامه نيمساعته انقدر مشکل است؟
چهارم اينکه نويسنده معتقد است که ما (سکولارهای سبز) با شاهزاده رضا پهلوی «اتحاد» کرده ايم و ريش سفيدانه نصيحت مان می کند که: «این گونه اتحاد ها هیچ سابقه خوشی در تاريخ معاصر ایران ندارند». حال ايشان خبر اين اتحاد را از کجا به دست آورده اند خدا می داند.
و نيز در راستای همين «سابقهء ناخوش اتحاد با ناجنس» با لحنی جسارت آميز از زنده ياد خليل ملکی ياد کرده و می نويسد: «فراموش نکنید، خلیل ملکی را که آنقدر انتخاب های سیاسی اش کسل کننده بود که حتی به جبههء ملی دوم راه نیافت». يعنی بجای آوردن مثالی از «اتحادهای انجام شده» بوسيلهء ملکی «اتحاد انجام ناشده» ی او به آنچه «راه نيافتن او به جبههء ملی دوم» نام گرفته اشاره می کند که من البته در اينجا حوصله تصحيح اين خطا را ندارم. تاريخ نوشته شده و نقش شخصيت ها هم کم و بيش روشن است.
در عين حال، من فکر می کنم اينگونه سخن گفتن از ملکی مسائل متعددی را در مورد نويسندهء اين مطلب روشن می کند و به ما می گويد که ريشه های دشمنی او با رضا پهلوی و خليل ملکی را در کجا بايد جست. او از يک طرف دربارهء رضا پهلوی می گويد: «تا زمانی که فرایند ساختار تولید سرمایه در ایران دگرگون نشود دموکراسی در ایران میسر نخواهد بود و این چیزی است که رضا پهلوی به آن عقیده ندارد و هرگز در جهت آن نکوشیده است» و از سوی ديگر با چنين لحنی از مردی سخن می گويد که مؤسس سوسياليزم مستقل ايرانی بود و در اين راستا از حزب توده انشعاب کرد و ناراستی های آن را نکوهيد. يعنی، می توان ديد که تلواسهء نويسنده حتی ناشی از عشق ايشان به «دگرگونی فرایند ساختار تولید سرمایه در ایران» هم نيست و واقعهء پشت پا زدن به حزب توده است که همچنان ايشان و بسيارانی از بازماندگان فکری جريانات دهه 1320 را آزار می دهد.
در عين حال همينجا بگويم که من سکولارم نه لائيک.
باری، با تشکر از الطافی که ايشان در اين مقاله بر من روا داشته اند، ترجيح می دهم که مخالف نظر من آدمی راستگو باشد، نه اينکه به سخن نرم آدمی را بنوازد و آنگاه، برای تثبيت سخنان خطای خود، دست به جعل و تحريف سخن او بزند.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |