|
جمعه 2 ارديبهشت 1390 ـ 22 آوريل 2011 |
ایران: مدرنیسم تجربه نکرده یا تلاش برای جبران زمان از دست رفته
ب. بی نياز ـ داريوش
ایران امروز جزو کشورهای جهان سوم یا کشورهای پیرامونی به حساب میآید که نتوانسته – به دلایل بسیار- دوران مدرنی را که در اروپا و آمریکای شمالی تجربه شد، تجربه کند. این دورهی تجربه نشده تنها ویژهی ایران نیست، بلکه کشورهایی مانند روسیه، مصر، تونس، سنگال، کنیا، عراق، تاجیکستان و … را در برمیگیرد. در این جا ما با یک پرسش کلی مواجه هستیم: حال که بیشتر کشورهای جهان عصر مدرنیسم را تجربه نکردهاند، آیا امکان پذیر است که این کشورها جذب این فرآیند مدرنیسم شوند یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است، فرآیند جذب این کشورها در مدرنیسم از چه راهی خواهد گذشت؟
پیش از آن که به اصل پاسخ برگردیم، ضروری است که درک خود را از مفهوم مدرنیسم به گونه فهرستوار بیان کنم.
منظور از مدرنیسم چیست؟ مدرنیسم یک مجموعه از عناصر به هم پیوسته و ارگانیک است که با فروپاشی نظام کهن سنتی آغاز به رشد کرد. مدرنیسم در حوزههای گوناگون مُهر و برچسب خود را میزند: در حوزهی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی و سرانجام آموزشی.
حوزهی اقتصادی: مدرنیسم در حوزهی اقتصادی بیان خود را در مناسبات سرمایهداری (اقتصاد بازار آزاد) مییابد. ویژهگی اصلی مناسبات سرمایهداری، تمرکز یا انباشت سرمایه است. تمرکز یا انباشت سرمایه (مالی و صنعتی) چیزی نیست مگر از بین بردن تولیدکنندگان کوچک و پراکنده از یک سو و آغاز تولید انبوه و هوشمند (Rationalisiert) از سوی دیگر. این فرآیندی است که سرمایهداری از آغاز تولدش تا کنون طی کرده است. از این رو، انباشت سرمایه و انحصار گوهر ذاتی سرمایهداری را تشکیل میدهد.
حوزهی اجتماعی: مدرنیسم در حوزهی اجتماعی انتقال جامعهی سنتی و دینی به جامعهی مدنی است. یعنی اعضای جامعه در مرتبهی اول هویت خود را نه با دین، صنف یا وابستگی به این یا آن فئودال بلکه برای اولین بار به عنوان شهروند یعنی انسان صاحب حق (حقوق شهروندی) تعریف میکنند. اعضای جوامع کهن جزو این یا آن امت یا جماعت بودند. هویت فرد، با هویت امت یا جماعتی که او در آن زیست میکرد، تعریف میشد. در این جوامع حتا آزادی رفت و آمد وجود نداشت و اعضای جامعه مجاز نبودند که به دلخواه مکان زندگی خود را تغییر دهند. به طور کلی میتوان گفت مدرنیسم در حوزهی اجتماعی از بین رفتن نظام سنتی- دینی و جایگزینی یک نظام حقوقی به جای نظام سنتی مبتنی بر امت یا جماعت میباشد.
حوزهی سیاسی: مدرنیسم در حوزه سیاسی بیان خود را در لیبرالیسم (با درک نسبی) مییابد. در کل میتوان گفت که لیبرالیسم سیاسی در عصر مدرنیسم که تا کنون ادامه یافته است، نظام پارلمانی یا نمایندگی است. شهروندان، نمایندگان خود را انتخاب میکنند و آنها به عنوان وکیل در مجلس ملی عمل میکنند. از این رو، لیبرالیسم یا نظام پارلمانی یک نظام نخبهگرا یا تخصصگرا است. زیرا شهروندان به نمایندگان خود این اختیار را میدهند که به جای آنها تصمیم بگیرند. تنها کشوری که دارای دموکراسی مستقیم است، سویس میباشد که در این جا مورد بحث ما نیست. از این رو، برای تحقق لیبرالیسم سیاسی در یک جامعه، ما حداقل به دو حزب بزرگ مردمی نیازمندیم. زیرا پارلمانتاریسم بدون وجود احزاب (حداقل دو حزب بزرگ مردمی) کیفیت لیبرالی خود را از دست میدهد. حزب یا احزاب ائتلافی که اکثریت را در مجلس بدست میآورند، برای یک دورهی معین مسئولیت حفظ و دگرگونیهای عناصر ترکیبی در جامعه را به عهده خواهند داشت. به سخن دیگر، لیبرالیسم سیاسی متعارف یعنی اعمال قدرت توسط حزب یا احزاب ائتلافی دارای اکثریت.
حوزهی فرهنگی: مدرنیسم در حوزهی فرهنگی از یک ویژهگی برجسته و ذاتی برخوردار است: گسترش و تنوع فرهنگی که به صورت تصاعد هندسی صورت میگیرد. برخلاف دوران کهن یا کشورهای غیر مدرن، حوزههای تولید فرهنگی دایماً در حال بازتولید خود هستند و دایماً تولیدات فرهنگی از انحصار قشر نخبه خارج میشود و به لایههای پایینتر جامعه یا به بدنهی اجتماع انتقال مییابد. و دقیقاً در همین حوزه بوده که به تدریج مفهوم «پسامدرن» شکل گرفت که بعدها به حوزههای اجتماعی دیگر سرایت کرد. البته از نظر نگارنده، مفهوم «پسامدرن» یک مفهوم اشتباه و ناکام است که در آینده به آن اشاره خواهم کرد.
حوزهی علمی: مدرنیسم در حوزهی علمی شدیداً انقلابی عمل کرده است. دستآوردهای علمی در دوران مدرن با تمام دستآوردهای علمی انسانها در طول تاریخ پیش از آن قابل مقایسه نیست. ولی کیفیت و ویژهگی علم در این عصر، وظایف کاربردی آن است. به سخن دیگر، هیچ گاه علم در تاریخ بشریت این چنین وابسته به صنعت یا تولید نبوده است. طبعاً انسانها از دستآوردهای علمی در صنعت بهره میبردند، ولی علم در خدمت بلاواسطهی صنعت (که اکنون جزوی از مناسبات سرمایهداری است) نبوده است. وظایف کاربردی علم آن چنان افزایش یافته که عملاً علم وظیفهی ابزاری به خود گرفته است.
حوزهی آموزشی: حوزهی آموزشی در دوران مدرنیسم از یک ویژهگی برجسته برخوردار است: یکپارچگی و همانندی آموزش از یک سو و انطباق با نیازهای صنعت از سوی دیگر. اساساً مدارس و دانشگاهها طبق برنامههای همگن ملی- دولتی عمل میکنند و مواد درسی به گونهای سازماندهی شدهاند که کارگران، تکنیسینها و مهندسهای آینده بتوانند سازگار با صنعت موجود علم را فرا گیرند و ادامه دهندهی آن باشند. اگرچه علم روز به روز به شاخههای ظریفتر و متنوعتر تقسیم میگردد، یعنی تنوع علمی با سرعت توسعه مییابد ولی روش و متدلوژی آموزشی منطبق بر تنوع انسانی نیست.
محصولات جانبی ولی بلاواسطهی مدرنیسم
اساساً دوران مدرنیسم دو محصول جانبی ولی مخصوص به خود دارد که به مثابهی معیار آن (مدرنیسم) عمل میکنند. بدون این دو محصول جانبی عملاً ما با پدیدهای به نام مدرنیسم مواجه نیستیم: نقد نهادینه شده (Instutionalisierte Kritik) و جذب گسترشیابنده زنان در عرصههای گوناگون اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی.
نقد نهادینه شده: نقد به ویژه نقد در عرصهی فرهنگی، فلسفی، هنری، ادبیات داستانی و شعر و سرانجام نقد سیاسی در جوامع مدرن به ابزارهای نهادی تبدیل میشوند. آزادی (لیبرالیسم) و نهاد نقد دو روی یک سکهاند. اگر در جامعهای نقد نهادینه نشده باشد، عملاً نمیتوان از آزادی نهادینه شده هم سخن گفت، یا به عکس. در عرصهی سیاسی تفکیک قوای سه گانه و استقلال آنها یعنی کنترل متقابل؛ و گوهر نقد، کنترل و سنجش است. از این رو، بدون نقد نهادینه، چیزی به نام آزادی نهادینه نمیتواند وجود داشته باشد. یک نمونه: نقد ادبی یکی از شاخههای نقد است. در کشوری مانند ایران هنوز نقد ادبی در جامعه نهادینه نشده است. اگر هم نقد ادبی وجود دارد، پراکنده و ناپایدار است. به طور نمونه در کشور آلمان اولین جوانههای نقد ادبی در آغاز قرن هجدهم آغاز شد و اواسط همان قرن یعنی تقریباً 150 سال پیش از انقلاب مشروطیت در ایران، پایههای نقد نهادینه توسط لسینگ (Gotthold Ephraim Lessing 1729-1781) ریخته شد. اگر ما امروز فهرست نام منتقدان ادبی، هنری، فلسفی و غیره را جمعآوری کنیم شاید به چندین جلد برسد. عجیب نیست که در شهر یک میلیونی مانند کلن (آلمان) برای بحثها و نقد ادبی تا 12 هزار نفر در سالنهای بزرگ گرد هم میآیند. و این افراد اکثر کسانی هستند که به قول آلمانیها با ادبیات والا یا ممتاز (Erhabene Literatur) سر و کار دارند. خود وضعیت نقد در حوزههای گوناگون در کشورهای عقبمانده نشانگر شکاف و فاصلهی عظیم این کشورها با مدرنیسم میباشد.
ایران: تلاش برای جبرانِ زمان از دست رفته
اگر ما به عناصر تشکیل دهندهی مدرنیسم که در بالا به آنها اشاره شد، بنگریم متوجه میشویم که فاصلهی کشور ایران با مدرنیسم بسیار زیاد است. در حقیقت میتوان گفت که ایران یکی از مصرفکنندگان خوب مدرنیسم است، بدون این که خود مدرن باشد. کشورهای مصرفکنندهی محصولات مادی (تکنولوژیکی) و معنوی (فرهنگی، ادبی و هنری و…) مدرنیسم طبعاً عناصر مدرنیسم را به طور پراکنده و غیرمنسجم در خود جذب میکنند البته بدون آن که بین این عناصر پراکندهی مدرن رابطهی درونی و موزون بوجود آمده باشد. به طور نمونه، پارلمان (مجلس ملی) در ایران همواره یک کپی تراژیک از پارلمانهای مدرن بوده است، چه بعد از انقلاب مشروطیت، چه در دوران محمدرضا شاه و چه در دوران جمهوری اسلامی. توسعه علم و صنعت نیز در کشوری مانند ایران، علیرغم داشتن ظرفیتهای بزرگ طبیعی و انسانی، هیچ گاه نتوانست در این یا آن شاخه راه ویژهی خود را طی نماید.
حال این پرسش پیش میآید که با توجه به سرعت فوقالعاده توسعهی سیاسی، علمی و صنعتی جهان پیشرفته سرمایهداری آیا میتوان به گونهای به فرآیند مدرنیسم پیوست؟ آیا میتوان زمان از دست رفته را به گونهای جبران کرد؟
از نظر نگارنده پاسخ مثبت است ولی باید از سنگلاخهای فراوان گذر کرد! تاریخ بشری نشان میدهد که بسیاری از کشورها که اکنون به مثابهی عقبمانده تعریف میشوند زمانی در سطوح ممتازی از پیشرفت قرار داشتهاند. بینالنهرین (میان دو رود)، مصر، هند، تمدن مایا در آمریکای لاتین، ایران کهن و چین. در این جا به یک نمونهی بسیار برجسته که در تاریخ علم و صنعت بشری ثبت شده است، اشاره میکنم: ستارهشناسی.
ستارهشناسی (که پایهی آن ریاضیات و هندسه بود) در بسیاری از تمدنها کهن مانند هند، مایا، میان دو رود، چین و مصر یکی از علوم جا افتاده و پیشرفته محسوب میشد. در صورتی این علم در امپراطوری هزار سالهی روم هیچ گونه پیشرفتی نداشته است. چرا امپراطوری روم که در بسیاری از زمینهها رشد و توسعه یافته بود، در زمینهی ستارهشناسی مطلقا پیشرفتی نداشته است؟ به یک دلیل بسیار ساده! رومیان عدد صفر را نمیشناختند. بدون عدد صفر نمیتوان ستارهشناسی را آغاز کرد، زیرا ما در این جا با اعداد بسیار بزرگ نجومی سر و کار داریم که فقط با عدد صفر قابل بیان است. تازه در سال 1202 برای نخستین بار لئوناردو فیبوچی ایتالیایی این عدد را از کشورهای عربی وارد ایتالیا کرد که البته آن را نه به عنوان عدد بلکه علامت معرفی کرد. عدد صفر به مفهوم امروزی در اوایل قرن ۱۷ در اروپا وارد علم شد. علم و صنعت امروز بدون عدد صفر غیر قابل تصور است، به ویژه در علوم فضایی و فناوری اطلاعاتی (IT). از این رو، میتوان گفت که جوامع بشری که همزمان جوامع باز و بسته (نسبت به یکدیگر) هستند، دیر یا زود، تحت قانون تأثیر متقابل، یکدیگر را تصحیح و اصلاح میکنند. به سخن دیگر، زمان از دست رفته از راههای پرآشوب یک لابیرنت تاریخی کسبپذیر است.
حال این پرسش پیش میآید که آیا تأخر تاریخی اروپا نسبت به سرزمینهایی مانند هند، مصر، ایران و چین یک امتیاز بود یا خیر؟ به سخن دیگر، آیا این تأخر تاریخی اروپا بود که باعث شد این منطقه جغرافیایی بتواند از دستآوردهای تاریخی گذشتگان به نفع خود استفاده کند و آنها را پشت سر بگذارد؟ شاید بتوان پرسش را به این گونه بیان کرد: آیا تأخر تاریخی یک امتیاز است یا یک بدبیاری؟
امتیاز تأخر تاریخی
یکی از بحثهای قدیمی مورخان و جامعهشناسان این بوده که آیا تأخر تاریخی یا بهتر بگوئیم عقبماندگی تاریخی میتواند امتیاز باشد یا خیر؟ اولین بار تروتسکی در کتاب «تاریخ انقلاب روسیه» به موضوع «امتیاز تأخر تاریخی» (Das Privileg der historischen Verspätung) برخورد کرد و پس از او کسانی دیگر مانند آیزاک دویچر (Isaac Deutscher).
در این جا لازم است که هستهی فکری تروتسکی را از کتاب «تاریخ انقلاب روسیه» نقل کنم.
«هر کشور عقب مانده دستآوردهای مادی و معنوی کشورهای پیشرفته را جذب میکند. ولی این بدان معنی نیست که این کشورها بردهوار از کشورهای پیشرفته پیروی میکنند و گذشتهی آن کشورها را بازتولید میکنند. نظریهی تکرار دوره های تاریخی – ویکو و هوادران بعدی او – متکی بر مشاهدات آنها از فرهنگهای کهنِ ما قبل سرمایهداری است و قسماً هم بر تجارب توسعه سرمایهداری استوار است. تکرار معینی از دورههای فرهنگی در حقیقت به خصلت محلی و جانبی کل فرآیند وابسته بوده است. ولی سرمایهداری به معنی غلبه کردن بر این شرایط میباشد. سرمایهداری به گونهای راه را برای جهانشمولی و پایداری اشکال تکامل بشر هموار میکند. خود همین باعث میشود که امکان تکرار اشکال تکامل تک تک کشورها منتفی شود. هر چند کشور عقبمانده ناچار است به دنبال کشورهای پیشرفته بیفتد، اما امور را به ترتیب دیگر انجام میدهد: امتیاز تأخر تاریخی – و چنین امتیازی وجود دارد – به کشور عقبمانده اجازه میدهد، یا درستتر است بگوئیم آن را مجبور میکند که چیزهای آماده را پیش از موعد معین، از آن خود کند و در این راه از یک سلسله راههای بینابینی جهش کند. انسانهای بدوی تیر و کمان را یک باره با تفنگ تعویض میکند بدون آن که مجبور باشند راهی را که در گذشته ما بین این دو سلاح وجود داشت، بپیمایند. استعمارگران اروپایی در آمریکا، تاریخ را از ابتدا آغاز نکردند. این که آلمان یا ایالات متحد آمریکا به لحاظ اقتصادی از انگلستان پیشی گرفتند، درست به دلیل تأخر توسعهی سرمایهداری آنها بوده است. … تکامل کشورها با تأخر تاریخی الزاماً به ترکیبی خاص از مراحل مختلف فرآیند تاریخی منجر میشود. ویژهگی تکامل این کشورها روی هم رفته، عاری از برنامه، پیچیده و مرکب است. امکان جهش از روی مراحل بینابینی طبعاً به هیچ وجه مطلق نیست. دامنهی این امکان در نهایت توسط ظرفیتهای اقتصادی و فرهنگی آن کشور تعیین میشود. در ضمن کشور عقبمانده اغلب دستآوردهایی که از خارج به عاریه میگیرد از طریق تطبیق آن با فرهنگ بدوی خود از ارزش میاندازد. از این رو فرآیند جذب و استحاله این دستآوردها در کشور عقبمانده از یک خصلت متناقض برخوردار میگردد.» (تأکیدها از من است)
تروتسکی این کتاب را در سال 1930 به رشته تحریر در آورد. علیرغم محدودیتهای ایدئولوژیکی او، درک تاریخیاش از سرمایهداری و تکامل تاریخ بشری در بسیاری نکات اساسی درست از آب در آمد. تروتسکی اگرچه از «امتیاز» تأخر تاریخی سخن میگوید ولی به یک نکتهی اساسی اشاره میکند و آن را زمانی امتیاز میداند که «ظرفیتهای اقتصادی و فرهنگی آن کشور» اجازه بدهند. به سخن دیگر، ظرفیت اقتصادی و فرهنگی میتوانند به عنوان مانع عمل کنند و امتیاز تأخر تاریخی را به ضد خود تبدیل نمایند. «ظرفیت فرهنگی» که تروتسکی در سال 1930 از آن سخن گفت، در ادبیات مارکسیستی عملاً جایگاهی نداشته است و حتا اشاره به آن یک تابوشکنی گناهآلود بود. در همین چند سطر ترجمه شده، عملاً تروتسکی پاسخ خود و جایگاه فرهنگ را به روشنی توضیح داده است. اروپاییهای استعمارگر که آمریکا را اشغال کردند از صفر آغاز نکردند بلکه توانستند از دستآوردهای معنوی، علمی و صنعتی بشری به سرعت بهرهمند شوند، فقط به این دلیل ساده که «فرهنگ» این انسانها مانعی در راه بهرهمندی از این دستآوردها نبود. یا اگر آلمان توانست به لحاظ صنعتی انگلستان را پشت سر بگذارد و از تأخر تاریخی خود امتیاز بسازد، فقط در عامل فرهنگی نهفته است.
عامل فرهنگی میتواند یا مانند دیوار نامرئی مقاومت، عمل کند یا میتواند به عنوان نیروی محرکه وارد عمل گردد. کسی که در ایران جایگاه فرهنگ را به شکل منسجم و همهجانبه مورد بررسی قرار داده است، آقای آرامش دوستدار است که متأسفانه هم از سوی اردوگاه مارکسیستها و هم اردوگاه مذهبیها مورد هجوم قرار گرفت. در رابطه با وزنهی سنگین فرهنگ، تروتسکی میگوید: «کشور عقبمانده اغلب دستآوردهایی که از خارج به عاریه میگیرد از طریق تطبیق آن با فرهنگ بدوی خود، آنها از ارزش میاندازد.» او نتیجهگیری میکند: «از این رو فرآیند جذب و استحاله این دستآوردها در کشور عقبمانده از یک خصلت متناقض برخوردار میگردد». این درک تروتسکی شدیداً غیر مارکسیستی ولی علمی است.
نکتهی دیگری که تروتسکی بدان اشاره کرده است، کیفیت کاملاً متفاوت سرمایهداری با نظامهای ما قبل آن است، او میگوید: «سرمایهداری به گونهای راه را برای جهانشمولی و پایداری اشکال تکامل بشر هموار میکند». هفتاد سال پس از نگارش «تاریخ انقلاب روسیه»، جهانی شدن (Globalisierung) سرمایه جایگاه و درستی نظریهی تروتسکی را به اثبات رساند.
جهانی شدن سرمایه
جهانی شدن سرمایه تنها توسعه و گسترش مناسبات سرمایهداری نیست. علیرغم تمامی انتقادهای بجا و نابجایی که به این فرآیند شده و میشود، جهانی شدن تنها جهانی شدن سرمایه نیست، بلکه جهانی شدن ارزشهای مدرنیسم نیز میباشد. بدون جهانی شدن سرمایه، ارزشهایی مانند «اعلامیهی جهانی حقوق بشر»، «کنوانسیونهای سازمان بینالمللی کار»، «کنوانسیونهای تکمیلی مربوط به زنان و حقوق اقلیتها»، موضوعاتی مانند جامعه مدنی، پارلمانتاریسم و غیره در محدودهی کشورهای مدرن و پیشرفته باقی میماند، آن هم فقط در سطوح نخبگان آن جوامع. تازه با جهانی شدن بوده است که این ارزشهای مدرنیسم کیفیت جهانی به خود گرفتند و از مرزهای اروپا و آمریکای شمالی گذشتند و در جهان اعلام موجودیت کردند. تا همین سال 2000 بسیاری از روشنفکران کشورهای دارای تأخر تاریخی از این دستآوردهای معنوی مدرنیسم بیاطلاع بودند. اینترنت که جزو دستآوردهای تکنیکی مدرنیسم محسوب میشود به عنوان محصول مدرنیسم نیز به یک پدیدهی جهانی تبدیل گردید و ابزاری شد برای توسعه و گسترش ارزشهای مدرنیسم. جهانی شدن، سرعت توسعهی تاریخی را چند برابر کرد و تضمینی شد برای «جهانشمولی و پایداری اشکال تکامل بشر». ولی جهانی شدن سرمایه و ارزشهای مدرنیسم علیرغم میل و ارادهی ما قربانیان خود را دارد: ساختارهای فرهنگی و تفکری انسانها را در هم میریزد و مقاومت فرهنگی را در برابر خود برمیانگیزد. اسلامگرایی پاسخ و مقاومت بیواسطهی یک فرهنگ عقبمانده در مقابل گسترش جهانی ارزشهای مدرنیسم است. ولی اسلامگرایی فقط یک بُرش بسیار کوتاه تاریخی خواهد بود و همان گونه که حامد عبدالصمد در کتاب خود «زوال جهان اسلام» بررسی و پیشبینی کرده است، فروپاشی این جهان (فروپاشی ارزشهای اسلامی و جایگزینی آنها توسط ارزشهای شهروندی) چندان دیر نخواهد بود.
ولی از سوی دیگر، جهانی شدن یک نتیجهی عقلانی و جهانشمول دیگر را با خود به همراه داشته است: حل مسایل انسانی در نهایت باید به شکل جهانی صورت بگیرد. جهانی شدن نشان میدهد که رهایی انسان از مشکلات تاریخیاش مانند جنگ و صلح، توزیع عادلانه ثروت، حل مسایل محیط زیست، مشارکت شهروندان در سرنوشت خود و غیره، دیگر راههای ملی را برنمیتابد. باید راه حلهای جهانی برای آنها جستجو کرد.
ولی تا رسیدن به یک اتفاق نظر بینالمللی و پیدا کردن راه حلهای جهانی هنوز باید شکیبایی داشت، زیرا برای رسیدن به اتفاق نظر جهانی باید ارزشهای همسان و یگانه در جوامع گوناگون جا بیفتند. میباید ابتدا در اکثریت کشورها و جوامع، ارزشهای مدرنیسم نهادینه شوند، زبان مشترک سیاسی همهگیر شود و هر شهروند ملی، خود را شهروند جهانی محسوب کند و در مقابل کلکتیو جهانی احساس مسئولیت نماید.
جهانی شدن سرمایه و ارزشهای مدرنیسم تضمینکنندهی جذب کشورهای دارای تأخر تاریخی در مدرنیسم است. ولی برای آن که بتوان این تأخر تاریخی را به امتیاز تبدیل نمود، باید مبارزهی فرهنگی را در صدر قرار داد و موانع فرهنگی را هموار کرد تا بتوان همهجانبه، موزون و منسجم از همهی دست آوردهای مدرنیسم بهره برد. تنها از این راه است که میتوان خود را از مصرفکنندهی مدرنیسم به بخشی از تولیدکنندگان مدرنیسم تبدیل کرد.
29 فروردین 1390
http://www.biniaz.net/?p=1554#more-1554
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |