|
جمعه 9 ارديبهشت 1390 ـ 29 آوريل 2011 |
هنر را در تركيه سر بريدند! ما كجاييم؟
ايراندخت دل آگاه
هنر را در تركيه سر بريدند. شايد كساني باشند كه وقتي چنين فرنامي را بر نوشته اي ببينند با خود بگويند: «اي بابا! به ما چه مربوط كه در تركيه يا جاي ديگر چه مي گذرد. ما درد خودمان را داريم و بايد به فكر درمان آن باشيم».
آري درست است ما درد خودمان را داريم و بايد به فكر درمان اش باشيم. ولي آيا هرگز از خود پرسيده ايم چرا پس از سال ها و سده ها نمي توانيم اين درد را درمان كنيم؟ چرا وقتي فرياد مي زنيم گوش ها را سنگين مي يابيم؟ چرا بر خون جوانان ما چشم پوشيده مي شود؟ و چرا...؟
پاسخ دشوار نيست. واقعيت آن است كه كمتر كسي ما را جدي مي گيرد. زيرا نخواسته ايم جدي باشيم. نخواسته ايم ديده شويم. در لاك خويش مانده و نخواسته ايم شهروند جهان باشيم. گويي بيرون از جامعه جهاني زيست مي كنيم و ما را با كسي كاري نيست و ديگران را با ما.
نگاهي به امروز و ديروز خود بيندازيم. ما همواره خود را تافته جدابافته دانسته و مي دانيم؛ و هرگز خود را عضوي از اعضاي جامعه بشري نشمرده و نپنداشته ايم. ما تنها به درد خود انديشيده ايم نه به آنچه بر سر بشر امروز مي رود. خيلي كه روشنفكر بوده ايم مسايل و مشكلات سرزمين مان را ديده ايم. روشنفكر هم نبوده ايم، تنها سفره خود را!
از اين روست كه وقتي آتش به خرمن مان مي افتد گويي كسي فريادمان را نمي شنود. كسي به ياري مان نمي شتابد. يا اگر مي آيد با كاسه اي كوچك از آب مي آيد كه آن هم كارساز نيست.
اخيراً در كشور همسايه و «برادر و مسلمان» تركيه به دستور يك واپسگراي اسلامي به نام رجب اردوغان - كه بر شانه هاي ناداني اكثريتي چشمگير در آن كشور سوار شده و بر كرسي صدارت كه نه، بر تخت حكومت جاهلانه لميده است - مجسمه اي كم نظير از يك هنرمند برجسته تركيه سر بريده شد.
داستان از اين قرار است كه در ناحيه اي به نام «كارس» - هموزن فارس – به تخريب اثر باشكوه يك مجسمه ساز به نام «مِحمِت آكسُوي» - محمد آكسوي – پرداختند. تنها به دليل آن كه رجب اردوغان از آن خوشش نمي آمد و آن را « اعجوبه » - معادل ديو در زبان پارسي – خوانده بود. در حالي كه اگر تصوير اين دوپيكره را در اينترنت جست و جو كنيم به خوبي در مي يابيم كه «ديو» در ذهن و جان و دل «رجب خان » مي زيد!
اين بود كه «رجب خان اردوغان» دستور ويراني اش را داد. ولي از آن جا كه اين مجسمه از دو پيكره سيماني به ارتفاع سي و پنج متر تشكيل شده بود و نمي شد آن را با بيل و كلنگ ويران كرد، دستور داده شد كه آن را قطعه قطعه كرده و تكه ها را به وسيله جرثقيل پايين بياورند.
مجسمه ساز اين اثر زيبا پيشتر گفته بود چون اين مجسمه ها از سيمان و آرماتور و آهن ساخته و بركشيده شده اند، تنها مي توان همچون طالبان - كه مجسمه هاي بودا را بمباران كردند و ستيزه خود را با هنر نشان دادند – با بمباران اين مجسمه ها را ويران كنند. جيره خواران سفره اسلامي رجب اردوغان هم نشستند و «شورا» كردند كه چه خاكي مي توان بر سر خواسته اين خليفه اسلامي در تركيه ريخت كه جهانيان از حضور يك طالبان ديگر در تركيه خبر ندهند. سرانجام گويا پيمانكاري خارجي پيشنهاد انجام كار را مي دهد و كار توسط پيمانكار دست دوم در آن كشور آغاز مي شود.
بر اين پايه بنا مي شود كه مجسمه را از بالا تا پايين قطعه قطعه كنند و آن ها را پايين بياورند و از ميان ببرند. عجيب ياد «نمد مال كردن» به جاي گردن زدن و اعدام افتادم!
به هر روي بنا شد مجسمه ها دقيقا به شيوه كشتن در اسلام ( سر بريدن، چشم در آوردن، قطع دست و پا و.. ) نابود شوند؛ به شيوه كشتارهايي كه در كشور اسلامي ايران هم بارها شاهدش بوده ايم؛ مانند قتل پروانه اسكندري - همسر داريوش فروهر – و سلاخي بسياراني ديگر.
مجسمه سيماني را نمي شد سوزاند، وگرنه چه بسا آن راه را هم مي آزمودند. همچنان كه جنازه دختركان ايراني را به همين شيوه، غير قابل شناسايي كرده اند و اگر فرصت بيابند باز هم تكرار خواهند كرد.
از جهل اين جماعت تركيه نشين همين بس كه آمده اند و مراسم « گردن زني » يكي از اين مجسمه ها را فيلمبرداري و پخش كردند، آن هم با حضور عده اي كه تكبير مي فرستادند! كه نشان دهند « حزب عدالت و توسعه » به رهبري رجب خان خيلي قدرت دارد و اگر او بخواهد مي تواند هر آنچه را دوست نمي دارد به تيغ مرگ بسپارد. – معناي عدالت و توسعه اسلامي را هم فهميديم! - همچنان كه بارها روشنفكران و روزنامه نگاران را ترور كردند و باند حاكم هرگز نكوشيد كه قاتل و قاتلان را بيابد و معرفي كند. آخر مگر مي شود نام برادران خدمتگذار به اسلام ناب را بر زبان راند؟!
بگذريم كه در كشور ما يكبار مرتكب اين خطا شدند و يك مهره مياني به نام سعيد امامي را معرفي كردند كه غائله را خاتمه دهند و خاتمه نيافت!
دوستي مي گفت با همين موارد مشابه مي شود دقيقا دانست كه همه شان در يك مكتب درس آموخته و مي آموزند!
وقتي به فيلم مراسم گردن زدن اين مجسمه ها – كه دو قلويند و طوري بر پا شده اند كه انگار رو به روي هم ايستاده و به هم پيام صلح و دوستي مي دهند - نگاه مي كردم، خود را به جاي «مِحمِت آكسُوي» هنرمند سازنده آن گذاشتم كه چه روزها و شب هايي خون دل خورده تا آن را بيافريند؛ و اكنون ديدن ويران سازي اين اثر هنري - آن هم به روش قطعه قطعه كردن - چه آتشي در روح و جان اش افكنده است. تجربه اي مشابه تجربه اي كه روشن انديشان و هنرمندان سرزمين ما هم شاهد آن بوده اند. كتاب هايي كه خمير شده اند و...
با خود گفتم تو كز محنت ديگران بي غمي، چگونه انتظار داري كه روشنفكران تركيه دم به دم از دردهاي مردم سرزمين ات سخن بگويند و با ما همدلي كنند؟
واقعيت آن است كه ما مردم ِ گرفتار در چنگال اسلامگرايان در هر كشوري كه باشيم دردهاي يكساني را تجربه مي كنيم و مي توانيم زخم هايي كم و بيش مشابه بر پيكر انديشه و ذهن و هنر و اقتصاد و خاك ميهن مان را ببينيم.
پس از تصميم اردوغان مبني بر ويراني اين مجسمه هاي سي و پنج متري، عده اي از هنرمندان و هنردوستان در محل برپايي اين پيكره هاي حضور يافتند شايد دولت اسلامگرا را از قتل مجسمه ها بازدارند. ولي به راستي شمارشان حتا به قدر كساني نبود كه تنها در يكي از مساجد آن كشور گرد هم مي آيند تا نماز جمعه را برپادارند.
واي بر بيخردي!
آدمي با ديدن اين جمع چند صد نفره با خود مي گفت كه پيداست چرا «اسلامگرا» ها در تركيه لائيك هم توانسته اند بر كرسي حكومت تكيه بزنند. مردم آن كشور، در فكر و ذهن و حوزه انديشه، لائيك و سكولار نيستند. انديشه ورزي و انديشيدن جايي در زندگي شان ندارد. اين مردم از بن استخوان اسلامي اند. اسلام هم اطاعت محض و تعطيلي بساط انديشيدن را مي خواهد. اسلام است كه ساختن پيكره ها را حرام مي داند؛ تارهاي سازها را مي دَرَد و بر نقش ها و نقاشي هاي زيبا رنگ سياه مي پاشد و با گچ مي پوشاند (مانند پوشاندن نقاشي ها در بناهاي تاريخي اصفهان) و...
از اين رو مسلمان به خود اجازه مي دهد با هر چه زيبايي است به مبارزه برخيزد و با هنرهاي تفكر برانگيز مانند نقاشي از اندام و سيماي انسان، پيكره سازي، موسيقي و... و... بستيزد. چنين انساني است كه بي تفاوت از كنار همه قتل عام ها – اعم از مادي و معنوي و جاندار و بيجان – مي گذرد و هيچ غباري از اندوه بر جان اش نمي نشيند و با خود مي گويد «ويران كردند كه كردند. ديگ آبگوشت و نان و پياز من ويران مباد»؛ كه صد البته پس از اين همه، نوبت ويراني ديگ هم مي رسد؛ و آن وقت است كه فرياد بر مي دارد كه «مسلماني» نيست!
با ديدن ويراني پيكره هاي زيباي «مِحمِت آكسوي» ولي من نتوانستم آرام بمانم. آخر چگونه مي توان خاموش نشست وقتي بر جان و دل، زخم انديشه كشي و هنرستيزي را ديده و چشيده باشي؟ وقتي تو هم نتواني آنچه را در جان ات مي گذرد به معرض ديد و داوري ديگران بگذاري. تو هم نتواني دامان انديشه هايت را بگستراني و يافته هايت را با ديگران تقسيم كني. چرا كه جنايتكاران اسلامي با هنر و انديشه سر ستيز دارند.
روز گذشته، من از پس ِ صفحه تلويزيون، كودك آفريده به دست يك هنرمند را مي ديدم كه پيش چشمان پرورنده اش تكه تكه مي شود و عده اي «الله اكبر» گويان بر «قتل» هنر پايكوبي و دست افشاني مي كنند!
دلم آتش گرفت و آهم بر آمد از اين همه نامردمي و از اين همه واپسماندگي فكري و ناداني.
نمي دانم چند نفر از مردم ما مي دانند كه روزنامه نگاران و روشنفكران تركيه، پس از آن كه رجب اردوغان انتخاب مجدد محمود احمدي نژاد را شادباش گفت، او را مورد سرزنش قرار دادند و تصاوير كشته شدن جوانان ايراني را به او يادآور شدند و برخي شان حتا در روزنامه هايشان از مردم ايران پوزش خواستند. شايد مردم ما ندانند، ولي آن روشن انديشان - كه خود را به جامعه جهاني متعلق مي دانند - به عنوان يك شهروند جهاني بر خود وظيفه ديده اند كه اين پوزش خواهي از رفتار نابجاي نخست وزير اسلامگرايشان را بر قلم هاشان جاري كنند. ولي ما ايراني ها چطور؟ ما چقدر خود را مسوول مي دانيم در دفاع از حق، از عدالت، از ترويج هنر و اعتراض به نامردمي ها، به انسان ستيزي ها و... در هر كشوري كه باشد؟
كسي از كسي نمي خواهد كه مراسم سوگواري برگزار كند براي مرگ يك مجسمه. سوگواري هايي از اين دست، خود به خود در ذهن و دل و جان هر روشنفكري برگزار مي شود. ولي به راستي چقدر آماده ايم به زباني كه مي دانيم و با آن آشناييم درباره مواردي كه در بالا برشمرده شد - در هر جاي جهان هم كه باشد – واكنش نشان دهيم؟ مثلا به عنوان نمونه، برويم و در اينترنت هر جا كه نامي از اين هنرمند زخم خورده – محمت آكسوي - هست، يا چنانچه سايتي دارد يا در شبكه هاي اجتماعي مانند توئيتر يا فيس بوك كه بحث او هست يا نه، حاضر شويم و براي اين هنرمند بنويسيم كه به عنوان يك ايراني از امر ويراني مجسمه هايش متاسفيم و با او همدرديم و اين بلايي است كه بر سر هنرمندان ايراني هم مي آيد و غيره.
بايد از خود پرسيد در راستاي رفتارهاي درست انساني، ما چقدر آماده ايم خبرهاي انديشه كشي و هنرسوزي در ديگر كشورها را بازتاب داده و انتشار دهيم و نگوييم به ما چه!؟ در محفل ها و مجامع و پشت دوربين ها و ميكروفون ها و... كه حاضر مي شويم درباره نامردمي ها و بي عدالتي و ستيزه با روشن انديشي ها در ديگر كشورها هم سخن بگوييم؟ چقدر از آزادي هاي بيان – در هر قالبي كه باشد - و آزادي انديشيدن و عَرضه افكار نو دفاع كنيم؟
آماده ايم چقدر از ميراث بشري، ميراث طبيعي و محيط زيست مان حفاظت كنيم؟
به راستي ما چقدر با مردماني كه به مصيبتي گرفتار آمده اند ولي از ما نيستند، همدلي داريم؟ اگر نتوانيم با مردم ژاپن همدلي كنيم نخواهيم توانست بر وحشت بزرگ حاصل از «حق مسلم» ِ جنايتكاران حكومت اسلامي يورش ببريم و ميهن مان را از داشتن نيروگاه هاي مرگ آفرين هسته اي در امان نگاه داريم. چند نفر از هم ميهن هاي ما در برون مرز رفتند و در تظاهرات عليه ايجاد نيروگاه هاي هسته اي شركت كردند؟ اين را از خود و آن ها پرسيده ايم؟!
ده ها مورد از اين دست مي توان نمونه آورد. ولي آن كه مي فهمد نيازمند پرنويسي ها نيست.
كوتاه آن كه هر آنچه روي «زمين» است يا بر آن روي مي دهد، در پيوند با همه مردم جهان است. ما چقدر خود را شهروند اين «زمين» مي شماريم؟ يك شهروند جهاني بر اين گوي عظيم چرخان در آسمان!
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |