|
اختلاف بر سر منافع مردم نیست، بر سر منابع قدرت است!
تاریخ و آینده درباره وضعیت کنونی ایران و نقش نیروهای سیاسی حاکم و مخالف و همچنین مردم چه قضاوت خواهد کرد؟ بار این قضاوت، هر چه باشد، بسیار سنگین است. بسی سنگینتر از همه رویدادهای دو دهه سی و چهل خورشیدی و آنچه از سال 56 به بعد روی داد. سنگینتر است زیرا همه بازیگران صحنه جامعه، تجاربی را از سر گذراندهاند که دیگر هیچ توجیهی بر تکرار خطا پذیرفته نیست. اگرچه برخی از آنها هنوز حاضر نیستند مسئولیت خطاهای مهلک خود را در دهههای گذشته بپذیرند. گفتار و رفتار همگان نیز چنان به برکت تکنولوژی ارتباطات ثبت و مستند گشته که بر خلاف گذشته، فرار از مسئولیت نیز به آسانی ممکن نیست.
جمهوری تدارکاتچیها
بنا بر آنچه تا کنون از اختلاف خامنهای و احمدینژاد به بیرون درز کرده است، این رییس جمهوری اسلامی که به نظر میرسد واقعا باور دارد که آرای وی در 22 خرداد 88 بیشتر از آنچه بوده، اعلام شده است، بر خلاف خاتمی به «تدارکاتچی» بودن خود اعتراض دارد و میخواهد حق داشته باشد «دست کم» از تنها اختیاری که برای وی باقی مانده است، استفاده مطلوب کند. لیکن این تنها ظاهر قضیه است. مهمتر این است که چرا او باید این یا آن وزیر را آن هم به اشکال جنجالی عزل کند؟! آنچه نیز از فعالیتهای گسترده جاسوسی بین سران حکومت مافیایی ایران افشا شده است، نشان میدهد جنگ قدرت بین دو نسل ذینفع انقلاب اسلامی بر سر منابع سیاسی و اقتصادی کشور به مرحله سرنوشتساز رسیده است. دو نسلی که به این منابع گذشته از بهرهمندیهای اقتصادی گاه افسانهای که خانوادهها و وابستگان نسبی و سببی انها از آن میبرند، برای رسیدن به اهداف عقیدتی خود، نیاز مبرم دارند.
تأکید احمدینژاد بر «رسالت» دولت خود مبنی بر حاکم گرداندن «انسان صالح» بر ایران و جهان، نظری نیست که بتوان آن را به عنوان یک عامل مهم در درگیری کنونی به حساب نیاورد. وی در 14 اردیبهشت 1384 زمانی که کسی تصورش را نمیکرد روزی بر مسند ریاست جمهوری اسلامی نشانده شود، طی مبارزات انتخاباتی خود در ایلام «ولایت فقیه» را «مطالبه تاریخی» ایرانیان اعلام کرد و گفت: «عدهای به طور سازمان یافته چنین ترویج می کنند که ملت ایران از ظلم پهلوی به تنگ آمده بود و امام (ره) نیز از این نارضایتی استفاده و جمهوری اسلامی را برپا کرد، درصورتی که این دروغی تاریخی است زیرا موضوع حاکمیت ولایت فقیه جزو مطالبات تاریخی ملت ما به شمار می رود. آرزوی تحقق حکومتی از جنس حکومت علوی از همان زمانی که ملت ایران، اسلام را پذیرفت، وجود داشت و هرگاه ملت ایران فرصتی پیدا کرد بلافاصله این خواسته خود را فریاد زد».
احمدی نژاد درست شش سال بعد، پس از آنکه یک دور دیگر هم با تأیید ولی نعمت خود در مقام خویش ابقاء گشت، در آخرین سفر استانی خود، این بار نیز در همان حوالی و در کردستان (اول اردیبهشت 90) چنین گفت: «اين اعتقاد شخصي من است كه همه انبيای الهي آرزو داشتهاند زمان ما را درك كنند چرا كه پيچ تند و آخرين پيچ تاريخ است و عبور از گردنهای است كه نتيجه زحمات تمام انبيا است... ما در ايران خدمت ميكنيم و برای ملتی كار میكنيم كه پر افتخارترين ملت تاريخ است... ملت ايران رتبه اول را دارد و رقيبی هم ندارد. اين ناسيونالسيم نيست، ما پيرو دين حنيف هستيم، اما ايران و موجوديت آن يك نعمت خدادادی است... جز ملت ایران هیچ کس حرفی برای گفتن ندارد و اگر قرار است تغییری ایجاد شود پرچمداریش با کشور ماست».
تفکری که گمان میکند رسالت گذار از این «پیچ تند و آخرین پیچ تاریخ» را به مثابه «نتیجه زحمات تمام انبیا» بر دوش دارد، نمیتواند بپذیرد در مقام ریاست جمهوری یک «تدارکاتچی» باشد و اجازه نداشته باشد کسانی را که مانع عبور از این «گردنه» میشوند برکنار و افراد مؤمن به خود را به کار بگمارد. این از آن نوع اختلافاتی است که تنها با کوتاه آمدن یکی از دو طرف از عقاید خود میتوان در آن به توافق رسید مگر آنکه بنا به آموزش «رهبر کبیر انقلاب اسلامی» یک یا هر دو، دست به خدعه بزنند تا در فرصت مناسب برای حذف دیگری اقدام کنند.
«ایرانیت» در خدمت «اسلامیت»
در حالی که جمهوری اسلامی در تمامی عمر خود تلاش میکرد تا هویت و تاریخ ملی ایرانیان را در پس فرهنگ و هویت اسلامی به خاک بسپارد و پیشینه ایران را با حمله اعراب و ظهور اسلام در ایران، و تاریخ معاصر کشور را با انقلاب اسلامی و هر آنچه به این انقلاب و سرانش مربوط میشد، تعریف کند، اینک کسانی پیدا شدهاند که هندوانه زیر بغل کوروش و داریوش داده و فریاد «من آنم که رستم بود پهلوان» سر میدهند. این قطعا یک توافق تبلیغاتی برای داغ کردن بازار رأیگیری نیست اگرچه عملا در همان جهت مؤثر است. احمدی نژاد بارها بر اعتقاد راسخ خویش بر حکومت ولایت فقیه تأکید کرده و همین ادعایش درباره عبور از «آخرین پیچ تاریخ» نیز بر اساس اعتقادش به ولایت فقیه شکل گرفته است. این حکومت اسلامی و ولایت فقیه بود که «ایرانیان» را به «افتخار» بزرگ گذار از «گردنه تاریخ» و به نتیجه رساندن «زحمات تمام انبیا» رساند. از همین رو وی ریاست جمهوری خویش را نیز به حساب یکی از «علائم ظهور» گذاشت و بلافاصله پس از سوم تیر 84 اعلام کرد: «حکومت اسلامی تازه شروع میشود»!
اعتقاد عمیق احمدی نژاد به حکومت اسلامی چیزی نیست که بتوان آن را در پس ادعاهای ملیگرایانه پنهان کرد. وی با افزودن «ایرانیت» به حکومت اسلامی میخواهد با یک تیر دو نشان بزند: از یک سو مخالفان و ناراضیان را برای از میدان به در کردن رقیب، پشت خود و حامیان سپاهی و اقتصادیاش گرد آورد (سپاه و اقتصادی که به طور برنامه ریزی شده و به طور منظم به گسترش اسلامگرایی در منطقه، اروپا و آمریکای لاتین یاری میرساند) و از سوی دیگر «اسلام ایرانی» و یا «ایران اسلامی» را مفتخر به ظهور «امام زمان» کند. کسانی که جنبه اعتقادی رفتار و گفتار احمدی نژاد را دست کم میگیرند، فراموش میکنند همه دیوانگانی که بحرانهای جهانی آفریده و به این یا آن شکل دست به جهانگشایی زدهاند، به اعتقاداتی فراتر از فرد و موجودیت خود مؤمن بودهاند.
در عین حال، احمدینژاد و همفکرانش میدانند نفرت مردم از «آخوندها» این امتیاز را به آنها میدهد تا شاید شمار بسیاری را با شعار کوتاه کردن دست روحانیت و آخوندها از حکومت، به سود خود بسیج نمایند. ولی مشکل آنها این است که ظاهرا از نفرت همان مردم نسبت به خودشان بی خبرند! نفرتی که اگر شناخته شده و جدی گرفته شود، میتواند به گونهای مثبت به نیروی قابل اتکای مدافعان دمکراسی تبدیل شود.
مدتهاست هواداران طرفین حکومت در یک جنگ تبلیغاتی همدیگر را صراحتا به حذف و نابودی تهدید میکنند. ولی آیا خامنهای خواهد توانست همچون خمینی که مانند آب خوردن حکم عزل بنی صدر و اعدام قطبزاده را که هر دو مورد حمایت بی دریغ وی بودند، صادر کرد، به حذف مشائی و احمدی نژاد بپردازد؟ بعید است در شرایطی که حکومت از برخورد با «سران فتنه» عاجز مانده، بتواند کسی را همراه با هوادارانش از صحنه حذف کند که اتفاقا آنها را در مقابله با همان «سران فتنه» در مقام و جایگاه خود ابقاء کرد!
این در حالیست که نه مخالفت با «روحانیت» و «آخوند» به خودی خود، و نه سنگ «ایرانیت» به سینه زدن، و نه دل سوزاندن برای رابطه با آمریکا، هیچ کدام به معنی باز شدن راه به سوی آیندهای بهتر نیست زیرا هم بنا بر پیشنیه و هم بنا بر اعتقادات گروههای درگیر در حکومت، میتوان کشوری را که بر خلاف ادعای اسلامگرایان و چپگرایان، هرگز زیر دیکتاتوری «چکمه» نبود تا در سال 57 به زیر دیکتاتوری «نعلین» برود، این بار از دیکتاتوری نعلین به چنان دیکتاتوری چکمهای راند که با مهارت تمام از چاه جمکران به پاسارگاد نقب زده است! این تفکر بی تردید خواهان کوتاه کردن دست روحانیتی است که بیش از سی سال خورده و برده است، لیکن روحانیت تازه به دوران رسیدهای را پشت خود دارد که آب از لب و لوچهاش برای نشستن برسفره یغمای ایران آویزان است.
آن سیاست دنبالهروانهای نیز که عادت کرده به پشتیبانی از این یا آن گروه و جناح جمهوری اسلامی در حاشیه میدان هورا بکشد، امروز بر سر سه راهی قرار میگیرد: اگر قرار باشد باز بین بد و بدتر، این بار بین احمدی نژاد و خامنه ای، یکی را انتخاب کند، اولا با این همه تبلیغاتی که علیه احمدی نژاد کرده چگونه میتواند از او پشتیبانی کند حتا اگر حق با او باشد (از جمله درباره تعیین وزرایش)، دوم، اگر از خامنهای دفاع کند، چگونه به توجیه حکم حکومتی و دخالت و اختیاراتش بپردازد، و سوم و مهمتر از همه، «سران فتنه» را چه کند که با این «فتنه جدید» دارند به فراموشی سپرده میشوند؟! آیا آنها میتوانند بدون هرگونه فعالیتی به نقشآفرینی تاریخی در صحنه سیاست بپردازند؟!
ایران یکی از دشوارترین آزمونهای تاریخ معاصر ایران و دوران رو به پایان جمهوری اسلامی را از سر میگذراند. امروز «دخالت» در سیاست تنها با داشتن یک سیاست مستقل و به سود منافع بلندمدت مردم و کشور قابل تعریف است در حالی که با نقش سیاهی لشکر و دویدن در پی نیروهای درون حکومت و دفاع از این یا آن جناح جمهوری اسلامی، تنها میتوان بار اشتباهات آنها را بر دوش کشید بدون آنکه سهمی در افتخاراتشان داشت، اگر اساسا افتخاری داشته باشند!
دیر یا زود نوبت بازیگری نیروهای مستقل خواهد رسید و این نقشهای سیاهی لشکرهستند که باید تصمیم بگیرند ترجیح میدهند همچنان در پشت بخشی از حکومت باشند یا دست در دست نیرویی نهند که برای آیندهای فراتر از جمهوری اسلامی از راه میرسد. قضاوت سنگین تاریخ از امروز، در آنجا، به کمین نشسته است.
29 آوریل 2011
برگرفته از کیهان لندن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |