|
دوشنبه 9 خرداد 1390 ـ 30 ماه مه 2011 |
نيش عقرب نه از ره كين است!
نگاهي به اصلاح طلبي عباس عبدي و عافيت طلبي سيد سگكي
ايراندخت دل آگاه
پرداختن به گفتار و نوشتار كساني كه خود را «اصلاح طلب» رژيم اسلامي مي خوانند، ديگر چندان در حوصله ها نيست. چرا كه صداي فرو افتادن تشت رسوايي شان به گوش بسياري از ايرانيان – البته جز خود اين « عاليجنابان » - رسيده است و ديگر كمتر كسي به دكان شان سرك مي كشد كه كالاي بنجل و بدلي شان را بخرد؛ و اگر نبود خطر فريب دادن اندك شمار جواناني كه هنوز كاملا با بازي «اصلاح طلبي اسلامي» آشنا نيستند، شايد كمتر كسي براي نقد گفته ها و نظرات اين جنابان دست به نوشتن مي شد؛ همان جوانان پاك دل و پاك انديشي كه با انداختن شال سبز بر گردن مير حسين موسوي هلهله شادي سر دادند و پرچم رهايي شان را در كف بي كفايت او پنداشتند؛ همان جواناني كه آشتي جويانه به ميدان آمدند تا ثابت كنند با لبخند و آرامش مي توان ضحاك را از تخت پايين كشيد. كه بصورتی دردناک اثبات شد که ضحاك و ضحاكيان به شستشوي مغزها بسنده نكرده و اکنون خون قلب ها را مي خواهند، براي سرمستي و نشئه گي بيشتر.
به تازگي « آخوند سگكي » باز هم به ميدان آمده و به قول خود ِ اهل منبر «رطب و يابس» هايي بهم بافته است كه زودباوران فراموش اش نكنند و هم سفره اي ها حوصله شان سر نرود از سكوت و بي عملي.
اين نام «آخوند سگكي» ساخته و پرداخته اين قلم نيست. اين نامي است كه همفرقه اي هاي «سيد محمد خاتمي» به او داده بودند، پيش از آن كه شلوار پوشيدن در ميان روضه خوان ها مُد و مرسوم شود. زيرا او از نخستين كساني بود كه - از زمان وزير شدن در وزارت ارشاد - پيژاماي سپيد معمول در ميان ملاها را از تن به در آورد و شلوار مردانه به پا كرد. از اين رو هم مسلكان اش به او نام آخوند «سگكي » دادند؛ يعني كسي كه نه پيژاماي كش دار، كه سگك دار مي پوشد. البته من هم نام «سگكي » را بر ايشان بسيار مي پسندم. چون همواره كوشيده همچون يك « سگك» محكم دو سر ِ كش ِ تنبان حكومت ديني – يعني اصلاح طلبان و محافظه كاران – را به هم بچسباند.
بماند كه اين جنابان در خلوت و خانه هاي چند ميليارد توماني شان همچنان با پيژاماشان مي چرخند و بسيار «محظوظ» مي شوند از نشستن بر سر سفرهء پهن شده بر كف زمين و خوردن آبگوشت هاي دنبه دار و نوشيدن اشربه گازدار و نيوشيدن لطيفه هاي مستهجن دربارهء مخالفان و زدن آروغ هاي سياسي!
از خانهء چند ميليارد توماني گفتم و در اين ميان ياد سخنان مجتبا واحدي – سخنگوي مهدي كروبي در برون كشور – هم افتادم كه از زندگي ساده و «حصر خانگي» شيخ الشيوخ مبارز در خانه اي در محلهء فرمانيهء تهران سخن مي گفت. واي كه اشك همه در آمد از اين همه نامردمي و جفا! بايد آن محله و خانه را ديده باشيد تا بدانيد چقدر سخت و دلتنگي آور است در چنين خانه اي محبوس بودن!
باري، آنچه در بالا رفت، از روي خشم و حسد نگارش نشد. اين ها به راستي روي اشرافان و عافيت طلبان تاريخ را سپيد كرده اند؛ همه و همه شان، جناح شان هم فرق نمي كند، كمي كمتر يا كمي بيشتر. ولي در عين حال اين جنابان را بايد از نزديك ديد و شناخت تا دانست دايرهء تفكر و انديشه شان با اجداد بيابانگردشان در صحراهاي سوزان عربستان هيچ تفاوتي ندارد؛ حتا اگر در چنان خانه ها و چنان محلاتي بزيند و موبايل ماهواره اي در دست داشته باشند و با جت مافوق صوت پرواز كنند و خود را به پشت ميكروفن سازمان ملل پرتاب نمايند تا از حقوق بشر سخن بگويند.
بگذريم.
عرض مي شد كه اين آخوند سگكي آمده و گفته كه مردم بروند از رهبر ايشان (چون سيد علي كه رهبر مردم نيست؛ او خليفهء مسلمين است و كدام باورمندي به اسلام ناب و خليفه گري اسلامي به جز خود آخوند؟) عذرخواهي كنند تا رهبر هم از گناه ملت جفا كار و سفيد چشم نمكدان شكن چشم پوشي كند. شايد كه ماه عسل تازه اي آغاز شود ميان رهبر و اصلاح طلبان.
شگفتا! از اين همه وقاحت و پررويي در حق يك ملت دربند شده.
از خود پرسيدم آخر اين «فريبا سگكي» از خود نپرسيد ملتي كه به خيابان ها آمد تا عذر يك حكومت را بخواهد، چگونه ممكن است برود از بيرق جنبان آن حكومت عذرخواهي كند؟ فاصلهء زمين تا آسمان است ميان «عذر كسي را خواستن» تا «عذرخواهي كردن»! عذرخواهي ِ ولي ِ دم ِ مقتولان از قاتل زنجيره اي؟!
اكنون با ارائهء اين پيشنهاد، اعضاي تيم « اصلاح طلبان » به ميدان آمده اند تا توپ را به دروازهء ملت برسانند و جام را از دست سلطان علي خامنه اي دريافت كنند. يكي از اين افراد جناب « عباس عبدي » است.
«عباس عبدي» اگر چه در ميان بخشي از جوانان درون مرز، ظاهري مقبول تر دارد ولي در مقام «حفظ نظام اسلامي» هيچ تفاوتي با ديگر همياران خارج نشين اش همچون مهاجراني و كديور و گنجي و غيره ندارد. همهء اين ها، اعم از زن و مرد و اصلاح طلب و اصولگرا و تندرو و كندرو و نرم و نازك و سفت و زمخت، در يك امر با هم اتفاق نظر دارند و آن هم بقاي اين حكومت خونخوار و غارتگر است. حتا اگر فرض كنيم ميزان بهره بري و چپاول گروه اصلاحاتچي با مثلا گروه موتلفه، يعني باند عسگراولادي تازه مسلمان يا مصباح ها و جنتي ها و غيره، هم اندازه نباشد. ولي واقعيت آن است كه همهء اين حضرات را يك نگرانی و درد مشترك به هم پيوند مي زند؛ آن هم درد پاسخگويي به ملت است در يك دادگاه ملي - پس از فروپاشي اين رژيم ضد بشر و ضد ايراني. همهء اين عاليجنابان خوب مي دانند هر كدام به تناسب مسووليت هايي كه داشته اند پاي ميز محاكمه كشيده خواهند شد. پس مي كوشند تا پايان عمر خودشان هم كه شده بر عمر اين رژيم دوزخي بيفزايند. وگرنه بسياري شان نيك مي دانند كه اين رژيم هيچ فضيلت و ارجمندي نداشته و عدالت و رفاهي براي اين مردم فراهم نياورده است. اگر بود چرا فرزندان و خانواده هاي هاشمي ها و واعظ طبسي ها و مهاجراني ها و خاتمي ها و ديگران شان در دانشگاه هاي «اجنبي» درس مي خواندند و در «بلاد كفر» مي زيستند؟
هنگامي كه موضعگيري تازه عباس عبدي را دربارهء پيشنهاد چندش آور سيد محمد خاتمي مي خواندم، از خود پرسيدم آيا اين آقا از مردم كه نه، از چهرهء شش فرزند جوان اش شرم ندارد كه از موضع سيد سگكي دفاع مي كند؟ آيا فرزندان او هم از مخالفان غير خشونت خواه اين سيستم مرگ زا نيستند؟ آيا آنان هم از پيشنهاد دستبوسي از متهم رديف اول قتل ها استقبال مي كنند؟ آيا ايشان نشنيده كه دختر بزرگ اش چگونه در جمع خويشان و دوستان اش خون گريست و از توهين هاي سعيد مرتضوي گفت و شكايتي كه از او به نزد خاتمي برد؟ و همين سيد خندان چگونه با ترشرويي عذر او را خواست و دختر مستأصل چه ها گفت در پاسخ به تحقيرهاي سيد سگكي!؟
نمي دانم. شايد عباس عبدي ها توانسته اند «سعيد مرتضوي»، مليجك خونخوار دربار سيد علي خامنه اي، را به سادگي فراموش كنند ولي ملت رنج كشيده ايران ديگر فراموشكار نيست . نسل زخم خورده از بارگاه سلطان اسلامي و نوكرهايش همچون سعيد مرتضوي، نقدي، رادان، احمدي مقدم و... و...هرگز نمي تواند شكنجه ها، اعدام ها و فرومايگي ها را فراموش كند.
به هر روي، اين ها را نگاشتم كه جناب عبدي نپندارند كه اين نوشته به دست يكي از كساني نوشته شده كه: «فقط بر حسب فضاي خارج سخن مي گويند و صداي بلندي دارند، هرچند اهميت چنداني هم ندارند».
لازم است به ايشان يادآور شد صداي بلند آناني اهميت ندارد كه از همكاران و هم مسلكان و هم حزبي هاي ايشان بوده و هستند و اكنون در برون مرز خوش نشسته و همچنان از دوران طلايي و عملكرد «امام راحل» شان دفاع مي كنند. صداي گنجي ها و كديورها و مهاجراني ها است كه بلند است و اگرچه از ده ها بوق پخش مي شود ولي اهميت ندارد و كسي برايشان تره هم خرد نمي كند. نه آناني كه از طناب دار و تيرخلاص هاي جمهوري اسلامي گريخته اند و خون دل ها خورده اند براي ذره اي آموختن ِ آنچه كه هيچ رژيمي بدان ها نياموخته بود.
خوب ست جناب عبدي به جاي سرزدن هميشگي به پايگاه هاي مجازي (!) دوستان در خارج از كشور، گاهي هم به سايت هاي خبري تحليلي مخالفان واقعي اين رژيم در اينترنت سر بزنند تا بدانند كه صداي اين مخالفان نه تنها بي «اهميت» نيست كه بسيار هم اثرگذار است.
از خود مي پرسم هنگامي كه ايشان مي گفته: «يک گروه کسانی هستند که با راهبرد اصلاح طلبانه مخالف هستند و طرفدار شيوههای خشونت ورزی و براندازانه هستند» هيچ فكر كرده اند كه فرزندان ايشان هم طرفدار براندازي اند بي آن كه خشونت بطلبند و به خشونت دست بيازند؟ آيا هميشه براندازي مترادف با خشونت ورزي مردم است؟ آيا آنجا كه ايشان از «آفريقاي جنوبي» سخن مي گويند مرادشان تغيير حكومت از طريق «خشونت ورزي» است؟
ترديدي نيست كه اين حكومت خونخوار بي خونريزي بركنار نمي شود. ولي اين بدان معنا نيست كه مردم گرفتار و به جان آمده، مرتباً توپ را از زمين اصولگرايان به «چمن مصنوعي» اصلاح طلبان، و به عكس، بيندازند و ضمن تماشاي اين پاسكاري ها، جان به جان آفرين تسليم كنند؛ آن هم در فقر و نكبت و محدوديت و تبعيض.
مسلم است كه حكومت خون مي ريزد؛ ولي اين بدان معنا نيست كه مردم خونريزي و خشونت مي خواهند. در عين حال بدان معنا هم نيست كه چون خشونت نمي خواهند پس در خانه ها بمانند و دم نزنند كه چرت پاي منقل نشينان پاره نشود.
عباس عبدي مي گويد كساني كه با روش «اصلاح طلبان» موافق نيستند در پي چند رقمي شدن شمار كشته هايند تا پروژهء عراق و ليبي در اين كشور پياده شود. بايد نخست پرسيد آيا زماني كه در اين سرزمين هزاران هزار نفر در زندان ها كشته مي شدند پروژه عراق و ليبي اجرا شد؟
شوربختانه عباس عبدي خودش را به كوچه «علي چپ» مي زند. وگرنه با آن همه ادعا بايد بداند كه هيچ دولت خارجي با همهء امكانات سنگين اش نمي تواند جلوي يك «ملت» بايستد اگر آن ملت بر تغييري اراده كرده باشد!
مردم ما اگر فريب شما به اصطلاح «اصلاح طلبان» را نخورند و به گونه اي ميليوني – نه چند هزار و چند صد هزار نفري و فقط در يك شهر و دو شهر – بيرون بيايند، هيچ حكومتي، مطلقاً هيچ حكومتي، نمي تواند جلوي خواست آنان را بگيرد. ترديد نكنيد كه، با همهء تهديد ها، همهء چماقداران و قداره بندان اين رژيم بي سر و صدا به لانه هاي خود خواهند خزيد اگر سمبهء مردم پر زور باشد. سهل است كه همگي ريش مي تراشند و به موج سهمگين مردم به پا خاسته مي پيوندند تا ردشان گم شود. مشكل ما تا اينجا آمدن همهء مردم به خيابان است كه اين خود ريشه در حضور شما ياوه بافان و افسانه پردازان در اين صحنه دارد.
اين شما به اصطلاح اصلاح طلبان هستيد كه براي سهم گيري از حريف، با شعارهاي شسته رُفته و شيك و امروزي چند هزار جوان را به خيابان مي كشيد و در بزنگاه، ناگهان به خانه هايتان مي خزيد. شما مي دانيد والدين اين جوان ها ديگر به دنبال مير حسين ها و شيخ مهدي ها نمي روند. پس آنان را به اميدهاي واهي به خيابان كشانده و در آنجا تنها مي گذاريد تا به دست «يني چري» هاي حكومت اسلامي بلعيده شوند. چرا كه خوب مي دانيد همين جوانان سد راه بقاي اين حكومت خونخوارند و بانيان برقراري دادگاه هاي ملي در آينده!
{يني چري ها مزدبگيرها و اجير شده هاي دستگاه خلافت عثماني بودند كه همچون گرگ ها به مخالفان يورش مي بردند. آن ها حتا به اشاره سلطان عثماني مجاز بودند كه گوشت بدن مخالفان را به طور زنده زنده بخورند}
وقتي داشتم نقد عباس عبدي را - كه يك دوست برايم فرستاده - مي خواندم با خود گفتم ببين كار چقدر خراب است كه مهندس (!) هم، وقتي مي خواهد بر ضرورت پيروي از خواست سيد محمد خاتمي تاكيد كند، به مثالي چنين مع الفارق دست مي يازد و خواست مردم براي براندازي را با يك بدهي پولي ميان بدهكار و طلبكار مقايسه مي كند و مي گويد: «هر اقدامي عليه وي بايد دو ويژگي داشته باشد، اول اين كه به لحاظ اخلاقي و قانوني موجه باشد و دوم اين كه به لحاظ عملي كار آمد و به صرفه باشد».
حيرت كردم از چنين مقايسه اي. اخلاق و قانون؟ كدام قانون؟ قانون اسلامي يا قوانين بشري؟ حكومت اسلامي كدام قانون بشري را مي پذيرد براي كنار رفتن؟ قانون اسلامي را هم كه دستاويز قرار داده براي استقرار و بقاي خودش.
دوم آن كه آيا پول و خون قابل قياس اند كه بشود خوش و خندان بر سر آن معامله كرد؟ شايد اگر دستگاه نظام الله بر روي زمين فقط دارايي اين ملت را چپاول كرده بود مي شد با او نشست سر ميز و چانه زد و بخشي از مال به باد رفته را پس گرفت و از بقيه اش هم چشمپوشي نمود، ولي به عباس عبدي بايد گفت «جناب! پاي خون يك ملت در ميان است. اين خون فقط خون نداها و سهراب ها نيست. سي و دو سال خون هاي ريخته شده مردم آزاديخواه در اين رژيم است، خون كشته شدگان جنگي است كه همكاران شما – در هر جناحي كه باشند – به مدت هشت سال ادامه دادند تا جيب هايشان پر شود. حتا خون دختركان چهار و پنج ساله تا هيجده و بيست ساله اي است كه در بستر شيوخ كشورهاي حاشيه خليج فارس يا پاكستان و ديگر كشورها ريخته شد. شما خودتان چند دختر داريد؛ اين را مي فهميد، نه؟! آيا مي توانيد درد والدين آنان را احساس كنيد و با اين همه از مردم بخواهيد، بو كشان، دنبال سيد سگكي بروند؟»
سوم آن كه گفته ايد «به صرفه» باشد. به صرفهء چه كسي يا كساني؟ آيا «صرفه»ی ملت در ريشه كن شدن اين رژيم نيست؟ مگر آن كه مراد شما صرفهء اصلاح طلبان باشد كه در آن صورت، بايد گفت زهي خيال باطل!
با خود مي گويم چرا اصلاً نشسته ام و اين ها را مي نويسم؟ مشكل ما با به اصطلاح «اصلاح طلبان» معنا و برداشت از يك «تركيب» ظريف است و بس؛ يعني همين واژهء اصلاح طلبي؛ همان واژه اي كه در فرهنگ سياسي معنايي دارد و در فرهنگ حكومتگران اسلامي معنايي ديگر. عاليجنابان اصلاح طلب، با اين «تركيب» بازي شرم آوري مي كنند. آنجا كه مردم مي خواهند گامي جدي عليه كنار زدن اين حكومت بردارند، فوري شيرجه مي زنند و براندازي را مترادف خشونت گرفته و مخالفان را به باد ناسزا مي گيرند و سيمايي هيتلر گونه از مخالفان تصوير مي كنند و مي گويند با « اصلاح طلبي » بايد رفتار حاكمان را تغيير داد. ولي آنجا كه در برابر رقباي خود در جناح حاكم مي نشينند، معناي ديگر اين واژه در فرهنگ اسلامي شان را به ميان مي كشند كه همانا «سهم خواهي» از قدرت است.
راستش را بخواهيد با خود مي گويم واقعاً اشكال از ما مردم است كه به جاي پذيرش واژه «اصلاح طلبان» نيامديم و نام واقعي را بر اين بال ِ ديگر رژيم اسلامي ننهاديم و بر زبان ها نينداختيم. ما بايد آنان را نه اصلاح طلبان كه همانا «سهم خواهان» بناميم تا همهء گفته ها و نوشته هايشان برايمان مفهوم باشد. مثلاً، در همين موضعگيري و نقد، عباس عبدي در مورد پيشنهاد خاتمي و حمايت از آن مي گويد: «مسأله اصلی قدرت است. به نظر من بسط اين موضع و التزام همه به آن، موجب تقويت منتقدين و شکاف درون گروه مقابل میشود و اين يعنی حرکت به سوی موازنهء قوا. رسيدن به موازنهء قوا برای اهداف اصلاح طلبانه امکان پذير است، ولی برای اهداف ديگر در شرايط فعلی نه ممکن است و نه مفيد.»
در همين جا چنانچه به جاي «اهداف اصلاح طلبانه» نوشته شود «اهداف سهم خواهانه»، نظر عباس عبدي كاملاً مفهوم خواهد بود. زيرا ما به تجربه مي دانيم موضوعي به نام «اصلاح طلبي» هرگز وجود نداشته و نمي تواند در چنين رژيمي وجود داشته باشد. نتيجهء هشت سال قدرت گيري اصلاح طلبان – در اختيار داشتن قوه های مجريه و مقننه – ديگر بر همگان روشن است. همگان ديدند كه در آن هشت سال چه گل هايي به سر اين مردم زده شد، چه كارد هايي كه سينه هاي آزاديخواهان را شكافت و چه شكنجه هايي كه بر دانشجويان رفت و چه ثروت هايي ملي كه غارت شد و چه... و چه...
ايشان البته مي تواند نويسنده اين نوشته را هم به هر چه جلاد و آدمكش اسلامي يا كساني مانند حسين شريعتمداري – غاصب صندلي مديريت روزنامه كيهان – نسبت بدهد. ولي اين انتساب نمي تواند سيماي حقيقت را بپوشاند. اگر به همين يك پاراگراف اخير سخنان جناب عباس عبدي بنگريم دم خروس اظهارات شان را كه بيرون زده، مي بينيم. دم خروسي كه اين قلم را شرمنده مي كند براي واشكافي بيشتر درباره اظهارات تكراري ايشان.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |