|
سوخته تر از ژاندارک
شکوه میرزادگی
در این روزهای تلخ خردادی، که با کشته شدن اندوهناک هاله آغاز شده و با یاد ندا و بسیاری دیگر از جان باختگان راه آزادی ايران به پایان می رسد، در این روزها که به مناسبت سالگشت کشته شدن ندا، این سمبل آزادی خواهی دوره ی کنونی تاریخ ما، نام و تصویر او دگرباره صفحات سایت ها و نشریات را روشن کرده است، من مدام به یاد ژاندارک، قهرمان آزادی خواه و آزادی بخش فرانسه، می افتم. می دانم که شاید در بدو امر بنظر رسد که شباهتی بین این قربانیان وجود ندارد اما، از آنجا که هم این جان باختگان راه آزادی، و هم ژاندارک به طور قطع قربانی «مذهب حکومتی» بوده اند، فکر می کنم که می توان شباهت های زیادی بین آن ها يافت. البته خیل زنان و مردان آزادی خواهی که، چه سکولار و چه مذهبی، در این سی و دو ساله، آزادی و یا هستی شان را در آتش خشم و تبعیض و نابخردی این حکومت از دست داده اند، همگی قبل از هر چيز قربانیان مذهب حکومتی بوده اند تا حکومت استبدادی.
ژاندارک
مردمان فرانسه قرن هاست که به ژاندارک خویش می بالند؛ زنی که در دهه های اول قرن پانزدهم میلادی در برابر اشغالگران سرزمین اش قد علم کرد. او را زنی مهربان و راستگو، با موهای تیره، قامتی متوسط، چشمانی درشت و خاکستری، لبخندی همیشه بر چهره، و صدایی دلنشین وصف کرده اند. او تحمل دیدن اشغالگران را نداشت و به همین دلیل تصمیم گرفت که برای نجات سرزمین اش به ارتش آزادی بخش بپیوندد. اما از آنجا که در دوران حکومت کلیسا ـ همچون دوران ما ـ زنان را حقوقی نبود، لباس مردانه پوشید تا بتواند وارد ارتش شود. بعدها درباره ی او کلیسا، و افراد مذهبی چیزهای دیگری به این تعریف اضافه کرده و می گویند که: «او دختری با ایمان مذهبی بود، به همین دلیل زمانی که دوازده سال بیشتر نداشت نوری را در کنار درختی دید و صدایی ملکوتی که او را خطاب کرد ـ صدای قدیس میشل. و همین صدای آسمانی و مقدس بود که از او خواست نزد ولیعهد برود و با کمک او فرانسه را نجات دهد.»
او در شانزده هفده سالگی با تصمیم و اراده ای راسخ به جنگ با دشمنان سرزمین اش شتافته و جان خویش را برای آزادی و استقلال آن مايه گذاشته؛ و قرن هاست که برای مردم وطن دوست فرانسه، با هر مرام و عقیده ای، و نيز برای مردمان آزادی خواه بسياری که در سراسر جهان «تجاوز و اشغال» را نفی می کنند، سمبل آزادی و آزادی خواهی است.
اما نکته ی جالب در زندگی این زن و شباهت اش با قربانیان حکومت اسلامی در ایران آن است که همان تفکر کلیسایی که در کودکی به او آموخته بودند تا «صداهای مقدس» و «الهام های غیبی» را بشنود، وقتی سر برکشیدنش را دیدند، وقتی مبارزات آزادی خواهانه ی او را دیدند، «مفسد فی الارض» اش خواندند و او را به اتهام «کفر و ارتداد، اصرار بر دریافت الهام از غیب»، دستگیر کردند. مردان کلیسا ژاندارک را به شکنجه گاه زندان بردند، او به دیدن ابزار شکنجه معصومانه به آن ها گفت: «چون تحمل شکنجه را ندارم هر چه را که بخواهید خواهم گفت و اعتراف خواهم کرد اما به محض رها شدن، به همه خواهم گفت که از ترس اعتراف کرده ام.» آن ها نيز حکم اعدام اش را صادر کرده و او را زنده به شعله های آتش سپردند.
ندا
ندا هم قربانی حکومت مذهبی شد: زنی زیبا، با قامتی متوسط، چشمانی قهوه ای و درخشان. او هم چون ژاندارک مهربان و راستگو بود، او هم عاشق عدالت بود، او هم لبخندی همیشگی بر لب داشت؛ لبخندی که تضاد روشن میان شیرینی و مهربانی او و تلخی و سختی حاکمان مذهبی را برملا می کرد، او هم، به عنوان يک زن، زخم تبعیض را بر جان داشت، و سنگینی پوششی اجباری را تحمل می کرد، و او هم از اشغال وطن اش رنجور بود و براه افتاده بود تا فریاد آزادی سر دهد اما سینه اش را با گلوله ای دریدند؛ درست مثل همه ی آزادی خواهانی که در خیابان ها و زندان ها کشته می شوند، چرا که، برای همه ی حاکمان مذهبی تاريخ، معنای آزادی خواهی و کفر گویی يکی است.
پس از مرگ نیز انواع تهمت ها را به ندا و خانواده و همراهانش زدند، همان نسبت های بی شرمانه که به همه ی آزادی خواهانی که کشته یا اعدام شدند، و یا هنوز در زندان اند زده شده و می شود. آنها، همه، از دید حکومت اسلامی کافرند و مرتد و فاسد الاخلاق و مفسد فی الارض، همانگونه که ژاندارک از دید قدرتمندان کلیسا بود.
در واقع برای زنان و مردانی که بر سرزمین ما حکومت می کنند هنوز قرن بیست و یکم با قرن پانزدهم تفاوتی ندارد. برای آن ها کرامت انسان همچنان به پشیزی نمی ارزد و حتی نماینده ی حقوق بشر را هم به سرزمین زیر سلطه شان، که روزگارانی صدای حقوق بشر از آن برخاسته، راه نمی دهند، مبادا که بوی خوش حقوق بشر به مشام مردمان برسد.
در سرزمین ما، هم اکنون حاکمان مذهبی نفس مردمان را بریده اند و زندان و مسجد را برایشان یکی کرده اند؛ آن هم درست در زمانه ای که در سرزمین ژاندارک و سرزمین های مشابهش، همان کلیساها که فرمان زندانی شدن و سوزاندن ژاندارک و ژاندارک ها را صادر می کردند و نامشان لرزه بر تن مردمان می انداخت و مقامات مذهبی وابسته به حاکميت استبدادی هیولا وار بر بود و نبود مردمان حکم می راندند، ديگر در ارتباط با قوانین و زندگی اجتماعی و سیاسی مردمان کمترین قدرت اجرایی ندارند و کسی هم از آنچه در این کلیساها می گذرد به وحشت نمی افتد. نيايشگاه های همان مسیحیتی که روزگارانی جز هراس و درد و رنج و آتش نمی آفرید، اکنون، در روزهای یکشنبه، پذيرای هزاران هزار زن و مرد خندانند؛ مردمانی که با لباس های رنگين و شاد، با موزیک کلیسا سرود می خوانند، شراب می نوشند، و گاه در همان کلیساها می رقصند. مردان کلیسا دیگر نه تنها در زندگی خصوصی مسیحیان دخالت و تفتيش نمی کنند بلکه با من بی مذهب، توی مسلمان، آن دیگری یهودی و بهایی و بودایی نيز کاری ندارند و اگر یکی شان به سرش زد و خواست به قرن پانزدهم برگردد و آنگونه در زندگی کسی دخالت کند سر و کارش با پلیس و دادگاه خواهد بود.
در کلیساهای غرب دیگر زن یا مردی نیست که چون ژاندارک خدایش را مورد خطاب قرار دهد که: «ای عزیزترین، ای خداوند، اگر مرا دوست داری، التماس می کنم به من بیاموز که چگونه پاسخ این مردان کلیسا را بدهم.» و کسی ناچار نیست که به مردان کلیسا پاسخی دهد. و هر آن کس که خدایی دارد، خود داند و خدای خويش اش.
در سرزمین ما اما، همچنان ژاندارک ها در قامت زهرا کاظمی ها، و ترانه ها، و هاله سحابی ها، و نداها و ... و ... و ... در آتش خشم و نفرت غیر انسانی حکومتی مذهبی می سوزند و اين قافله را سر باز ايستادن نيست... و همچنان و هنوز ژاندارک های دیگری در صف آتش ایستاده اند و نمی دانند که چگونه باید پاسخ این مردان سراپا خشم و بی خرد را بدهند.
اما مهمترین و امید بخش ترین تفاوت ندا (و نداهای دیگر، البته) در زمانه ما با ژاندارک در این است که ندا نه تنها اسلحه ای نداشت، بلکه باورمند به مبارزه ای بی خشونت بود؛ مبارزه ای که در زمانه ی ژاندارک هنوز کسی آن را نمی شناخت؛ مبارزه ای که در واقع محصول و نتیجه ی قرن ها کوشش بشری برای درک و احترام به کرامت انسان است؛ مبارزه ای که اگر چه نطفه اش در قرن نوزدهم بسته و تولد و شکل گیری اش به نام قرن بیستم ثبت شده، اما بدون تردید بلوغ آن در قرن بیست و یکم فرا رسيده است. این قرن با این که تنها یک دهه از آن بیشتر نگذشته است، تنها دهه ای است که، حداقل تا این لحظه، خشونت و تندی انقلاب های برخاسته از خشم و خون هدایت اش نمی کند، قرنی است که اگرچه هنوز حکومت های عقب مانده و دیکتاتوری در آن وجود دارند و همچنان دست به سلاح مقابل مردمان ایستاده اند، و اگرچه حکومت هایش اغلب بر اساس منافع مادی خود عمل می کنند، اما بیشترین مردمان اش به دنبال آرامش و صلح، و عشق و دوستی اند. اين قرنی است که به دلیل درک بیشتر مردمان از حقوق بشر، حذف همه ی اشکال تبعیض از زندگی مردمان در صدر خواسته های کوشندگان آزادی خواه جهان قرار گرفته است، بطوری که می بینیم که حتی فضای هنری و فرهنگی سرزمین های پیشرفته نيز در راستای اين گرايش ها تغییرات زیادی کرده است؛ آهنگ ها، ترانه ها، قصه ها، شعرها، و مقالات به سرعت به سوی آرامش و عشق و دوستی گام بر می دارند؛ و همین پیشروی حس و اندیشه ی مهرآمیز در زمانه ی ما است که نوید پایان حکومت های دور شده از انسان و حقوق انسانی را می دهد.
و این گونه است که امید ما می تواند به فردای بسیار نزدیک و روشنی باشد که نام ندا و نداهای ما ـ همانگونه که نام ژاندارک ـ به عنوان افتخاراتی ملی به رسمیت شناخته می شود و نام قاتلین او، همانگونه که نام اسقف های کلیساهای قرن پانزدهم، یا گم می شود و یا در لیست جنایتکاران بشری قرار می گیرد.
21 جون 2011
برگرفته از سايت نويسنده
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |