|
چهارشنبه 5 مرداد 1390 ـ 27 جولای 2011 |
ارثیهء مارکسیسم؛ مانع توسعهء سیاسی لیبرال در ایران
صادق زیبا کلام
سخنی به گزاف نرفته اگر گفته شود همانطور که حزب توده، به عنوان وارد کنندهء مارکسیسم، بانی و معمار فضای گفتمان سیاسی مدرن در ایران است، از نظر شیوه و نحوهء پاسخگویی سیاسی به مخالفان و منتقدان هم مارکسیستها همان نقش را بر عهده دارد. حزب توده در دهه 1320 نه تنها یک امکان جدید در اندیشه و نگاه سیاسی و تاریخی در ایران به وجود آورد (نگاهی که همچنان مبنا و اساس نگرش اصولگرایان به عرصهء بینالمللی را تشکیل میدهد)، بلکه در عرصهء پاسخگویی و مقابله با مخالفان سیاسی هم یک تحول جدید و یک راه و روش و دنیای جدید به وجود آورد.
تا قبل از مارکسیسم، یا به هر حال مارکسیسم با روایت و قرائتی که حزب توده در ایران از آن به وجود آورد، پاسخ و جواب دادن به مخالفان و منتقدان سیاسی، خلاصه میشد در پرداختن به موضوعات و مطالب مطرح شده. فیالمثل اگر صاحبنظری معتقد بود حکومت بر اساس تفکر مشروطه، اندیشه و نظری درست نیست، و یک مشروطه خواه میخواست به وی پاسخ دهد، به تعبیر امروزه دیالوگ شان عمدتاً محدود میشد به موضوع حکومت و جایگاه آن از نظر مشروطهخواهان و مسائلی از این دست. یا اگر یک فعال سیاسی عمل و اندیشهء سیاسی رقیب اش را میخواست مورد مخالفت یا انتقاد قرار دهد به عملکرد وی و ویژگی های اندیشه اش میپرداخت. به بیان دیگر، محل نزاع کنش و اندیشهء سیاسی مخالف، منتقد، معترض یا رقیب بود. اما حزب توده این قاعده کلی را برهم زد. مارکسیستها سنت و روش جدیدی ابداع کردند.
در شیوهای که آنها پایهگذاری کردند، به جای پرداختن و محاجه با اندیشه، صاحب اندیشه بود که هدف قرار میگرفت. اگر کسی با حزب توده، با مارکسیسم، با اتحاد شوروی و در یک کلام با آرا و اندیشههای چپ به مخالفت میپرداخت یا انتقادی میکرد، مارکسیستها به جای پرداختن به انتقاد و دیدگاههای فرد معترض، منتقد یا مخالف، به خود وی میپرداختند. بدون اینکه اشاره ای به مطالب و موضوعات فکری و نظری داشته باشند، یک راست میرفتند به سروقت گوینده یا نویسنده و به زعم خودشان نشان میدادند گوینده فردی «وابسته»، «مرتجع»، «خائن»، «مزدور»، «عامل بیگانه»، «پادوی سفارت انگلستان»، «حقوقبگیر شرکت نفت»، «مامور سازمان سیا»، «فراماسون»، «امریکایی» و «غربزده» است.
به جای پاسخ به انتقادات و دلایل مخالفت فرد معترض، تودهایها به خود فرد میپرداختند و سعی میکردند با بیاعتبار کردن شخصیت وی، تکلیف حرفهایش را هم روشن کنند. کمترین و محترمانهترین واکنش و پاسخ حزب توده به مخالفش، آن هم مخالفتی که تا حدودی برای وی احترام قائل بود، آن بود که وی تحت تاثیر تبلیغات امپریالیستها، استعمارگران، مرتجعان و دشمنان زحمتکشان و رنجبران قرار گرفته. به بیان دیگر، او حقوق بگیر سفارت انگلستان یا «عامل سازمان سیا و پادوی سفارت امریکا» نیست اما در عین حال تحت تاثیر القائات و تبلیغات دشمن یا غربیها و مدافعان سرمایهداری قرار گرفته است.
بالطبع کسی هم که تحت تاثیر القائات و تبلیغات سرمایهداری و رسانههای غربی قرار گرفته بود، تکلیف حرفها و مطالب اش روشن بود. اینکه آن مطالب جدی گرفته شوند و رهبران حزب توده به آنها پاسخ دهند، ارزشی نداشت. مارکسیستها خود را مقید به پاسخ دادن، بحث کردن و محاجه با مزدوران و وابستگان امریکا و انگلستان نمیدانستند. فقط کافی بود ماهیت مخالفان و منتقدان را برای مردم، طرفداران شان، اقشار و لایههای مترقی، میهن پرستان و خلاصه مردم شریف و آزاده ایران و در راس آنان زحمتکشان و طبقه کارگر، نجیب و شجاع کشور برملا کنند.
م مارکسیستها در ایجاد این فرهنگ کم و بیش موفق میشوند و آن را عملا در پایان دهه 1320 در کشور برقرار کرده بودند. حزب توده و مارکسیستها سمبل شجاعت اخلاقی، درستی، پاکی، فداکاری، میهنپرستی، عدالتطلبی و همه صفات اخلاقی و آرمانی بشریت بودند و در مقابل مخالفان آنان مرتجع، وابسته، عوامل استکبار جهانی، مزدوران قدرت های بیگانه، غربزده، وطنفروش، نوکر استعمار، حقوقبگیر سفارت انگلستان، انگلوفیل (و بعدها عوامل امریکا و امریکایی)، ترسو، بیگانه پرست، طرفداران اشراف و مالکین و همهء صفات منفی و رذیلانهء بشری بودند. تودهای بودن و مارکسیست بودن افتخار بود، چون تودهایها مدافع منافع کارگران، تودههای زحمتکش و خلق های ستمدیده، روشنفکر، مترقی، تحصیلکرده و انقلابی بودند و در مقابل مخالفان آنان در خدمت ارتجاع، فاشیسم، بورژوازی و امپریالیسم امریکا بودند.ه
ح حزب توده از اواخر دهه 1320 و ظهور مرحوم دکتر مصدق، جبهه ملی و نهضت ملی شدن بخشی از آن جذابیت و تلالو فوقالعادهاش را از دست داد. بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332مارکسیستها بیشترین تلفات را دادند. رژیم کودتا دهها تن از رهبران حزب توده و سازمان نظامی حزب را اعدام و به حبس های طویلالمدت محکوم کرد. بسیاری از رهبران حزب توده مجبور به فرار از کشور و پناه بردن به اتحاد شوروی، آلمان شرقی و آذربایجان (شوروی) شدند. اما نکته اینجا بود که گفتمان یا درستتر گفته باشیم شیوه و رویکردی که حزب توده در بیش از یک دهه عمر خود در پارادایم سیاسی کشور ایجاد کرده بود نه تنها باقی ماند که به مرور زمان رشد و گسترش بیشتری هم یافت.ه
همان تقسیم بندی که مارکسیستها میان خودشان و مخالفان شان کرده بودند عیناً میان مخالفان رژیم شاه با آن رژیم برقرار شد. به این معنا که مخالفان رژیم شاه (ابتدا ملیون و طرفداران دکتر مصدق در سال های نخست بعد از کودتا، و سپس نهضت آزادی و سایر مخالفان اسلامگرای رژیم شاه) خود را کامل، آزاده، فداکار، مستقل، میهنپرست، شجاع، مترقی، مبارز و در مقابل رژیم شاه را نوکر، مزدور، سرسپرده به اجانب، نوکر انگلستان، غلام امریکا، وطنفروش، بیدین، خائن، مرتجع، رو به زوال و ظالم میدانستند. هر فکر و اندیشهای که مخالفان رژیم شاه (اعم از ملیگرا یا اسلامگرا یا مارکسیستها) داشتند مثبت و در جهت ترقی، عمران، آبادانی و پیشرفت مملکت بود و متقابلاً هر اقدام و حرکت رژیم شاه در جهت وابستگی بیشتر، خدمت به اربابان امریکایی و اروپاییاش و استکبار بود.
اما نکتهء مهمی که بیشتر مورد نظر ماست همان رویکردی است که مارکسیستها در قالب حزب توده نسبت به مخالفان و منتقدان شان در پیش گرفتند. آن رویکرد که به جای پرداختن به انتقاد و دلیل مخالفت، به خود منتقد و مخالف میپرداخت تا نشان دهد او از اساس بیاعتبار و فاسد است، بعدها همچون ارث و میراثی گرانبها به سایر گروههای مبارز و ترقی خواه رسید. مارکسیست های بعد از حزب توده به کنار (چریک های فدایی خلق و جریانات مشابهی که در دهه 1340 و اوایل دهه 1350 تا دوران انقلاب ظهور کردند)، این شیوه به طور کامل و بیکم وکاست به جریانات اسلامگرای رادیکال مخالف رژیم شاه هم انتقال یافت. از جمله این خلق و خو را به بهترین و کاملترین وجه در سازمان مجاهدین خلق میتوان مشاهده کرد. دقیقاً عین مارکسیست های حزب توده، مجاهدین هم به جای پاسخ دادن و بررسی موضوع انتقاد و مخالفت یک راست به سروقت خود منتقد و مخالف رفته و او را متهم میکردند به «مرتجع بودن»، «وابستگی»، «داشتن روحیات خردهبورژوازی»، «سازشکاری»، «فرصتطلبی» (یا در اصطلاح مجاهدین اپورتونیسم)، «خستگی و بریدن از مبارزه»، «عافیتطلبی» و در موارد جدیتر به «همکاری و ارتباط با امریکاییها».
ا این میراث از مجاهدین به گروه های رادیکال و چپ اسلامی که در دهه 1360 قدرت را در دست داشتند، رسید و از آنها هم نهایتاً به اصولگرایان. به همان سهولت، سادگی و شگفتی که مارکسیست های دهه 1320 مخالفان و منتقدان خود را مزدور، وابسته، عامل سفارت انگلیس و... خطاب میکردند، اصولگرایان بالاخص جریانات تندروتر و به اصطلاح انقلابیتر آنان هم 60 سال بعد از حزب توده، مخالفان و منتقدان خود را به همان سهولت و سادگی متصل امریکا، صهیونیسم، جورج سوروس و انگلستان میکنند.ه
م ممکن است برخی از مخاطبان ملول و دلسرد شوند که پس چه امیدی به پیشرفت، ترقی و توسعه سیاسی در ایران میتوان داشت وقتی همان گفتمان و شیوههای سیاسی 60 سال پیش در ایران امروز رایج است؟
د در پاسخ باید گفت اتفافاً امید زیادی باید داشت چرا که تغییرات و تحوالت مهمی ظرف این نیم قرن در پارادایم سیاسی ایران معاصر رخ داده است. از جمله و مهمترین آن این است که در گذشتهها، در دوران حزب توده، یا حتی در دهه 1350 و دوران انقلاب که دوران شکوه و عظمت مجاهدین بود، یا حتی در دهه 1360 که چپ اسلامی جلودار و سرمشق و الگو بود، بالطبع آنان شاخصه انقلابی بودن، پیشرو و مترقی بودن بودند. بنابراین دیگران مجبور بودند در برابر مخالفتها و موضعگیریهای آنان از خود دفاع و ثابت کنند که «لیبرال» نیستند، «وابسته» نیستند، «امریکایی» نیستند، «مرعوب غرب نشدهاند»، «مدافع سرمایهداری و مرفهین بیدرد و بیدردهای مرفه نیستند» و سایر اتهاماتی که حزب توده در دهه های 1320 – 1330، مجاهدین در دهه های 1340 – 1350 و چپ اسلامی، دفتر تحکیم وحدت و دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در دههء 1360 به مخالفان شان وارد میکردند، به آنها وارد نیست اما آن ارث و میراث که از دهه 1380 به اصولگرایان رسید، از بخت بد آنان مصادف با زمانی شد که خیلی از معیارها تغییر کرده بود.ه
ر روزگاری بود که حزب توده ستاره و الگو بود بنابراین به هر که داغ وابستگی و مزدوری را میزد، فرد داغ شده بود که باید ثابت میکرد وابسته نیست، امریکایی نیست، انگلیسی نیست و از شرکت نفت انگلیس حقوق نمیگیرد. روزگاری بود که مجاهدین مظهر اسلامیگری بودند بنابراین به هر که میگفتند «مرتجع» و «خردهبورژوا» باید از خود به دفاع برمیخاست. زمانی بود که دانشجویان مسلمان پیرو خط امام با متوسط سن بیست و اندی سال شخصیتی مثل مرحوم مهندس بازرگان را که نزدیک به 70 سال داشت و به اندازه وزن آنان مبارزه کرده بود، زندان رفته بود، قرآن و تاریخ مطالعه کرده و کتاب نوشته بود مثل آب خوردن متهم به امریکایی بودن میکردند و ملت هم به پیروی از آنان «مرگ بر لیبرال» و «مرگ بر امریکا» میگفتند. اما در دهههای 1380 و 1390 دیگر اینگونه نیست. در حالی که اصولگرایان همچون مارکسیستها، مجاهدین یا دفتر تحکیم وحدت دهه 1360 مخالفان، معترضان و منتقدان خود را به امریکا، انگلیس، صهیونیسم، وابستگی، مزدوری و غیره نسبت میدهند، مخالفان دیگر مجبور نیستند ثابت کنند آن اتهامات به آنان وارد نیست. مجبور نیستند ثابت کنند مزدور، عامل بیگانه، نوکر امریکا و غالم سفارت انگلستان نیستند.ه
ف فیالواقع تحول مهمی که از 1320 تا 1390 به وقوع پیوسته آن است که اساساً نه طرفدار غرب و امریکا بودن ننگ و عار است و متهم باید در قبال این اتهامات از خود به دفاع برخیزد و نه مهمتر از آن ضد امریکایی بودن، ضد غربی بودن، ضد انگلیسی بودن مثل دوران حزب توده، مجاهدین یا دانشجویان خط امام و دفتر تحکیم وحدت طیفی دیگر در سطح جامعه از پرستیژ، اعتبار و افتخار برخوردار است. برعکس ارزش هایی که مارکسیستها، مجاهدین و دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و اعضای دفتر تحکیم وحدت سعی کردند آنها را زیر پا گذاشته و له کنند ـ همچون آزادی، آزادی بیان، آزادی اندیشه و دموکراسی ـ است که هر روز بیش از پیش از اعتبار بیشتری در جامعه ایران برخوردار میشود.ه
روزنامه «روزگار»
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |