بازگشت به خانه

جمعه 7 مرداد 1390 ـ  29 جولای 2011

 

 

من یک آدم مسئولیت ‌ناپذیر ریاکار قانون‌گریز هستم!

ف.م.سخن

دیده اید آدم وقتی مریض روحی و روانی ست متوجه مرض اش نیست و وقتی نزد روان‌شناس یا روان‌کاو می رود تازه متوجه وخامت حال اش می شود. موضوع بیماری های اجتماعی نیز چنین است، یعنی جامعه ای فکر می کند عجب جامعه ی خوب و جالب و پیش‌رفته ای ست ولی وقتی جامعه شناس او را معاینه می کند و نتیجه ی معاینه را به او اطلاع می دهد، تازه متوجه می شود که عجب اوضاع نابسامانی داشته و چقدر درب و داغان و مریض احوال بوده است. بعد از خواندن چند مقاله از یک دانش‌آموخته ی جامعه شناسی در سایت جرس، من مثل بیماری که دکترْ حقیقت امر را به او گفته تازه متوجه شدم که یک انسان مسئولیت‌ناپذیرِ ریاکارِ قانون‌گریز به اضافه گوجه و مخلفات هستم که تا به امروز از بیماری های اجتماعی خودم خبر نداشته ام و تازه بعد از نیم قرن زندگی از آن ها مطلع شده ام.

دیدم با این اوضاع خراب ام چه کار بکنم چه کار نکنم، اولین چیزی که به ذهن ام رسید، همان کاری بود که نویسنده ی محترم گفته بود ما ایرانی ها زیاد به آن علاقه نداریم و آن اعتراف به خطاهای گذشته مان بود. پس این مطلب، نه یک مطلب طنز که یک اعتراف‌نامه و اعتذارنامه است که امیدوارم نزد خوانندگان ارجمند مقبول افتد.

من در سرتاسر زندگی ام آدم مسئولیت ناپذیری بودم. در مسئولیت ناپذیری من همین بس که حکومت هر چه گفت بیا مسئولیت خرابکاری‌هایت را بپذیر نپذیرفتم. گفت تو مسئول ناآرامی های خیابانی هستی؛ نپذیرفتم. گفت تو مسئول انحراف فکری جوانان هستی؛ نپذیرفتم. گفت تو مسئول تضعیف دین و ایمان مردم هستی؛ نپذیرفتم. گفت تو مسئول اشاعه فساد از طریق هنرهای هفت‌گانه هستی؛ نپذیرفتم. اوج مسئولیت ناپذیری من همین نوشتن با اسم مستعار است. آخر آدم حسابی! اگر تو آدم مسئولی باشی و پاسخگوی نوشته هایت باشی چرا نامت را پنهان می کنی؟ معلوم است که بی مسئولیتی و می خواهی از زیرِ بارِ مسئولیتِ نوشته هایت شانه خالی کنی. تو که می دانی راه دمکراسی از مسئولیت پذیری می گذرد چرا این کار را می کنی؟ الان که فکر می کنم می بینم واقعا انسان مسئولیت ناپذیری هستم که به خاطر آن از صمیم قلب عذر می خواهم.

من در سرتاسر زندگی ام آدم ریاکاری بودم. من خیلی دروغ می گفتم و خیلی ریا می کردم. [اوهواوهواوهواوهو... گریه ی خیلی شدید همراه با سکسکه و آب دماغ بالا کشیدن]. من می خواستم سر به تن حکومت نباشد، ولی در جاهایی که منافع ام ایجاب می کرد، مثل هنرپیشه های تئائر در نقش آدم سر به زیر و معصوم ظاهر می شدم و دیالوگ هایی را که از قبل حفظ کرده بودم بر زبان می آوردم: "من اصلا از سیاست سر در نمی آورم ولی آقای احمدی نژاد حق دارد. چرا دنیا انرژی هسته ای داشته باشد ما نداشته باشیم... حکومت ما بهترین حکومت دنیاست. آزادی در کشور ما به حد نهایت وجود دارد. راستی شنیده اید در امریکا دو تا پلیس یک جوان سیاه‌پوست را کتک زده اند..." و از این نوع دیالوگ ها که با عرض معذرت جهت خر کردن بعضی ها بر زبان می آوردم. در مراحل حادتر پاچه ی حکومت را چنان می خاراندم که حزب اللهی ها هم در شگفت می ماندند (البته هرگز، کاری را که  گروهی از ملتِ پدرسوخته ی ریاکار با دستمال می کنند انجام ندادم ولی اگر پایش می افتاد آن کار را هم انجام می دادم). من ریاکاری بودم، که برای بقای خودم، تظاهر به اسلامی بودن می کردم. من ریاکاری بودم که وقتی چشم ام به یک حزب اللهی می افتاد که در یک دست اش بی سیم و در دست دیگرش چماق بود، طوری رفتار می کردم که او فکر نکند من از او بدم می آید و چماق را بر سرم خرد کند. من ریاکاری بودم که اگر دستگیر می شدم به بازجو می گفتم نه بابا! این طوری ها هم که شما می گویید نیست و ما خیلی به شما و آیت الله العظمی امام خامنه ای و امام خمینی رحمت الله علیه ارادت داریم. من ریاکاری بودم که وقتی گشت ارشاد زن و بچه ی مرا می گرفت دست به ریش می کشیدم به مقدسات قسم می خوردم که خانم یا دختر خانم همیشه حجاب اش کامل و "فول" است و امروز اشتباه شده که روسری اش نازک و مانتویش کوتاه شده و دفعه ی دیگر خودم چش و چارشان را در می آورم اگر بخواهند پایه های اسلام عزیز را با این نوع پوشش بلرزانند.

آری من ریاکار بودم و بچه ام را هم ریاکار بار آوردم که وقتی مدرسه می رود به مسئولان مدرسه نگوید که ما در خانه عرق می خوریم و ماهواره تماشا می کنیم و هر چه فحش بلدیم نثار حکومت می کنیم. وای وای وای وای. شرم بر من باد و ریاکاری ام. تاسف می خورم از این که چرا با دیدگاه های نویسنده ی عزیزِ جامعه‌شناس‌مان زودتر آشنا نشدم تا به این همه خباثت پی ببرم و در صدد اصلاح خودم بر آیم.

خب. از یک همچین آدمی لابد انتظار ندارید که تن به قانون بدهد. معلوم است که من با این وضع خراب، در سرتاسر زندگی ام یک آدم قانون گریز بودم. من از وقتی به یاد دارم از قوانینی که حکومت برای ام وضع کرده بود می گریختم. من خیلی ابله بودم. همین قانون گریزی باعث شد که در نهایت به دمکراسی نرسم. حکومت آمد یک قانون وضع کرد به نام ولایت فقیه. قانونِ اساسی و پایه ای هم بود. منِ احمق این قانون را زیر پا گذاشتم گفتم جمع کن بینیم بــــــــــا[با]! مرده شور این قانون را ببرد. مرده شور این اصل را ببرد [در این‌جا از شدت خجلت از روی  جامعه شناس عزیز با کف دست محکم می کوبم به پیشانی ام]. وقتی قانون اصلی را قبول نکنم، معلوم است که قوانین دیگر را هم قبول نمی کنم. حکومت بعد از انتخابات ریاست جمهوری گفت شما مجوز راهپیمایی نداری، بنشین در خانه ات. منِ قانون‌گریز راه افتادم توی خیابان ها که رای من کو. معلوم است که حکومت می پرسد تو مجوزت کو؟ آخر آدم، بی اجازه می آید خیابان راه پیمایی کند؟ آخر این قانون شکنی را کدام کشور متمدن کرده و با آن به دمکراسی رسیده که ما برسیم، هان؟

از قانون گریزی های بارز من نوشتن مطالبی‌ست که هیچ نشریه ای طبق قانون نباید آن ها را منتشر کند و من قانون‌شکنانه آن ها را در سایت های اینترنتی که خودِ آن ها هم بر خلاف قانون به کار و فعالیت مشغول اند منتشر کردم. ای وای بر من. ای وای بر من که این قدر جاهل و نادان و ضد قانون بودم. وقتی بزرگان من، یعنی همان هایی که به آن ها رای دادم، خودشان سر دسته ی قانون شکنان اند و به خاطر قانون شکنی اکنون در حبس خانگی هستند، از من بدبخت یک لاقبا چه انتظاری می رود؟ [اوهواوهواوهواوهو... گریه شدید و تو سر زدن به سبک شوهر خدمتکار در فیلم جدایی نادر از سیمین].

آی مردم! من از شما عذر می خواهم. آی حکومت! من از تو هم عذر می خواهم. آی آقای رهبر! من از شما بیش از همه عذر می خواهم که بر خلاف قوانینی که وضع کرده بودید عمل کردم. این کارهای من، این قانون گریزی های من، این ریاکاری های من، این مسئولیت ناپذیری های من باعث شد که ما به دمکراسی نرسیم. باعث شد که ما اینی شویم که الان هستیم.

خوش‌حال ام که در کنار نوشتن مطلب، بعضی وقت ها مطالعه هم می کنم. اگر سایت جرس را باز نکرده بودم، و اگر آن سلسله مقالات روشنگر را در موردِ "جامعه شناسی خودمانی انتخابات" نخوانده بودم، قطعا در تاریکی و ضلالت می ماندم. خدا را شکر که نور حقیقت و قانون مداری و مسئولیت پذیری و راست گویی بر دل من تابیده شد و من از فردا هر چه قوانین محترم جمهوری اسلامی بگوید انجام می دهم و مسئولیت همه ی کارهایم را می پذیرم بل‌که به دمکراسی برسم. خدا را شکر که به راه راست هدایت شدم.

اکنون فیلمی را ببینید از کسانی که دل شان شدیداً به حال قانون می سوزد و با ساختن این فیلم ما را دعوت به قانون مداری می کنند. در این فیلم مشاهده می کنید که مهندس موسوی هم که ابتدا قانون مدار بود (ناسلامتی خودش یک زمان نخست وزیر حکومت و فرد مورد اعتماد امام بود) یک دفعه به سرش می زند و قانون گریز می شود. اصلاً این فیلم را که دیدم به تضادهای عجیبی که در درون ما نهادینه شده و مانع رسیدن مان به دمکراسی می شود پی بردم و خیلی خجالت کشیدم. من که می روم به حرف فیلم‌ساز گوش کنم. شما را نمی دانم:

 

http://my.gooya.com/permalink/3459.html

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com