|
«رسانه» خشونت و دیوار صوتی دمکراسی
الاهه بقراط
آیا با این پدیده آشنا هستید که اقدام برای از میان برداشتن یک تبعیض، به تبعیضی دیگر میانجامد که عمدتاQ در جهت عکس بروز میکند؟! یعنی فرد یا گروهی که قرار بوده دیگر مورد تبعیض قرار نگیرد، خود به عامل تبعیض برای فرد یا گروهی تبدیل میشود که باید از اعمال تبعیض توسط وی، جلوگیری میشده است.
روی دیگر تبعیض
برایتان چند مثال واقعی از عرصه خانواده و جامعه میزنم. مادر من آموزگار دبستان بود. من هرگز شاگردش نبودم ولی خواهرانم که سالی را با او سر میکردند همواره از اینکه مادرمان نسبت به شاگردان دیگر درباره آنها تبعیض قائل میشد شکایت داشتند! این تصور که حالا با آموزگاری که مادرمان نیز هست «پارتی» ما کلفت میشود نه تنها جایی نداشت بلکه برعکس، به دلیل همین تصور رایج، مادرمان نسبت به فرزندانش که شاگرد او میشدند، بیشتر سختگیری میکرد و حتا «تبعیض» قائل میشد. تا این که سال به پایان میرسید و خواهرانم با آموزگاری که دیگر مادرشان نبود، از حقوق برابر با شاگردان دیگر برخوردار میشدند!
و یا، تبعیض علیه زنان در همه جوامع وجود دارد. در جوامع باز که تساوی حقوقی زنان تضمین قانونی (نه الزاما عملی) یافته است، همین قانون به ویژه در حقوق خانواده در نخستین گامها کمی تلوتلو خورد و در برخی موارد حقوق مردان را در خانواده به سود زنان نادیده گرفت تا نشان دهد که واقعا علیه تبعیض زنان است! به عنوان نمونه، در آلمان سالها حق سرپرستی کودکان (حضانت) در صورت طلاق به خودی خود به مادر سپرده میشد. اعتراض مردان، و البته در برخی موارد خود زنان که معتقد بودند دلیلی ندارد که به این ترتیب مردان از زیر بار مسئولیت فرزندان خود شانه خالی کنند، سبب شد تا طی قوانین جدید، دست دادگاه با اختیار تصمیمگیری در موارد مشخص باز شود. در زمینه خشونت خانگی نیز که به طور معمول از سوی مردان صورت میگیرد، به تدریج در آلمان در کنار «خانه زنان» مراکزی زیر عنوان «خانه مردان» تأسیس میشود تا مردانی را مورد حمایت قرار دهد که مورد خشونت خانگی زنان قرار میگیرند. این تجارب نشان میدهد که توجه ویژه به حقوق گروهی که مورد تبعیض قرار میگیرد «میتواند» به زیر پا نهاده شدن حقوق گروه تا کنون «برتر» بیانجامد.
و یا، در یک سریال تلویزیونی تفریحی آمریکایی، شخصیت زن سریال از مردی که دوستشان است میخواهد تا کاری را انجام دهد که امکان دارد به اخراج وی از کار منجر شود. زن که سفیدپوست است در پاسخ امتناع مرد که سیاه پوست است میگوید: نگران نباش، تو جزو اقلیت رنگین پوست هستی و جرئت نمیکنند تو را اخراج کنند! این شوخی ظاهرا خندهدار اما ریشه در واقعیت دارد.
در همین آلمان اگر یک فرد معمولی و یا یک شخصیت سیاسی و اجتماعی به خارجیها، مسلمانان، یهودیها و گروههایی که زیر عنوان «اقلیت» شناخته میشوند، بگوید بالای چشمشان ابروست، غوغایی به راه میافتد که آن سرش ناپیدا! انواع و اقسام برچسبها از ضدخارجی، یهودستیز، فاشیست، نازی، ضد حقوق بشر، غیر دمکرات و... است که بر سرش میبارد. تا همین چند سال پیش طنز و شوخی با این «اقلیت»ها امکان نداشت، مگر اینکه فردی از خود این «اقلیت»ها به شوخی با آنان بپردازد تا به تبعیض و «توهین» تعبیر نشود در حالی که همین «اقلیت»ها هر چه دلشان بخواهد به آلمانیها میگویند!
و یا، خبر درگذشت «ایمی واینهاوس» خواننده جوان انگلیسی را یک رییس پلیس هندیتبار که اونیفورم پلیس انگلستان و عمامه سیکها را به سر داشت اعلام کرد. و من همان لحظه در کنار اندوه ترانههای تکرارناشدنی و یک صدای جادویی که تباه شد، از خود میپرسم آیا هندیها خواهند پذیرفت مثلا یک اسکاتلندی یا آلمانی در مقام رییس پلیس، آن هم با نشانههای بومی و ملی خود، در هند به کار بپردازد؟! خواهش میکنم دوران استعمار را به رخ نکشید! آن دورانِ سلطه و زور تمام شد و رفت و ما داریم از امروز و مناسبات ظاهرا داوطلبانه حرف میزنیم.
ولی چرا راه دور برویم: همین خودمان با «افتخارات» و «برتری»هایی که گاه پهلو به نژادپرستی ناب میزند، آیا حاضریم فردی را از تبار ملی دیگر با چنین شکل و شمایلی در دستگاه دولتی کشور خود بپذیریم؟
این، آن پدیدهای است که به گمان من یکی از دلایل بروز جنایاتی مانند کشتار نروژ است. هدف بمبگذاری و کشتار جوان 29 ساله نروژی مشخص بود: مقر دولت، و هم چنین اردوی حزبی که برای از میان برداشتن تبعیضهای ضد حقوق بشری از جمله تأمین حقوق اقلیتهای قومی، عقیدتی و مذهبی ساکن کشورش، او را به حاشیه رانده و به وی، آن هم در کشور خودش، اجازه ابراز وجود نمیدهد.
من میدانم پرداختن به این موضوع، بسیار حساس و مانند راه رفتن بر لبه تیغ است. درست مانند وقتی که با فمینیستها به گفتگو مینشینید و یا با کسانی که چند صباحی بیش، از آشناییشان با حقوق بشر و دمکراسی و لیبرالیسم و حتا موضوع خاص و محدودی مانند فدرالیسم نمیگذرد و با این وجود چنان چماقی از همه اینها درست کردهاند که تا دهان باز میکنید بگویید: ولی این قضیه یک روی دیگر هم دارد، شما را به انواع برچسبها مزین میکنند به گونهای که نسبت به هویت و تفکر خودتان دچار تردید میشوید که نکند آنها با همین چند کلمه بهتر شما را شناخته باشند!
دیوار صوتی دمکراسی
ولی از شوخی گذشته، من به شخصه طرفدار آن جامعه و آن ساختار سیاسی هستم که به همه امکان ابراز وجود میدهد. از همین رو، گمان میکنم با وجود همه ضدیتی که با افکار نئونازیستها و چپهای افراطی دارم، سیاست آلمان در مورد آزاد گذاشتن آنها که حتا در انتخابات نیز شرکت میکنند، درست است. آلمانیها چفت و بست را در جایی محکم کردهاند که حتا اگر روزی به فرض محال، آنها اکثریت انتخاباتی را به دست آورند، نتوانند از نظر حقوقی دست به ترکیب ساختار دمکراتیک این جامعه بزنند و این را البته مدیون از سر گذراندن رژیمی مانند هیتلر و رفتن تا پای نابودی کشورشان و تحمل سالها تحقیر در نگاه جهان هستند.
با این همه، کشورهای غربی مانند آلمان و یا نروژ که تقریبا از همه نظر در صدر بهترینهای جهان قرار دارد، نسبت به آن «روی دیگر» تبعیض سستی به خرج میدهند. جوامع باز، مغرور از شرایطی که با وجود همه مشکلات، برای همزیستی شهروندان خود از تبارهای گوناگون به وجود آوردهاند، متوجه نیستند آنهایی که در خانهشان به طور طبیعی احساس حق آب و گِل میکنند، باید بتوانند آزادانه نظر خود را بگویند و نه اینکه از ترس مضحکه و یا مورد حمله قرار گرفتن از سوی افراد و احزاب سیاسی و رسانهها، آنچنان در پیله خود فرو روند که تنها راه آنها برای ارتباط با جامعه و افکار عمومی و رسانهها، از یک سو پیوستن به افراطیها و از سوی دیگر، چیزی جز خشونت و کشتار جمعی نباشد: هر چه بمب بزرگتر و کشتار بیشتر، به همان اندازه توجه افکار عمومی و رسانهها بیشتر! این تجربه عینی و تلخی است که یکی از مهمترین انگیزههای تروریسم از جمله تروریسم اسلامی را در به کار گرفتن خشونت لجام گسیخته و بیرحمانه برای شکستن دیوار صوتی دمکراسی توضیح میدهد.
در چنین مواردی، آسانترین و در عین حال غیرمسئولانهترین واکنش همین است که مرتکبان را به صحنههای سیاسی راست و چپ و مذهبی و فاشیست و غیره نسبت داد و یا آنها را دیوانه نامید. جایگاه فکری و سیاسی کسانی که خشونت را به مثابه یک «رسانه» انتخاب میکنند، ممکن است دلیل ذهنی آنها را توضیح دهد ولی به هیچ روی روشن نمیکند چرا این ذهن، این فکر و این اندیشه سیاسی مجبور میشود دست به چنین کشتاری بزند. اگرچه بنیاد فکری و هدف تروریسم اسلامی در مقابله با جهان آزاد در نقطه مقابل تروریسمی قرار دارد که ظاهرا برای حفظ دستاوردهای این جهان در برابر اسلامگرایی و هم چنین «مارکسیسم فرهنگی» دست به کشتار زده است، لیکن هر دو احساس میکنند از سوی این جهان ازاد مورد تبعیض قرار گرفته و به حاشیه رانده شدهاند و هر دو نیز زاییده روند متناقض و ناگزیر جهانی شدن هستند.
بنیادگرایی اسلامی واکنشی زودرس به این روند بود بدون آنکه دریافته باشد اتفاقا جهانی شدن، به دلایل مختلف از جمله سودجویی طبیعی اقتصاد و مهاجرتهای گسترده، بذر مسلمانان را بیش از پیش در کشورهای آزاد میپراکند. اندیشهای که پشت بمبگذاری و کشتار نروژ خوابیده است، به نوبه خود، واکنشی خسته و ناتوان به همین «بذرافشانی» است. روندی که اوریانا فالاچی روزنامه نگار فقید ایتالیا در آن خطر نابودی فرهنگ و آزادی اروپایی را میدید و در آخرین کتابهایش «خشم و غرور» و «نیروی خرد» تلاش کرد آن را توضیح دهد.
از شما چه پنهان، من نیز نه در مقام یک اروپایی بلکه به عنوان یک «خارجی» که اتفاقا از یک کشور مسلمان نشین میآید، نه تنها نگران روند اسلامیزه شدن اروپا هستم که والاترین دستاوردهای فلسفی، علمی و سیاسی بشر را با خطر تباهی روبرو میکند (مگر تجربه تاریخی و امروزی چیز دیگری جز این نشان میدهد؟!) بلکه نگران پیامدهای این واقعیت نیز هستم که زیر نام دمکراسی و بردباری، گروههایی شکل میگیرند که برای نجات و بقای دستاوردها و آرمانهای ملی و فرهنگی خود، راهی جز جنگهای صلیبی و دفاع از ناسیونالیسم افراطی نمییابند. به راستی نیز، جهان در آیندهای که شاید مشکل تروریسم اسلامی در آن حل شده باشد، چه بسا شاهد تروریسم دیگری از نوع «ناسیونالیست» و یا «مسیحیتگرا» از درون کشورهایی باشد که برای حل مشکل تبعیض علیه اقلیتها، تبعیض دیگری را جایگزین آن کرده است: به حاشیه راندن اکثریتهای قدیم که دیگر به اقلیتهای جدید تبدیل شدهاند!
26 ژوییه 2011
برگرفته از کیهان لندن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |