|
ایران در آستانه یک فرصت تاریخی
الاهه بقراط
هفته گذشته از «پندار» جهان غرب و اصرار آنها بر «باید برود...» نوشتم که ما ایرانیان از آن تجربه تلخی داریم. این «پندار» اما نه تنها در مورد انقلاب 57 و طمع غرب در محکم کردن «کمربند سبز» به دور «خطر سرخ» هم با فروپاشی اتحاد شوروی و هم با رژیمی که در ایران به روی کار آمد، با شکست روبرو شد، بلکه در تجربههای دیگر مانند پشتیبانی از گروههایی چون حماس در فلسطین، مجاهدین و سپس طالبان در افغانستان و حتا بن لادن که گروه القاعده را بنیان نهاد، پی در پی با شکست روبرو شد.
حماس برای تضعیف سازمان الفتح و به پشت میز مذاکره نشاندن یاسر عرفات و با همکاری اسراییل شکل گرفت (منابع آلمانی). نشان به آن نشانی که یاسر عرفات پشت میز مذاکره نشست ولی حماس به آن نیرویی تبدیل شد که سر صلح و آشتی ندارد! مجاهدین برای مقابله با شوروی در دوران جنگ سرد و طالبان برای ادامه کار مجاهدین در افغانستان شکل گرفتند. نشان به آن نشانی که شوروی از هم فرو پاشید و به جای مجاهدین، طالبان پنج سال خون مردم افغانستان را در شیشه کردند. بنلادن، رهبر القاعده برای مهار طالبان و نیروهای سرکش و اعتمادناپذیر پاکستان مورد حمایت غرب قرار گرفت. نشان به آن نشانی که هر سه دست به دست هم دادند و منطقه را به یکی از ناامنترین نقطههای جهان از نظر سیاسی، و هم چنین از نظر قاچاق مواد مخدر تبدیل ساختند.
این همه نشان میدهد در پس «پندار» غرب حتا اگر در نبرد با دیکتاتوریها باشد، الزاما گل آزادی نخواهد شکفت. یک مثال واقعی برایتان میزنم تا بیشتر روشن شود منظور من از جمهوریهای اسلامی که قرار است دوست غرب و حافظ ثبات منطقه و منابع انرژی باشند چیست. شاید فراموش کرده باشید که اتفاقاً ایران این جمهوری اسلامی را همین چند سال پیش تجربه کرده است!
تجربه گذشته ما
با روی کار آمدن حجتالاسلام محمد خاتمی و دورهء اصلاحطلبان، آن پندار غرب که رژیم اسلامی ایران به سوی یک تحول بنیادین در سیاست خارجی میرود، به شدت تقویت شد. ایرانیان میتوانند به منابع رسانهای غرب در آن دوران مراجعه کنند تا دوباره به یاد بیاورند که دمکراسی و مسائل حقوق بشر از جمله سرکوب جنبش دانشجویی و قتلهای زنجیرهای چگونه با سکوت روبرو میشد. من به این واقعیت دست کم در مورد مجله آلمانی اشپیگل در بررسی «پنجاه سال خبررسانی در آلمان درباره ایران» به شکل زیر اشاره کردم:
«به هنگام ریاست جمهوری محمد خاتمی درباره جنبش دانشجویی گزارش داده میشود چرا که سیاستمداران و کارشنان غربی گمان میکردند چنین جنبشهایی سبب تقویت «اصلاحات» میشوند. اما به محض اینکه معلوم شد که خود «اصلاحطلبان» مخالف جنبشهایی هستند که سر نخاش در دست آنها نباشد و دانشجویان و زنان را خطری علیه جمهوری اسلامی به شمار میآورند، قابهای (فریم) ژورنالیستی در رابطه با رویدادهای مشابه دوباره محدودتر میشوند به طوری که در پایان تنها "اصلاحطلبان" باقی میمانند که در دوران آنها آلمان به دومین شریک اقتصادی جمهوری اسلامی تبدیل شد.»
هنگامی که در تابستان سال 2000 خاتمی به آلمان آمد، پلیس آلمان تظاهرکنندگان ایرانی را در شهر «وایمار» دستگیر کرد و حتا به گفته اشپیگل «تیراندازها بر روی بامها موضع گرفتند»! نتیجهء رژیمهای غیردمکرات «دوست غرب» این است که آنها فرهنگ سرکوب خود را نیز به غرب صادر میکنند. ایرانیان دگراندیش و مخالف جمهوری اسلامی حق نداشتند علیه این رژیم که در آن زمان ظاهراً «دوست غرب» به شمار میرفت، تظاهرات کنند!
پیامد یک جمهوری اسلامی «دوست غرب» در هر کشوری این است که عدم گزارش و بازتاب اعتراضات و نقض حقوق بشر در آن کشور یا با «نسبیت فرهنگی» توجیه میگردد و یا اساساً نادیده گرفته میشود. این مسائل همواره هنگامی عمده میشوند که اختلالی در این «دوستی» به وجود آمده باشد. این اختلال تا کنون در دو نوع شناخته شده است: یا سرکشی رژیمهای حاکم و یا بروز اعتراضات و جنبشهای اجتماعی.
تجربه پیش روی ما
فاجعهء 11 سپتامبر 2001 که به زودی ده سال از وقوع آن میگذرد، سبب شد که غرب کمی دربارهء جمهوری اسلامی، حتا از نوع اصلاح طلباش، محتاط شود و پس از آن نیز ماجرای عراق و افغانستان و برنامه اتمی رژیم، این رابطه را حتا در دور دوم ریاست جمهوری خاتمی، هرگز، دست کم به عیان، به شیرینی دور اول ریاست جمهوری وی نرساند. این است که در تابستان 1384 وقتی به جای آن کسی که همه منتظر بودند، یعنی «رفسنجانی»، فرد ناشناختهای به نام احمدینژاد از صندوقهای رأی بیرون آمد، اغلب تحلیلگران در سلامت عقل سیاسی جمهوری اسلامی تردید کردند!
اینک نبرد درون جمهوری اسلامی به آنجا رسیده است که به غیر از یک هسته محدودِ مؤمن به «انقلاب اسلامی» که غرب ستیزی یکی از بنیادهای فکری آن را تشکیل میدهد (و این هسته در تمامی رژیمهای ایدئولوژیک تا آخرین لحظه نه تنها باقی میماند بلکه در شرایط جدید نیز به اشکال مختلف مانند چپ و راست افراطی و تروریسم به زیست خود ادامه میدهد) بقیه، حتا همان احمدینژاد و دار و دستهاش، همگی در رقابت این هستند که پیدا و پنهان، در عمل و گفتار، از جمله در رابطه با اسراییل، ثابت کنند این ما هستیم که میتوانیم نقش مورد نظر «جامعه جهانی» را در منطقه بازی کنیم. نامههای احمدینژاد به اکناف جهان و ملاقاتهای پنهان با مسئولان اسراییل و سخن دربارهء «دوستی ملتها» را نباید فراموش کرد. البته آن هستهء مؤمن و غرب ستیز نیز در پی اثبات این نکته هست، لیکن با شرایط خودش، که اسلامی شدن جهان را هدف بلند مدت خود میداند و آن را به هر شکلی که بتواند اعلام نیز میکند. همان گونه که بلوک شرق، آرمان کمونیست شدن جهان را در سر میپروراند و در طول چهار دهه جنگ سرد، دو بلوک شرق و غرب مانند سگ و گربه به یکدیگر میپریدند و تهدیدهایشان تا پای جنگ اتمی نیز پیش میرفت. اما نتیجه چه شد؟!
حال نیز درست است که رفتن و سرنگونی دیکتاتورها همواره فرصتی است که میتوان از آن به سود تحقق یک جامعه آزاد و ساختار دمکراتیک بهره برد اما این تنها نیروی دمکراسی نیست که با نبود دیکتاتوری فعال میشود. نیروی ارتجاع نیز که به مراتب ویرانگرتر از دیکتاتوری از میان برداشته شده است، به شدت فعال شده و تلاش میکند از این فرصت به سود خود استفاده کند. چنان که در سال 78 و 79 میلادی در ایران و افغانستان روی داد و چنان که هم اکنون آنچه به «بهار عربی» معروف شده است در مصر و تونس و لیبی و سوریه با آن دست در گریبان است.
این است که «پندار» غرب تنها زمانی میتواند به واقعیت بپیوندد که در توازن قوای عملاً موجود، اسلامگرایان میانهرو، مانند آیتالله بهشتی و نهضت آزادی سه دههء پیش، و رفسنجانی و خاتمی و اصلاحطلبان یک دههء پیش، و اکنون، هم «جریان فتنه» و هم «جریان انحرافی» از وزن سنگینتری نسبت به «دشمنان غرب» برخوردار باشند.
آن هستهء کوچکی از افراطیون در ساختار قدرت جمهوری اسلامی که مخالف هرگونه رابطهء عادی با جهان غرب است و خواست خود را در سخنان خامنهای و اختیارات بلامنازع او باز مییابد، دیر یا زود با نبودن خامنهای، پشتوانهء خود را از دست خواهد داد. برداشته شدن ولی فقیه از سر راه به شکل طبیعی یا هر شکل دیگری، در روند حیات جمهوری اسلامی که در هر دو مورد به اندازه کافی تجربه دارد، دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد!
اما اگر در تمامی کشورهای عربی، نبرد سیاسی بر سر دیکتاتوری پیشین و جمهوریهای اسلامی (دموکراتوری) باشد که به نظر من در حال شکلگیری است، اتفاقا در ایران نبرد بر سر جمهوری اسلامی موجود و نیروهای مدافع دمکراسی است که یک دیکتاتوری اسلامی را در انواع و اقسام آن از جمله با تکیه بر ابزار دمکراسی (انتخابات) تجربه کرده است. در این میان «الگوی ترکیه» س امروزی البته برای اسلامگرایان میانهرو خوب و چه بسا ایدهآل باشد، ولی قطعاً هدف هیچ دمکراتی نمیتواند رژیم کنونی ترکیه باشد که دیر یا زود تناقضهایش از جایی، مثلاً بر سر تغییر قانون اساسی یا جانشینی و انتخاب دوباره و چندبارهء اردوغان، بیرون خواهد زد.
این است که اگر چه بهای دوستی اسلامگرایان با غرب را دمکراتهای کشورهای مسلمان نشین میپردازند (از جمله در ترکیه) ولی ایران چه بسا تنها کشوری باشد که بیشترین بخش این بها را با انواع تجارب و آزمونها پرداخته است. این دیگر به نیروهای مدافع دمکراسی بستگی دارد که آیا بتوانند از فرصتی که به دلیل رویدادهای منطقه در اختیار آنها قرار خواهد گرفت استفاده بکنند یا نه.
24 اوت 2011
برگرفته از کیهان لندن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |