|
چهارشنبه 16 شهريور 1390 ـ 7 سپتامبر 2011 |
روزی رؤياهای زنان دربند ايرانی به واقعيت می پيوندد...
دل نوشته رضا خندان
به مناسبت سالروز بازداشت نسرین ستوده
يك سال گذشت... امروز 13 شهريور است، سالروز بازداشت نسرين ستوده. 365 روز پيش در چنين روزي در پي هجوم ماموران امنيتي، به محل كار و خانه، او را احضار و بازداشت كردند. ماموران امنيتي خود را به دروغ پستچي معرفي كردند.
نوشتن در مورد سختي هاي يك سال گذشته كار چندان سختي نيست. اما نوشتن از ناملايمات چيزي را عوض نخواهد كرد جز ايجاد ياس و نااميدي. همچنين ناله و نفرين هم راهي براي ما نخواهد گشود.
بار سنگين اين سختي ها را ما و دوستان مان با هم بر دوش كشيديم بنابر اين نيازي به تكرار آن نيست.
بدون ترديد نسرين و همه ي زندانيان بي گناه دير يا زود آزاد خواهند شد و آناني كه دست به چنين كاري زدند همانجا خواهند ماند و اين ما هستيم كه بايد آرزو كنيم كه آنها نيز از زندان خود ساخته رها شوند تا همگي در صلح و آرامش، دنياي شادي را تجربه كنيم.
دنيايي كه در آن عشق و دوستي حرف اول را مي زند.
يكسال گذسته آزموني بود براي ما و همه آنهايي که او را مي شناختند و حتي كساني كه او را بازداشت اش كردند.
يك سال تمام تلاش كرديم تا اجازه ندهيم رفتار ناشايستي كه با نسرين به عنوان انسان، مادر، وكيل و در نهايت يك متهم از نظر دايره ي قضا انجام شد باعث نشود تا بذر نفرت در ما و كودكان ما كاشته شود.
سعي كرديم نجابت كلام را نه از سر هراس كسي بلكه بخاطر كرامت انسان فراموش نكنيم حتي در مورد كساني كه هر كاري توانستند كردند براي شكستن عزيز دربندمان و حتي خانواده مان.
اين يكسال هم براي نسرين و هم براي ما و دوستان بي نظيرمان تجربه ي بزرگي بود براي اينكه همديگر را دوباره پيدا كنيم و بزرگي هاي هم را ببينيم و بتوانيم بيشتر دوست بداريم همديگر را.
تجربه اي بود تا اطرافيان مان را دوباره كشف كنيم تا همت و فداكاري آنها را شاهد باشيم و تحسين كنيم بزرگي و بزرگواري آنها را.
قدر نهيم كودكان مان را و منش بزرگ آنها را، زماني كه موفق نمي شدند پس از هفته ها و حتي ماه ها بي خبري براي لحظه اي مادرشان را ببينند خم به ابرو نمي آوردند و غم دوري مادر را در دل هاي كوچك شان مي ريختند.
در اين تجربه ي بزرگ كسي مردود نشده است حتي آنان كه اين شرايط را به وجود آوردند. حتم دارم آنان نيز درس هاي زيادي آموخته اند.
در اين يكسال، روزهايي را تجربه كرده ايم كه هر يك از آن روزها كافي بود براي خرد كردن آدمي، ولي براي ما همه ي آن روزها تبديل به خاطره شد.
مطمئن ام نسرين هم با من هم عقيده است در اين كه، در يكسال گذشته با وجود ناملايمات و سختي ها، فرصت بي بديلي ايجاد شد تا خود را بهتر بشناسيم و بيشتر دوست بداريم همديگر را.
در آخر دوست دارم قسمتي از نامه و شعري را كه از زندان برايم فرستاده است در اينجا بياورم:
"من شك ندارم روزي رؤياهاي بزرگ زنان دربند ايراني به واقعيت مي پيوندد، رؤياهايي كه با صلح و آرامش و دوستي قرين است. آن روز خيلي دير نيست."
- پنداشتيم تهي دستيم و بي چيز
- اما زماني كه آغاز شد از دست دادن همه چيزي،
- هر روز برايمان خاطره اي شد،
- آنگاه شعر سروديم
- براي همه ي آنچه داشتيم
- براي سخاوت پروردگار
«آنا آخما تووا»
برگرفته ازسايت مدرسه فمينيستي
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |