|
آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و ماندند!
در تاریخ جهانگشای جوینی آمده که چون یکی از اهالی بخارا را که از حمله مغول به خراسان گریخته بود، احوال آن شهر از او پرسیدند، وی به کوتاهترین و گویاترین شکلی که ممکن است، پاسخ داد: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند».
برای شرح هولوکاست ایرانی و مصیبتی که امروز بر کشور ما میرود باید فعل آخر این جمله گویا را نه تنها به «ماندند» تبدیل کرد، بلکه با توجه به غارت منابع سیاسی و اقتصادی کشور توسط همه گروههای میراثخوار انقلاب اسلامی میبایست بر آن افزود: شوربختانه نرفتند و ماندند و همچنان میسوزند و میکُشند و میبَرَند...
فساد و تخریب بیپایان
من نمیدانم ظرفیت و بنیه یک کشور برای تحمل تخریب تا کجاست و اساسا چه معیاری برای حد و اندازه آن وجود دارد. ولی روزی نیست که از دامنه تخریب و ویرانی که گاه به طور کاملا سازمان یافته ایران را بر باد می دهد و درباره تحمل و رنج مردمی که در سکوت، در فریاد و گاه در بیتفاوتی عاصیانه نه تنها شاهد و درگیر این ویرانی هستند، بلکه خود و زندگی شان اساسا بخشی از این ویرانشدگی را تشکیل میدهد، در آموخته و تجربه انسان شک نکنم!
از دوران کودکی و در مناسباتی کاملا روزانه و معمولی، مثلا مهمانانی که بچههای شیطان داشتند و همه چیز را به هم میریختند و یا کسانی که با زور میخواستند حرف خود را تحمیل کنند، شنیدیم که هر تخریب و نابسامانی با «حمله مغول» مقایسه میگشت و هر تحمیل و فشاری با «حمله اعراب» برابر قرار داده میشد.
هرگز اما کسی گمان نمیبرد که قرنها بعد و این بار هر دو حمله با هم و همزمان به ایران صورت گیرد. آن هم ظاهرا نه توسط کسانی که از آن سوی مرزها به ایران حمله کردهاند، و نیز، نه از آسمان، بلکه از درونیترین لایههای جامعه که گویی در تمام قرون گذشته منتظر فرصتی بود تا چون چرک و خونابه و گنداب بیرون بزند.
راست این است که دامنه فاجعه به اندازهای گسترده است که اخبار تخریب و نابسامانی در عرصههای مختلف خیلی زود «کهنه» میشود. فشار و ویرانی به یک امر بدیهی و روزانه تبدیل شده است و پیش از آنکه بتوان چارهای به حال یک ناهنجاری اندیشید، هم مشکل و هم راه حل احتمالیاش «کهنه» شده و به گذشته سپرده میشود و جای آن را مشکل دیگری میگیرد که آن نیز خیلی زود با مسئله دیگری جایگزین میشود. این تجربهای است که جمهوری اسلامی بخشی از بقای خود را بر آن بنا کرده است: مشغول ساختن جامعه با انبوه مشکلات به ویژه اقتصادی که تمامی ندارند و هر روز بر آنها افزوده میشود. این تجربه البته برای هیچ حکومتی پایان خوش نداشته است.
اختلاس نجومی اخیر که مطلقا موضوع جدیدی نیست و در زهدان همان اختلاس معروف به «یک، دو، سه» نطفه بسته است که سرانجامِ ناپیدایش در جوک و طنز مردم و ماستمالی رایج حکومت به فراموشی سپرده شد، امروز تنها به این دلیل از آن سخن میرود که به عنوان ابزار جنگ درونی گروههای مافیایی رژیم به کار میآید. وگرنه تا زمانی که در بر پاشنه این رژیم و مناسبات فاسدش میچرخد، پرونده این اختلاس نیز به سرنوشت همه آن پروندههای جنایات سیاسی و اقتصادی رژیم دچار خواهد شد که نظیر آنها در کمتر کشوری دیده شده است.
جمهوری اسلامی در این زمینه نیز، تجربهای تک و بیهمتاست. چه در دیکتاتوریهای کلاسیک و چه در رژیمهای ایدئولوژیک تا کنون تجربه شده مانند «کمونیست» و «فاشیست»، فساد و تخریب بیش از هر چیز بعد و نمود سیاسی داشت. در دیکتاتوریهای کلاسیک، مهار دوگانه نیروهای مرتجع در کنار آزادیخواهان، چه بسا حتا مانند شیلی پینوشه و دهه پنجاه خورشیدی در ایران، یک تعادل اقتصادی و همراه با رشد به وجود میآورد. در آنها، فساد موجود و انکارناپذیر در زمینه بوروکراسی و اقتصاد هرگز به ابعادی نمیرسید، و به دلیل همان نقش مهارکننده حکومت، نمیتوانست برسد که بتوان آن را «نجومی» و تصورناپذیر نامید. در رژیمهای ایدئولوژیک نیز نبرد بر سر «ایده» بود. فساد اقتصادی در آنها به دلیل همان محدودیتهای سیاسی و نبرد «ایدهها» اندک و گاه مبتذل و حقیر و در مقایسه با آنچه امروز در جمهوری اسلامی جریان دارد، اساسا به شمار نمیآمد. شاید تنها ده سال نخست جمهوری اسلامی را بتوان از این نظر با آن رژیمها مقایسه کرد. بذر آنچه اما امروز شاهدش هستیم، در همان دهه اول در حکومت اسلامی پاشیده شد و در طول دو دهه چنان رشد کرد که امروز خود رژیم هم، حتا اگر به فرض محال بخواهد، قادر به مهار آن نیست.
ما ایرانیهای جمهوری اسلامی
در ایران هیچ چیز در جای خود نیست. در سه دهه تغییر و تحولی که سر نخ آن در دست حکومت اسلامی بوده است، طبقات و لایههای اجتماعی جابجا شده، و به دلیل همین جابجایی کسانی در رأس امور و نهادهای تصمیمگیرنده و اجرایی کشور، از آن بالا تا واحدهای اولیه دستگاه دولتی قرار گرفتهاند که نه دانش و تخصص لازم را داشته و نه از جایگاه خود درکی مسئولانه دارند.
به غیر از گروهی معدود و استثناءهای انگشت شمار، کسی در جمهوری اسلامی برای خدمت به مردم و کشورش به استخدام در نمیآید.
یک گروه در یک تنازع بقای گاه به شدت خشن، کار نمیکنند تا زندگی کنند بلکه زندگی میکنند تا کار کنند و خرج زندگی خود و خانوادهشان را تأمین نمایند.
اما گروه دیگری که در طول سی سال هر روز بر شمار آنها افزوده گشته، کار و اشتغال در دستگاه دولتی را، در هر جایگاه بالا یا پایینی که باشد، یک روند سودآور میبیند که با یک چمدان خالی آغاز شده و در مدتی نه چندان طولانی، هر کس به نسبت مقام و امکاناتی که دارد، با چندین چمدان پر، بار خود را میبندد. بخش خصوصی فعال و سودآور بدون ارتباط ارگانیک با این ساختار فاسد امکان فعالیت ندارد به ویژه آنکه مهمترین فعالیتهای بخش خصوصی نیز در دست گروههای مافیایی حکومت است. اختلاسهایی که تنها برخی از آنها سر و صدایش در میآید، فقط میتواند بر اساس این روند و این فرهنگ تولیدشده در جمهوری اسلامی عملی شود.
اگر در اوایل دوران مدرنیته در اروپا، حکومت و دولت به مثابه «پدر» نقش ملی خویش را بازتعریف میکرد، و چتر پشتیبانی و خدمت و عاطفه سیاسی و اقتصادی خویش را با همه تناقضاتش بر سر «ملت» میگسترد، در جمهوری اسلامی این «پدر» از همان آغاز که با تروریسم و خدعه به روی کار آمد، یک موجود متجاوز و دروغگو، کلاهبردار، فاسد، خشن، بی فرهنگ، خالیبند، جانی و اختلاسگر بود. این «پدر» هم چنین به شدت «مادر»ستیز و ضد زن بود و هرگز اجازه نداد و نپذیرفت زنی نقشی بیش از آنچه وی تعیین کرده است در حکومت و دولت، و پشتیبانی و خدمت به «ملت» بر عهده بگیرد. زنان وزیر و وکیل جمهوری اسلامی نیز تنها از نظر بیولوژیک مؤنث هستند وگرنه تا عمق وجود خویش در این پدر فاسد و فرزندخوار «ذوب» شدهاند و نگرش مذکر آنها گاه آتش بیار معرکه مردسالاری است.
در این میان، انسان در توضیح این چرخه فساد و تخریب که «حکومت» و «ملت» نیروی محرکه آن را تشکیل میدهند، گاه با معمای پیدایش «مرغ و تخم مرغ» روبرو میشود! کدام یک زاده دیگریست؟! بیتردید جمهوری اسلامی از آسمان نازل نشده و زاده تناقضات تاریخی و اجتماعی ملتی است که «حمله مغول» و «حمله اعراب» در خاطره تاریخی و جمعی آن نقش تعیین کننده بازی کرده و میکند. ولی همین جمهوری اسلامی که دامنه تخریب آن، پیامدهای ناگوار این دو حمله تاریخی را در خود یکجا گرد آورده است، ملتی را پرورده که تنها از یک «قوم مهاجم» میتواند بر جای بماند. مستند این ادعا همه آن اخبار و گزارشهایی است که هم در رسانههای خود جمهوری اسلامی و هم در رسانههای مخالف رژیم منتشر میشود و هم در فجایعی که ایرانیانی که از نزدیک شاهد «سوختن و کشتن و بردن» حکومت و عوامل آن هستند، روایت میکنند.
در انبوه مصیبتهایی که تنها گردآوری اخبار آنها، به یک کار گروهی مستمر نیاز دارد، در تازهترین خبر، به گزارش رسانههای داخلی و کارشناسان محیط زیست، خاک، بله، درست خواندید، خاک حاصلخیز ایران به کشورهای عربی قاچاق میشود! ای خاکات سرچشمه هنر؟! پاینده باد خاک ایران ما؟! ولی کدام خاک؟! کدام ایران؟! اینان کیانند که به آب و خاک این کشور رحم نمیکنند؟ کو آن ملتی که میخواند: سنگ کوهات دُر و گوهر است، خاک دشتات بهتر از زر است! کو آن ملتی که بخوانَد: از آب و خاک و مهر تو سرشته شد گِلام، جان من فدای خاک پاک میهنام! کو آن خاک؟! کو آن آب؟!
من همیشه میگویم با تجربهای که ایرانیان با جمهوری اسلامی از سر میگذرانند، باید واژههای جدیدی جایگزین آنچه کرد که تا کنون در معنای خود رسا بودهاند و با این رژیم، واقعیت از ظرفیت معنایی آنها فراتر رفته است: وقاحت، بیشرمی، هجوم، غارت، چپاول، فساد، حیله، کلاهبرداری، دروغ و هر آنچه از این دست، قادر به بیان و توضیح واقعیت عملا موجود نیستند چه برسد به افعال سادهای که روزی میتوانستند به آن گویایی حمله مغول را توضیح دهند: آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند...
6 اکتبر 2011
------------------------------------------------------------------
*هولوکاست واژهای یونانی و به معنای مصیبتِ خان و مان بربادده است.
لینک گزارش «قاچاق گسترده خاک حاصلخیز ایران در سایه سکوت برخی مدیران»>>>
برگرفته از کیهان لندن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |