|
چهارشنبه 25 آبان 1390 ـ 16 نوامبر 2011 |
تمامیّت ارضی ایران تنها شرط نیست، بلکه یک اصل است
حمید تفضلی
کنفرانس حزب مشروطۀ ایران (لیبرال دموکرات) از دو جهت قابل اهمیّت است: نخست اینکه اولین کنفرانس الکترونیکی ماست و دوم موضوع آن "تمامیّت ارضی و یگانگی ملّی" است که گویای اهمیّت ویژۀ این کنفرانس است. آنان که با حزب ما آشنایی دارند و تاریخ و اندیشههای ما را اندکی دنبال کردهاند، به این موضوع توجّه دارند که بند اوّل منشور یا برنامۀ سیاسی ما به استقلال و تمامیّت ارضی ایران اختصاص دارد. در این بند آمده است: "استقلال و تماميت ارضی و يگانگی ملی ايران برای ما از همه بالاتر است و به هر قيمت و در هر وضعی از آن دفاع میکنيم." این جمله هژده سال پیش برای سازمانی نوشته شده است که امروز توانسته است خود را به حزب مشروطۀ ایران (لیبرال دموکرات) برساند. در آن زمان مخالفان خارج از کشور گروههای کوچکی از بازماندگان افرادی را تشکیل میدادند که هم بر ضد شاه قیام کرده بودند و هم از خمینی تنفر داشتند. محور، فقط مخالفت با جمهوریاسلامی بود، امّا برنامهای در مورد چگونگی مبارزه با آن رژیم وجود نداشت.
امروز زمانه تغییر یافته است. ما مراحل آموزشی بسیاری را پشت سر گذاشتهایم و بیشتر از آن هم باید برای آینده بیاموزیم، اما تا کنون از یک مورد نگذشتهایم و حاضر هم نبودهایم کوچکترین تغییری در آن بدهیم و آن همان بند اوّل منشورمان است. ما برای حفظ تمامیّت ارضی و یکپارچگی ایران قدمها برداشتهایم، چون که با توجّه به بحرانهای جاری در منطقه، سیاستهای متغیّر دولتهای خارجی و خطر بروز جنگ، حفظ ایران و مرزهای آن برای ما از هر موردی دیگر مهمتر است و به همین خاطر همیشه بر این کوشش بودهایم که دگراندیشان را حداقل در این قدم با خود همراه کنیم. حفظ یکپارچگی ایران برای ما جنبۀ حزبی و نظری ندارد، بلکه اصلی است که هر فرد ایرانی خردمند و دارای حس ملی تابع آن است. در هر معادلۀ سیاسی تمامیّت ارضی ایران از دید ما یک جزء تغییر ناپذیر آن معادله به حساب میآید. بنابراین تمامیّت ارضی ایران تنها شرط نیست، بلکه یک اصل است.
سیاست پافشاری در دفاع از حفظ تمامیّت ارضی ایران انتقادهایی را هم به همراه آورده است. نخست اینکه ما بارها گفتهایم که در برابر هر گونه حملۀ نظامی به ایران خواهیم ایستاد و در صورت بروز جنگ، دفاع از مرزهای ایران را بر هر گونه مجادلۀ سیاسی برتر میدانیم. پیروی از این سیاست دلایلی دارد: جمهوری اسلامی نه تنها هنگام بروز و پایگیری ضد ایرانی بودن خود را نشان داد بلکه در تاریخ سی و سه سالۀ خود از ضربه زدن به ارزشهای ایرانی، سرمایههای ملّی و آبروی ملّت کوتاهی نکرده است. در این مورد که جمهوریاسلامی و ادامه یافتن حکومت آن بر ما نابودی ایران و فرهنگ ایرانی را به همراه دارد، نه تردیدی هست و نه بحثی. تاریخ کشور ما همیشه نشان داده است که با وجود قدرت طلبیهای قبیلهای و بروز جنگهای مکرر و از دست دادن بخشهایی از ایران، همیشه یک هسته اصلی ایرانی بودن برجای مانده است؛ همین هستۀ اصلی سبب گسترش فرهنگ ایرانی یا در فرم اصیل، یا نو و یا حتی به شکل آمیختۀ نو و کهنه توانسته است ایران را حفظ کند. میتوان از نوروز و چهارشنبهسوری گرفته تا حفظ زبان و ادبیّات فارسی را مثال زد.
با تغییر مرزهای ایران در قرن نوزدهم، فرهنگ ایرانی نه تنها از بین نرفت، بلکه فرای مرزهای جغرافیایی شکوفاتر هم شد. ترکمنستان، تاجیکستان و آذربایجان را میتوان از جمله کشورهایی شمرد که وابستگی فرهنگی خود را با ایران حفظ کردهاند. آنچه که ضامن تداوم فرهنگ ایرانی بوده است، همان هستۀ اصلی است که ما از هزاران سال پیش آن را نه چون فرنگی ها "پارس"، بلکه ایران نامیدهایم. تاریخ نشان داده است که مرزهای جغرافیایی محدود کنندۀ فرهنگ ایران نبودهاند.
امّا خطری که امروز ما را تهدید میکند، نخست بیلیاقتی و ایران ستیزی جمهوریاسلامی است. در هزار سال گذشته، هر قوم و دستهای که به ایران حمله کردند و مدّتی بر آن حکمرانی کردهاند، همه زبان فارسی را ترویج دادند و به ادبیّات و فرهنگ ایران به نوعی احترام گذاشتند. جمهوریاسلامی اولین حکومتی است که از بدو پیدایش با ایرانی بودن به مبارزه پرداخت. به کوتهاندیشی و جاهطلبی جمهوریاسلامی باید تزلزل سیاسی منطقه را افزود که همه در صورت وقوع جنگ ایران را به تجزیه و نابودی خواهند کشاند. ما هشت سال جنگ عراق را پشت سر گذاشتیم؛ جوانان ما خرمشهر را به ایران بازگرداند و با خون خود از مرزهای ایران دفاع کردند. ما خود را حافظ میراثی میدانیم که با خون همان جوانان پا برجا مانده است. هنوز مردم ما در ایران به زندان میروند، شکنجه و کشته میشوند. وظیفۀ ما این نیست که در اندیشههای فردی و قبیلهای سردرگم شویم و پشت به آن جوانان کنیم، بلکه وظیفۀ ما نخست در حفظ میراث برجا مانده است که بسیاری از مردم ایران برای آن از زندگی خود گذشتهاند.
مورد دوّم ایستادگی در برابر سیاستهایی است که ایران را به تجزیه و نابودی میکشاند. ما سعی کردهایم که هم میهنان خود را از پروراندن و پیگیری سیاستهای تجزیهطلبی باز داریم. ایران کشوری نبوده است که چون آمریکا و یا آلمان از به هم پیوستن کشوریها و ملتهای کوچک پدید آمده باشد. در ایران جنگ شمال و جنوب یا شرق و غرب بر سر تعیین مرزها و فرمانروایان صورت نگرفته است. ایران از بدو پیدایشش با وجود تنوع قومی، همواره یک کشور بوده است و توانسته است تنوع قومی را در راه گسترش فرهنگی و اجتماعی ملّی بکار برد. هیچ ملّتی نمیتواند مدّعی باشد که تاریخ کشور خود را بدون خطا رقم زده است. هر کشوری در مراحل تحوّل فرهنگی خود از فراز و نشیبهایی گذشته است که به آنها البته نباید بیتفاوت نگریست. مهم، توجّه و سنجش میزان ضرر و زیانی است که فراز و نشیبهای تاریخی به فرهنگ یک ملّت زده است. به عنوان مثال جنایتی که آلمان نازی در حق بشریت کرد را نمیتوان کوچک و بیاهمیّت شمرد، چون درست همین لحظۀ تاریخی توانسته است تمام فرهنگ این کشور را تحت تاثیر قرار دهد و سیاستهای آیندۀ آلمان را رقم زند. نمونه اینکه، در مردم آلمان احساس ملی و اندیشۀ اتحاد ملی وجود ندارد. برعکس، نیاکان ما ایران را با طرفداری از ناسیونالیسم ساختهاند و ما آن را نیز با تکیه بر همین اندیشه حفظ کردهایم. آنچه که ما از ناسیونالیسم میفهمیم با آنچه که کشوری نظیر آلمان از آن برداشت میکند بسیار متفاوت است.
میبایست به جای رواج اندیشۀ ناسیونالیستی چون آلمان، که در ایران هرگز جای نداشته است و هیچ شاهد تاریخی ندارد و به جای جدایی قومی و طرفداری کردن از ایدولوژیهایی پوچ در قالب اصطلاحات بی معنایی چون "ملّتهای ایرانی" در پی این پرسش بود که اقوام ایرانی چگونه ایران را شکوفا کردهاند و برعکس. در اینجاست که ما تعدد و تنوع فرهنگها در قالب یک ملّت روبرو میشویم و میبینیم که یک ملّت میتواند یک ملّت باقی بماند و تنوع فرهنگی خود را در قالب همان یک ملّت حفظ و شکوفا نماید. این امر هم در بافتار تاریخی مطرح است و هم در بافتار امروزی. پس از فرورریزی امپراتوریهای ایرانی، هویّت ایرانی در حال دگرگونی بود. دویست سال طول کشید که ابوالقاسم فردوسی فارسی را که در آن زمان لهجهای بیش نبود به زبانی مبّدل کرد که ما امروز بیشتر از ده قرن است که به آن سخن میگوییم و مینویسیم. اگر قدم یافتن هویّت ایرانی پس از حملۀ اعراب به ایران در لهجۀ آذری برداشته بود، امروز ما ایرانیها همه به زبان آذری سخن میگفتیم. توانایی زبان فارسی در ایران به آن حد بود که ترکان صفوی و قاجار همه زبان فارسی را ابزار کار خود کردند. امروز، ما نمیتوانیم قدمی که هزار سال پیش در راه یافتن هویّت ایرانی برداشته است به عقب برداریم؛ این بر هیچ منطقی نمیتواند استوار باشد، چون روند زمان به جلوست و نه به عقب؛ ما از پیشرفت سخن میگوییم و نه از پسرفت. حزبی چون حزب مشروطۀ ایران که به آینده میاندیشد نمیتواند و نمیخواهد به گذشته برگردد. ما به گذشته نگاه میکنیم، در آن تعمّق میکنیم و از آن عبرت میگیریم، امّا برای آینده میاندیشیم و برنامهریزی میکنیم. گذشته به ما نشان داده است که تغییرهایی در اصول هویّتی یک ملّت آن را با تاریخ و فرهنگ خود بیگانه میکند. تغییر زبان در ایران، ما را با تاریخ هزار سالۀ خود بیگانه خواهد کرد، همانطور که امروز کمتر ایرانی میتواند به زبان فارسی باستان و یا به پهلوی سخن بگوید و به همین خاطر هم با تاریخ خود به گونهای بیگانه است. آنچه که میتوان در ایران مدرن و امروزی انجام داد، تغییر و برانداختن یک زبان و جای گزین کردن زبانی دیگر نیست، بلکه نگاه به گوناگونی و پرورش آنها در کنار یکدیگراست، یعنی اهمیّت بخشیدن به زبان اقوام در حین حفظ زبان فارسی؛ به اینگونه که هر قومی در کنار فارسی به هر زبانی که میخواهد بگوید و بنویسد. البتّه قانون هر کشوری میبایست فقط به یک زبان باشد و آن هم در مورد ایران طبیعتا زبان فارسی است. امّا باید این امکان را هم به وجود آورد که قوانین محّلی به همان زبان محلّی ترجمه شوند و زبان و فرهنگ هر منطقه نیز در مدارس آن منطقه در کنار زبان فارسی تدریس شود. سعی ما بر این خواهد بود که زبان و فرهنگ هر منطقه را شکوفا کنیم و به سرمایههای فرهنگی ایران بیافزاییم. ما واحد بودن یک ملت را دلیلی بر نفی گوناگونیهای فرهنگی نمیدانیم. تاریخ ایران ما را به گونهای با تنوع فرهنگی روبرو میکند که نمیتوان چنین پدیدهای را با فقط یک "فرهنگ" و فقط یک "زبان" توصیف کرد بلکه باید آن را به درستی "فرهنگها" و "زبانها"ی ایرانی بنامیم که میتوانند همه در قالب یک ملّت و یک کشور آن هم ایران پایدار بمانند و شکوفا شوند.
در زبان شناسی با شاخۀ زبانهای ایرانی سر وکار داریم که در بر گیرندۀ لهجههای فارسی، آذری، لری، بلوچی و دیگر لهجهها ست. جدایی از این لهجهها ایران را به فقر فرهنگی میرساند و اقوام ایرانی را به سردرگمی فرهنگی. ایران یکپارچه در دستور سیاسی ما، ایرانی است که ایرانی بودن را فدای تنوع قومی نمیکند، بلکه از ایرانی بودن استفاده میکند که تنوع قومی را حفظ کند. ایران پکپارچه به معنای نفی تنوع فرهنگی نیست.
مورد سوم فدرالیسم است که از گفتار قومی آنچنان بدور نیست. حزب مشروطۀ ایران همواره مخالفت خود را با فدرالیسم به عنوان یک نظام ممکن برای ایران مطرح کرده است. امّا در این یک سال گذشته ما مکررا با موضوع فدرالیسم برای ایران مواجه بودهایم. ما همیشه از مخالفان جمهوریاسلامی دعوت به عمل آوردهایم که تشکیل حزب دهند و در مبارزۀ خود بصورت حزبی وارد شوند، چون فقط احزاب هستند که میتوانند ضامن دموکراسی باشند. در بحث فدرالیسم نیز به همین نتیجه میرسیم که این احزاب هستند که میبایست نیروی خود را در پاسخ به اینکه فدرالیسم مشکلی را از ایران حل نمیکند بلکه مشکلات بسیاری نیز به بار میآورد، متمرکز کنند و عموم را آگاه نمایند. در سیاست ما در نفی فدرالیسم و تاکید بر پادشاهی مشروطه به عنوان تنها فرمی که میتواند ایران را حفظ کند و از تجزیه نجات دهد، هیچگونه تردید و ابهامی وجود نداشته است و ندارد. ممکن است حزب ما کم و کاستی داشته باشد، امّا در هیچ کجای آن ابهامی وجود ندارد. اگر ما منشور حزب را هژده سال پیش نوشتهایم و امروز با موارد جدیدی روبرو هستیم، این دلیل بر وجود ابهام نیست، بلکه ما را به اندیشیدن وادار میکند و هر کسی میتواند در اندیشیدن ـ اگر غرض ورزی نکند ـ سهیم باشد و رسیدن به راه آزادی در ایران را کوتاهتر کند. در نظر نگرفتن اولویّتها، ما را از هدف اصلی باز میدارد. در هم ریختن مسایل، نوشتن و گفتن بدون دانش، مشکلات ایران را حل نخواهد کرد. کسانی که مسئلۀ حزب، پادشاهی و فدرالیسم را در یک ظرف میریزند و به این نتیجه میرسند که حزب ما ابهام دارد، نه متوجّۀ منشور ما شدهاند و نه به سیاست حزبی آگاهی دارند. ما در اینجا با دو مطلب مواجهایم: یکی پادشاه و دیگری حزب. آنچه که ما در فرهنگ مشروطه میدانیم این است که شخص پادشاه هیچ نقش مستقیمی در تعیین سیاست ندارد و فقط مجلس و دولت در قانونگزاری سهیم هستند و مجلس را عضوهایی از احزاب گوناگون تشکیل میدهند. امروز ما نه نظام پادشاهی داریم و نه مجلس و نه پادشاه. رضا پهلوی در حکم فرد مطرح سیاسی و در حکم شاهزاده به معنای وارث پادشاهی، کاندید ما هست در صورت تصویب نظام پادشاهی مشروطه فقط به رای مردم ایران.
ما در نشستها و نوشتههای متعددی خطرات فدرالیسم برای ایران امروز را مطرح کردهایم. دو حالت وجود دارد: یا اینکه طرفداران فدرالیسم با این پاسخها قانع میشوند و یا نه. بنابراین باید در قانع کردن بقیه کوشش کرد. این یک روند گفتمان سیاسی است؛ همانطور که ما توانستیم بسیاری از طرفداران طیف چپ را به سوی خود بکشانیم؛ بقیه گروهها و دستهها یا بازماندهاند و یا در راه هستند. در هیچ یک از اسناد حزب مشروطۀ ایران و از سوی هیچکدام از اعضای حزب از فدرالیسم به عنوان یک فرم حکومتی برای ایران آینده، سخنی به میان نیامده است. باید غرضورزی و سعی در پدید آوردن شکافها در همین جا پایان یابد.
برخی از ایرانیان مهاجر و مقیم در کشورهای خارجی بدون تفکّر و تعمق معتقدند که ایران چون آلمان و یا سوییس میتواند فدرال باشد. همانطور که من در بالا اشاره کردم، تاریخ ایران با تاریخ کشورهای در قیاس، نوپا کاملا متفاوت است. ایران کشوری نبوده است که از تکه پارههای کشورهای دیگر که در جنگ با هم بسر میبردهاند تشکیل شود. ایران کشوری نبوده است که همچون آلمان از کنارهم گذاشتن قلمرو دوکها بوجود آمده باشد، بلکه از بدو پیدایش به صورت یک کشور و تحت فرمان یک حکومت بوده است. ایران در زمان داریوش اوّل، هنگامی که مرزهایش از هندوستان تا مصر میرسید دارای استانهایی بوده است که هردوت به آنها نام ساتراپ داد. ساتراپ یونانی شدۀ واژۀ فارسی باستان "خشثر پاوان" (xšaθrapāvan) است در دورۀ فرمانروایی هخامنشیان که ما امروز به آن استان میگوییم. تعداد این استانها بر اساس سنگ نوشتههای تختجمشید بیست و چهار و بر اساس سنگ نوشتۀ مزار داریوش اوّل بیست و نه میباشد. نحوۀ ادارۀ این استانها زیر نظر استاندارهایی بوده است که تحت فرمان پادشاه بسر میبردند. این شیوۀ کشوردارای را ما امروز به گونهای در مدرنترین کشورهای غربی، همچون آمریکا، میبینیم. فیلسوف آلمانی هگل ایران را در این فرم کشورداری قدیمیترین فرم دموکراسی میداند. ایران بر این اساس شکل گرفته است و دموکراسی با ارزشهای فرهنگ ایرانی در تداخل نیست.
ما باید به خودمان برگردیم و قبول کنیم که یکبار در سال ١٣٥٧ آنچه را که داشتیم تا حد نابودی تخریب کردیم و بسیاری چیزها را از دست دادیم. هیچ خرد سالمی نمیتواند امروز در پی فدرالیسم باشد، چون برای رسیدن به فدرالیسم باید نخست ایران را تقسیم کرد و سپس تکّهتکّهها را دوباره به هم پیوند داد تا بتوان به فدرالیسم رسید. ما یقین داریم که ایران در همان تکّه تکّه شدن اول، از بین خواهد رفت. تاریخ ایران و خطر تقسیم آن ما را از طرفداری فدرالیسم باز میدارد.
تقسیم ایران به جنگ منطقهای میانجامد. کدام یک از کشورهای همجوار حاضرند که بخشی از خاک کشور خود را در اختیار طرفداران حکومتهای تجزیهطلب بگذارند؟ آیا ترکیه و عراق حاضرند بدون جنگ خاک کشور خود را به کردها جهت تشکیل کشور کردستان تقدیم کنند؟ آیا پاکستان در برابر تشکیل یک دولت بلوچ بیتفاوت خواهد نشست؟ گذشته از همۀ اینها، چقدر ازدواج، تشکیل خانواده و زاد و ولد بین اقوام ایرانی صورت گرفته است؟ در یک ایران فدرال باید برای زنی از بلوچستان که میخواهد شوهرش را که اهل مشهد است ببیند، چه اندیشید؟ فرزندان این دو دارای چه ملیتی خواهند بود؟ در یک ایران فدرال میبایست با جمعیّت آذری که در تهران بسر میبرد چه کرد؟ آیا باید آنها را از تهران به بهانه اینکه اینجا کشور شما نیست بیرون راند؟ اندیشیدن به این پرسشها ما را به نفی فدرالیسم برای ایران میرساند. ایران با وجود فدرالیسم بدون شک یکپارچگی خود را از دست میدهد.
ما بند اوّل منشور حزب را با اعتقاد به یگانگی و یکپارچگی ایران هژده سال پیش و با نگاه به آینده نوشتهایم. شرایطی که امروز با آن مواجه هستیم، اهمیّت این بند را چندین برابر کرده است. به همین خاطر امروز مهمترین وظیفۀ خود را در آن میبینیم که نه تنها هم میهنان خود را قانع به اتحاد در مورد تمامیّت ارضی و یگانگی ملی ایران کنیم، بلکه به دولتهای خارجی بگوییم که هر قدمی در راه طرفداری از فدرالیسم و از تجزیۀ ایران در چهارچوب بافتارهایی که نه با فرهنگ ما آمیخته است و نه در تاریخ ما جای دارد، با مخالفت مردم ایران و گروههای اپوزیسون روبرو خواهد شد. تمامیّت ارضی و یگانگی ایران ضامن بقای ایران و ملّت ایران است.
یک شنبه 8 آبان 1390
*سخنرانی در کنفرانس حزب مشروطهء ايران (ليبرال دموکرات) با مضمون «تمامیّت ارضی و یگانگی ملّی»
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |